شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
▪دلارام▪

▪دلارام▪

2 روز پیش

        اگه بخوام این کتاب رو توی یه کلمه توصیف کنم... :قتل! 

یعنی اصلا فکر نمیکردم حقیقت اینجوری باشه. اصلا یه طوری بود که وسطاش فک کردم نکنه خود فریدا مک فادن هم قاتله؟! 😮😂
اینکه قتل، یک جرم انقدر سنگین و انقدر بد، میتونه برای یه سری ادم ها خیلی طبیعی باشه، واقعا برام عجیبه. 
واقعا درک شخصیت های اصلی و محبوب داستان سخته. من تا وسطای داستان واقعا عاشق ادرین هیل شده بودم ولی وقتی دیدم چی کار کرد،... 
این داستان حس بی اعتمادی رو توی آدم برمی انگیزه. اینکه تو نه فقط به همسرت، یا خانواده ت یا دوستت؛ بلکه به خودت هم نمیتونی اعتماد کنی! و وجود یه همچین ویژگی شیطانی که به نظرم باید موجب فروپاشی روانی بشه رو به راحتی میپذیری. 
میتونم بگم تا حالا همچین کتابی نخونده بودم! با همچین مصداقی! 
آدم با خوندن رمانهای یه نویسنده میتونه به یه تحلیل هایی از جامعه و محیط زندگی نویسنده پی ببره. یه چیزی که به ذهن من رسید، این بود که نکنه واقعا بین مردمشون قتل انقدر رایجه؟( نه فقط با بررسی این یه کتاب) یعنی تو میدونی که مثلا ممکنه دوستت قاتل باشه... آره دیگه ممکنه؛ چون هر کسی ممکنه به این راه کشیده بشه
😶😶
خیلی دارم یه چیزهایی رو توی حرفام سانسور میکنم برای کسایی که هنوز کتابو نخوندن. 
ولی برای کسایی که خوندن.. :مگه میشه توی یه داستان قهرمان، همون ضد قهرمان باشه؟!!! مگه میشه شخصیت اصلی قاتل و مجرم بزرگ داستان باشه؟! و چطوری انقدر معمولی با این موضوع رفتار میکنه؟ اصلا چطوری میتونه بچه دار بشه و به دختر و همسرش عشق بورزه؟! چطوری؟؟!!! 
      

10

مینا

مینا

2 روز پیش

        من سریال/کتاب صوتی این داستانو از تو طاقچه بی‌نهایت گوش کردم و بی‌نظیر بود! با اینکه بیشتر داستان تو تابستون می‌گذره ولی حالو هوای کتاب کاملاً پاییزیه و بشدت توصیه میشه تا وقت هست تو همین فصل بخونینش.

راجع به باقی ترجمه‌ها نمی‌دونم ولی مال خانم محسنی که خیلی خوب بود.

توصیفات کتاب اونقدر قشنگ و واضحه که حتی منم که معمولا خیلی نمی‌تونم توصیفات کتابا رو تو ذهنم تجسم کنم، درکشون کردم و جنگل، دریا، صخره‌ها، قصر ماندرلی و باقی فضاهای داستان، تو ذهنم به همون شکلی که نویسنده توصیف کرده بود نقش می‌بست و خودم رو هم متعجب می‌کرد.

از نظر بعضیا ریتم اوایل کتاب کنده، ولی به نظر من کاملاً مناسب بود و من هیچوقت حتی پنج دقیقه هم حوصله‌م سر نرفت و نخواستم بزنم جلو. شاید این تأثیر کتاب صوتیِ محشرش بوده باشه و شاید اگه نسخه‌ی متنیشو می‌خوندم برای منم جاهایی خسته‌کننده میشد، ولی فی‌الواقع هیچ شکایتی از ریتم و روند داستان ندارم و خیلی هم خوب بود! اغلب وقتی مجبور می‌شدم صوتو قطع کنم تا بخوابم یا به کارام برسم بی‌قرار می‌شدمو هیجان بَرم می‌داشت که بعدش قراره چی بشه و مدت‌ها تو فکر و خیال داستان و شخصیتا فرو می‌رفتم.

یه جالبی داستان تو این بود که هر وقت راوی یه چیزی می‌گفت و من با خودم منطقی فکر می‌کردم که «خب چرا فلان کارو نکردن/ فلان چیزو نگفتن؟» راوی بلافاصله می‌زد رو دست من و تو جمله‌ی بعدی می‌گفت «به این دلیل که...» و خیلی خوشم میومد نویسنده سیستم ذهنیش مثل خودم کار می‌کنه و جایی برای ایراد گرفتن از منطق داستان و یا اعمال شخصیتا باقی نمی‌ذاره! :)))

جوری که راوی از احساساتش حرف می‌زد، به‌شدت به عنوان یک زن قابل درک و همذات‌پنداری بود و من شاید بخشی از خودمو درون اون می‌دیدم. جوری که زن بالغی به دوران نوجوونی و خامی خودش نگاه می‌کنه و میگه «اون موقع پرت بودم، ولی الان می‌دونم که...» خیلی خیلی قابل درک بود.

خلاصه که داستان هیجان‌آور و جالبی بود و خوندنش روحمو تو این روزا و شبای پاییزی شاد کرد.

پی‌نوشت: هیچوقت اسم راوی داستان معلوم نشد!
پی‌نوشت2: دو موریه ساختمون ماندرلی رو از یه ساختمون واقعی به اسم مِنابیلی در کورن‌وِل الهام گرفته که خودش چند سالی رو در اون زندگی کرده.

*هشدار اسپویل*
پی‌نوشت3: به آتیش کشیدن خونه توسط دان‌ورس زیادی قابل پیش‌بینی بود. ولی خب اشکال نداره :))
پی‌نوشت4: ولی دان‌ورس عجب دیوونه‌ای بود ها! ازون دیوونه‌تر راوی بود که نزیک بود دان‌ورس از پنجره پرتش کنه پایین، و یکم بعدش انگار هیچی نشده داشت با منوی غذای پیشنهادی دان‌ورس موافقت می‌کرد! اصن گرخیدم تو اون صحنه!
پی‌نوشت5: لعنتی! منم کامل با ماکسیم موافقم که ربکا از قصد اون حرفا رو بهش زد تا تحریکش کنه و اون بکشتش تا از شر بیماریش خلاص شه! کاملاً نقشه‌ش بود. ربکا جزو معدود آدمای دنیا بود که ترجیح میدن در اوج بمیرن (یاد یان ووشی افتادم). بعلاوه، به گفته‌ی دان‌ورس، ربکا از هیچی نمی‌ترسید بجز پیری، درد و بیماری. بنظرم حکم خودکشی دادگاه، کم از واقعیت نداشت. فقط اینکه منم گول خورده بودم و تا لحظه‌ی آخر فکر می‌کردم ربکا باردار بوده، نگو سرطان داشته! دو موریه غافلگیرم کرد!
پی‌نوشت6: انقد دلم برای راوی وقتی با ذوق با اون پیرهن سفید بالماسکه‌ش اومد پایین و ماکسیم دعواش کرد، سوخت که نگو! :((
پی‌نوشت۷: راستی چرا کسی متوجه سوراخ گلوله‌ تو جسد ربکا نشد؟
      

16

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست های پیشنهادی
هرمس

هرمس

5 روز پیش

مترجم گرم زبان سرزمین سرد

به مناسبت ایام: ۲۲ مهر و زادروز آبتین گلکار

88

< Sahar >

< Sahar >

5 روز پیش

راهنمای جامع جورج آر آر مارتین خوانی🐉🩸.

کتاب‌های مارتین رو به چه ترتیبی بخونیم که خط زمانی رعایت بشه؟

64

نوید نظری

نوید نظری

6 روز پیش

اعجاز ایجاز در هنر پارسی

حکایت آغازین متن از «لطایف‌الطوایف» عبید زاکانی به عنوان یکی از کوتاه‌ترین و زیبا‌ترین داستان‌های فارسی که در چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی نیز آمده است. سه جمله؛ بی‌هیچ پردازشی! در طنازی محض! تلخ و شیرین! حکمت و ایهام! شاید راز ماندگاری هنر ایرانی در همین باشد که اندک می‌گوید و بسیار می‌نماید؛ جهان را در واژه‌ای، طرحی یا گرهی می‌فشارد تا معنا آزاد شود. ما شرقیان عالم معنا را در فشردگی می‌بینیم و غربیان در گستردگی.

57

بهخوان

بهخوان

5 روز پیش

از مسیری که می‌سازیم

سه سال پیش با یک چالش روبه‌رو شدیم؛ چالشی که بعدها به یکی از بهترین تجربه‌های بهخوان تبدیل شد.

308

مالیس

مالیس

7 روز پیش

سیارهٔ ادبیات

اهل کدام بخش از سیاره هستی؟

116

دریا

دریا

7 روز پیش

اگر ساعت‌ها می‌ایستادند...

از دویدن دنبال عقربه‌ها خسته شده‌ام.

60

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

56

سجاد علی پور

سجاد علی پور

1404/7/18 - 13:48

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

81

Marnie

Marnie

1404/7/18 - 01:21

میان صفحات، من!

میان صفحات گم می‌شوم… جایی که سکوت حرف می‌زند و من فقط خودم را می‌بینم.

136

«هر صفحه، یک پله بالاتر…» 📖

«گاهی فقط کافی‌ست یک صفحه بخوانی، تا دنیایت یک پله روشن‌تر شود...» 💫

103

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.