شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        به جرئت میتونم بگم احساساتی که موقع خوندن این کتاب آدم حس میکنه خیلی عمیقه . 
حس اینو میکنی که چقدر خوبه تو میتونی همین الان بدون درد نفس بکشی ، حس اینکه میتونی با دوستایی که اونا هم مثل تو سالم هستن ارتباط برقرار کنی و بهترین دوستتو بغل کنی :) 
اونایی که کتابو خوندن حرفامو درد میکنن .. 
این کتاب ترکیبی از اون احساسات واقعا زجرآوری بود که بخاطر یه سری اتفاقات پیش اومد
و خب ، اگه بخوام با کتابی کوتاه ولی شاهکار و قشنگی مثل پنج قدم فاصله صحبت کنم باید بگم: 
کتاب عزیزم ! میدونم تک تک کلماتی که داخل صفحاتت جای گرفته‌اند احساس دارند ، من میتوانم حسشان کنم . 
میتوانم حس عمیق قلب استلا و ویل رو از لا به لای تار و پودت بیرون بکشم و برایش اشک بریزم :)))) 
تو باعث شدی بعضی جاها بغض سراغم بیاید و بعضی جاها تفکری عمیق ، که چقدر جای استلا بودن بد است . 
که چقدر تفکرات استلا را داشتن خوب است :/
زندگی خوب و درست کنیم ،  بخندیم و قدر لحظه هایی که بدون هیچ دغدغه ای میگذرونیم بدونیم .
ممنون کتاب ، ممنون استلا ، ممنونم ویل :))) 

      

4

        «خانه‌ای که زمان را در خود حبس کرده است»

در دل شهر عشق‌آباد، جایی هست که زمان از حرکت ایستاده. خانه‌ای بزرگ، سنگین، و خسته از خاطره. خانه‌ی ادریسی‌ها، نه فقط یک بنا، که پناهگاهی‌ست برای کسانی که از جهان حقیقی بریده‌اند و در پستوهای خیال مأوا گرفته‌اند. دیوارهایش بوی گذشته می‌دهند، پنجره‌هایش رو به خاطره باز می‌شوند، و ساکنانش زلیخا، لقا، و وهاب،در اتاق‌هایی زندگی می‌کنند که با معشوقه‌های خیالی‌شان پر شده، نه با آدم‌ها.

وهاب، نوه‌ی پسری خانم ادریسی‌ها، از فرنگ برگشته، اما نه برای دیدن دنیا، که برای جستجوی رحیلا،زنی که شاید هرگز نبوده، یا فقط در ذهنش زیسته. لقا، در خاطراتی گم شده که دیگر کسی جز خودش به یاد نمی‌آورد. و زلیخا، مادرِ مادران، همچنان در خانه‌ای که روزگاری شکوه داشت، فرمان می‌راند؛ اما فرمانش تنها بر سکوت و تکرار جاری‌ست.

این خانه، با باغبانی پیر و مستخدمی فراموش‌شده، در آستانه‌ی فروپاشی‌ست. نه از فرسودگی دیوارها، که از هجوم نو. نهضتی تازه، با پرچم عدالت، پا به عشق‌آباد گذاشته. آمده‌اند تا داد ستمدیدگان را بستانند، تا خانه‌ها را از چنگ ثروتمندان بیرون کشند، تا اتاق‌ها را میان مردم تقسیم کنند. و خانه‌ی ادریسی‌ها، این نماد کهنگی و سکون، حالا در مرکز طوفان ایستاده است.

تقابل نو و کهنه، خیال و واقعیت، در هر گوشه‌ی این خانه رخنه می‌کند. اتاق‌ها دیگر امن نیستند، خاطره‌ها دیگر کافی نیستند، و ساکنان خانه باید با جهان بیرون روبه‌رو شوند،جهانی که دیگر به گذشته وفادار نیست.

غزاله علیزاده با نثری شاعرانه، لطیف، و در عین حال استوار، یکی از جدی‌ترین رمان‌های پس از انقلاب را خلق کرده است. «خانه‌ی ادریسی‌ها» فقط داستان یک خانه نیست؛ روایتِ خو گرفتن، ناچاری، و تن‌آسایی‌ست. روایتِ آدم‌هایی که از ترسِ زیستن، به خاطره پناه برده‌اند. و شاید پرسشی بی‌پاسخ: آیا می‌توان از خانه‌ای که خاطره در آن نفس می‌کشد، بیرون رفت؟ آیا می‌توان از گذشته عبور کرد، بی‌آنکه تکه‌ای از جانت را جا بگذاری؟

این کتاب را باید خواند، نه فقط با چشم، که با دل. باید در اتاق‌هایش قدم زد، صدای زلیخا را شنید، نگاه لقا را دید، و با وهاب، در جستجوی رحیلا، به دل خاطره‌ها سفر کرد. شاید در پایان، بفهمیم که خانه‌ی ادریسی‌ها، خانه‌ی همه‌ی ماست،وقتی از جهان خسته‌ایم، و به خیال پناه می‌بریم.

      

1

NJM

NJM

دیروز

        یک ماجراجویی دیگه هم به پایان رسید.
و من از این پایان بسیار خوشنودم🙂
داستان یک فالگیر که با برگ‌های چای فال می‌گیره و هیچ‌وقت توی یک نقطه نمی‌مونه و مداوم سفر می‌کنه و در این سفر همراهان بامعرفتی کنارش می‌مونن،خیلی جذاب به نظر می‌آد.
و این جذابیت در تک به تک فصول داستان حفظ شده بود.
توصیفات نویسنده داستان قلب آدم رو نوازش می‌کنن و آرامشی خاص به قلبت می‌بخشن.
هم از نویسنده و هم از مترجم برای روان بودن متن کتاب بسیار تشکر می‌کنم. هر دو عالی کار کردن.
با وجود این کتاب ماجراجویی کردم،شکل‌گیری خانواده‌ای غیر هم‌خون رو دیدم،وفاداری دیدم،جادو دیدم،انسجام و تلاش برای خوشحال کردن خانواده دیدم و حتی اشک شوق ریختم.
به نظر من این کتاب بهترین گزینه برای خوندن توی فصل پاییزه چون ماجراجویی‌هاش باعث می‌شه که وقتی هوا رو به سردی می‌ره قلبت همچنان گرم بمونه.
شخصیت‌پردازی واقعاً بی‌نظیر بود و همه‌ی شخصیت‌ها حتی کسانی که خیلی کم بهشون پرداخته می‌شد از جذابیت‌های خاص خودشون برخوردار بودن و تجمع این همه تفاوت به همراه معرفت و وفاداریشون نسبت به هم خیلی زیبا بود.
به شخصه اعتقادی به فال‌گیری ندارم اما تائوی داستان ما اونقدر خوب بود که دلم خواست فال منو هم بگیره😅
یا حتی از شیرینی‌های خوشمزه کینا امتحان کنم و با سیلت مسخره‌بازی در بیارم و با مَش شوخی کنم و حتی لپای لیا رو بکشم:)
در نهایت امیدوارم که شما هم همچین اشخاصی رو بتونید در کنارتون داشته باشید،کتاب رو بخونید و لذت کافی ببرید.

      

10

Masato

Masato

دیروز

        اول داستان اُوِه رو مردی تلخ و بد خلق می‌دیدم
درست مثل همه مردم که اُوِه رو همینطور می‌بینن

اما وقتی یواش یواش با اُوِه آشنا شدم احساس کردم کمی به هم شبیه هستیم
اون وابستگی که به سونیا داشت، اون تنهایی که بعد سونیا برای خودش ایجاد کرد تا کسی جز سونیا تو ذهنش نباشه و تلاش های نافرجامش برای خودکشی
و بعد پروانه، گربه، بچه ها، شاگردای سونیا، و تعامل اجباری با آدم ها
اینا همه یه جورایی اُوِه رو مجبور کرد به زنده موندن و با احساسات خواننده بازی کردن
و بعد اون پایان مملو از احساس
با اینکه یه پسرم ولی برای احساسات داخل کتاب گریه کردم (جوری که تو مترو مردم فک می‌کردن اتفاقی افتاده و من با اشکی که تو چشام بود و نمی‌ذاشتم پایین بیان میگفتم گندش بزنن چیزی نیست.)
اُوِه مرد شریفی بود وصیت نامه‌ای که نوشت شرافتش رو ثابت می‌کرد و کاری که پروانه با پولی که از اُوِه بهش رسید انجام داد میشه گفت یه جورایی درخور اُوِه بوده
اینکه به فکر همه بود مهربان بود شاید باعث این همه ایجاد حس خوب نسبت به اُوه‌ای می‌شد که منزوی به نظر می‌رسید
امیدوارم کنار سونیا شاد و خوشحال باشی.
      

7

آدری؛

آدری؛

دیروز

        وقتی سمفونی مردگان را خواندم حس کردم وارد دنیایی شدم که هر احساس، هر تصمیم و هر آرزو بهایی دارد. دنیایی که در آن انسان‌ها مدام میان عقل و دل، میان خواستن و تسلیم شدن در نوسان‌اند.
شخصیت‌های کتاب هرکدام به نوعی قربانی انتخاب‌های خود و دیگران‌اند. اما دردِ واقعی در اینجاست که همه‌شان به دنبال نجات‌اند ولی هیچ‌کدام راهی برای رهایی پیدا نمی‌کنند.
همین تناقض، همین درهم‌تنیدگی رنج و سکوت، نفس خواننده را بند می‌آورد.
زبان کتاب ساده است اما عمیق،پر از تصویرهایی که مستقیم به دل می‌نشینند. در هر سطرش می‌شود شکست‌ها، ترس‌ها و عشق‌هایی را دید که به سرانجام نرسیدند.
وقتی می‌خواندم مدام به آدم‌هایی فکر می‌کردم که در دلِ درد، هنوز امید دارند و با وجود زخم، ادامه می‌دهند اما هر بار زخمی‌تر برمی‌گردند.
در این میان اورهان برایم پررنگ‌تر از هر شخصیت دیگری بود.
او خیلی مهربان بود با دلی ساده و آرام، اما هیچ‌کس در طول داستان نپرسید:
اورهان، تو این شغل را دوست داری؟
اورهان، تو کجا بودی؟
حتی مادرش هم هیچ‌وقت نپرسید: «اورهان من کجاست؟»
همه دردِ آیدین را دیدند، برایش گریه کردند و مادر تمام وجودش را در غمش ریخت اما اورهان را ندیدند.
اگر آیدین قربانی تعصب پدرش شد، اورهان قربانی تک‌تکشان شد.
دلم برای آیدین سوخت، اما دردِ اورهان چیز دیگری بود… او در سکوت سوخت، بی‌آنکه کسی بفهمد.
شاید او کمتر در کتاب حضور داشت، اما حضورش مثل سایه‌ای آرام، تمام داستان را در بر گرفته بود.

سمفونی مردگان یادآوری می‌کند که شکست، تنها پایان یک راه نیست؛
گاهی خودِ زندگی است، وقتی انسان میان آرزو و واقعیت گیر می‌کند.
کتابی که تو را مجبور می‌کند در سکوت به خودت فکر کنی، به انتخاب‌هایت، و به تمام لحظاتی که مثل اورهان، بی‌صدا از کنارشان گذشتی...
      

18

        سفرنامه‌ی کانتی به مراکش از آن دست کتاب‌هاییست که دوست دارم چاپش تمام شود تا فقط من خوانده باشم- یک نوع حسادت نسبت به دیگر خوانندگان.
این دومین تجربه‌ی مثبت من با سفرنامه بود؛ پیش‌ترها ضابطیان را با همه‌ی هیاهو و سروصدایش امتحان کرده بودم اما آن ادبیات بی‌نقصی که مدنظر داشتم، آن کلمات آهنگین و استعاره‌های ناب که بتواند حتی گورستان را چنین صمیمانه و انسانی[با تمام رنج‌ها و کسری‌هایش] توصیف کند و از نام‌ها بر سنگ‌های روی گور تراژدی خفه‌کننده‌ای از رنج بسازد، نداشت. کانتی می‌نویسد: بر سنگ گورها نام ادم‌ها را می‌خواند و می‌بیند در میان آن‌همه امان‌نایافتگان تنها کسی است که هنوز امانی دارد و بی‌آنکه صریح با خود بگوید، کم‌یابیش احساس می‌کند در جنگی تن‌به‌تن بر همه‌ی مردگان پیروز شده است.
طبیعی است که غمگین هم هست، بی‌شک: غمگین از آنکه آن همه کسان بسیار دیگر حضور ندارند اما بجایش خودِ او غلبه‌ناپذیر مانده است. جز این کجاست که از چنین احساسی برخوردار باشد؟ در کدام آوردگاه دنیا تنها یک اوست که بر سر پا می‌ماند؟
این کتاب کانتی هم مانند رمان‌هایش سویه‌ای از علوم انسانی شرق‌شناسانه است.
      

19

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.