دسته‌بندی کتاب‌ها

categoryعمومی
categoryکودک
categoryنوجوان
categoryمطبوعات

یادداشت‌های پیشنهادی

نمایش همه
        کدام جامعه؟

شیوه‌ی نوشتن داستان‌های فلسفی-تخیلی این است که نویسنده در قامت یک فیلسوف‌-رمان‌نویس روبروی جامعه می‌ایستد، نظرات، عقاید و گرایش‌های خُرد مردم جامعه را در نظر می‌گیرد و از خود می‌پرسد که اگر این نظرات و عقاید قدرت بگیرند و به‌منزله‌ی قانون یا ارزش رسمی، لازم‌الاجرا شوند چه اتفاقی می‌افتد؟ با این قوانین و ارزش‌ها چه جامعه‌ای ساخته خواهد شد؟ عقاید و نظرات مثبت از نگاه نویسنده رمانی اتوپیایی خواهند ساخت و عقاید منفی رمانی دیستوپیایی («سرگذشت ندیمه» از دسته‌ی دوم است).
اتوود در مقابل یک یا چند جامعه ایستاده و عقاید و نظراتی را که مردم برای قدرت‌گرفتن‌شان تلاش می‌کرده‌اند تا ته کشیده و به جهانی تیره و تاریک (خصوصاً برای زنان) بدل کرده است. یک گروه انقلابی و مذهبی (از نوع بنیادگرا) امریکا را در آینده‌ای نه‌چندان دور تصرف می‌کنند و نام آنرا به جلعاد (یک نام توراتی) تغییر می‌دهند. مرزها بسته شده، حق خروجی در کار نیست، قانون اساسی رسمی لغو شده و کشور بر اساس منویات اعضای این گروه اداره می‌شود. زنان در این میان هدف اصلی حذف‌ها و محدودیت‌ها هستند. آنها تمام حقوق فردی خود را از دست داده اجازه‌ی مالکیت یا کار خارج از خانه ندارند و ارزش آنها بر اساس میزان باروری آنها برای بازتولید جمعیت سنجیده می‌شود. زنان با توجه به وظایفشان در جامعه طبقه‌بندی می‌شوند و بر اساس این طبقه‌بندی باید لباس‌های متحدالشکلی بپوشند. جالب اینجاست که وظایف تمام گروه‌ها حول خدمت به دسته‌ی فرزندآور می‌چرخد. دسته‌ای که لباس‌هایشان سراپا سیاه و روسری‌شان سفید است و «ندیمه» نام دارند. راوی داستان اتوود یکی از همین ندیمه‌هاست که به یکی از سران حزب بخشیده شده است.
اگر فکر می‌کنید چنین برداشتی از نظرات و عقاید روزمره‌ی جامعه بسیار تیره و سیاه است پس اتوود در کار خود موفق شده چرا که نشان داده همین اعتقادات و نظرات کوچک و سطحی شناور در سطح جامعه می‌توانند چقدر خطرناک باشند اما مسئله این است که کدام جامعه؟ اتوود یک نویسنده‌ی کانادایی است و پرسش جالبی که مدام در مقابل این رمان نادیده می‌ماند این است که او این عقاید و گرایش‌ها را در کدام جامعه دیده و جلعاد را بر حسب آنها ساخته است؟ اگر رمان را با دقت بخوانید و مصاحبه‌های اتوود در مورد این رمان را که در سال ۱۹۸۵ نوشته شده دنبال کنید نشانه‌های واضح و آشکاری خواهید یافت از جامعه یا جوامعی به غیر از کانادا که اتوود را در زمان نوشتن این رمان تحت تأثیر قرار داده‌اند.
      

8

        این کتاب؟
یک جنون و قیامت و وحشت و بیماری روانی در غالب ۱۰۰ صفحه!
اوایل داستان برایم کند بود تا صفحه ی ۴۰
و بعد داستان وارد بخش اصلی شد و من یک نفس تا اخرش را ادامه دادم
تا صفحه ی ۱۰۰ از یکنواختی داستان و اینکه کلا محتوا فقط شکنجه بود و شکنجه، غمگین و دل سرد شده بودم تا وقتی که…
با یادداشت های مترجم فهمیدم این داستان بر اساس واقعیت است:)
و آنجا بود که ضربه ی اصلی به من وارد شد
این کتاب روحیه ی آهنین برای خواندن میخواهد و منی که فکر میکردم با صحنه های دلخراش مشکلی ندارم با این کتاب تمام وجود و روح و جسمم دردی بزرگ را حس کرد
هم از توصیفات،هم از بن داستان که نشان دهنده ی خوی درنده و وحشی انسان بود که وقتی به جنون کشیده می شود،هرچیزی را از بین میبرد
در اخر اگر بخواهم نظر کلی درباره ی داستان بدهم میگویم :
انتظار چیز دیگری از این کتاب داشتم و کلا داستانی دیگر تصور کرده بودم،و انتظار پیشبینی ای از اینده داشتم،نه روایتی از گذشته!
اما طوری هم نبود که پشیمان شوم از خواندن کتاب و از اینکه روایتی واقعی میخواندم،هم خوشحال بودم و هم متاسف که تمام این دردها واقعیست
در نهایت،ممکن است این کتاب روح شمارا زخم کند و اگر روحیه ای لطیف دارید،به هیچ وجه سمت آن نروید
این هشدار با تمامی هشدار هایی که تا به حال درباره ی خشن بودن یک کتاب خوانده اید فرق میکند!
این کتاب جنون را از میان کلمات خود به خواننده منتقل میکند…
پس با احتیاط و تحقیق کامل به سمتش بروید!
      

12

        دور و اطرافم کتاب های ارزشمند کم نیست ولی این کتاب از آنهایی ست که بدجور در زندگی ام ریشه کرده؛ شاید تنها پل ارتباطی ام با خیلی ها بوده و برایم چیز هایی را هم خاطره کرده.
ولی وقتی برایم خاص شد که "مامان" آن را خواند.
از وقتی شروع به بازخوانی آن کردم،به هر جمله که می رسم،به آغاز عجیب آن،به عکس ها، به هر خط که خواندم،به هر کلمه،مدام به این فکر می کنم : که وقتی "مامان" اینجا رو خوند به چی فکر می کرد؟ چه احساسی داشت؟ چقدر غمگین شد؟چرا گریه کرد؟ چرا دلش تنگ شد؟
من کتاب را همراه با زندگی مادرم خواندم،با مادرم "دوباره"خواندم،با حس او تجربه کردم، با چشم او دیدم و با قلب او غمگین شدم.
درست در همان صفحه ای ماندم که "مامان" می گفت: نمی خوام کتاب تموم بشه،نمی خوام بمیره...
و صفحات را ورق نمی زد تا مرگ را به تعویق بیندازد.
همان جایی گریه کردم که دیدم آفتاب نزده با کتاب گریه می کرد. همان طور کتاب هارا ورق می زدم که انگشتان ظریف "مامان" بین برگه ها می رقصید.
من کتاب صدر را نخواندم،کتاب مادرم را خواندم ،برای مادرم غمگین شدم ،برای او گریه کردم،برای او خندیدم،مثل هر بار ،مثل همیشه،برای او زندگی کردم، همان قدر که او برای من...
      

23

        فابیان را خواندم و بیشتر از دیگر کارهای دیگر کستنر از آن لذت بردم. زبان طنز و هجوآمیز و کنایه هایش را دوست دارم. کستنر یکجورهایی برای من نماینده ی المان است. انگار نوشته های هیچ کس دیگری اینقدر المان را به من نمی شناساند. روایت کتاب جذاب و آرام ولی در درون طوفانی است. خلاصه گو است و بی تشریفات می رود سر اصل مطلب. ترجمه ی کتاب هم الحق فوق العاده است. 
فابیان ماجرای زندگی آدمی است اخلاق گرا در جامعه ای که به دلیل رکود اقتصادی، فساد و بی قانونی رو به نابودی است. یعنی سال های پیش از روی کار آمدن نازی ها. زمانی که آدمی برای حفظ زندگی اش هرکاری می کرده است. فابیان تحصیل کرده، در عنفوان جوانی، بدبین و منفی باف و افسرده است اما هرجا بتواند بی توجه به اینکه چه کسی باشد کمک میکند. حتی وقتی بچه ای دزدی می کند فابیان اخلاق گرا مقصر را دولت و جامعه می داند. البته که پر بیراه هم نیست. حتی گرایش های سیاسی هم برای فابیان چپ گرا بی اهمیت است، البته در ظاهر. چون راضی نمی شود به خاطر پول در روزنامه ی جناح راستی کار کند. فابیان اگرچه افسرده اما به اصولش پایبند است و به خاطر پول حاضر به انجام هر کاری نیست. اما دیگری را قضاوت نمی کند. کسی چه می داند برای حفظ زندگی مجبور به چه کارهایی می شود؟ 

زن های قصه ی فابیان جز مادرش چندان دلچسب نیستند. خائن اند، تن فروشند، طمع کارند و گرچه شاید به نظر برسد که داستان نظر خوبی به آنها ندارد اما من به شخصه چنین چیزی را در کتاب ندیدم. هر کدام از زن ها برای رفتارش دلیلی دارد، موجه یا ناموجه. اما همراهی با فابیان کمک می کند نسبت به آنها بی طرف باشی. فابیان قضاوت نمی کند، حتی در صحبت های گاه و بیگاه با خودش. شاید ناامیدی به شرایط موجود از او چنین آدمی ساخته. با این حال فابیان ننشسته و دست روی دست نگذاشته تا ارامش به سراغش بیاید. زورش را می زند تا مانند بقیه برای سرو سامان بگیرد.  خودش معتقد است بی هدفی زندگی را بی ارزش می کند. 

می شود گفت یاکوب فابیان همان اریش کستنر است و فابیان به نوعی زندگی نامه ی اوست. از خاطرات و اتفاقات زندگی اش در داستان حسابی بهره برده و تقریبا بی کم و کاست تعریف شان کرده. کستنر با آمدن نازی ها در برلین می ماند تا برای نوشتن از آلمان آن دوره همه چیز را با چشم خودش ببیند. نقد می شود، قضاوت می شود، کتاب هایش ممنوع می شود و جز اولین کسانی است که کتابهایش در ملا عام سوزانده می شود، آن هم در مقابل چشمان خودش.اما همچنان در برلین می ماند و می گذارد کتاب ها در ان سوی مرزهای آلمان راهشان را پیدا کنند. انگار می داند کلمه و کتاب و ادبیات هر کجا باشند راهی به سوی آزادی پیدا خواهند کرد. همان طور که در طال های بعد از سقوط رایش و نازی ها اریش کستنر در مقام ریاست انجمن پن آلمان به نوشتن ادامه می دهد. 
      

24

        من خیلی فلسفه خون و کلا اهل فلسفه نیستم. کلا با عقل هم میونه ای ندارم ( 😁 )... هرچی برای من کار میکنه حسه و حس
حس برای من مهم تر از عقله و فلسفه هم کار و قلمروی عقله...
اما چرا افلاطون میخونم؟ 
تا به حال ۳ کتاب که جمعا ۱۵ رساله از افلاطون بوده رو خوندم. یکی از دلایلش این گذاره ست که میگن تمام فلسفه غرب ، افلاطونه و پاسخ به افلاطون... نمیدونم چقد این گذاره درسته اما خب شنیدم...
دوم اینکه افلاطون از دیالوگ استفاده کرده.  و این خوندنش رو برای ما که ذهن تصویری و دراماتیک داریم راحت تره. 
اول از همه بگم که افلاطون خیلی کار درستی کرده که از دیالوگ استفاده کرده و اسم نمایشنامه رو روش نذاشته. با اینکه دیالوگ و داستان داره اما خب اثر دراماتیک نیست. از قالب دیالوگ فقط برای بیان نظریات فلسفی خودش استفاده کرده و این خیلی جای تحسین داره. 
افلاطون با هنر هم میونه خوبی نداره  و عملا شاعرها ( هنرمندان ) رو از مدینه فاضله خودش بیرون میکنه و دلیلش هم برمیگرده به همون تمثیل مثل خودش. 
افلاطون میگه هر چیزی در این جهان ، یک نمونه عالی و پرفکت ازش در جهان مثل وجود داره و این چیزی که در این جهان هست ، تقلیدی از اونه ... کار هنرمند هم که تقلیدی از واقعیته ، به نوعی تقلیدی از تقلید میشه و این دوبار از حقیقت دوره و گمراه میکنه آدم ها رو...
اما به هرحال افلاطون رو باید خوند. از طریق افلاطونه که ما با خیلی از مفاهیم آشنا میشیم. اینکه بشر در ۲۵۰۰ سال قبل به چه چیزی فکر میکرده. چیزهایی که شاید امروز به نظر ما ساده بیان اما ما با یک تجربه ۲۵ قرنی داریم به این تفکرات نگاه می‌کنیم در حالیکه برای اون دوران این افکار بی نظیر بوده. 
نقش اصلی این گفتگو ها سقراطه... سقراطی که اگر در خاورمیانه بود احتمالا الان جزئی از پیامبران به حساب میومد. سقراط هیچ نوشته ای از خودش به جا نذاشته و ما اون رو فقط از خلال همین گفتگوهای افلاطون می‌شناسیم. 
کتاب ترجمه محمد علی فروغی یه. 
ابتدا با یک مقدمه با لحن ثقیل مواجهیم که در ۱۲۹۸ نوشته شده که کتاب ترجمه شده. این مقدمه رو که خوندم یه کم ترسیدم و گفتم نکنه کل کتاب رو با این نثر ترجمه کرده که خدا رو شکر در مقدمه چاپ دوم که مال ۱۳۱۷ بوده خود فروغی توضیح میده که نثر رو عوض کرده. 
در بخش بعدی سخنرانی های ۵ جلسه ای فروغی در یکی از دانشگاه های تهران درباره افلاطون اومده که بی نظیره و خودش یک کلاس درسه...
راحت میشه از خلال این سخنرانی ها ، یک دید کلی از افلاطون و رساله هاش و روزگارش به دست آورد. 
از بخش بعدی هم ۶ رساله شروع میشه...
۴ رساله اول مثل یک رمان نوشته شده. پشت سر هم و دنباله همدیگه ن...
شاید به جای رمان بهتر باشه بگید یه تترالوژی خلق کرده . 
در رساله اول سقراط داره میره محکمه و دم در با یکی از شهروندان درباره خدایان بحثش میشه ...
در رساله بعدی سقراط روی توی محکمه می‌بینیم که برابر مردم شهر و هیئت منصفه داره از خودش دفاع میکنه...
در رساله بعدی سقراط محکوم شده و در زندانه و یارانش میخوان فراریش بدن اما سقراط قبول نمیکنه و میخواد به قوانین شهر پایبند باشه.
در رساله بعدی روزیه که قراره جام شوکران رو سر بکشه و یارانش دورش برای آخرین بار جمع شدن.. در این رساله سقراط درباره مرگ و روح و جهان بعد از مرگ و... صحبت میکنه.
دو رساله بعدی هم ربطی به این موضوع نداره و از رساله های دوره جوانی افلاطونه ...
ترجمه فروغی با اینکه بهتر شده اما کمی سنگین تر از کتاب های چهار رساله و پنج رساله از همین نشر هرمسه... به هرحال قدیمی تره این ترجمه...
در کل خوندن افلاطون برای منی که اهل فلسفه نیستم دستاوردهایی داشت... اما خب چیزی که طبیعیه اینه که من دیگه هیچوقت سراغ فلسفه نخواهم رفت...


      

22

        این کتاب را امین چند روز پیش به من هدیه داد. همین‌طوری نشسته‌بودیم توی پاتوقِ آسمان که این را هدیه گرفتم: °داستان‌ملال‌انگیز°ِ چخوف با ترجمه آبتین گلکار!
امین تعریفش را کرد.
خواندمش...
خیلی درجه‌یک بود.
می‌دانید داستان‌ملال‌انگیز داستان زندگی بی‌اصالت ماست؛ بی‌اصالتی که در تک‌تک اتفاقات زندگی ما هست و ما توجهی به آن نداریم!
کی گفته که رعایت بعضی سنت‌ها یعنی کمال؟! کجا نوشته که استاد دانش‌گاه‌ها واقعا چیزی می‌فهمند که بقیه از درک آن‌ عاجزند؟! واقعا توی زندگی‌ما هنر کجا ایستاده؟! تنهایی؟! روبه‌رو شدن با خودمان در خلوتی؟! کجا انسانیت مترادف یک دستگاه با ادبی است که به همه مردم سلام می‌کند و سنت‌ها را به‌جا می‌آورد و موقعیت یک پزشکِ استاد دانش‌گاه را با یک نفر غیر پزشکِ غیر استاد دانش‌گاه تشخیص می‌دهد و بین آن تمایز قائل است؟!
این کتاب، خود زندگی ماست!
خود این قضیه است که ما خودمان نیستیم!
این کتاب گزارشی است بر این حقیقت که ما آدم‌ها لافِ زندگیِ در کنار هم را می‌زنیم. گزارشی بر این که  آدم در مناسباتِ از پیش تعیین شده‌ی مشهورِ مقبول در دنیا، چقدر از خودش، از آدم بودن دور است...
این قصه، خود ماییم...
      

10

        [بیست‌وپنج از صد]

النا فرانته را کسی نمی‌شناسد. یک‌جا درباره‌ی همین ناشناس‌بودن گفته: کتاب‌ اگر خوب باشد، برای شناخته‌شدن به نویسنده‌اش نیاز ندارد و راست هم گفته. این کتابی که من خواندم مُشک بود و عطار لازم نداشت.
دوست اعجوبهٔ من، اولین رمان از چهارگانهٔ ناپلی است. چهار رمان که در محله‌ای در ناپل ایتالیا می‌گذرند و نویسنده معتقد است همگی یک رمانند. [می‌شود حرفش را جدی نگرفت. این‌یکی که من خواندم شخصیتی مستقل و پایان‌بندی قابل‌قبولی داشت].

 هر چهار رمان داستان کودکی تا بزرگسالی دو دوست را از زبان یکی‌شان تعریف می‌کند و روایت آنقدر قوی و ظریف است که می‌توانی خیلی جاها کتاب را ببندی و به نویسنده بگویی:  «چطور انقدر چیره‌دستانه احوالات بی‌اسم آدمیزاد را روایت می‌کنی؟»

هنوز نمی‌دانم چرا ولی کتاب برای من خیلی حال‌وهوای رمان‌های کلاسیک را داشت. شاید به‌خاطر زیاد پرداختنش به جزئیات که البته دلپذیر هم بود.
نکتهٔ دوست‌داشتنی دیگر اینکه فرهنگ سنتی مردم ایتالیا به فرهنگ ما بی‌شباهت نیست و حس می‌کنی محله‌ای که نویسنده ازش حرف می‌زند، خیلی به خانه‌ات دور نیست. 

هنوز مرددم که جلدهای بعدی را حالا بخوانم یا نه. کتاب از اینطور کتاب‌هایی است که جان می‌دهد برای گذراندن عصر‌های پاییز و زمستان.


#کتاب_های_1403
      

12

        این هم از تاریخ جهان!
خوندن داستان انسان‌هایی که امروزِ ما رو شکل دادن، واقعاً لذت‌بخشه. این که می‌فهمی عه فلانی که تو اون کتاب خوندم، در این بخش از روزگار بوده و چنین زندگی‌ای داشته. و همین‌طور میای جلو و به حال حاضر می‌رسی و بهتر متوجه میشی تا چه حد در زمان ریشه دووندی و چطور به انسان‌های ماقبل از خودت متصلی.

و اما این کتاب.
این کتاب شما رو با دید یک اروپایی، و به طور خاص یک انگلیسی به تاریخ جهان آشنا میکنه. طبیعتاً همه‌ی اروپایی‌ها یا انگلیسی‌ها این طور فکر نمی‌کنن، اما من فکر می‌کنم جانبداری‌های کتاب، تفکر رایج یک اروپایی، و بعضی جاها که به تاریخ خود اروپا مربوط می‌شد، یک انگلیسی باشه.
اما اطلاعات خوبی هم داره و به هر حال دونستنِ این که یک انسان اروپایی چطور به تاریخ نگاه می‌کنه هم فواید خودشو داره.


گزارش پیش‌رفت‌های نامنظمی هم برای این کتاب نوشتم که به خاطر بی‌طرف نبودن کتاب، می‌خواستم دیگه ادامه ندم و به توصیه‌ی آقای بیگی ادامه دادم و به پیشنهاد آقای هاشمی در ذیل این یادداشت میذارمشون که اگه دوست داشتید بخونیدشون :)

طبق این کتاب، تاریخ انسان با تمدن مصر شروع میشه.
خوندن این‌که انسان‌ها سه هزار سال پیش مثل ما عاشق میشدن، به دنبال خرد و دانش می‌رفتن، کتاب می‌نوشتن و انقلاب می‌کردن؛ خیلی جالبه. همه‌ی اون افراد کسانی بودند که حال ما رو شکل دادن و انسان به واسطه همین تاریخ به تمام نیاکان و اجداد و کل بشریت متصل میشه و یک کل واحد رو شکل میده.
خیلی زیبا است...

فصل پنجم: فقط یک خدا درباره قوم یهود به عنوان اولین قومی که از یک خدا سخن گفتند، بود.
در کتاب اشاره شد به این‌که یهودها خودشون رو قوم برگزیده می‌دونستند. با توجه به این‌که در قرآن هم آمده که خداوند بنی‌اسرائیل را بر جهانیان برگزید و برتری داد؛ کسی منبعی برای مطالعه این موضوع می‌شناسه که چرا خداوند از ابتدا این قوم رو برگزید و چرا بعد مجازاتشون کرد و حتی در قرآن هم نکوهششون کرده؟ کلا منبعی برای مطالعه اجمالی تاریخ قوم یهود با توجه به موضوعاتی که گفتم، می‌خواستم. 🙏🏻

فصل هشتم با عنوان "یک جنگ ناعادلانه" درمورد جنگ‌های ایران و یونان بود که به نظرم یه مقدار جانب‌دارانه بود یا حداقل همه‌چیز رو نگفته بود. (شاید هم به خاطر ایرانی بودن خودم باشه 😂)
فقط از پیروزی‌های یونانی‌ها و شکست ایرانیان گفته و یه‌جوری هم گفته که انگار فقط اونا خیلی زرنگ بودن 😬
تهشم که گفت "در طول صد سال پس از جنگ‌های ایران، ایده‌هایی که در ذهن مردم شهر کوچک آتن راه یافت بیشتر از ایده‌هایی بود که در طول هزار سال در تمام امپراتوری‌های بزرگ شرق جریان داشت."
منظور از این ایده‌ها نقاشی، مجسمه‌سازی و معماری، نمایشنامه‌ها و شعر، اختراعات و آزمایشات، بحث‌ها و استدلال‌ها است. من مطالعه جامعی در این حوزه نداشتم ولی این ادعا واقعا به نظرم غیرمنطقی میاد. 🤔

نمی‌دونم چرا حس می‌کنم نویسنده موضع‌گیری شخصی خودش رو تا حدی در کتاب دخالت داده. مثلاً در فصل ۱۹ که از قرون وسطی صحبت می‌کنه و قبل از اون که از شروع مسیحیت میگه؛ به اثرات خوبی که مسیحیت بر وجدان‌های مردم گذاشت اشاره می‌کنه و از تعلیمات مسیحی هم خیلی چیزی نمیگه جز در حد خیلی کم و این که راهبان مسیحی چه کارهای خوبی انجام دادن.
اما تو فصل ۲۰ از آموزه‌های اسلام میگه که البته طبیعیه ولی انقدر این آموزه‌ها رو به شکل اسطوره‌ای و مزخرفی میگه که 😑 (صد البته تقصیر خودمونه که هنوز دین رو به صورت اسطوره‌ای می‌بینیم و وقتی خود مسلمونا این طوری فکر می‌کنن، چه انتظاری میشه از بقیه داشت؟ 😑) ولی آخه چرا به اثرات خوبی که اسلام روی پایین‌ترین فرهنگ مردمی اون زمان گذاشت چیزی نمیگه و آیا مسیحیت هم از این دست آموزه‌ها نداشت؟ 🫠

در ادامه فصل ۲۰ که درباره‌ی اسلامه، آیه‌ای آورده شده و نویسنده گفته قرآن از مسلمان‌ها خواسته بت‌پرستان رو هرکجا دیدن بکشن 😐 در حالی که این آیه درباره‌ی بت‌پرستانیه که مسلمونا رو از شهرشون بیرون کردن و کشتن و حتی تو آیه قبل هم اینو گفته...
بعد هم به ابوبکر و عمر که به کشورهای همسایه حمله کردن، گفته شده «نمایندگان و جانشینان محمد» که کاش حداقل انقدر اطلاعات می‌آورد که آیین‌هایی این حرف رو قبول ندارن
از حمله‌ی اعراب به کشورهای دیگه به عنوان *غیرت مذهبی وحشیانه* یاد کرده که باهاش موافقم ولی دوست دارم برسم به جنگ‌های مسیحیان و اگر از اون‌ها هم با عنوانی شبیه این توصیف شد، می‌تونم کمی از این تصورِ جهت‌دار بودن فکر نویسنده و طبعاً نوشته‌اش کنار بکشم. (فکر نکنید از روی طرفداری از دین میگم، واقعاً فکر می‌کنم نویسنده جهت‌دار نوشته؛ قبلاً تو قسمت مربوط به امپراطوری ایران هم همین نکته به چشمم خورد.)
یه قسمت دیگه نوشته: «گویی محمد آتشی بزرگ بر روی نقشه انداخته است.» ولی اسم فصل مربوط به اسکندر رو گذاشته «بزرگ‌ترین ماجراجویی همه دوران‌ها»؛ گویا اگر یک یونانی جهان رو به آتش بکشه، آتش سوزانی نیست و شراره‌ای از بهشته.
در قسمت دیگه‌ای نوشته «اعراب از یونانیانی که  در شهرهای تحت سلطه امپراتوری روم شرقی زندگی می‌کردند، حتی بیشتر از آن‌چه از ایرانیان آموخته بودند، یاد گرفتند.» که نتیجه‌گیری کاملااا عجیبی برای منه. با توجه به این که دو زبان فارسی و عربی انقدر از هم تاثیر پذیرفتن، در دربار خلفا وزیران ایرانی فراوان بود، نظام اداری ایرانیان رو داشتن واقعا نتیجه‌گیری عجیبیه و حداقل فکر می‌کنم درستش این باشه که ایران تاثیر برابری با یونان داشته اگر بیشتر نبوده. ممنون میشم اگر کسی مقایسه علمی در این باره سراغ داره، بهم بگه. 🙏🏻
در کل تمام این فصل باعث دود کردن مغزم می‌شد 😂

فصل ۳۵: آخرین فاتح (داستان ناپلئون)
با توجه به این که به مدت طولانی گزارشی برای این کتاب ننوشتم، الان خیلی خلاصه میگم که چی شد.
بعد از دوران روشنگری و در نتیجه‌ی اون، انقلاب فرانسه رخ داد. اما انقلاب از اهداف و شعارهای خودش (آزادی، برابری، برادری) خارج شد و دست اندرکاران انقلاب، دست به اعدام‌های گسترده‌ی انقلابی زدن. اما به مرور از جنگیدن خسته شدن، دادگاه‌های انقلاب رو لغو کردن و در سال ۱۷۹۵، پنج نفر برای تشکیل یک سازمان انتخاب شدن که طبق قانون اساسی جدید کشور رو اداره کنن. 
در اون زمان ناپلئون یک افسر جوان بود که در جریان انقلاب هم کارهای زیادی انجام داد. اون به عنوان ژنرال، سرپرستی فرماندهی ارتش کوچکی رو به عهده گرفت که قرار بود برای انتشار ایده‌های انقلاب فرانسه به ایتالیا اعزام بشه. ارتش اون با موفقت کل شمال ایتالیا رو فتح کرد و اون‌جا رو هم به جمهوری تبدیل کرد. شرح نبردهای ناپلئون طولانیه اما به صورت خلاصه این که اون در اکثر نبردها پیروز می‌شد ولی در دریا بریتانیایی‌ها از اون قوی‌تر بودن و به همین دلیل از بریتانیا شکست خورد. در سال ۱۷۹۹ که دولت فرانسه در وضعیت نامناسبی قرار داشت، به پاریس برگشت و سربازانش نمایندگان منتخب ملت رو بیرون کردن و ناپلئون فرماندهی عالی کل قوا رو به عهده گرفت. سربازان و همه‌ی ملت فرانسه اونو مثل بت می‌پرستیدن چون افتخارات و فتوحات زیادی برای کشور آورده بود. اونا به صورت مادام‌العمر ناپلئون رو به عنوان کنسول و دادرس کل فرانسه انتخاب کردن ولی ناپلئون باز هم راضی نشد و در سال ۱۸۰۴ خودش رو امپراتور اعلام کرد! می‌بینید سرنوشت انقلاب فرانسه چطور شد؟ (واقعاً یاد نظریه‌ی نظم دسترسی محدود و پادکست‌های دکتر فاضلی میفتم.)
کشورهای دیگه می‌ترسن و با ناپلئون وارد جنگ میشن اما اون همه رو شکست میده و تقریباً ارباب کل اروپا میشه. فقط بریتانیا بود که به علت موقعیت جغرافیاییش و ضعف ناپلئون در نبردهای دریایی، هم‌چنان تحت اختیار ناپلئون نبود. ناپلئون سعی کرد با محاصره‌ی اقتصادی انگلستان رو به زانو در بیاره و برای همین هر معامله‌ی تجاری با بریتانیا رو ممنوع کرد. در این زمان مردم آلمان، اسپانیا و کشورهای دیگه شروع به شورش میکنن ولی هیچ چیزی نمی‌تونست با قدرت ناپلئون برابری کنه.
در آخر هم چیزی که باعث شکست ناپلئون میشه، بلندپروازی خودشه! روس‌ها دستور ناپلئون مبنی بر عدم تجارت با بریتانیا رو نقض می‌کنن و ناپلئون به اون‌جا لشکر میکشه. روس‌ها عقب‌نشینی میکنن و منتظر میمونن تا زمستان سرد روسیه فرا برسه‌؛ زمستانی که به جز روس‌ها، هیچ کس دیگه‌ای نمیتونه تحملش کنه. ناپلئون هم به نوبه‌ی خودش تصمیم می‌گیره مسکو رو فتح کنه، تا بتونه در زمستان روسیه دووم بیاره. اما روس‌ها کاری می‌کنن که دنیا رو متحیر می‌کنه. اونا مسکو، پایتخت کشورشون رو آتش میزنن تا ناپلئون نتونه در اون شهر سکونت کنه. و این طوری میشه که ناپلئون عقب‌نشینی می‌کنه و عده‌ی زیادی از سربازانش رو در زمستان روسیه از دست میده. می‌بینید؟ هر زمان دیکتاتوری کل اروپا رو می‌گیره، هوس روسیه به سرش میزنه و روس‌ها با زمستانشون اروپا رو نجات میدن 😂
بعد از این ماجرا، ناپلئون شکست میخوره و برکنار میشه. در ۱۸۱۴ میلادی، شاهزاده‌ها و امپراتور که ناپلئون رو شکست دادن، در وین جلسه تشکیل میدن تا اروپا رو بین خودشون تقسیم کنن. و به این نتیجه میرسن که روشنفکری برای اروپا فاجعه بوده و مخصوصاً ایده‌ی آزادی، باعث هرج و مرج و قربانی‌های بی‌شمار شده. در فرانسه انقلاب به طور کامل خاموش شد و لویی هجدهم به تخت نشست! گویی که انقلاب هرگز رخ نداده بود...

این که مختصری از تاریخ رو دوباره خلاصه کنی هم جالبه 😂
فصل ۳۶: انسان و ماشین
عصر روشنگری، باعث پیش‌رفت‌های دیگه‌ای هم شد که عظیم‌تر از انقلاب فرانسه بود: علم. بعد از دوران روشنگری، علم پیش‌رفت زیادی کرد و به مرور موتور بخار و اولین ماشین‌ها به وجود اومدن. کم‌کم ماشین‌ها، جای انسان‌ها رو در محیط کار گرفتن و مردم زیادی بی‌کار شدن. کارگران کمی هم که برای کارخانه‌ها و کار با ماشین‌ها نیاز بودن، مجبور بودن با مزایا و حقوق کم‌تری کار کنن، چرا که کارگر زیاد بود و نیاز بهش کم. کم‌کم مردم اعتراض کردن و حتی ماشین‌ها رو آتیش میزدن و همین باعث شد تفکری به وجود بیاد که ماشین‌ها نباید متعلق به اشخاص باشن، بلکه برای کل جامعه هستن. به این ایده، جامعه‌گرایی یا سوسیالیسم گفته شد. در بین سوسیالیست‌ها یک فردی بود که متفاوت‌تر فکر می‌کرد و ایده‌های اون یک بار دیگه جامعه رو دگرگون کرد. این فرد، کارل مارکس بود و می‌گفت کارگران سراسر جهان باید با هم متحد بشن! اون فکر می‌کرد بعد از اختراع ماشین، فقط دو طبقه اجتماعی وجود داره، مالکین و غیر مالکین یا همون‌طور که خودش می‌گفت کاپیتالیست و پرولتاری.
این طبقات دائم با هم می‌جنگن تا زمانی که طبقه‌ی کارگر، اموال طبقه‌ی مالک رو تصرف می‌کنن و مالکیت رو از بین می‌برن و بعد از اون دیگه طبقه‌ای وجود نخواهد داشت.

فصل ۳۷: از میان دریاها
به لطف خطوط راه‌آهن، ارتباط بین کشورها خیلی راحت‌تر شده بود. انگلیسی‌ها تصمیم گرفتند مقدار زیادی تریاک به چینی‌ها بفروشن که دقیق نمی‌دونم و نگفته که چرا، اما احتمالاً به این خاطر که راحت‌تر بتونن این کشور رو تحت سلطه بگیرن. به هر حال مقامات چینی که فهمیدن این ماده چه قدر خطرناکه سعی کردن جلوی انگلیسی‌ها رو بگیرن، اما انگلیسی‌ها با کشتی‌های بخار و مسلح بهشون حمله کردن، همه جا رو غارت کردن و چین رو مجبور به تسلیم کردن.
ژاپن که می‌ترسید به سرنوشت چین دچار بشه، مرزهای خودش رو به روی اروپائیان باز میکنه و سعی میکنه هنرهای جدید رو ازشون یاد بگیره.

خلاصه‌ی فصول بعدی هم اینه که کارخانه‌ها با استفاده از ماشین بخار، کالاهای بیشتری تولید می‌کردن و کم‌کم این تولیدات از بازار اروپا بیشتر شد. ناگهان کشورهای صنعتی برای بازار مناطق وحشی و دورافتاده به شدت با هم رقابت کردن و داشتن مستعمره برای کشورهای اروپایی حیاتی شد. هرچه قدر هم که مستعمره‌ها بیشتر می‌شد، زمین بیشتری برای داشتن کارخانه تصاحب می‌شد و این یعنی باز هم تولید بیشتر و نیاز به بازار و مستعمره‌ی بیشتر. کم‌کم همه جای دنیا بین قدرت‌ها تقسیم شد و کشورهای ایتالیا و آلمان که تازه مستقل شده بودن، در گرفتن مستعمره‌ها عقب موندن.  حالا تنها راه تصاحب مستعمره‌ی جدید، جنگیدن با ابرقدرت‌ها بود.
تنها کشور بزرگ اروپا که مستعمره‌ای نداشت اتریش بود و بالاخره جنگ از همین کشور شروع شد. اتریش به دنبال تصاحب سرزمین‌های جدید شرقی بود که اخیراً از کنترل ترکیه خارج شده بودند و هنوز کارخانه‌ای درشون وجود نداشت. اما این مناطق، از جمله صرب‌ها دیگه نمی‌خواستن تحت سلطه باشن. وقتی در سال ۱۹۱۴، شاهزاده‌ی اتریش در بازدید از بوسنی توسط یک صرب به قتل رسید، اتریش تصمیم به جنگ با صرب‌ها گرفت. روسیه از ترس پیش‌روی اتریش وارد جنگ شد و بعد آلمان هم به عنوان متحد اتریش درگیر شد. حالا کینه‌های قدیمی هم سر باز کرد و آلمان می‌خواست با نابودی فرانسه، خطرناک‌ترین دشمنش شروع کنه. بریتانیا هم از ترسِ پیروزی آلمان و قدرت گرفتنش، وارد جنگ با آلمان میشه. 
در سال ۱۹۱۸ رئیس جمهور آمریکا، ویلسون، درخواست صلح میده و آلمان و اتریش هم به ناچار تسلیم میشن. در این معاهده‌ی صلح، آلمان به عنوان مقصر اصلی شناخته میشه 😐 و نه تنها تمام سرزمین‌ها و مستعمره‌هایی که در سال ۱۸۷۰ از فرانسه گرفته بودن رو بهشون میده، بلکه مجبور به پرداخت غرامت هم میشه. به هر حال این شکست فجیع و تنبیهِ سخت باعث میشه آلمان‌ها از اعتماد به ویلسون و معاهده‌ی صلح پشیمون بشن و بعدها به هیتلر اعتماد کنن.
      

29

         وقتی بی‌حوصله اوایل داستان رو می‌خوندم، با خودم گفتم: "چی باعث تحسین این کتاب شده؟"
 ولی وقتی قطار داستان، افتاد رو ریل درستش و هو کشید و پیش رفت، دیگه نتونستم از خوندنش دست بکشم. 
پایانش خیلی خوب بود؛🤌🏻🩵
 از اون عشق‌های به مقصد رسیده که آدم یهو به خودش میاد و می‌بینه چشم‌هاش اشکی شده و یه قطره هم بی هوا،  تلپی چکیده رو جلد کتاب.
● کتاب؛ راجع به جین دختر یتیمی هست که، خونه‌ی داییش زندگی می‌کرد. اون‌ها دوستش نداشتند و اذیتش می‌کردند 
و سرانجام فرستادنش به مدرسه‌ ایی که با شیوه خشن و  خشکی اداره می‌شد.
جین هشت سال تو اون مدرسه درس می‌خونه و بعد به عنوان معلم به  خونه‌ی "ادوارد راچستر‌"  وارد می‌شه و از اینجا به بعد داستان جذاب می‌شه و وادارتون می‌کنه تا صفحه‌ی آخرش رو بی وقفه دنبال می‌کنید.
تو این کتاب خبری از زرق و برق نیست. شخصیت‌ها زیبایی نفس گیر ندارن. جین معمولیه، ادوارد راچستر معمولیه. عشقی که بینشونه از دل‌ زندگی‌های واقعی زده بیرون. شاید همین نزدیکی به واقعیته که جین ایر رو مشهور کرده.
هر چند من بهش امتیاز کامل ندادم چون ایراداتی داشت که ممکنه گفتنش داستان رو فاش کنه. و اینکه واقعا دلم برای برتا سوخت.
ولی در هرصورت کتابی بود که دوستش داشتم و
 خوندنش رو به دوستداران ادبیات کلاسیک توصیه می‌کنم^^.
      

27

        داستایوفسکی یک موضوع مهم را روشن میکند: انسان ذاتا خودخواه است. در عشق، در مرگ و در هرچیز، فقط به دنبال خودش است. به دنبال جایگاه خود در آن اتفاق.

نازنین داستان کوتاه از داستایوفسکی که با اینکه صد و پنجاه سال پیش نوشته شده است اما میتوان آن را اثری مدرن قلمداد کرد. همانطور که بسیاری از منتقدان معتقدند از لحاظ فرم و نوع نویسندگی، این اثر کاملا شبیه آثار مدرن است.
داستایوفسکی مثل همیشه در پردازش شخصیت‌ها از جست و جوی روانشناسی عمیقی استفاده میکند. انگار که این شخصیت‌ها را زمان زیادی است که می‌شناسیم.
یک فروشنده کمی خسیس که به دنبال فرونشانی احساس حقارت است. به دنبال اینکه شخصی مظلوم و حقیر، او را ستایش کرده و تحسین کند.
از آن طرف، دخترکی نوجوان و بیچاره که در فضای تاریک خانوادگی، کاملا تحقیر و کوچک شده است. او که از فرط ناچاری و تهی دستی با مرد داستان ازدواج میکند، اکنون درون چاهی دیگر افتاده است.
نکته جالب داستان این است که داستان از زبان همین مرد خودخواه و تحقیر شده بیان میشود و اگر آن را تحلیل نکنیم، فکر خواهیم کرد حق با اوست که واقعا به زن محبت میکند. اما با تفکری کوتاه در حرف‌های او و تجسم کردن وضعیت میتوان فهمید که او حقیقت را فقط از زبان خودش بیان میکند.
او دخترک را به بند کشیده و او را تحقیر میکند. همینطور با انضباطی تحقیر کننده او را شکنجه میدهد.
نکته مهمی که در بخش های زیادی از داستان نازنین میتوان آن را مشاهده کرد، سکوت است. سکوت، نقش مهمی در تحلیل شخصیت‌های داستان دارد. مرد سکوت می‌کند تا حقارتش را نشان ندهد و زن سکوت می‌کند تا حقیقت را نگوید. نگوید که واقعا مرد را دوست ندارد و به دنبال رابطه با سرهنگ بوده و یا با اجبار و برای تهی دستی با مرد ازدواج کرده است.
اگر خودمان را جای شخصیت زن قرار بدهیم واقعا حمله هیستری او طبیعی است. مردی که همیشه به شکلی مرموز سکوت می‌کرده و سعی داشته حقارت خود را پشت ظاهری قدرتمند پنهان کند، حال به پای او افتاده و با هیجانات و احساسات زیادی می‌گوید که دوستش دارد.
داستایوفسکی در اواخر داستان نیز درس مهمی به ما میدهد: مهم نیست که شما مقصر هستید یا نه. یک عشق بیمارگون همیشه محکوم به شکست است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

        بسم الله الرحمن الرحیم.

مادر خیلی مهمه، کهن الگوی مادر در داستان ها حتی بیشتر از واقعیت مشکل آفرینی میکنه و باعث دردسر میشه.
منظورم چه نوع مادری‌هایه؟
خب،همونا که بچه‌هاشون رو ول میکنن می‌رن و اون طفلکیا یه عمر با طرحواره‌های رهاشدگی و دوست داشته نشدن زندگی می‌کنن‌.

این داستان راجع به یه پرنسس نانازی که از بچگی نامزد داشته و حالا که هجده سالش شده وقت شوهرشه نیست!
اینطور بگم که سفر یه دختر( با طرحواره‌های  که بالا نام بردم) به همراه پدرش که دارای حداقل ملاک های لازم برای یک پدره و یه گرگ زیادی باهوش و خوش‌قیافه( دیگه همه‌تون می‌دونید چقدر وولف رو دوست داشتم) و در آخر یک سگه.( وندلم زیادی دوست نداشتم)

اگه اهل فیلم و‌ سریال باشید ممکنه اسم سه‌گانه‌ی(دهمین پادشاه دیوانه) به گوش‌تون خورده باشه و از رو همین کتاب هم ساخته شده. مو به مو اتفاقات کتاب رو پیاده کردن من کمتر فیلم این شکلیی دیدم.

پ‌ن¹: کتاب توصیفات بسیار ساده و به دور از پیچیدگی داره ،منتهی در ترجمه کمی لنگ زدن مشاهده کردم که هیچ‌کاری نمیشه براش کرد،مگه اینکه زبان اصلی بخونید،چون این کتاب یکبار‌ چاپ شده و  نسخه‌ی فیزیکیش در دسترس نیست و باید به همین الکترونیکش قناعت کنید.

پ‌ن²:کتاب طنز خوبی داشت، شخصیت ها توی دل بدترین گرفتاری‌ها هم شما رو به خنده می‌ندازن.( البته مثلا اگه مثل من از وولف خوشتون بیاد هر چی بگه براش ذوق می‌کنید و می خندید😔😂)
پ‌ن³: شما می تونید این کتاب رو یه داستان پرنسسی ببینید که یه دور سفید برفی،گیسوکمند،زیبای خفته و اینا رو براتون تداعی کنه اما برداشت من همونیه که اول گفتم( مشکلات روانی کاراکترا برام مشهود تر بود)

پ‌ن⁴:ممکنه مخالفت کنید باهام،ولی  سالم ترین شخصیت کتاب همون وولفه. تونی که یه معتاد به الکلِ خرابکاره که از شدت ناکامی های  زندگیش زده به سیم آخر و دخترش رو به یه لوبیایی سحر آمیز فروخت.
وندل( همون سگه و گره‌ی اصلی داستان) تا قبل از سگ شدنش چنان با تبختر رفتار میکرد انگار کیه. خب مامان بزرگت سفید برفی بود که اونم گِل خاصی به سر کسی نزد ،تو دیگه چرا این همه باد غرور برت داشته. بعدشم که سگ شد تا اخلاقش خوب بشه و یکم وفاداری و شهامت پیدا کنه کلی دهن ما رو مورد عنایت قرار داد.
ویرجینیاهم که گوشت تلخ و خودبین بود.تا اواسط کتاب که به هر دری زد برگرده خونه‌ش(که کاملا طبیعیه) اما مدل رفتارش با بقیه بسیار طلبکارانه بود. بیشتر این اخلاق زیباشم مدیون مادر قشنگ تر از خودشیم که ولش کرد رفت و بهش کمبود داد.
وولف بچم دروغگو و قاتل خوبی بود اما بعد تصمیم گرفت به این جماعت کمک کنه( قطعا چون عاشق بر و روی ویرجینیا شد) و تا اخرم از یه سگ وفادار، وفای بیشتری از خودش نشون داد.

پ‌ن⁵: این کتاب رو توصیه میکنم؟ وقتی به یه کتاب سه میدم یعنی یه اثر متوسط می بینمش و یکم برای معرفی کردنش دو دل میشم،که بازم چون نوع‌نگاها متفاوته اینطور میشه برام.

پ‌ن⁶: نم دیگه میخواستم چی بگم که پرید از سرم،سوالی داشتید بفرماید شاید همون نوشته‌ی از یاد رفتم باشه😂🫶
      

26

        کتاب عجیبی بود. اگرچه به تازگی نوشته نشده اما از آن کارهای مدرن بود که با خواننده بی‌رحم است. یک آدم غیرِ کتابخوان  دارد این را می‌گوید که: خیلی وقت بود همچین کتابی نخوانده بودم! ژانرش برای من بین جنایی و پلیسی و رئال معلق بود، همان‌طور که فکر‌هایم هم موقع خواندن کتاب در تعلیق ماند و به نتیجه نرسید. کتاب من را درون خودش، توی راهروی آپارتمان نمور و سرد خانواده‌ی نیکولا  تا همین حالا معطل نگه داشته است، و نمی‌دانم باید چه کنم. انگار پایان این کتاب باز است. من که گیج شدم و رفتم نقدهای اینترنتی را خواندم، منتقدها هم انگار این سرنخ‌های بسیار اما نصفه نیمه را در داستان به حساب رندی آقای نويسنده گذاشته بودند! اگر دوست دارید درگیر داستان شوید، حرص بخورید، چشم‌هایتان از تعجب گرد شود یا قلبتان ناگهان به تاپ‌تاپ بیفتد اردوی زمستانی برای همچین حالی بد نیست... داستان یک پسربچه است که والدین بیش از حد سختگیر دارد، آنقدر که پدرش موافق به اردو رفتن او نیست، دست آخر هم که راضی می‌شود خودش با خودروی شخصی پسرک را به اردوگاه می‌رساند و در راه کلی او را قاچاقچی‌ها و دزدها و حادثه‌های دیگر می‌ترساند. بعد از اینکه پسرک به اردوگاه می‌رسد دیگر خبری از پدر نمی‌شود.. حالا پسر تنها و بی‌دوست روزهای اردو را می‌گذراند، مشکلات جورواجور  و فکر و خیال‌های نگران‌کننده‌ای مدام در سر دارد اما همه‌ی این چیزها با گم‌شدن و سر به نیست شدن پسربچه‌ی دیگری در آن حوالی پیچیده و سخت‌تر می‌شود... آخرش هم که گفتم پایان باز است و نویسنده‌ی مهربان(!) با کوهی از نگرانی و  التهاب که حسابی برای به وجود آوردنش درون ما مخاطبان کلمه و توصیف و ترکیب خرج کرده. تنهایمان می‌گذارد. اما به حرف‌های من اتکا نکنید شاید شما کتاب را خواندید و از روی نشانه‌ها نتیجه‌ی قطعی خودتان را گرفتید و کلاف داستان را باز کردید.
کتاب مستقیم از فرانسوی به فارسی ترجمه شده و لحن کلمات و ترکیب جملات کمی خاص و ویژه است... شاید هم نیست و فقط من اینطور حس کردم. گفتم که خیلی وقت بود همچین کتابی نخوانده بودم. اگر با متن خو بگیرید حجم کتاب کم است و بی‌وقفه آن را تا انتها می‌خوانید.

اگرچه داستان در محیط آموزشی می‌گذرد خواندنش به هیچ وجه به یک کودک یا نوجوان توصیه نمی‌شود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

        از لحظه‌ای که خبر انتشار کتاب رو شنیدم، مشتاق خوندنش بودم و بسیار ذوق داشتم که قراره جلد جدید مجموعه تاریخ طبیعی رو بخونم. مجموعه‌ای که آقای فیض‌اللهی انتخاب و ترجمه می‌کنن و معمولا با نقاشی‌های جذابی که به نسخه فارسی کتاب اضافه شدن (با طرح‌هایی از علی نورپور) چاپ می‌شن. :)
اما این جلد چندان به تصورات من نزدیک نبود و درمورد ارتباط انسان و دایناسور نبود. که خب طبیعیه چون در هیچ عصر مشترکی نبودیم. :)) ولی به طور کلی نوع نوشتار و محتوای کتاب هم بنظر من بیشتر مناسب نوجوون‌های عاشق دایناسوره؛ و برای مخاطب عادی (حتی من که حد نسبتا زیادی از علاقه به دایناسورها رو دارم) ممکنه کمی حوصله‌سربر باشه.
یعنی کل کتاب پر بود از اطلاعات بسیار زیاد درمورد چیزهای مختلف دایناسوری و اسم‌های سخت، که مقدار کمی از اون اطلاعات به فهم کلی آدم‌‌ها کمک می‌کرد و بیشترش همون جزئیات تحقیقات و نظریه‌ها درمورد دایناسورها و تفکرات درست و غلط درموردشونه. مشکل دیگه‌م هم اینه که به علت همین ریز بودن، حتی همین الان که کتاب رو تموم کردم هم خیلی کم یادم مونده چیز میزای درمورد دایناسورای مختلف رو. 🥲 اما از یک طرف هم یه بخش‌های کوتاهی داشت که تصورات زمین‌شناسی جانورشناسی کلی‌م رو شکل و توسعه می‌داد و خیلی حال می‌کردم باهاشون؛ که چندتایی بریده کتاب هم ازشون گذاشتم همینجا.
سرفصل‌های کتاب اینا بودن:
۱- چرا تیرانوسورس رکس و استگوسورس هرگز با هم روبه‌رو نشدند؟
۲- جهانگردان
۳- دایناسور چیست؟
۴- ولاسی‌رپتور اندازهٔ بوقلمون بود
۵- کی شام کیه؟
۶- جذابیت جنسی آتشین
۷- ارزش‌های خانوادگی
۸- از ورای جوّ زمین آمد!
۹- مرده مثل دایناسور؟… کجا با این عجله!
۱۰- این تازه آغاز راه است
۱۱- پیوست‌ها (مجموعه ۱۳ مقاله کوتاه سه چهار صفحه‌ای درمورد یه چیزایی که دربارهٔ دایناسورها و حواشیشون صدا کرده در طول زمان 😂)

به طور کلی به همه دوستداران این گنده‌بک‌های جذاب پیشنهادش می‌کنم؛ اما انتظار خیلی زیادی هم ازش نداشته باشید و زمانی رو با دایناسورها خوش باشید و از به‌چالش‌کشیده‌شدن تصورهای ذهنیِ سینماییتون لذت ببرید. 🦕💕🦖

و باز هم می‌گم؛ که یکی از قشنگ‌ترین بخش‌های کتاب برای من، مقدمه مترجم، و به طور کلی کاریه که داره انجام می‌ده. 😭🥹🤩 و یک ستاره کامل از ستاره‌هایی که دارم می‌دم برای اونه. و طراحی جلد فوق‌العاده (چه پوستش، چه اون چاپ گود و فرورفتهٔ دایناسور درون جلد اصلی که هی نگاش می‌کنم و اشک می‌ریزم از قشنگی 😭)؛ و نقاشی‌های چشم‌نواز و هیجان‌انگیز. 
و حالا ممکنه بگید این همه تعریف کردی؛ چرا سه‌ونیم؟ که باید بگم به علت منطبق نبودن با تصوراتم. 😂
      

31

23

        کتابی که نویسنده‌اش اجازه داده باشد زیر کلماتش خط بکشم، در حاشیه‌ها یادداشت بنویسم و روایت شخصی‌ام را ضمیمه‌اش کنم جوری که این «خاطرات کتابی»، تبدیل به خاطرات کتابیِ من بشود، بسیار عزیز خواهد بود.

خواندنش را یک ماه و خورده‌ای کش دادم، سرِ صبر خواندم، روزی یکی، دو فصل، تا به جانم بنشیند. نثر و زبانش انقدر صمیمی و بی‌ریا بود که انگار در کتابخانۀ آقای اخوت، روی صندلی‌های راحتی کنار ایشان نشسته‌ام و او حاصل تجربیات سال‌هایش را برای من می‌گوید؛ مجموعۀ ارزشمندش را نشان می‌دهد، گاهی کتابی را از کتاب‌خانه بیرون می‌کشد و از متن یا حواشی‌اش می‌خواند، از نویسنده‌ها می‌گوید، از اصطلاحات وادی کتاب‌خوانی و گاه از کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌های جهان.

همان‌طور که خودشان هم بعد از تعریفِ «خاطرات کتابی» گفتند: «همه چیز خیلی شخصی و دلی است... در خاطرات کتابی با راوی اول شخصی روبه‌رو هستیم که انگار روبه‌رویمان نشسته است. او طوری از یک کتاب صحبت می‌کند گویی صد سال است با آن محشور بوده و دوست نزدیکش است و معمولاً با همدلی از آن یاد می‌کند.»

هم‌صحبتیِ دلچسبی بود با آقای اخوت.
      

52

لیست‌های پیشنهادی

نمایش همه
محاکمه با نقد و تفسیر: محاکمه - قصر - گمشدهمسخ و درباره مسخمرشد و مارگاریتا

رئالیسم

21 کتاب

در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم توسعه‌ و ترویج دانش در فرهنگ جوامع اروپایی تغییرات زیادی به وجود آورد و همین موضوع رمان را بین مردم محبوب‌تر کرد. با گسترش و محبوبیت پیدا کردن آثار مکتوب مثل رمان، فرصتی برای سبک رئالیسم پدید آمد و بیشتر در دسترس مردم عادی جامعه قرار گرفت. از طرفی دیگر یکی از بهترین سبک‌ها برای انتقال پیام به طبقات متوسط، کارگر و فرودست جامعه رئالیسم بود که در بافت و ساختار خود هیچ پیچیدگی نداشت و شخصیت‌ها شباهت زیادی به مردم عادی داشتند. بنابراین رئالیسم به بهترین بستر ممکن برای ایجاد حرکت‌های اجتماعی و آگاهی‌بخشی تبدیل شد. شاخه‌های مختلف رئالیسم  رئالیسم در دنیای ادبیات کاملا پویا بود و شش شاخه از آن منشعب شد که هر یک داستان‌های ماندگار زیادی را به گنجینه‌ی ادبیات جهان اضافه کردند: رئالیسم جادویی دنیای واقعی در رئالیسم جادویی یک دنیای پر از جادو و سرزندگی است. در واقع دنیای واقعی در داستان‌های این سبک همان دنیای واقعی است که ما در آن زندگی می‌کنیم (با همان قواعد منطقی و همان انسان‌های معمولی)، اما عنصر جادو در آن به شدت پررنگ است و این عنصر داستان را از مدار منطقی خارج نمی‌کند. گابریل گارسیا مارکز یکی از شاخص‌ترین نویسندگان رئالیسم جادویی است که آثار مشهوری مثل رمان صد سال تنهایی، پاییز پدرسالار، عشق در زمان وبا، ساعت شوم و… را خلق کرده است البته ممکن است که رئالیسم جادویی با سورئالیسم اشتباه گرفته شود. باید این نکته را در نظر داشت که سورئالیسم قواعد و قوانین منطقی جهان ما را ندارد و دنیایی که در آن ساخته می‌شود، دنیایی جدید با قواعد و قوانین منحصر به خودش است. مرشد و مارگاریتا از بولگاکف، مسخ، قصر و محاکمه از کافکا، زن در ریگ روان از کوبو آبه، پرنده‌ی کوکی، شهر گربه‌ها و ۱Q۸۴ از موراکامی از بهترین آثار ادبی سورئال هستند. ((گذری کنیم بر شباهت ، تفاوت و ارتباط رئالیسم و ناتورالیسم سبک رئالیسم با ناتورالیسم شباهت‌های بسیاری دارد و اغلب افراد این دو را با هم اشتباه می‌گیرند که البته حق هم دارند. چرا که ناتورالیسم یکی از سبک‌هایی است که از دل رئالیسم خلق شد و به نوعی رئالیسم مادر ناتورالیسم به شمار می‌رود. ناتورالیسم در اواخر قرن نوزدهم درست پس از جار و جنجالی که نظریات چارلز داروین به پا کرد، سر از ادبیات درآورد. امیل زولا (نویسنده‌ی آثار ارزشمندی مثل ژرمینال، پول و زندگی، سایه‌های شب و شاهکار) و ویلیام فاکنر (خالق آثار پراهمیتی مثل خشم و هیاهو، تابستان طولانی، سرخپوست می‌رود و…) از جمله نویسندگان موجه و مشهور ناتورالیست هستند)) رئالیسم اجتماعی  نویسندگان آثار رئالیسم اجتماعی به زندگی واقعی طبقه‌ی کارگر دقت و توجه ویژه‌ای دارند و در آثارشان این موضوعات را دقیقا مطابق با واقعیت به نمایش می‌گذارند. بینوایان از ویکتور هوگو یکی از بهترین داستان‌های رئال اجتماعی در جهان است. ناتورالیسم یا طبیعت‌گرایی  داستان‌های ناتورالیستی تحت تاثیر نظریات داروینی نوشته شدند. امیل زولا و ویلیام فاکنر از مهم‌ترین نویسندگان طبیعت‌گرا هستند.  رئالیسم روانشناختی آثار ادبی که در دسته‌ی رئالیسم روانشناختی گنجانده می‌شوند به دنیای درونی شخصیت‌های واقعی پا می‌گذارند و روان شخصیت‌های عادی جامعه را بررسی می‌کنند. رمان‌های ابله، شب‌های روشن، جنایت و مکافات، قمارباز و… از فئودور داستایفسکی بهترین و شاخص‌ترین آثار رئالیستی روانشناختی هستند.  رئالیسم سینک ظرفشویی آشپزخانه  رئالیسم سینک ظرفشویی آشپزخانه یک جنبش فرهنگی بود که در انگلستان شکل گرفت و بیشتر از اینکه در ادبیات حضور داشته باشد، از تئاترها و سریال‌های تلویزیونی سردرآورد. در این جنبش فرهنگی به مسائل و زندگی روزمره‌ی طبقات متوسط و پایین‌تر از نظر اقتصادی پرداخته می‌شد و موضوعات زیادی مثل سبک لباس پوشیدن، نوع خانه، تفریحات و روابط را دربرمی‌گرفت. رئالیسم سوسیالیستی  نویسندگان این شاخه از رئالیسم عموما مارکسیست‌‌ها بودند و هدف‌ آنها از نوشتن داستان آگاهی دادن به طبقات کارگر بود. آنها در آثارشان به دنبال بازتاب دادن سختی‌ها و فشارهایی بود که مردم این طبقه از جامعه تحمل می‌کردند و با جدیت برای برابری و آزادی تلاش می‌کردند. غلامحسین ساعدی، صادق چوبک، علی اشرف درویشیان و احمد محمود از بهترین نویسندگان ایرانی این سبک هستند.  ویژگی‌های رئالیسم در ادبیات  رئالیسم هم مثل هر مکتب دیگری قواعد و اصول دارد و برای اینکه یک اثر ادبی رئال شناخته شود، باید این قواعد و اصول را رعایت کرده باشد: داستان تصویری نزدیک، قابل درک و پر از جزئیات از واقعیت ارائه می‌دهد.  داستان به واقعیت شباهت زیادی دارد.  شخصیت‌های زنده و واقعی نسبت به پلات و وقایع اهمیت بیشتری دارند.  شخصیت‌های داستان در عین اینکه پیچیده هستند و هدفی را دنبال می‌کنند، باید واقعی باشند. شخصیت‌های داستان متعلق به طبقه‌ی اجتماعی متوسط و فرودست جامعه با وضعیت اقتصادی معمولی یا فقیر هستند. وقایع داستان باید منطقی باشند و ترتیب وقایع باید با عقل جور دربیایند. وقایع یا چینش آنها ابدا نباید احساسی یا فراواقعی باشد. شخصیت‌ها الگوی زبانی طبیعی دارند و مردم عادی جامعه دیالوگ‌های آن‌ها را به راحتی می‌فهمند. زبان فاخر، شاعرانه یا ادیبانه در داستان رئال جایی ندارد. راوی کاملا خنثی و بدون هیچ دیدگاهی داستان را روایت می‌کند. شقایق ابراهیم زاده دوست عزیز هدف از انتشار این لیست آشنایی کمی با رئالیسیم بود و امیدوارم تونسته باشم کمک کوچکی به شما در انتخاب این رئال های جذاب کرده باشم با تشکر لیست کتاب ها در حال تکمیل است🙃

31

هیس - لالالالاکن خرگوشیبوسه هایی برای بابا

کودک خود را آماده‌ی *خواب* کنیم

17 کتاب

بچه‌ها از بسیاری جهات موجودات عجیب الخلقه‌ای هستند! یکی از ویژگی‌های این عجایب خلقت، مقاومت زیاد این عالی جنابان در برابر خوابه. بر خلاف ما بزرگ‌ترها که خیلی مواقع با رسیدن سرمان به بالشت، گویی دکمه‌ی turn offمان هم زده می‌شود! چه بسا! -برای آماده کردن بعضی بچه‌ها برای خواب، نیازه یک روتین ثابت طی بشه تا بچه‌ها به این نتیجه برسن که وقت خواب شده! -بعضی بچه‌ها نیاز دارن تا قبل خواب ظرف محبت و ارتباطشون پر بشه. -بعضی بچه‌ها رو هم باید به این نتیجه رسوند که همه‌ی موجودات عالم خوابن! پس اونها هم برای اینکه از بقیه عقب نیوفتن، باید بخوابن (خدا به ماماناشون صبر بده!) و مدل‌های مختلف و جور واجور دیگه نویسنده‌ها هم خواستن در این موضوع کمکی کوچکی به والدینی که اخر روز دیگه نا و توانی براشون نمونده، بکنن. من هم تلاش کردم توی این لیست کتاب‌های خوبی که در این مورد می‌شناسم ( و حتی در اینده اگر با کتاب خوبی در این مورد اشنا شدم بیارم. باشد که دعایِ مادرانِ کودکان زیر ۷ سال که این لیست رو براشون اماده کردم، بدرقه راهم باشد😄😉

66

به آواز باد گوش بسپارگربه ای که کتاب ها را نجات دادشهر گربه ها

سفری به ادبیات ژاپن

37 کتاب

هنگامی که اسم سرزمین ژاپن به گوش ما میرسد تصویری از شکوفه های گیلاس، کیمونو های زیبا، خانه های چوبی و تکنولوژی پیشرفته به ذهن می آوریم که بارها و بارها آنها را در فیلم ها مشاهده کرده ایم. تمام چیزهایی که به ذهن می آوریم نشانی از فرهنگ غنی آن سرزمین است که مردم اش در تمام سال ها با وجود جنگ و سختی توانستند آن را حفظ نمایند. اما اکنون می خواهیم تصویری جدید از سرزمین ژاپن را به ذهن بسپاریم: ادبیات ژاپن ادبیات ژاپن در طول دوران های تاریخی، فراز و نشیب بسیاری را پشت سر گذاشت. بخشی از این تحولات مهم به دلیل جنگ هایی بود که هر کدام به نوبه خود تاثیرات مثبت و منفی بسیاری را بر این سرزمین گذاشتند. پس از آن، نسیم جهان غرب بر ژاپن وزید که باعث شد تحولات نوینی در سرزمین شکوفه های گیلاس به وجود بیاید. ترجمه آثار ادبی از دهه 1860 در ژاپن آغاز شده و تاکنون نیز ادامه دارد. یکی از نتایج مهم آشنایی ژاپنی‌ها با ادبیات غرب اعتلای جایگاه نثر در این کشور بود و می‌توان گفت رمان و داستان کوتاه مدرن ژاپن وامدار ادبیات غرب است. ادبیات ژاپن درخت کهنسالی است که در فصل‌هایی از تاریخ با دستان ادبیات شرق و غرب آبیاری شده، اما در عین حال میوه‌های مرغوبی به ادبیات جهان هدیه کرده است. در ادامه لیستی ترکیب از شاهکار های ادبیات ژاپن و رمان های نوجوان برایتان تهیه کرده ام. باشد که بیشتر و بهتر بتوانیم با ادبیات سرزمین تکنولوژیِ امروز آشنا شویم.

122

باشگاه‌های پیشنهادی

📚 فرزند سرنوشت 📚

باشگاهی برای رمان تاریخی خوانان و عاشقان تاریخ ایران و جهان است. در این باشگاه ، رمان های تاریخی ایران و جهان را مرور می کنیم و تلاش خواهیم کرد که این گونه ادبی در حال افول را زنده نگه داریم. رمان تاریخی به گونه ای اثر ادبی اطلاق می شود که در آن رمان نویس ، داستان خودش را در بستری تاریخی بیان می کند. این گونه ادبی ، راهی آسان برای خوانش تاریخ است. رمان تاریخی دشمنان و منتقدان زیادی دارد و بعضی از تاریخ دانان معتقدند که آسیبی جدی به تاریخ وارد می آورد اما رومن رولان نویسنده رمان های تاریخی ای مانند " ژان کريستف " در جواب این انتقادات گفته است که (( این نقدی منصفانه نیست ، مثل آن می ماند که بگوییم نقاشی از طبیعت به علم گیاه شناسی آسیب وارد می کند. )) این گونه ادبی در ایران و جهان رو به افول است. به محفل ما بپیوندید تا تاریخ را در قالب داستان مرور کنیم. نسخه الکترونیکی کتابها در صورت وجود یا لینک خرید کتاب از فیدیبو و طاقچه و سایت های کتاب با تخفیف در گروه قرار داده می شود. گروه تلگرامی فرزند سرنوشت : https://t.me/Hisrorica_Novels

101 عضو

بریده‌های پیشنهادی

نمایش همه

پست‌های پیشنهادی

نمایش همه