بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت علی قاسم لو

                محمدعلی جعفری(نویسنده) را در غرفه ی روایت فتح دیدم قبلا از او کتاب #خانه_ی_مغایرت را خوانده بودم
علاقمند شده بودم به ادبیات یزد
سلام علیک کردیم و احوال پرسی 
تشکر کردم و دعای خیر برای خودش و قلمش
این کتاب را توصیه کرد و امضاء
"دانشجوی شهید حادثه پرواز اوکراین، امیرحسین قربانی" را که در جلد کتاب دیدم، دانستم که با یک غم بزرگ طرفم
غمی که باید مثل راوی کتاب بی صدا بسوزی و بخواهی آتش بقیه را خاموش کنی
با جمله ی نویسنده شروع می کنم:
دست روزگار برگ جدیدی از مظلومیت را رو کرد. اتفاقی که جنس غریبی داشت. حادثه پرواز اوکراین. عده ای که در مسیری افتاده بودند؛ نه برای مبارزه، نه برای دفاع. بی هوا و ناباورانه پر کشیده بودند.
متن پر از احساس این پدر صبور، اشکم را در آورد
پدر، در میان گفته هایش به خاطرات اسارت اردوگاه تکریت بازمیگردد
در قسمتی از کتاب، به وجد می آیم از این همه عزت نفس پدر:

گوشی ام زنگ می خورد.خبرنگار شبکه تابان است. می‌خواهد مصاحبه بگیرد. می نشینم توی ماشین. داداش رانندگی می کند. هنوز نمی دانم با خودم چند چندم. 《خطای انسانی》 پتکی شده است توی سرم. به خبرنگار وعده ی سر خرمن می دهم.
مصاحبه...
دوازدهم فروردین ۱۳۶۷. سلیمانیه ی عراق. نشستم جلوی سرنگ عراقی. از عقاب زرد و ستاره ی روی شانه اش فهمیدم سرهنگ است. انگار تازه از زیر دوش آمده بود بیرون. تر و تمیز و شسته و رفته با صورت شش تیغ. کنار دستش هم مترجم ایرانی ایستاده بود. با یک شیلنگ در دست. صدای سرهنگ پخش شد توی تن سردم.
-سُب الخمینی
تا مترجم به فارسی برگرداند فهمیدم ایرانی است. نمی دانم به چه قیمتی کشورش را فروخته بود.
_قرد! اگله الموت للخمینی(بوزینه! بگو مرگ بر خمینی)
می توانستم دو سه تا فحش بدهم به امام خمینی بگویم ما را به زور فرستاده جنگ. چیزی که سرهنگ عراقی توقع داشت از من بشنود؛ از یک رزمنده ی بچه سال که هنوز مو روی صورتش سبز نشده. ولی نشنید. الی الله. شیلنگ را هم خوردم. نه از دست سرهنگ عراقی. از دست هموطن خود فروخته ام
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.