یادداشتهای فاطمه رجائی (86) فاطمه رجائی دیروز مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 «دروغ برایش به صورت نیاز، عادتی عجیب و غریب، و لذت درآمده بود تا جایی که اگر میگفت دیروز از سمت راست خیابانی گذشته است، بایستی مسلم دانست که از سمت چپ آن گذشته است.» وقتی دروغهای بیمعنی بعضیها به یادم میآمد، برام سوال بود که چرا چنین حرفهایی میزنند. الان فهمیدم! لذت به بازی گرفتن دیگران ...!〰️🌝 کتاب با شخصیت شارل شروع میشود، دستوپنجه نرم کردنهای او با زندگی، تلاشش برای پزشک شدن، مشکلات پدر و مادرش، لغزشهایش و ... شارل بعد از مدتی سروکله زدن با همهچیز، بالاخره گمان میکند که زندگی به او رو کرده است. با دختر زیبایی برخورد میکند که دلش را میبرد. ولی عشق برای آنها چه معنایی دارد؟ یکی از آنها، اینطور: «عشق باید پر سروصدا و صاعقهوار پدیدار شود، همچون طوفانی آسمانی بر زندگی فرود آید، آن را زیر و زبر کند، اراده انسان را به سان برگها از ریشه بکند و دلش را یکپارچه به تباهی بکشاند.» ولی آن یکی چطور؟ صوتی کتاب رو با صدای خانم بستان دوست گوش کردم. خیلی خوب بود.💜 ⚪خطر افشای داستان⚪ شخصیت اِما و شارل در بعضی موارد کاملا عکس همدیگر بود. اِما اینطور بود: «چون به زندگی آرام عادت داشت برعکس به جنبههای پرماجرای آن گرایش یافته بود. دریا را تنها برای طوفانهایش دوست داشت و سبزه را تنها هنگامی که این سو و آن سو در میان ویرانهها پراکنده بود. هرچیزی میبایست برایش نوعی فایده شخصی داشته باشد و هرآنچه را که پاسخگوی آنی نیازهای روحیاش نبود همچون چیزی بیهوده به دور میانداخت. از آنجا که سرشتی بیشتر احساساتی داشت تا هنری، در پی هیجان بود نه تماشای چشماندازها.» اِما به دنبال هیجان بود و شارل به دنبال زندگیای به دور از هر حاشیهای ... زمان طلایی برایم به یک مسئله مهم تبدیل شده است. زمان طلایی من وقتی است که بیشترین بازدهی را دارم، مطالعه میکنم، دورههای آموزشیام را میبینم، بعضی کارهای شخصی و خانه را انجام میدهم و ... خلاصه بگویم، ارزشمندترین زمانِ روز من است. در عین حال فکر میکنم اهمیت دادن ما به کسی، یعنی اینکه زمان طلاییمان را به او اختصاص دهیم؛ نه خستگیهایمان و نه وقتهایی که نایی برایمان نمانده...💛 شارل خستگیهایش را به خانه میآورد و جزئیات خانهاش را نمیدید. تصور میکرد به عنوان یک پزشک باید بیشتر زمانش را صرف شغلش کند چون دیگران به او احتیاج دارند. در کتاب روابط متکامل زن و مرد میخواندم:« دلزدگی، حتی از محبت، نفرتانگیز است.» آدم باید تلاش کند تا به دست بیاورد و لذت ببرد. محبتی که بیوقفه بر سر کسی ببارد، طوری برایش بیارزش میشود که ناچار میشود چترش را باز کرده و محبتها را پس بزند. ولی شارل این را نمیدانست. اَما اِما... انگار تمام زندگیاش را پشت سر گذاشته بود تا به عشق برسد. عشق در نظر اِما در سادهترین شکل خودش مانده بود. نمیتوانست عشق را در اطرافش ببیند؛ حتی نمیتوانست فرزندش را آنطور که باید دوست بدارد. چون فقط یک نوع عشق میشناخت؛ همان که در رمانهایش خوانده بود ... فکر میکردم چرا اِما درمورد توقعات و خواستههایش حرف نمیزند؟ شاید چون خودش هم نمیدانست دقیقا چه میخواهد. ذهنش سراسر سردرگمی بود. «اَما چطور میشد از رنجی ناشناخته حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل میداد و چون باد در پیچو تاب بود؟ نه کلمات مناسبِ این کار را مییافت، نه فرصتش را و نه شهامتش را.» همونجا که میگن از قدمهای اول برای شناخت پیش از ازدواج، خودشناسی است. وقتی نباشد، همان میشود که شاعر میگوید: خانه از پایبست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است 📖بخشهایی از کتاب: 〰️عیب جویی از کسانی که دوست داریم، همیشه ما را تا حدی از آنها جدا میکند. نباید به بتها دست زد: آب طلایشان ور میآید و در دستمان میماند. 〰️ انگار همه تلخی زندگی را در بشقاب جلویش میگذاشتند، و همزمان با بخار سوپ که بلند میشد از عمق وجودش هم بخارهای دلزدگی سر بر میآورد. 〰️به نظرش میآمد که بعضی جاهای کره زمین باید که خوشبختی تولید کنند، مثل گیاهی که خاص خاک آنجا باشد و در جاهای دیگر بد بروید. 🌿 تا کی باید در جایی دیگر به دنبال خوشبختی گشت؟ بیست و شش تیر ۱۴۰۴/ دوازدهمین یادداشت تابستان 3 26 فاطمه رجائی 4 روز پیش در ماگدا سابو 4.2 50 «الان میدانم - چیزی که آنموقع نمیدانستم - که نمیشود محبت همیشه به شیوه آرام و مودبانه و روشن بیان شود؛ و اینکه نباید آدم شکل محبت ورزیدن را برای دیگران تعیین کند.»🌿✨ ... خانم نویسنده و همسرش به خانهای جدید نقل مکان میکنند.( احتمالا منظور ماگدا سابو، خودش و همسرش است.) به دنبال خدمتکاری هستند که در کارهای خانه و پختوپز کمکشان باشد و اینجاست که امرنس را به آنها معرفی میکنند. «صورت امرنس به هیچ چیز بیشتر از انعکاس آرام و رام دریای دم صبح شباهت نداشت.» کتاب بر محور برخوردهای خانم نویسنده و امرنس پیش میرود. هرچه داستان جلوتر میرود، امرنس را بیشتر میشناسد. رازهایی که هیچکس درمورد امرنس نمیداند برای نویسنده فاش میشود و رابطهای صمیمانهو عجیب بین آنها بوجود میآید ... «امرنس چیزی حدود بیست سال ما را در زندگی همراهی کرد.» ماگدا سابو در توصیف شخصیت هایش بینظیر است. تا آخرین صفحات کتاب به آشنا کردن خوانندگانش با شخصیتها ادامه میدهد.👥✨ بستر جریان وقایع، کشور مجارستان است، در حدود سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰. داستان کتاب بعد از جنگ جهانی دوم و زمانی که کشور سابو، تحت کنترل کمونیستها بوده اتفاق میافتد. وضعیت آن روزهای مجارستان در کتاب بازتاب پیدا کرده است و تاثیر جنگ، انقلاب و درگیریهای داخلی بر روی زندگی شخصیتهای کتاب نشان داده میشود. «همچنان بر سر این اعتقاد هستم که در آن زمان کشور داشت از دردهای زایمان به خود میپیچید، اما این توجیهپذیر نبود که قابلههای چنان فرومایه به بالینش بفرستند.» یک اقتباس سینمایی هم از کتاب وجود دارد به همین اسم. The Door 2012 متأسفانه نتوانستم فیلمُ ببینم. (اگر دیدم و حرفی داشتم بعداً به یادداشت اضافه میکنم.😁) ⚪خطر افشای داستان: چقدر خواندن این کتاب عجیب و جالب انگیز بود. وقتی که فکر میکردم دیگر نمیتواند چیزی برای رو کردن داشته باشد. سابو یک رفتار مهیج و مرموز دیگر از امرنس رو میکرد. توی بخشهایی از کتاب، دیگر از امرنس متنفر شده بودم. چرا همهچیز باید آنجور باشد که امرنس میخواست؟ الان که کمی از خواندنش گذشته است، امرنس را بیشتر درک میکنم. او بدون توقع توجهش را نثار همه میکرد ولی حدودی را برای خودش مشخص کرده بود که کسی نمیتوانست از پیشتر بیاید. فقط ماگدا از این حدود عبور کرده بود. پیرزن او را به جای همه کسانی که نداشت، دوست داشت. ولی ماگدا که ویولت یا آن نه گربه خانگی نبود. هرچقدر هم که دوستش داشت نمیتوانست پر و بالش را ببندد و او را کاملا آنطور که میخواست پیش ببرد ... 📖بخشهایی از کتاب: 〰️امرنس آنقدری که میفهمید که برای چیزهای ناممکن تقلا نکند. 〰️امرنس از هر نظر بینقص بود؛ و گاهی این بینقصی تحمل ناپذیر میشد. در پاسخ سپاسگزاریهای بزدلانه من، نشان میداد نیازی به تأیید دیگران ندارد. نیازی به تحسین نبود؛ او خودش خوب میدانست چه کار کرده است. 〰️من فقط روی کاغذ میدانم چه بگویم. توی زندگی واقعی برای پیدا کردن جمله مناسب مشکل دارم. 〰️سالها پیش، دورِ خویشاوندانِ بیش از اندازه به قاعدهام را، که در زندگی چیز خیالانگیزی نداشتند، خط کشیده بودم. 〰️او تنها بود. کی تنها نیست؟ میخواهم بدانم. و این شامل حال آنهایی هم میشود که کسی را دارند اما متوجه تنهاییشان نیستند. 〰️اگر نشود به کسی کمک کرد، پس خوش کمک نمیخواهد. 〰️جملههایی که ناتمام رها شوند دیگر هیچوقت به آن خوبی که شروع شده بودند تمام نمیشوند. 〰️مسئله این است که، به جز عشق ورزیدن، باید کُشتن را هم بلد باشی. 〰️فقط یک چیز روشن بود: روستا دیگر از خاطراتش محو شده بود. رفته بود به شهر و شهر توی خوش ذوبش کرده بود. 〰️اگر کسی را نداری که وقتی خانه میآیی خوشحالی کند، بهتر است اصلا زندگی نکنی. 〰️از مدتها پیش میدانستم که، هرقدر چیزی سادهتر باشد، احتمال فهمیده شدنش کمتر است. 〰️اگر کسی کاردی تیز توی قلب آدم فرو کند، آدم بلافاصله از پا نمیافتد؛ ما نیز فهمیده بودیم که فقدان امرنس را هنوز در درونمان احساس نکردهایم، که لطمهاش بعداً به ما وارد خواهد شد. بیست و سه تیر ۱۴۰۴/یازدهمین یادداشت تابستان 0 46 فاطمه رجائی 7 روز پیش رستگاری یک قدیسه کیگو هیگاشینو 4.1 19 انگار در دام نویسندههای ژاپنی افتادهام.〰️🍡✨ قبلاً از کیگو هیگاشینو نخوانده بودم؛ ولی برخوردهای زیادی با کتابهایش داشتهام که احتمالا بخاطر همین هم بود که کتابهایش را انتخاب نمیکردم. در نهایت حین چرخزنیهایم در بهخوان رسیدم به این کتاب. همان اوایل کتاب، آنجایی که آیانه(خانم) پشت سر یوشتاکا(مرد، همسر آیانه) حرکت میکرد و افکارش را مرور میکرد، مطمئن شده بودم کتاب خوبی را انتخاب کردهام. داستان از این قرار است که شاگرد آیانه، هیرومی، جسد یوشتاکا را در آشپزخانه پیدا میکند. ولی سوالهای زیادی بوجود میآید، یوشتاکا چرا باید خودکشی کند؟ آیا قتلی صورت گرفته؟ چرا هیرومی جسد را پیدا میکند؟ انگیزه قتل چیست؟ آلت قتاله کجاست؟ صفحههای اول کتاب نویسنده شما را شریک رازهایی میکند که نمیدانید لو رفتنشان خوب است یا مسکوت ماندنشان. بعد از آن روند داستان براساس این متن از کتاب جلو میرود: اوتسومی سرش را تکان داد.«راستش مطمئن نیستم متوجه شدم یا نه. پس یعنی این تکلیفی که بهم دادی برای اثبات اینه که این ترفند غیرممکنه؟ چرا؟» «گاهی اثبات اینکه سوالی جواب نداره به اندازه جواب دادنش مهمه.» و در پایان معما به شکلی خلاقانه حل میشود. شاید بتوانید قاتلُ حدس بزنید ولی روش قتلُ فکر نمیکنم.😶🌫️ اگر بپرسی پیشنهاد میکنم یا نه؟ میگم تو این فکرم که کتاب بعدیم، کدام کتاب نویسنده باشه😌 ولی توجه داشته باشید به عنوان یک کتاب جانبی خوبه...🌱 بیست تیر ۱۴۰۴/ دهمین یادداشت تابستان 4 45 فاطمه رجائی 1404/4/19 تولد در توکیو: خاطرات اتسوکو هوشینو حامد علی بیگی 4.1 41 «شیعهها آنقدر به برحق بودنشان اعتماد داشتند که برایم چیزی را توضیح ندادند. گفتند خودت مطالعه کن و ببین کدام حق است.»🌱 ... در این کتاب داستان دختری ژاپنی روایت میشه که بعد از اتفاقات ۱۱ سپتامبر درمورد دین اسلام تحقیق میکنه و مسلمان میشه و در طی مسیرش به تفاوت بین شیعه و سنی میرسه ... کتاب حدود ۱۰۰ صفحه است. روان و خوشخوان است. در یک نشست تمام میشود. در کتاب درمورد فرهنگ ژاپنی توضیحات جالبی داده میشود. بعد از خواندن تولد در لسآنجلس به سراغش آمدم، به آن اندازه حرف برای گفتن نداشت ولی در همین ۱۰۰ صفحه جاهای زیادی با خانم اتسوکو همذات پنداری میکردم. این کتاب نکتهای داشت که یکی از استدلالهای من برای برحق بودنِ اسلامه. اون نکته هم همین تفکرِ. همین که خالق ما میفرماید:« إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ» «بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمیکنند.» ۲۲ انفال یعنی اگر کسی متفکر و حقپذیر باشد، قطعا بعد از همه جستوجوها بازهم به سمت اسلام برمیگردد. وقتی که قرآن میخوانم، چشمهام روی «لا یعلمون»، «افلا تتفکرون» و ... میماند و این آیات را جور دیگری میفهمم؛ چون دارم زندگیشان میکنم. بعد از برخورد با هر شبههای، اولین فکری که در ذهنم نقش میبندد این است که: حتما من این زمینه مطالعه نکردهام و اطلاعات کافی ندارم. و البته همیشه هم همینطور است و بعد از کمی تحقیق و گفتوگو شبهه رفع میشود...🌱 📖بخشهایی از کتاب: 〰️ژاپنیها به تربیت کودک خیلی اهمیت میدهند. خانوادهها از سن خیلی کم، مسئولیتپذیری را به کودکان آموزش میدهند. مثلا در خانواده ما قبل از اینکه ورودی را تمیز نکرده بودم، نمیتوانستم صبحانه بخورم. از چهار پنج سالگی این مسئولیت من بود و باید انجامش میدادم. 〰️این چه جور خدایی بود که مادر هم داشت. خب پس این جهان تا قبل از به دنیا آمدن خدا چگونه خلق شده بود و چگونه مدیریت میشد؟ 〰️در مدارس، مطالب مذهبی و آیین بودا آموزش نمیدادند. کلا جامعه ژاپن سکولار است. مذهبی نیستند؛ ولی اخلاق مدارند. 〰️فکر میکردم اسلام دین کثافت کاری و کشتن انسانهای بیگناه است. دین ترور، دین خرافه، دینی ضد زن. اما یک روز سوال تازهای ذهنم را اشغال کرد: اگر اسلام از لحاظ جمعیت دومین دین جهان است، یعنی این همه انسان کمعقل و احمق وجود دارد که پیرو همچنین دینی هستند؟ 〰️چاشنی خیلی از غذاهای ژاپنی، شراب است. غذا با شراب پخته میشود. 〰️هر روز به اهلبیت (ع) سلام میدادم. میدانستم جواب سلام واجب است و معصوم به انجام دادن واجباتش مقید است. 〰️کلمات زیادی هم در سالهای خیلی قبل از طریق سفرهای تجاری راه ابریشم،به ژاپن وارد شده بود. مثلاً «چرند و پرند» که ما میگوییم:« چرند و پورند». یا کلمه جان که ایرانیها برای ابراز محبت استفاده میکنند و مثلاً میگویند: فاطمه جان. ما هم در ژاپن میگوییم «چن» که ظاهراً از یک ریشه است. 〰️اسلام دین آزادی است؛ به این دلیل که انسان را از خودش و امیالش آزاد میکند. نوزده تیر ۱۴۰۴/ نهمین یادداشت تابستان 0 13 فاطمه رجائی 1404/4/14 دختر قصه گو لوسی مود مونتگمری 4.2 21 «شاید بتوانند آیندهمان را دگرگون یا حالمان را تلخ کنند، ولی دستشان به گذشتهمان نمیرسد. آن تابستان با همه خندههای و شادیها و شگفتیهایش اکنون متعلق به ماست.»🤍🌱 میتونم صفحهها درمورد حسم به این پاراگراف بنویسم. واقعیتی که به شدت بهش معتقدم: ما به خاطرات خوش کنار آدمهای عزیز زندگیمان احتیاج داریم برای دوام آوردن ... تصور کن فیلیستی پای سیب درست کرده باشد. از پَس شاخههای سبز درختان میوههای تازه سرک بکشد. سبدمان را پر کرده باشیم. زیرانداز را زیر درختی در باغ پدربزرگ کینگ بیندازیم. رگههای نور از بین شاخ و برگ درختان بگذرد و تلالوهای آن روی موهای قهوهای سیسیلی جلوهگر شود. پیتر کارش را در مزرعه تمام کرده باشد و به ما بپیوندد. با حال خوش به داستانهای دختر قصهگو گوش بسپریم و چشمهایمان مهمان عالم خیال شود و جز رنگها، نور و نوای شادی نبینیم و نشنویم ...✨💛 بورلی و برادرش فیلیکس برای مدتی نزد خانواده پدریشان میروند و آنجا در کنار فیلیستی، سیسیلی، دن، پیتر و دختر قصهگو ساکن میشوند. آنها با شیطنتها و ماجراجوییهایشان داستانهایی را رقم میزنند و سارا استنلی، دختر قصهگو، بچهها را به دنیای داستانها میبرد ... 🔹داستان مناسب نوجوانان حدود ۱۲ ساله است؛ علت امتیازی که مشاهده میکنید هم همین است. کتاب برای مخاطب بزرگسال جذابیت کمتری دارد. توصیفها و چالشهای بچهها شبیه مجموعه آنشرلی است ولی نتوانسته است آنقدر عمیق و قوی باشد. 🔹یکی از جذابیتهای کتاب مکالمات بچههاست. کودکانه است ولی مونتگمری مفاهیم مهمی را در آنها گنجانده است. ☁️دختر قصهگو گفت:« همیشه دلم برای علفهای هرز بیچاره میسوزد. از ریشه کنده شدن حتما خیلی سخت است.» فیلیستی با بیرحمی گفت:« باید جایی را که میخواهند رشد کنند درست انتخاب کنند.» ☁️بالاخره یک روز به ستوه آمد و نومیدانه گفت:« میخواهم به درگاه خدا دعا کنم که برایم پول بفرستد.» دن گفت:« فکر نکنم فایدهای داشته باشد. خدا چیزهای زیادی به بندههایش میدهد، ولی پول نمیدهد؛ چون خودشان میتوانند دربیاورند.» ☁️دختر قصهگو با دلخوری گفت:« هیچ تعجب ندارد که نمیتوانیم از کار بزرگترها سر در بیاوریم؛ چون خودمان تا حالا بزرگتر نبودهایم، ولی آنها که بچه بودهاند. نمیفهمم چرا ما را درک نمیکنند!» ☁️دختر قصهگو به تلخی گفت:« ولی به دردبخور بودن بهتر از این است که فقط سرگرمکننده باشی.» درحالی که فیلیستی به دردبخور، در اعماق قلبش حاضر بود همه چیزش را بدهد تا سرگرمکننده باشد. این خصلت بشر است. 🔹همیشه پرداخت مونتگمری به مسائل اعتقادی برام جالب بوده. «میفهمیدیم قدرت ناچیزمان مثل یک نی تو خالی در باد به لرزه میافتد و فروتنانه به خدا رو میکنیم؛ چرا که بییاری او همه تلاشهایمان بیفایده است.» ولی گاهی بعضی مسائل مورد بحث چندان درست نیست، مثل این مورد: پیتر جواب داد:« اگر زیاد مزاحم خدا نشوم، احتمال اینکه به حرفهایم گوش بدهد بیشتر است.» چهارده تیر ۱۴۰۴/ هشتمین یادداشت تابستان 2 70 فاطمه رجائی 1404/4/13 شکار و تاریکی ادوگاوا رانپو 3.8 47 یادم نمیآید چی شد که تصمیم به خواندن این کتاب گرفتم. یک شب حوالی ساعت یازده شروعش کردم. ساعت دوازده گوشیام را برای صبح روی زنگ گذاشتم و صفحهاش را خاموش کردم و گذاشتمش جایی که کمی با سرم فاصله داشته باشد. فکر نمیکنم از تاثیر مخرب امواجش چیزی کم شده باشد ولی حداقل عذاب وجدان حرفهای استاد فیزیولوژیام در سرم زنگ نمیزد. این سرطان زاست، آن چیز احتمال جهش را بالا میبرد، بهمان چیز باعث نقص مادرزادی میشود. از این اختلالات و بیماریهایی که هرکدام را میخواندیم، اول به وجودش در خودم شک میکردم. داشتم میگفتم، ذهنم یک سره درگیر داستان بود و نمیتوانستم بخوابم. دوباره گوشیام را برداشتم و ادامه دادم. سی درصد پایانی کتاب مانده بود، با خودم میگفتم دیگر صبح بیدار نمیشوم و دوباره خواستم بخوابم ولی باز هم نشد. بالاخره تمامش کردم، ساعت حدود ۲ بود. سه بار شوکهام کرده بود. هنوز هم یادم است که از این پهلو به آن پهلو میشدم و پرده جلو تختم را کنار میزدم و در آن سر اتاق دوستم را میدیدم که نور گوشیاش، صورتش را روشن کرده بود و فکر میکردم شاید حرف زدن با او کمی از هیجان انتهای کتاب را از ذهنم بیرون بریزد، ولی وقت خوبی برای حرف زدن نبود. اصلا نمیدانم آن شب چطور خوابم برد و چقدر در جایم غلت زدم و به شیزوکو فکر کردم و البته به اشتباهات مرگبار ...! کتاب از زبان نویسنده رمانهای جنایی روایت میشود. روزی در معبدی شیزوکو ایامادا را میبیند و جادوی زیبایی او مسحورش میکند. روابط صمیمانهای با او به هم میزند تا روزی که زن به او نامهای مینویسد و مسئلهای نگرانکننده را با او در میان میگذارد و از او کمک میخواهد ... اولین کتابی بود که از ادوگاوا رانپو میخواندم. جناییهای خوانده شده من در کتابهای آگاتا کریستی خلاصه شده بود؛ برای همین خواندن این کتاب شوک بزرگی بود. سبک نویسنده خیلی رازآلود و کثیف است و به سبک منظم و کلاسیک آگاتا کریستی شباهت ندارد. بعد از خواندن این کتاب سریع به سراغ کتابهای بعدیاش رفتم ولی به این اندازه مجذوبم نکردند و اتفاقا حس ناخوشایندی برایم داشتند و با خودم میگفتم که چه؟ یعنی نویسنده صفحاتی را سیاه کرده تا افکار جنون آمیزش را فریاد بزند؟ باید ببینم در آینده نظرم تغییر میکند یا نه. خوانده شده در پنج خرداد سیزده تیر ۱۴۰۴/ هفتمین یادداشت تابستان 6 70 فاطمه رجائی 1404/4/12 کتاب ساحلی امیلی هنری 3.8 34 «فکر میکنم باور داشتن به عشق شجاعانهاس. منظورم عشق پایداره. اینکه سعی کنی چنین چیزیرو به دست بیاری، حتی با علم به اینکه میتونه بهت آسیب بزنه.»❤️🩹☁️ گاهی اوقات از تمام برنامههایی که داشتی میبُری و ذهنت کشش کتابهای تحلیلی و پیچیده رو نداره. گاهی میخوای زندگیُ در سادهترین شکل خودش و احساساتُ در حالت قابل درکتری تجربه کنی؛ این کتاب برای اون گاهی وقتاس🍃 داستان درمورد نویسندهایه که همیشه با نگاه خوشبینانه نوشته و زندگی کرده ولی ناگاه بخاطر اتفاقاتی که براش رخ میدهد معانی در ذهنش برهم میریزد و با خودش میگوید، دنیا به همان زیباییست که فکرش را میکرده؟ «بارها و بارها به من گفت که خودم نیستم. ولی اشتباه میکرد. من همان منِ همیشگی بودم. فقط دیگر تلاش نمیکردم برای او یا هرکس دیگری در تاریکی بدرخشم.» ژانویه یا همان خانم نویسنده، راهی خانهای در محلهای جدید میشود که پدرش برایش به ارث گذاشته و در نزدیکی ساحل ساکن میشود و باقی ماجرا...🌊✨ کتاب ساده ولی پر احساسی بود. توی شرایطی خوندمش که توان خواندن کتاب دیگه ای رو نداشتم و ازش لذت بردم. دغدغه ژانویه برای کسب اطلاعات و نوشتن رمانش برام جالب بود. کتاب طوری بود که حس میکردم امیلی هنری درباره احساسات خودش و سردرگمیهاش نوشته تا به تجربه زندگی مخاطبانش نزدیکتر باشه و به همین دلیله که به راحتی میشه با کتاب ارتباط برقرار کرد. کتابُ به پیشنهاد «ماه آسمان» خوندم، ممنونم بابت معرفی خوبت💛 📖بخشهایی از کتاب: 〰️ در آن لحظه بود که متوجه شدم: وقتی حس میکردی دنیا تاریک و ترسناک است، عشق میتوانست تو را به رقصیدن وادارد؛ خنده میتوانست کمی از دردت را بکاهد؛ زیبایی میتوانست ترست را سوراخ کند. همان لحظه تصمیم گرفتم زندگیام پر از هر سه باشد. نه فقط بخاطر خودم، بلکه بخاطر مامان و همه اطرافیانم. 〰️ ذهنم به نحو بیرحمانهای خالی بود. نه از نوع خالی بودن صفحه سفیدی که مکان نمایش سر خط چشمک میزند و سعی داری رمانی را از هیچ سرهم کنی. از نوع خالی بودن رنگهایی که با به هم فشردن چشمها یا زل زدن طولانی به شعلههای آتش، در تاریکی منفجر میشوند. خالی تپندهی حاصل از هجوم احساسات، تا جایی که دیگر قابلیت فکر کردن نداری. 〰️ تا حالا این حسرو داشتی که یه نفررو تو خواب تماشا میکنی و از اینکه وجود داره، وجودت پر از شادی میشه؟ 〰️ همیشه از چنین فکری خوشم میآمد، اینکه آدمها بعد از مدتی واقعا شبیه به هم میشدند. یک یا حداقل دو بخششان باهم همپوشانی میکرد، درختهایی با ریشههای در هم گره خورده. 〰️ دکترم به من گفته بود درد صدای بدنمان است که سعی دارد شنیده شود. دوازده تیر ۱۴۰۴/ ششمین یادداشت تابستان 2 22 فاطمه رجائی 1404/4/7 ایما سجاد سامانی 3.9 17 پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد ...♡✨ یکی دیگه از کتاب شعرهای مجموعه معناگرای سوره مهر. به دنبال معنی ایما میگشتم، این تعریف را پیدا کردم: «به حرکت دست، چشم، یا ابرو برای نشان دادن چیزی یا بیان غیرمستقیم یک مفهوم اشاره دارد.» در واقع منظور همان ایما و اشاره است.☘️ این کتابُ دوست داشتم، حال خوب کن، بود.〰️ اشعار و افکار شاعر حوالی چشمان دلفریب، کمند گیسوان و تیغ ابروان معشوق پرسه میزند. تکیه شاعر بر ایهام، استعاره و ... است که نتیجه آن، این ابیات دلنشین بوده. در حین خواندن کتاب فکر نمیکنم به کلمهای برخورده باشم که معنیاش را ندانم. چند شعر در باب مصیبت اهل بیت(ع) نیز سرود شده: به سوگواری سروی نشسته بانویی که نیست از دل ایشان دل شکستهتری...❤️🩹🖤 📖چند بیت مهمان شاعر باشیم: بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت بگذار حسادت بکند شانه به شانه .... من از غم تو غزل میسرایم و آن را تو عاشقانه به گوش رقیب میخوانی .... دوستان هیچ نکردند و رسیدند به تو من به دنبال تو میگردم و سرگردانم .... بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیام .... دستت به گیسوان رهایش نمیرسد از دوردستها به نگاهی بسنده کن! .... اگرچه دین مرا گیسوی رهای تو برد کسی که بنده موی تو نیست بیدین است .... گیسوانش جنگجویان شب و مژگان او نیزهدارانند، غوغای سپاهش را نگاه! هفت تیر ۱۴۰۴/ پنجمین یادداشت تابستان 0 14 فاطمه رجائی 1404/4/5 بادبان مدارا: بایدهای زندگی مشترک (2): زندگی یادگرفتنی است. زندگی را یاد بگیریم محسن عباسی ولدی 4.4 5 تا ساحل آرامش ...☁️♡✨ این مجموعه شامل چهار کتاب است: فانوس دانایی؛ شناخت های لازم در زندگی مشترک قایق مهربانی؛ بایدهای زندگی مشترک 1 بادبان مدارا؛ بایدهای زندگی مشترک 2 گرداب دروغ؛ نبایدهای زندگی مشترک این کتاب، جلد سوم این مجموعه است. من کتابهای قبلی را نخواندهام. توی پاتوق کتاب، بین قفسهها پرسه میزدم و عنوان کتابها را نگاه میکردم. بین کتابها به این مجموعه برخوردم. هر کدام از جلدها را برداشتم و فهرستشان را بررسی کردم. بین آنها موضوعات این جلد بیشتر برایم جالب و مناسب بود. این کتاب و کتابی دیگر از آقای عباسی ولدی خرید آن روز من بود. به نظر خیلی عجیب میآید اگر دست خالی از آنجا بیرون بیایم.^^🩵 کتاب جذاب، مفید و خوبی است. متن روان و جذابی دارد. براساس آیات و روایات است و این روایات در پانویس آورده شده است. نصف جذابیت کتاب برای من بخاطر پانویسها بود. در آخر هر فصل پرسشهایی وجود دارد که به آنها پاسخ داده میشود. کتاب صفحهآرایی خوبی دارد ولی بخشهای خالی آن زیاد است. از آنجایی که عادت سازی و پرداختن به مواردی که در کتاب گفته میشود، زمانبر است. این کتاب جز دستهایست که باید درکتابخانهمان داشته باشیم و چند وقت یکبار به سراغش برویم و تلنگری به خودمان بزنیم. 📖موضوعاتی که این کتاب بررسی میکند: 〰️صحبت و گفتوگوی زوج درمورد چه مواردی باشه؟ درمورد چه مواردی نباشه؟ موانع گفتوگو چه چیزهایی هست؟ چه قوانینی را برای صحبت، رعایت کنیم؟ 〰️شاد بودن فضای خانه چه عواملی فضای خانه را شادتر میکند؟ 🌱️«امام صادق(ع) فرمود: هیچ بندهای خشم خود را فرو نمیخورد، مگر آنکه خداوند، عزت او را در دنیا و آخرت، افزون کند.» 〰️عذرخواهی و پذیرش عذر 🌱️« رسول خدا(ص) فرمود: ای علی! کسی که پوزش کسی را که عذرخواهی میکند، نپذیرد، چه آن فرد دروغ بگوید، چه راست، به شفاعت من نخواهد رسید.» «امیرالمومنین علی(ع) فرمود: کسی که به جهت گناه،کسی را سرزنش کند، گذشت نکرده است.» 〰️مدارا در زندگی 🌱« امام صادق(ع) فرمود: اگر میخواهی که مورد احترام باشی، نرمخویانه برخورد کن و اگر میخواهی مورد اهانت واقع شوی، با خشونت رفتار کن.» 〰️برنامه ریزی برای زندگی مشترک 🌱️«امیرالمومنین علی(ع) فرمود: کار کمی که مداوم باشد، از کار بسیار ملالآور، امیدبخشتر است.» 〰️نظافت لباس و تن پنج تیر ۱۴۰۴/ چهارمین یادداشت تابستان 0 20 فاطمه رجائی 1404/4/3 تولد در لس آنجلس بهزاد دانشگر 4.1 54 «آنجایی که من بیحساب دادهام، بیحساب هم به من کمک شد.» 〰️🌱 کتاب اتوبیوگرافی محمد عرب و همسرش است که هردو روایت زندگیشان را بازگو میکنند. حالا شاید با خودتان بگویید چرا باید داستان زندگی آنها را بخوانیم؟ محمد در خانوادهای ایرانی متولد شده است و در سالهای حوالی انقلاب در ایران همراه خانوادهاش به آمریکا مهاجرت میکند. او به خاطر محیط و شرایط جدید، شخصیت خودش رو براساس ارزشهای متفاوتی میسازد. زمانی تصمیم میگیره، راهی برزیل شود و به تماشای کارناوالها برود. وقتی که از خانه خارج میشده، خواهرش قرآن را از سفره هفتسین برمیدارد و بالای سرش میگیرد و محمد قرآن را از او گرفته و با خود به سفر میبرد. و این سرآغاز تغییرات زیادی برای اوست...🌱 چند نکته درمورد کتاب بگم: ▫️تغییر محمد براساس لطف خدا، حقپذیری و ویژگیهای دیگری در او بوده است که ممکن است برای ما قابل درک نباشد؛ ولی باورپذیر است. ▫️در برنامه ماه عسل در سال ۱۳۹۴ و محفل در سال ۱۴۰۳ از ایشان دعوت شده است و داستان زندگیشان را بازگو میکنند. برنامه ماه عسل مفصلتر و بهتر بود و همسرشان هم حضور داشت. نکته جدیدی مطرح نشد ولی شنیدن این داستان از خودشان لطف دیگری دارد. بخشی از صحبت آقای عرب:« اگر برادران یهودی ما هر کدوم تو خونههاشون یک عصای موسی داشتند، باهاش دنیارو عوض میکردند. ما چه کردیم با این معجزه زنده؟» ▫️روی جلد کتب درج شده است:«خاطرات محمد عرب، خواننده آمریکایی»! این تیتر زرد روی جلد کتاب برای چیست؟ 📖 بخشهایی از کتابُ در ادامه میذارم: 〰️«در ایران اعضای خانواده با هم حرکت میکنند؛ یعنی خانواده یک سیستمی است که همه اعضا در آن به یکدیگر وابستهاند و با همدیگر رشد میکنند یا تعالی پیدا میکنند؛ اما در آن فرهنگی که من در آن بزرگ میشدم، خانواده در کنار هم حرکت میکردند و هرکس اهداف خودش را دنبال میکرد. بعضی وقتها ممکن بود اهدافشان با هم تضاد پیدا کند، آنوقت خیلی راحت از هم جدا میشدند و از هم فاصله میگرفتند.» ▫️چرا؟ مگر این بد است؟ آقای عرب در ادامه میگوید:«اوایلش میگویی چه اشکالی دارد افراد آنطور که دوست دارند زندگی کنند؟ هیچ اشکالی در آن نیست، منتها وقتی اوج میگیرد، هدف زندگی میشود: هر آن چیزی که من میخواهم و هر آن چیزی که من را خوشحال میکند. اشکال از اینجا شروع میشود.» 〰️«ذهنم درگیر آیات قرآن و مفاهیمش بود. دیگر این جور کارها برایم کمارزش و لذتهایش کمرنگ شده بود.» 〰️«انسان حیایش را که از دست دهد، بعد میتواند به گناهان دیگر تن دهد. توحید مفضل، ص ۷۹» 〰️«فکر میکنند اگر بیشتر کار کنند، بیشتر پیشرفت میکنند؛ ولی واقعیت این است که این پیشرفت، توقف ندارد و همیشه در یک دور بسته در حال دویدنند.» «Pier pressure؛ یعنی فشاری که همسالان به تو وارد میکنند؛ یعنی شما باید این شکلی لباس بپوشی، این شکلی رفتار کنی یا موهایت این مدلی باشد. این فشار در آمریکا خیلی قوی است.» ▫️در بخشهای متعددی از کتاب درمورد تفاوت فرهنگی ایرانی و آمریکایی صحبت میشود. 〰️من برای همه میگفتم:« تا زمانی که شما از عقلتان استفاده میکنید، اجازه بدهید عقلتان شما را به سمت قرآن بیاورد. وقتی به قرآن میرسید و متوجه شدید که این وحی خداوند است، دیگر اجازه ندهید عقل برایتان تصمیم بگیرد. اجازه بدهید وحی برای شما تصمیم بگیرد.» و این را برایشان باز میکردم و میگفتم:« چون آنجا دیگر عقل کارایی ندارد. عقل تا آنجایی کارایی دارد که شما را به این نقطه برساند. اگر این نبود که دیگر احتیاجی به وحی نبود و خود عقل کافی بود.» 〰️«نزدیک به دو سال طول کشید تا من توانستم یک دور کامل نهجالبلاغه بخوانم.» 〰️«امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه دنیا را جوری به تصویر میکشد که انگار این دنیا مثل یک زمین پر خار است، لباسهایتان را به خودتان بچسبانید، از لای این خارزار طوری رد شوید که بتوانید بروید، وگرنه لباستان گیر میکند و مشکل ایجاد میکند.» 〰️«متوجه شدیم یکی از اسمهای خیلی معروف بینشان توسین است که بر وزن حسین خودمان است. بعدها وقتی تحقیق میکردم، در آمریکا به کتابی برخوردم که ادعا کرده بود اسامی و جملاتی که در غارهای سرخپوستها هست که به کلمههای عربی نزدیکند؛ مثل اینکه کلام اهلبیت(عهم) و اسامیشان در غارهای سرخپوستها حک شده بود است؛ یعنی شاید قبل از «کریستف کلمب»، شیعیان به این قاره آمده بودند و با این سرخپوستها رابطه برقرار کرده بودند.» ▫️مربوط به وقتی است که آقای عرب، همسرش و تعدادی دیگر برای دعوت سرخپوستها به اسلام راهی محل زندگی آنها میشوند. 〰️«حریم خانه یک چیزی است که باید نگه داشته شود.» ▫️خواندن زندگی آدمها و تجربیاتشان میتواند برای ساختن زندگی خودمان خیلی کمککننده باشد. آقای عرب یک مسلمان منفعل نبوده و خواندن از یک زندگی معتقدانه و اسلامی قشنگه. «به مرور زندگی خانوادهمان و افراد دور و اطرافمان بگونهای از سبک زندگی ما تاثیر گرفت. تا جایی که وقتی اطرافیانمان ما را دعوت میکردند، میدانستند مجلس باید متناسب با روحیات ما باشد؛ چون ما جایی که برای عقایدمان احترام قائل نبودند، نمیرفتیم.» 〰️«نمیدانند آن چیزی که باعث پیشرفت غرب شده کار و تلاش و نظمشان است، نه بیبندوباری و ولنگاری.» 〰️«یک «سقف شیشهای» هست که تا جایی به هر فرد اجازه رشد میدهد و البته سقف شیشهای هر فردی ارتفاعش فرق میکند. اصطلاح سقف شیشهای به حد و مرزهایی اشاره میکند که قابل نشان دادن نیستند؛ ولی وجود دارند. من بعد از ۱۱ سپتامبر وجود سقف شیشهای را درک کردم و متوجه شدم که وجود دارد. من تا یک حدی میتوانستم رشد کنم، چون بیشتر از آن را اجاره نمیدهند.» ▫️یکی از دلایل مهاجرت آقای عرب و خانوادهاش به ایران. عکسها: بخشهایی از زیارت امین الله(سفر سال گذشته به مشهد، انشالله روزی امسال همه ما💚✨) سه تیر ۱۴۰۴/ سومین یادداشت تابستان 2 22 فاطمه رجائی 1404/4/2 پاداش: منطق پنهانی که انگیزه های ما را شکل می دهد دن آریلی 3.6 8 یک پاداش خوب چه ویژگیهایی داره؟🧋🌱〰️ یه بار این یاداشتُ نوشتم ولی به دلیلی که نمیدونم همه نوشته هام پاک شد. و دوباره از نو نوشتم. واقعا سزاوار یه پاداش خوبم. =_=⚡ کتاب درمورد پاداش و تاثیر آن بر انگیزه صحبت میکند. کتابی۱۲۰ صفحهای، کوتاه و روان است. خواندنش را به هرکسی میتوانم توصیه کنم چون در هر حال، همه ما زمانهایی نقش مشوق را برای اطرافیانمان داریم، حتی بیشتر اوقات برای خودمان. دن آریلی در کتاب بر این ایده تاکید دارد که معنا و هدفی که در پس هر مسئله وجود دارد، عامل اصلی ایجاد انگیزه است. پس برای ایجاد انگیزه باید، اهدافی رو برای خودمان تعریف کنیم. «زندگی هیچگاه بهخاطر پیشامدها غیرقابل تحمل نمیشود. تنها نبود هدف و معناست که میتواند زندگی را غیرقابل تحمل کند. ویکتور ای. فرانکل» در ادامه بخشهایی از کتاب رو توضیح میدم: 〰️«نتایج نشان میدهد که زمانی که برای کاری تایید میشویم، حاضریم به ازای پول کمتر بیشتر کار کنیم و زمانی که تایید نمیشویم، بخش زیادی از انگیزهمان را از دست میدهیم.» 🌱 نویسنده به تایید شدن و دیده شدن کار فرد به عنوان یک پاداش خوب اشاره میکند. چون در ادامه میگوید:«تأیید نوعی جادویی انسانی است، یک رابطه انسانی کوچک، هدیه از یک نفر به نفر دیگر که نتیجهی بسیار بزرگتر و پرمعناتری در پی دارد.» 〰️«یکی از راههای انجام این مهم این است که آنها را نه کارکنانی برای بهرهکشی، که افرادی منحصربهفرد بدانیم که بهخاطر خلاقیت و هوششان لایق احترام و قدرشناسیاند.» 🌱 یکی از پاداشهای دیگه توجه به ویژگیهای خاص و منحصر به فرد افراده، بطوریکه احساس دیده شدن و ارزشمندی در آنها ایجاد شود. 〰️«️آزمایش اریگامیِ ما هم نشان داد که هرچه افراد تلاش بیشتری صرف کنند، بیشتر به ساختههایشان اهمیت خواهند داد.» 🌱 وقتی افراد خودشان چیزی را می سازند یا وقتشان را صرف کاری میکنند، به آن احساس تعلق پیدا میکنند که باعث ایجاد انگیزه برای پیشبرد کار میشود. 〰️ «آیا میتوان گفت که وقتی به جای درگیر شدن با زحمتِ اینطور کارها آنها را به افراد دیگر میسپاریم هزینه گزافی متحمل شدهایم؟ هزینه بیگانهتر شدن با کاری که میکنیم، با غذایی که میخوریم، با باغچههایمان، با خانههایمان و حتی با زندگی اجتماعیمان.» 🌱 وقتی که صرف انجام کارهای خانهمان میکنیم یا صرف پیش بردن پروژههایمان میکنیم سبب ایجاد احساس تعلق، مالکیت و معنای بیشتر میشود. با به قول نویسنده:«درسی که در اینجا میتوان گرفت این است که نتیجه کمی بیشتر عرق ریختن به دست آوردن معنایی بیشتر است: معاملهای حقیقتاً پرسود.» 〰️«یافتههای ما این بود که زمانی که پاداش بسیار زیاد باشد، کارایی به شکل قابل توجهی کاهش مییابد. این اثرِ خلاف انتظار به خاطر نگرانی و اضطراب از احتمالِ نگرفتنِ آن پاداش به وجود میآید.» 🌱 واضحه ولی یک طورهایی مثل جایزههای برندهای مختلف است که اصلا زحمت ارسال کد و شرکت در آن را به خودمان نمیدهیم. 〰️«راحتترین راه برای کشتن اعتماد و حسن نیت هم تنها اهمیت به پرداخت پول در مقابل کار و تلاش افراد است.» 🌱 نویسنده در طی آزمایشهایی که انجام میدن اشاره میکند بازدهی و ایجاد انگیزه زمانی که به جای پاداش پولی یک ژتون شام خانوادگی به کارمندان شرکت داده میشود بیشتر است. در این حالت معناسازی بیشتری اتفاق میافتد و کار فرد بیشتر دیده میشود. 〰️«انگیزههای ما برپایه افقی تعیین میشود که فراتر از عمر ماست و اینکه، در نبود آن افق، بخش عظیمی از انگیزه ما از بین خواهد رفت.» 🌱 اعتقادات و باورهای ما نقش بی بدیلی در معناسازی و پیشبرد زندگیمان دارند. که نمونهشُ این روزا زیاد میبینیم.❤️ در پایان نویسنده اقرار میکنه که: «مسئله انگیزه تا این حد پیچیده است، کسی که بخواهد پاسخش را کشف کند مانند کسی است که بدون نقشه در جنگل آمازون گم شده باشد.» پس این کتاب هم صرفاً برای اینه که دستمان خالی نباشد... یک تیر ۱۴۰۴/ دومین یادداشت تابستان🧋〰️ 4 36 فاطمه رجائی 1404/3/31 نیم دانگ پیونگ یانگ رضا امیرخانی 3.9 191 کتاب را همین چند دقیقه پیش تمام کردهام. برای اینکه سودای نوشتن یادداشت از سرم نیفتد شروع کردم به نوشتن. دومین کتابی است که از رضا امیرخانی میخوانم؛ البته باید بگویم، گوش کردم. کتاب اول، «منِ او» بود. الان که یادداشت «نیم دانگ پیونگ یانگ»را مینویسم کتاب کاغذی آن را از کتابخانه برداشتهام و یادداشتهایی که برادرم در کتاب نوشته است را میخوانم. پیشتر کتاب «هزاران فرسنگ تا آزادی» را خواندهام که روایت فرار دختری از کشورش، کره شمالی، است. روایت کتاب مربوط به دهه ۹۰ میلادی است پس در مقایسه با کتاب امیرخانی که مربوط به سال ۹۷ شمسی است، قدیمی محسوب میشود. «هزاران فرسنگ تا آزادی» حالتی اغراقگونه داشت و فقط بخش ابتدایی کتاب در کره شمالی روایت میشد. ادامه کتاب روایت فرار دختر، خواهر و مادرش و دردسرهایشان در چین، مغولستان و ورود به کره جنوبی بود. کتاب اطلاعات خوبی درمورد کره شمالی در اختیار مخاطبش قرار نمیداد چون بیشتر شاهد تصورات نویسنده، همان دختر فراری، هستید؛ انسانی که تصور میکردم جهان پشت سرش کره شمالی و پیش رویش کره جنوبی و آمریکا بوده است، انسانی که هنوز هم نمیداند در دنیا چه خبر است و تصوری از آزادی، سیاست، امپریالیسم، دیکتاتوری ندارد. ولی کتاب امیرخانی را میتوانستم بپذیرم و به حقیقت مشاهدات تکیه کنم. پایبندی ملت را به عقیده جوچه درک کنم و به نگاهی خیلی خیلی اجمالی از کره شمالی برسم. هنوز هم در نظرم کره شمالی همان زندانی که بود، هست ولی درهایی دارد؛ برخلاف تصوری که کتاب قبلی در ذهنم القا میکرد. انسان کره شمالی در نظرم، انسانیست که چرخ دندههای کوچکی را میچرخاند تا فرصت پرسشگری و تفکر نداشته باشد؛ شده با کندن چمنها با دست به جای ماشین چمن زن یا خراب کردن ساختمان چند طبقه با کلنگ. این درمورد روایت از ملت و ظاهر کره شمالی بود. امیرخانی در خلال نوشتههایش و شوخی با همسفرانش، تحلیلهای زیادی گنجانده که تقریبا ته همهشان میرسد به اینکه کره شمالی تحریم است و تحریم هم سبب تک صدایی. که طبق دلایل زیادی با این حرف موافق نیستم. در این شرایط حمله اسرائیل و پیش از این مذاکراتی که نصفه ماند و بدعهدیهایی که دیدهایم، نمیتوانم دیدگاه امیرخانی را درمورد تحریم و تاثیراتش بپذیرم و فکر کنم وقتی نظامی آن قدر بی چشم و روست که موشک بر سر بچههای سرزمینم میریزد و باقی کشورهای خاورمیانه برایش تجهیزات پزشکی(؟!) میفرستند قرار است با زبان فرهنگ و دین و... صحبت کنیم و مشکلات حل شود. عکس: بازدید از بیمارستان در سفر دوم سی و یکم خرداد ۱۴۰۴/ اولین یادداشت تابستان 2 14 فاطمه رجائی 1404/3/27 صبحانه در تیفانی ترومن کاپوتی 3.3 33 پال وارجک: آدم به هر چیزی عادت میکنه. هالی: من که هیچ وقت به چیزی عادت نمیکنم، کسی که به هر چیزی عادت کنه با آدم مرده هیچ فرقی نداره.🌱 ــــــــــــــــ چندین بار این کتابُ شروع کردم ولی نتونستم ادامه بدم. چند روز پیش وقتی لیست نوارمُ بررسی میکردم و کتابهایی بهش اضافه و بعضیرو حذف میکردم، به نسخه صوتی این کتاب برخوردم. به نظرم صوتی کتاب خیلی خوب از آب درآمده و صدای شخصیتها هم با شناختی که ازشان به دست میآوریم جور در میآید. از سال گذشته تا الان نوشتنم درمورد کتابها تغییر کرده، مدتی توی ذهنم این حرف تکرار میشد که: وقتی که به راحتی میتوان هرچیزی را با سرچ در نت و هوش مصنوعی پیدا کرد، چه نیازی به نوشتن من هست؟ در جواب میگفتم: برای خودم مینویسم نه دیگری... اما این کافی نبود و این سوال و جوابها در ذهنم سلسهوار تدوام داشت. ولی حالا به جوابهایی رسیدهام پس راحتتر مینویسم. ــــــــــــــــ کتاب مقداری حال و هوای کتاب «گتسبی بزرگ» را برایم یادآور میشد. جامعه آمریکایی در اواسط قرن بیستم حدود سال ۱۹۵۰ را به تصویر میکشد، وقتی که همه درگیر زرق و برق بودهاند و احساس گمشدگی و پرسش چیستی به نوع جدیدی خودش را بروز میداده است. ــــــــــــــــ اگر بخواهم خلاصهای از کتاب بگویم: نویسنده جوانی، پال وارجک، به ساختمانی در نیویورک نقل مکان میکند در آنجا با دختری به اسم هالی گولایتلی همسایه میشود. هالی دختری به شدت برونگراست و با مردان زیادی ارتباط دارد. با پیشرفت داستان، نویسنده بیشتر با هالی آشنا میشود. هالی دختری زرق و برق دوسته که از روستایی کوچک به نیویورک آمده و نمیداند به دنبال چیست و به هیچ چیز احساس تعلق ندارد. در جایی از کتاب میگوید:« من تا روزی که بدانم جایی را پیدا کردهام که من و چیزهایش به هم تعلق داریم، نمیخواهم مالک هیچ چیزی باشم. خودم هم درست نمیدانم آنجا کجاست. اما میدانم چه شکلی است.» پس روایت کتاب به سمتی میرود که هالی را به معنایی برساند. ــــــــــــــــ تفاوتهایی بین فیلم و کتاب وجود دارد که قابل توجه است: ۱. کتاب هالی را دختری بی قید و بند و خوشگذران نشان میدهد که به هیچ چیز پایبندی ندارد و به این مسئله زیاد پرداخته میشود. ولی فیلم بعضی از این موارد را فاکتور گرفته و به آن نمیپردازد که نتیجتاً شخصیت هالی بصورت دختری زیبا و معصوم تصویر میشود که تا حدی هم تحت تاثیر بازی آدری هیپبورن است. ۲. پایان بندی کتاب و فیلم متفاوت است. پایان کتاب کمی بی سر و ته بود ولی فیلم با داستانی عاشقانه به پایان رسید که همیشه میتواند معنابخش خوبی باشد. ــــــــــــــــ ۲۶ خرداد ۰۴ 2 27 فاطمه رجائی 1404/3/5 از تو چه پنهان: غزل های مجید ترکابادی مجید ترکابادی 3.6 2 گفتی گمان مکن خبری از معاد نیست گفتم گناهکار که بی اعتقاد نیست اقرار کن به هر چه که باید! همیشه مرد آن کس که پای حرف خودش ایستاد نیست . 🌱این کتاب شعر هم مربوط به مجموعه معناگرای نشر سوره مهر هست. میشه گفت صرفا عاشقانه بود، نمیدونم مشکل از نگاه منه یا واقعا محتوای سطحی داشت. اشعاری نبودن که برای رسیدن به معنای اون نیاز به تفکر چندانی داشته باشه یا حتی ناخودآگاه تو ذهنت بگی: منم، منم ... حسی که موقع خواندن اشعار ناب داری. ولی با این وجود زیبا بود و ارزش خواندن داشت...💚 📗بعضی ابیات: « من و تو عاشقیم؟» کمی سکوت کرد خودش سوال کرد خودش جواب داد فرزند آدمم که ز سیبی گذر نکرد پس من چگونه از لب سرخت حذر کنم؟ جای حیرت نیست گر در پای عشقت سوختم عاشقی میراث ما از دودمان آدم است ۵ خرداد ۱۴۰۴/ در انتظار 🌱 0 14 فاطمه رجائی 1404/3/1 بی نا نفیسه سادات موسوی 3.5 8 شکست اگر دل عاشق، به عشق خرده مگیر مگر گناه مسلمان به گردن دین است؟...🤍✨ 🌱این کتاب شعر بیشتر اندر احوال دلدادگی عاشق و هجران معشوقه... 🌱زبان شعر شاعر، زنانهست: اشک تو را هرگز ندیدم، حتی زمان بیقراری نامرد! اصل مشکل این بود: تو مرد بودی، زن نبودی 🌱کتاب شادی و غم عشق رو همزمان تصویر میکرد و صرفا هجران و دوری رو به تصویر نمیکشید: از لحظهای که وارد دنیای من شدی این خندههای از تهِ دل بیارادهاند مردم مرا کنار تو باور نمیکنند ما عاشقیم آه که مردم چه سادهاند 📕چون کتاب رو به صورت الکترونیکی خوندم، ابیاتی که توجهم رو چند باره به خودشون جلب کردن، در ادامه مینویسم: ای عشق، این سکوت به معنای عجز نیست حرمت نگاه داشتهام خاطرات را . خنده از چهرهمان دور نمیشد، ما را خون دل خوردنِ بسیار به این روز انداخت حال ما را که به هجران تو عادت کردیم باور وعده دیدار به این روز انداخت . گذشته داستان ما ز روزها و هفتهها رسیده است عمر دل سپردنم به سالها . کلافِ بازی دنیا ز صبر پیچیدهست ندیده غصه آینده را نباید خورد . دریا به موج میدود اما به چشم من ساحل به پای بوسی دریا رسیده است . پافشاری روی رویاهای شیرینت مکن عقل زایل میشود وقتی شراب از حد گذشت . ۱ خرداد ۰۴/ گرما، فکر، از نو جوانه زدن 0 24 فاطمه رجائی 1404/2/21 اقلیت فاضل نظری 3.9 51 نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت زندگی -این تاجر طماع ناخن خشک پیر- مرگ را همچون شراب ناب، کم کم می فروخت در تمام سال های رفته بر ما، روزگار شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت . 🌱بعضی وقتا نوشتن چقدر سخت میشه، گاهی اوقات برمیگردم و یادداشتهای گذشتهم رو میخونم ببینم قبلا چطور مینوشتم. ولی شعر... هربار که یه بیت شعر میخونم، برام معنای متفاوتی داره و چی میتونه اینقدر زیبا تجربیاتی که از سر میگذرونم رو توصیف کنه... چه چیزی میتونه این تلاطم و سردرگمی توأمان با آرامش ولی سوالبرانگیز رو اینقدر خوب نشون بده... به وجد میام چون ما شعرهارو نمیخوانیم، اون هارو زندگی میکنیم: بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام: عشق گنجیست که افزونیاش از انفاق است بین ماهیهای اقیانوس و ماهیهای تنگ هیچ فرقی نیست وقتی چارهای جز آب نیست! راز گل کردن من، خون جگر خوردن بود از در آمیختن شادی و غم دلتنگم حال، در خوف و رجا رو به تو برمیگردم دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم من عارف دلتنگم، یا زاهد دلسنگ؟ هر روز نقابی زدهام روی نقابی با سرافکندگی قلب خرابم چه کنم؟ گر سر سالم از این معرکه بیرون ببرم هزار صبح توانستی و نخواستی اما رسیدنیست شبی که بخواهی و نتوانی عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق این دعاییست که رندی به من آموخته است بار ما را نه بیفزا، نه سبکتر گردان! تلخی عمر به شیرینی عشق آکندهست چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد♥️ . ۲۱ اردیبهشت/ درگیر سینوزیت و بیحوصلگی عکس: روزهای خوش🌱 0 34 فاطمه رجائی 1404/2/6 ناکدبانو: رمان سوفی کینسلا 3.8 53 سامانتارو درک میکردم؛ منم استرس و اضطراب اوایل کتاب، آرامش میانههای کتاب و سردرگمی آخر کتاب رو حس کردم؛ و از خوندنش لذت بردم...🌱✨ داستان کتاب درمورد وکیلی به اسم سامانتا سوییتینگه، کسی که دائما درگیرِ کارهای متعددشه و برنامهش هیچ جای خالی نداره. آرزوی سامانتا سهام دار شدن در شرکت کارتر اسپینکه ولی اتفاقاتی میفته که هدفها و ارزشهای سامانتارو تغییر میده... برای استراحت و به آرامش رسیدن کتاب خوبیه، همچنین به موضوعی میپردازه که چالش حالِ ماست و خوندنش میتونه یادآوری باشه که از خودمون غافل نشیم و خوشبختی رو در دستاوردهای مشخصی خلاصه نکنیم و بدونیم از لحاظ احساسی در چه وضعیتی هستیم... حداقل من که بعد از خوندن کتاب برای «یواش» زندگی کردن مصممتر شدم😁🌱 «پر از تنشم. عادت داشتم هر دقیقه از زمانم تحت کنترل خودم باشه، حتی هر ثانیه. حالا، الان، باید برای مخمر صبر کنم؟ اینجا پیشبند پوشیده، وایستم و منتظر باشم... که به قارچ کار خودشرو بکنه.» ولی کتاب شخصیت پردازی و فضاسازی عمیقی نداره، بعضی قسمتهای کتاب مبالغه شده و غیرواقعیه... کتاب رو به پیشنهاد زهرا رستاد خوندم، ممنونم از پیشنهاد خوبت💚 📗متن کتاب: از وقتی استخدام شرکت کارتر اسپینک شدم، یاد گرفتم که خیلی سریعتر بخونم. در واقع، همهچیز رو سریعتر انجام میدم. سریعتر راه میرم، سریعتر حرف میزنم، سریعتر غذا میخورم... شایدم گای عوض نشده. شاید همیشه همینجوری بوده و من هیچوقت متوجه نشدم. اشکالی نداره. خودت رو بخاطر اینکه جواب همهی سوالهارو نمیدونی اذیت نکن. همیشه لازم نیست بدونی که کی هستی. همیشه معلوم نیست که آینده چی میشه و به کجا داری میری. بعضی وقتها، همین که بدونی قدم بعدیات چیه، کافیه. ۶ اردیبهشت/ ساعت ۱۲:۳۰ بعد از میانترم جنین 3 38 فاطمه رجائی 1404/1/27 گفتارهایی در اخلاق اسلامی: توکل، رضا، صبر، طول امل مرتضی مطهری 4.4 5 در این کتاب به چهار موضوع توکل، رضا، صبر و طول امل پرداخته میشود. (به موضوع طول امل کمتر پرداخته شده.) مدتی طول کشید تا آن را تمام کنم و احتمالا بخشهایی از کتاب را خوب متوجه نشده باشم و ممکنه در آینده باز به سراغ آن بیایم.💙 📘بخشهایی از کتاب: همیشه باید کاری کرد که بشر امیدش از غیر خودش سلب شود؛ وقتی امیدش از غیر خودش سلب شد، آن وقت است که نیروهای درونیاش به کار میافتد و یک شخصیتی پیدا میکند. توکل اصلا در قرآن همیشه مفهوم حماسه دارد. مقرون با حماسه است( باک ندارم، به خدا توکل میکنم) نه مفهوم تماوت و مردگی و یک گوشه نشستن و کار به کاری نداشتن. توکل یهودی همین است که در کاری انسان بگوید من نمیکنم خدا بکند، وقتی خدا انجام داد من نتیجهاش را استفاده میکنم.( توکل یهودیگری ) پیغمبر اکرم فرمود: اگر در کاری مردد شدید یعنی نتوانستید راه صحیح را به دست بیاورید، بروید نماز بخوانید و دعا کنید ( ترتیب خاصی هم دارد) و هفت بار از خداوند خواهید که در این کاری که شما الان در آن گیج و گم هستید و نمیدانید که راه صحیحش این طرف است یا آن طرف، آنچه را که خیر است در دل شما القا کند. بعد از این دعا اگر چیزی در قلب شما القا شد، شما این را الهام خدا بدانید و دنبالش بروید. اگر یاری خدا را میخواهی، تا به یاری حق برنخیزی حقیقت تو را یاری نمیکند. حدیثی است از امیرالمومنین؛ میفرماید: من اینجور دعا میکردم: خدایا مرا محتاج بندگان خودت قرار نده. پیغمبر اکرم به من فرمود: چنین دعایی نکن چون این دعا مستجاب نیست. خداوند همه بندگان را محتاج یکدیگر آفریده است. تو دعا کن خدایا مرا محتاج شرار خلق خودت( بندگان بد خودت) قرار نده، و الّا خداوند همه بندگان را محتاج یکدیگر آفریده است. من هنوز یک جا برخورد نکردهام که بگویند یک امام استخاره کرده.( شهید مطهری) رکن اول توکل این است که آرمان و هدف انسان مقدس باشد. رکن دوم: انسان در راه است آرمان و هدف کوشش به خرج بدهد. رکن سوم: این کوششی که در راه مقدس انجام میدهد مقرون به خلوص نیت باشد یعنی لله و فی الله باشد، نه برای هواهای نفسانی. برادران خود امیرالمومنین، عقیل و طالب هر دو در صف دشمن بودند. به عقیل گفتند: تو چرا اسلام آوردی؟ گفت: وقتی که در بدر با برادرم علی روبهرو شدم وضع او سبب شد که من از دل ایمان بیاورم چون در کودکی اینقدر او به من علاقهمند بود که اگر مادرم خوراکی به او میداد،میداد من بخورم،واقعا مرا دوست داشت؛ و حالا من میبینم در راه عقیدهاش آنچنان است که گویی یک ذره نسبت به من علاقه ندارد. توجیه فلسفی توکل گفتیم توکل عهده دار شدن کار است در قسمتی که مربوط به انسان است و واگذار کردن به خداست در قسمت دیگر، و معنی واگذار کردن به خدا این است که بدانید در عالم حسابی هست که در شرایطی که شما وظیفهتان را عمل کنید او به کمک شما برخیزد. از نظر فلسفی توجیه توکل این است که دنیا یک واحد جاندار و ذیشعور است؛ این واحد ذیشعور نسبت به افرادی که در راه حقیقت فعالیت میکنند و افرادی که در راه غیر حقیقت فعالیت میکنند بیطرف و متساوی نیست. این، روح و حقیقت توکل است. گفتم: فما حد التواضع؟ حد تواضع چیست؟ من کی متواضع خواهم بود؟ فرمود: با مردم آنچنان رفتار کنی که توقع داری آنها با تو رفتار کنند؛ هر وقت آنطور رفتار کردی تو مرد متواضعی هستی. گره از کار مردم گشودن، در دفع بلا موثر است. تو خوبی کن، این به تو حق شناسی نمیکند، تو یک وقت میبینی یه کس دیگر که اصلاً از تو به او خوبی نرسیده، در عوض به تو خوبی میکند؛ یعنی تو انتظار خوبی را از کسی که به او خوبی میکنی نداشته باش، از عالم داشته باش؛ عالم اگر از اینجا به تو ندهد از یک جای دیگر میدهد. شما خوبی میکنید، در اسلام محضا لله است، پاداشش را خدا خواهد داد، نظرت باید به خدا باشد. مکتب غیراسلامی و ماتریالیسم میگوید خیر، تو از لحاظ اینکه نیست به بشر این کار را کردی و آن هم یک موجود ذیشعوری است خود به خود عکسالعملش خوبی است که به او برمیگردد. اگر خداوند شمرو ابن زیاد را نمیآفرید، امام حسین کشته نمیشد. ولی اگر خدا اینها را نمیآفرید اصلا امام حسین هم امام حسین نبود... بدی اگر نباشد خوبی هم وجود ندارد. خودْ خوردن در موضوعاتی که از اختیار انسان خارج است جز بدبختی و بیچارگی نتیجهای نمیدهد. هر چیزی را که باید به خدا نسبت بدهیم میتوانیم از آن راضی باشیم و هر چیزی را که نباید به خدا نسبت بدهیم از آن باید ناراضی باشیم. ولی نباید خیال کرد که انسان به بهانه رضای به قضای الهی باید به همه چیز راضی باشد. آدمی که فقط وظیفه انجام میدهد اصلاً برای او شکست و غیر شکست وجود ندارد. او از نظر منطق خودش اگر شکست هم بخورد پیروز شده، پیروز هم بشود پیروز شده. گفتهاند: انسان وقتی میتواند هرچه بر سرش بیاید از آن راضی باشد یعنی از خدا راضی باشد که خدا از او راضی باشد. در کلمات پیغمبر اکرم و حضرت امیر هم هست که از طول امل نهی کردهاند. طول یعنی درازا و درازی، امل هم یعنی آرزو. اگر انسان در دنیا آرزویش در یک کار یا دو کار یعنی در حدودی که توانایی وصول به آنها را دارد تمرکز داشته باشد او موفق میشود. 0 37 فاطمه رجائی 1403/12/21 قتل در بین النهرین آگاتا کریستی 4.2 7 داستانِ کتاب در یک سایت باستان شناسی در عراق اتفاق میافتد. همسر مدیر این سایت، خانم لایدنر، گذشته تاریک و مرموزی دارد. دائماً حس میکند جانش در خطر است ولی کسی به حرفهایش توجهی نمیکند ... «ابایی ندارم که اعتراف کنم اولین تأثیری که از دیدار با خانم لایدنر گرفتم شگفتی کامل بود ... جوان نبود؛ بین سی تا چهل سال داشت. چهره شکستهای داشت و چند تار موی جوگندمی که با زیباییاش آمیخته شده بود. چشمان بسیار زیبایی داشت. از میان چشمانی که در همه عمرم دیده بودم، تنها چشمانی بود که واقعا میشد آنها را به بنفشه تشبیه کرد.»☘️✧ این آخرین کتاب آگاتا کریستیه که امسال(۰۳) یاداشتش رو مینویسم؛ پس به خودم اجازه میدم مفصل بنویسم. ^^✨ همسر آگاتا کریستی، مکس مالوان، یه باستانشناس برجسته بوده؛ ایشون عملیاتهای حفاری و باستان شناسی متعددی رو در منطقه بینالنهرین یعنی کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه انجام دادن. یکی از سایتهای باستان شناسی که مکس مالوان در اون فعالیت میکرده سایت چغازنبیل بوده. آگاتا کریستی به دلیل فعالیتهای اکتشافی همسرش با او به کشورهای عراق، ایران، سوریه و ... سفر کرده و در خیلی از آثارش ردپای ایران و خاورمیانه مشهوده؛ مثلاً کتاب خانهای در شیراز- اسم اصلی این کتاب Parker Pyne Investigates ( تحقیقات پارکر پاین) است که شامل ۱۲ داستان کوتاه جناییه و اسم یکی از این داستانها، «خانهای در شیرازه». نشر هرمس اسم کتاب رو با توجه به این داستان تغییر داده- داستان در ایران رقم میخوره. (。•̀ᴗ-)✧ آگاتا کریستی ایده خیلی از داستانهاش رو در خلال این سفرها صیقل داده و ردپای خاطراتش در جزئیات و کلیات کتابها مشهوده. توی همین کتاب، قتل در بینالنهرین، جایی در مورد « بسم الله الرحمن الرحیم» صحبت میکنه و یک فصل رو اینطور شروع میکنه، همچنین در خیلی از کتابهای دیگهش گریزهایی به دین و فرهنگ مردم خاورمیانه میزنه. 📍در این کتاب پوآرو حضور داره. داستان حال و هوای کویری و رازآلودی داره. امیدوارم اگه برای مطالعه انتخابش کردید، از خوندنش لذت ببرید. شخصیتها: هرکول پوآرو، لوئیز لایدنر، دکتر لایدنر، اِمی لدران، فردریک بازنر، خانم مرکادو، پدر لاویگنی و ... ۲۰ اسفند ۰۳ 4 81 فاطمه رجائی 1403/12/20 معمای کارائیب آگاتا کریستی 3.8 6 خانم مارپل راهی جزایر کارائیب میشود تا مدتی آنجا استراحت کند. در مدت اقامتش با افراد مختلفی آشنا میشود. یکی از همسفران او مرد مسنی است که به تعریف داستانهای عجیب علاقه زیادی دارد؛ داستانهایی که مخاطب نمیداند چه مقدار از آن واقعیت و چه مقدار زاییده تخیلات اوست. این آقا پس از تعریف یکی از این داستانها میمیرد؛ ولی جزئیات مشکوکی توجه خانم مارپل را جلب میکند... 📍همانطور که در خلاصه نوشتم خانم مارپل در این کتاب حضور داره. شخصیتها: خانم مارپل، سرگرد پالگریو، مولی کندال، تیم کندال، آقای رافیل، آقای جکسون، خانم پرسکات ۲۰ اسفند ۰۳ 4 31