یادداشت فاطمه رجائی
4 روز پیش

نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت زندگی -این تاجر طماع ناخن خشک پیر- مرگ را همچون شراب ناب، کم کم می فروخت در تمام سال های رفته بر ما، روزگار شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت . 🌱بعضی وقتا نوشتن چقدر سخت میشه، گاهی اوقات برمیگردم و یادداشتهای گذشتهم رو میخونم ببینم قبلا چطور مینوشتم. ولی شعر... هربار که یه بیت شعر میخونم، برام معنای متفاوتی داره و چی میتونه اینقدر زیبا تجربیاتی که از سر میگذرونم رو توصیف کنه... چه چیزی میتونه این تلاطم و سردرگمی توأمان با آرامش ولی سوالبرانگیز رو اینقدر خوب نشون بده... به وجد میام چون ما شعرهارو نمیخوانیم، اون هارو زندگی میکنیم: بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام: عشق گنجیست که افزونیاش از انفاق است بین ماهیهای اقیانوس و ماهیهای تنگ هیچ فرقی نیست وقتی چارهای جز آب نیست! راز گل کردن من، خون جگر خوردن بود از در آمیختن شادی و غم دلتنگم حال، در خوف و رجا رو به تو برمیگردم دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم من عارف دلتنگم، یا زاهد دلسنگ؟ هر روز نقابی زدهام روی نقابی با سرافکندگی قلب خرابم چه کنم؟ گر سر سالم از این معرکه بیرون ببرم هزار صبح توانستی و نخواستی اما رسیدنیست شبی که بخواهی و نتوانی عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق این دعاییست که رندی به من آموخته است بار ما را نه بیفزا، نه سبکتر گردان! تلخی عمر به شیرینی عشق آکندهست چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد♥️ . ۲۱ اردیبهشت/ درگیر سینوزیت و بیحوصلگی عکس: روزهای خوش🌱
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.