بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمدصالح سلطانی

@MsalehS

12 دنبال شده

40 دنبال کننده

                      امیدوار، و منتظر 
                    
msalehs

یادداشت‌ها

نمایش همه
                کتاب از نظر ادبی تقریباً هیچ‌چیز برای عرضه ندارد و مثل بیشترِ رُمان‌های این ناشر، فاقدِ ظرافت‌ در روایت است. زلزله‌ی ده‌ریشتری داستانی‌ست که در ایده گیر افتاده و چیزی بیشتر از یک طرحِ خوب نیست؛ یک طرحِ خوب که با یک پرداختِ کم‌کیفیت همراه شده، شخصیت‌پردازیِ درست‌وحسابی‌ ندارد و درنهایت به‌نظرم از منظر فرمی و تکنیکی، کتاب درخشان و ماندگاری از کار در نیامده‌.

با همه‌ی این حرف‌ها اما ایده‌ی کتاب، خلاقانه است‌. داستان در جهانِ سالِ ۱۴۰۹ شمسی آغاز می‌شود؛ با یک زلزله‌ی مهیب در تهران که سرآغاز هزاران بحرانِ کوچک و بزرگ در دنیاست. مستقل از متلک‌های گاه‌وبیگاهِ نویسنده به یک جریان سیاسی خاص و رئیس‌جمهور سابق که به‌نظرم به‌شدت توی ذوق می‌زند، زلزله‌ی ده‌ریشتری یک روایتِ تین‌ایجریِ پر از بزن‌بزن است که خواندنش تجربه‌ای متفاوت و تاحدی جالب است و البته با یک پایان‌بندیِ تقریبا غافلگیرکننده، مخاطب را درگیر پرسش‌هایی جدی می‌کند.

خلاصه که اگرچه برخی چهره‌های مجازی برای کتاب تبلیغ کرده‌اند و شاید همین باعث فروشِ خوبش شود، سرجمع به‌نظرم با کتابی معمولی مواجهیم؛ تلفیقی از یک ایده‌ی عالی، یک پایان‌بندی خوب و یک پرداختِ زیر متوسط.
        
                بعد از #رهش ناامیدکننده‌اش، #رضا_امیرخانی به همان مسیری رجوع کرده که از او انتظار داشتیم. کتاب جدید، از هر زاویه و منظری که نگاهش کنیم، دوست‌داشتنی است و در مقایسه با کتاب قبلی، برای نویسنده‌اش یک بازگشتِ دلپذیر به حساب می‌آید. #نیم_دانگ_پیونگ_یانگ که حاصلِ دوبار ماجراجوییِ امیرخانی در سرزمین مرموزِ کره‌ی شمالی است، کتابی سرزنده است. روایت خلاقانه‌ای دارد و توصیفات عمیقی که مخاطب را به مواجهه‌ای صریح و صادقانه با "انسانِ کره‌ی شمالی" دعوت می‌کند. 

امیرخانی در این کتاب هم مثل #داستان_سیستان و #جانستان_کابلستان، کاراکترِ بازیگوش خود را حفظ کرده و با جست‌وخیزهایش در میانِ آدم‌های صورت‌سنگیِ حزبِ کارگرانِ #کره_شمالی، داستان می‌سازد و اتفاق می‌آفریند. در کنار این ماجراها، سوزنی هم به حکمرانانِ ایرانی می‌زند و از دلِ تجربه‌ی کره‌ی شمالی، درس‌هایی برای مواجهه با محدودیت‌های بین‌المللی بیرون می‌کشد و البته تصویر بدونِ روتوشی از "تحریم" و همه‌ی زشتی‌هایش پیش چشم مخاطب می‌آوَرَد.

توضیحات و نکات مفصل درباره‌ی کتاب جدید #امیرخانی بماند برای یادداشتی که امیدوارم به‌زودی آماده شود. درباره‌ی این کتاب، باید بیشتر از این‌ها صحبت کنیم. عجالتا اما اگر قلمِ امیرخانی را دوست دارید، تجربه‌ی خواندنِ "نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ" را از دست ندهید.
        
                اول اینکه #پاییز_آمد یک کتاب خوش‌فرم از آب درآمده. قلم خانم گلستان جعفریان مثل همیشه روان است، قصد خودنمایی و جلوه‌فروشیِ ادبی ندارد و لذتِ خواندنِ خاطراتِ همسر شهید را چندبرابر می‌کند. لحن روایت یک‌دست است و اتفاقات با روند خوبی پیش می‌روند. ریتم #پاییز_آمد با زندگی پرجنب‌وجوشِ راوی‌اش منطبق است و سرجمع آخرین اثر خانم جعفریان یک اثر استخوان‌دار است. یک کتاب خوب.

دوم اینکه راویِ #پاییز_آمد یک زن جسور، قدرتمند و البته احساساتی است. زنی که تجربه‌های عمیقش در روزهای نخست انقلاب حتی برای بیشترِ پسرانِ نسل‌های بعد از خودش دست‌نیافتنی است. فخرالسادات‌بانو زنی مستقل، خودساخته و کاملاً اجتماعی است که نه حضور فعالش در جامعه مانع همسرداری و مادری‌کردنش می‌شود و نه آن‌چه برای خانواده انجام می‌دهد او را از نقش‌آفرینی اجتماعی محروم می‌کند. من متخصص حوزه‌ی زنان نیستم اما به‌نظرم سبک زندگیِ خانم فخرالسادات موسوی شباهت زیادی به آن چیزی دارد که به نام #الگوی_سوم از سخنان رهبر انقلاب در این حوزه استنباط شده است.

سوم اینکه یک ستونِ مهمِ #پاییز_آمد خودِ شهید است. احمدآقای یوسفی با معیارهای امروز هم یک حزب‌اللهیِ روشنفکر به حساب می‌آید و شیوه‌ی آشنایی‌اش با خانم موسوی و روندی که منجر به پیوند آن‌ها می‌شود حتی در روزگار ما هم برای برخی خانواده‌های مذهبی پذیرفته‌شده نیست. جمع‌شدنِ همزمانِ روحیات نظامی، عاشق‌پیشگی و آرمان‌گرایی در احمد یوسفی، از او یک #قهرمان واقعی ساخته؛ مردی که نشانِ قهرمانی را قبل از هرکسی، اول از دست همسرش گرفته.

چهارم اینکه #پاییز_آمد به‌معنای زمینیِ کلمه یک کتاب عاشقانه است. نویسنده تا آن‌جایی که راویِ کتاب اجازه داده، وارد لحظه‌های پر از محبتِ زندگیِ فخرالسادات‌خانم و احمدآقا شده و عشقِ پاکیزه‌ی آن‌ها را همراه با ملزوماتش روایت کرده. البته که نویسنده در این لحظاتِ دلبرانه گیر نمی‌افتد و از آن‌ها نجیبانه عبور می‌کند؛ اما خب خانم جعفریان در دام خودسانسوری هم نیفتاده و عاشقانه‌های این زن‌وشوهر را تا جایی که می‌شده، درست و واقعی تعریف کرده. شاید برای همین است که رابطه‌ی فخرالسادات‌خانم و احمدآقا دلنشین از آب درآمده و برای مخاطب باورکردنی است.

آخر هم اینکه #پاییز_آمد را باید خواند. یکی از بهترین‌های #سوره_مهر در سال‌های اخیر است. این روایت شیرین و لطیفِ آمیخته به عشق، موسیقی، آرمان و شعر، یکی از بهترین روایت‌هایی است که می‌تواند احوالاتِ مردان و زنانی را نشان دهد که اگرچه عاشق زندگی، اما به باورهایشان عاشق‌تر بودند.
        
                ما هیچ‌چیز از #دفاع_مقدس نمی‌دانیم. هرقدر کتاب خوانده‌باشیم، فیلم دیده‌باشیم و خاطره شنیده‌باشیم هم هیچ نمی‌فهمیم از این جنگِ هشت‌ساله. هزارهزار هم که کتاب نوشته شود و روایت گفته‌شود، باز گنج‌هایی مثل خانواده‌ی لشکری هستند که بعدِ سال‌ها از لابه‌لای گرد و غبار روزگار پیدا شوند و وجه دیگری از این نبرد را نشانمان دهند.

کتاب #روزهای_بی_آینه یک رنج‌نامه‌ی تمام‌عیار است. از خط‌به‌خطش رنج‌های منیژه‌خانم بیرون می‌زند. رنج‌های دختر جوانی که دل‌به‌دلِ حسین -خلبان جوان و جذابِ ارتش- داده، دوسال کنار او شیرین‌ترین روزهایش را گذرانده و یک روز در انتهای تابستان۵۹، حفره‌ای بزرگ وسط زندگی‌اش دیده. حفره‌ای که هجده‌سال تمام، دست از سرِ زندگیِ او و تک‌پسرش برنداشته. تمامِ خاطراتِ #منیژه_لشکری، حتی شیرین‌ترین‌هایش، بوی رنج می‌دهد. بوی غمی که روی شانه‌های این زن سنگین بوده و حتی در سال‌های پس از فراق، او را رها نکرده.

روزهای بی‌آینه را باید خواند. کتاب سبُکی است. ۱۵۰ صفحه‌. نه نویسنده و نه راوی‌اش برای اشک‌گرفتن از مخاطب تقلا نمی‌کنند، اما نمی‌دانی چطور می‌شود که بین بعضی سطرهای کتاب، بغض می‌کنی. خانم لشکری در این کتاب، صادقانه زندگی‌اش با حسین را روایت کرده؛ زنی که هیچ‌گاه در چارچوب‌های خشکِ رسمی جا نشده و چارچوب‌های رفتاریِ خودش را فدای هیچ حرف و توصیه‌ای نکرده. یک زنِ مستقل، متدین، صبور و عمیقاً قابل‌احترام در کنار یک خلبانِ مقاوم، باهوش، شجاع و استوار. مگر می‌شود چنین ترکیبی را از تهِ دل دوست نداشت؟

حالا که داریم درباره‌ی این کتاب حرف می‌زنیم، نه حسین لشکری زنده است و نه منیژه‌خانم. احتمالا همان‌طور که از خدا خواسته‌بودند، کنار هم دارند جای تمامِ آن هجده‌سال فراق، خوش و خرم زندگی می‌کنند. بدون گریه‌های شبانه. بدون حمله‌های عصبی. بدون اشک. بدون قرص. بدون درد.

روزهای بی‌آینه را باید خواند. چیز بیشتری از جزئیاتش نمی‌نویسم که طعمِ خاصِ کتاب را کامل بچشید و از شیواییِ قلمِ متواضعِ خانم گلستان جعفریان لذت ببرید. فقط کاش یک فیلمسازِ استخوان‌داری همت کند و سریال زندگی این زوج عاشق را بسازد. حتماً دست‌کمی از #شوق_پرواز نخواهد داشت. حیف است مردم حسین‌آقا و منیژه‌خانم را نشناسند. آن‌ها به‌معنای کلمه قهرمان‌اند و تمام مردم ایران باید به این قهرمان‌های فروتن، سلام کنند.
        
                کونیکو یامامورا می‌توانست یک اسم باشد بین همه‌ی چندصدمیلیون نامِ ژاپنی. فوق فوقش ممکن بود یک بازیگر باشد و مثلا توی سال‌های دور از خانه نقش دوست #اوشین را بازی کند و بخش کوچکی از نوستالژیِ ما ایرانی‌ها بشود‌. خدا اما برای کونیکو خواسته‌بود به جای نوستالژی، بخشی از تاریخ ایران باشد. برای همین اسدالله‌خان را گذاشت سرِ راهش و بین‌شان دانه‌ی عشقی کاشت، عینِ عشقِ توی فیلم‌ها. همان‌قدر سخت و پُررنج و البته شیرین. اسدالله‌خان دستِ همسرِ ژاپنی‌اش را گرفت و آورد ایران. این اسدالله‌خان که می‌گویم خودش دنیای غریبی دارد. تاجری که ثروتش را گذاشت توی طَبَق و پیشکشِ انقلاب کرد. چنین مردی باید هم چنین زنی داشته‌باشد. زنی مثل کونیکوی قصه‌ی ما. یک زنِ محکم، متدین، صبور و در یک کلام باشکوه.

#مهاجر_سرزمین_آفتاب قصه‌ی زندگی همین بانوی باشکوه است. دخترِ آفتابِ تابان، به جای زندگی در میان کیمونو و معبد و چای سبز، دل داد به دلِ یک تاجرِ مسلمانِ ایرانی و آجر به آجر، زندگی جدیدی را در ایران ساخت. ریشه‌های اعتقاداتِ این بانوی مسلمان آن‌قدر محکم بود که درختِ زندگی‌اش در ایران، خیلی زود شکوفه دهد. شکوفه‌هایی شبیه شکوفه‌های گیلاسِ ژاپنی. همان‌قدر لطیف و زیبا. شکوفه‌هایی که یکی‌شان لاله شد. از آن لاله‌های دلربای سُرخ. سُرخیِ لاله‌اش دو مصدر داشت. نیم از پرچم ایران و نیمی دیگر، سوغاتِ پرچم سرزمین آفتابِ تابان.

کتاب، به معنای کلمه درخشان است. ساده و روان و خوش‌خوان‌. وقتی تمامش می‌کنی، بغض شیرینی می‌چسبد به گلویت. از آن بغض‌ها که آدم دوستشان دارد. از آن بغض‌ها که جان‌ می‌دهد یکی دوتا تصنیفِ سنتی ضمیمه‌اش کنی و بزنی به خیابان‌های سردِ پاییزی و ساعت‌ها پیاده‌روی کنی و به زندگی این بانوی بزرگوار فکر کنی؛ و به دستِ تقدیر خدا، که چطور زنی از شرقِ دور را مامور می‌کند تا اینجا و در سرزمین ما، سفیرِ اسلام باشد.

سایه‌ی مادران شهدا بر سر ما مستدام.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            کتاب از نظر ادبی تقریباً هیچ‌چیز برای عرضه ندارد و مثل بیشترِ رُمان‌های این ناشر، فاقدِ ظرافت‌ در روایت است. زلزله‌ی ده‌ریشتری داستانی‌ست که در ایده گیر افتاده و چیزی بیشتر از یک طرحِ خوب نیست؛ یک طرحِ خوب که با یک پرداختِ کم‌کیفیت همراه شده، شخصیت‌پردازیِ درست‌وحسابی‌ ندارد و درنهایت به‌نظرم از منظر فرمی و تکنیکی، کتاب درخشان و ماندگاری از کار در نیامده‌.

با همه‌ی این حرف‌ها اما ایده‌ی کتاب، خلاقانه است‌. داستان در جهانِ سالِ ۱۴۰۹ شمسی آغاز می‌شود؛ با یک زلزله‌ی مهیب در تهران که سرآغاز هزاران بحرانِ کوچک و بزرگ در دنیاست. مستقل از متلک‌های گاه‌وبیگاهِ نویسنده به یک جریان سیاسی خاص و رئیس‌جمهور سابق که به‌نظرم به‌شدت توی ذوق می‌زند، زلزله‌ی ده‌ریشتری یک روایتِ تین‌ایجریِ پر از بزن‌بزن است که خواندنش تجربه‌ای متفاوت و تاحدی جالب است و البته با یک پایان‌بندیِ تقریبا غافلگیرکننده، مخاطب را درگیر پرسش‌هایی جدی می‌کند.

خلاصه که اگرچه برخی چهره‌های مجازی برای کتاب تبلیغ کرده‌اند و شاید همین باعث فروشِ خوبش شود، سرجمع به‌نظرم با کتابی معمولی مواجهیم؛ تلفیقی از یک ایده‌ی عالی، یک پایان‌بندی خوب و یک پرداختِ زیر متوسط.