فهیمه

فهیمه

کتابدار بلاگر
@Fahime

636 دنبال شده

574 دنبال کننده

            فهیمه پورمحمدی
دکتری مهندسی سیستم‌های اقتصادی اجتماعی 

          
http://goodreads.com/fahime
JohnRonaldReuelTolkien
thebluecuber

یادداشت‌ها

نمایش همه
                با ارفاق دو ستاره! 
سلمان فارسی سرگذشت بسیار جالب و پرماجرایی داره: روزبه زرتشتی بوده و محبوب پدر. یک روز از نزدیک کلیسایی می‌گذشته که صدای آواز مسیحیان توجه‌ش رو جلب می‌کنه و بعد از مراجعه به کلیسا، به مسیحیت علاقه‌مند میشه. پدر که متوجه میشه، در خانه زندانی‌ش می‌کنه تا از دستش نده، اما روزبه فرار می‌کنه و برای یادگیری تعالیم حضرت مسیح راهی شام، و بعد موصل و عموریه میشه.
نهایتا با وعده‌ی دیدار پیامبر آخرالزمان، راهی حجاز میشه، اما کاروانی که در اون بوده، بعد از رسیدن به یثرب، به بردگی می‌فروشنش. سال‌ها بعد پیامبر رو در یثرب ملاقات می‌کنه و با دیدن سه نشانه‌ی نبوت، مسلمان میشه. پیامبر هم روزبه رو آزاد می‌کنه و اسمش رو می‌گذاره سلمان. 
چنین سرگذشت جذابی، کار نویسنده رو ساده می‌کنه، اما نویسنده در فضاسازی و شخصیت‌پردازی به شدت ضعیف عمل کرده. قرن ۶ میلادی، چیزهای عجیبی می‌بینید مثل "آموزشگاه" و "مدیر آموزشگاه" و اردوی دانش‌آموزان برای دیدن زندان و زندانیان! و روزبهی که از خانه فرار می‌کنه تا با طبقات فرودست جامعه! ارتباط برقرار کنه. کتاب چند راوی داره که همه با یک لحن و دید قصه رو روایت می‌کنن. و حتی سلمان هم در این نیم قرن تغییری نمی‌کنه و بزرگ شدنش -پیر شدنش- احساس نمی‌شه.
در واقع اگر به خاطر جذابیت قصه‌ی سلمان نبود، کتاب هیچ چیز برای گفتن نداشت و من هم تمامش نمی‌کردم. 
اگر به داستان سلمان علاقه‌مند هستید، به جای این کتاب صفحه‌ی ۴۲۲ تا ۴۳۳ قاف رو بخونید (که خلاصه‌ش رو ابتدای یادداشت نوشتم، سرگذشت سلمان در این کتاب اندکی متفاوته).
        

7

                سال‌ها پیش، پدر چند کتاب ممنوعه در کتابخانه‌اش داشت که من هر کدام را حداقل یکبار خوانده بودم. یکی‌شان مجموعه‌ای از چند داستان فولکلور بود با محوریت سادگی و حماقت بی‌حد بعضی‌ها، بدجنسی بقیه و خیانت زنان که من هیچ دوستش نداشتم و صرفا بابت ممنوعه بودنش تا آخر خواندم. بعد از آن هم هر بار سراغ داستان‌های عامیانه و فولکلور رفتم نپسندیدم. اما داستان این کتاب از خودش جذاب‌تر است: مشدی گلین خانم یک پیرزن بی سوادست که سال‌ها از بچه‌های اعیان تهران مراقبت می‌کرده. هیچ چیز به اندازه‌ی قصه سر بچه‌ها را گرم نمی‌کند و مشدی گلین خانم هم قصه‌گوی قهاری بوده با یک حافظه‌ی قوی. دست سرنوشت مشدی گلین خانم را سر راه الول-ساتن قرار می‌دهد و الول-ساتن شیفته‌ی قصه‌های او می‌شود و آن‌ها را بی کم و کاست می‌نویسد.
قصه‌های مشدی گلین خانم از نظر محتوی شبیه همان چیزی بود که از قصه‌های عامیانه به یاد داشتم، اما شیرینی کلام گلین خانم و سرگذشت کتاب، خواندنش را لذت بخش کرده بود. 
        

26

                سال به آخر می‌رسد و وقت سروسامان دادن به رهاشده‌هاست.
این یکی را در بارداری می‌خواندم و لذت می‌بردم که پسر زود آمد و چند صفحه‌ی آخرش ماند تا امروز.
متنی روان دارد و خواندنش دشوار نیست. از قصه‌ی آسمان‌ها و زمین و حضرت آدم آغاز می‌شود و از نیمه‌ی کتاب به حضرت رسول می‌رسد. من قبلا قاف را خوانده بودم و از اینجا بیشترش برایم تکراری بود؛ اما باز هم قصه‌هایی دارد که یاسین حجازی در قاف نیاورده، مثل اسلام آوردن ابوبکر و عمر که اتفاقا من تا به حال نشنیده بودم. مخصوصا این جملات:
"جبرئیل گفت: یا محمد، دل قوی دار- که اگر همه‌ی خلق تکذیب کنند، ابوبکر صدیق تو را تصدیق کند، تصدیق وی برابر تکذیب همه افتد" یا اینکه "به اسلام عمر، اسلام آشکارا شد و کفر و شرک نگوسار" و این " و آن آن بود که چون خدیجه درگذشت، رسول خدای اندوهگن بود، جبرئیل آمد و حریری سبز از بهشت به مصطفا آورد، صورت عایشه بر آن نقش کرده. گفت یا رسول الله، خداوندت می سلام کند و می‌گوید گر خدیجه از تو باز ستدم، تو را چنین بدلی باز دادم."
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

لیست‌های کتاب

فعالیت‌ها

فهیمه پسندید.

10

فهیمه پسندید.

3

فهیمه پسندید.

9

                کمی آن‌طرف‌تر از این هیاهوی جنون‌آمیز اوتاکوها، یک زیارتگاه هزار و سیصد ساله‌ی شینتو هم خودنمایی می‌کند. زیارتگاهی به اسم کاندا میوجین که توسط جنگجویان دوره پادشاهی ادو ساخته شده و گیمرهای محلی و اوتاکوها برای تبرک کردن سیستم‌ها و هر آنچه که در حوزه‌ی انیمه خریده‌اند، به آنجا می‌روند. من این را باور نمی‌کردم اما وقتی دو روز بعد از گشت و گذارم به کاندا میوجین رفتم، جوان‌هایی را دیدم که داشتند دعاهایی را رو به آنچه خریده بودند، زمزمه می‌کردند. 
        

2

2

فهیمه پسندید.

32

فهیمه پسندید.

21

فهیمه پسندید.
            نمی‌دونم امتیازم بهش منصفانه‌ست یا نه. و نمی‌دونم که دوستش داشتم یا نه. کتاب عجیبی بود و پایانی داشت که هیچ انتظارش رو نداشتم. البته وقتی کتابی اینطور (:سیل اومده و بابای راوی از توی قبر اومده بیرون و مجبور می‌شن دوباره خاکسپاری کنن) شروع می‌شه بایدم انتطار همچی چیزی رو می‌داشتم.
داشتم می‌گفتم که نمی‌دونم دوسش دارم یا نه. اما می‌دونم که یه داستان ایرانیه. یه داستان ایرانی که المان‌هایی که توش استفاده شده رو آدم می‌شناسه. یه درکی ازشون داری. می‌فهمیشون و بعضا زندگیشون کردی.
نکته جالب دیگه‌ش برام این بود که خیلی خیلی تو ذهنم تصویر می‌ساخت. از حالت صورت و دست آدما گرفته تا مبل و ماشین و تلویزیون و لباس و همه‌چی و این خیلی برام قدرتمند می‌کرد داستان رو. حتی الان هم که بهش فکر می‌کنم بیشتر حس این رو دارم که یه فیلم کوتاه دیدم.
پ.ن: رابطه آدم‌ها با پدرشون چیز عجیبیه. زیاد درموردش گفته شده و خوندیم. اما باز هم گاهی پیش میاد که یه مواجهه جدید داشته باشم. و این اولین اثر ایرانی‌ای بود که من خوندم و در تقدیس پدر نبود و به احساسات متناقض آدم پرداخته بود. 
پ.ن ۲: این نکته رو نگم که بخاطر جلدش خریدمش. 😂
          

45