تولد در توکیو: خاطرات اتسوکو هوشینو

تولد در توکیو: خاطرات اتسوکو هوشینو

تولد در توکیو: خاطرات اتسوکو هوشینو

حامد علی بیگی و 1 نفر دیگر
4.0
95 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

216

خواهم خواند

46

شابک
0000000002026
تعداد صفحات
101
تاریخ انتشار
1399/6/19

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        کتاب «تولد در توکیو» داستان دختری از ژاپن است که از ماجرای یازده سپتامبر و پروژه‌ای که قرار بود اسلام را در جهان زمین بزند نور هدایت را پیدا کرد. او فرزند یک خانواده متوسط بود که پس از جنگ جهانی دوم در این کشور پیشرفته به دنیا آمده بود و در رشته روابط بین الملل تحصیل می‌کند تا بتواند به مردم بیشتری کمک کند اما سفر به آمریکا و تحقیقات بیشتر او را به این نتیجه می‌رساند که تمام ادعاهای حقوق بشری سازمان‌های جهانی طبل توخالی است و هیچ سعادتی در فرهنگ غربی یافت نمی‌شود. افسردگی و دلمردگی از این حقایق گریبانگیرش می‌شود اما در همین حین ماجرای یازده سپتامبر و بن لادن او را نسبت به دین اسلام کنجکاو می‌کند. برایش سوال می‌شود که چگونه چنین دین خشن و ضدبشری می‌تواند دومین دین بزرگ جهان باشد. پس به مطالعه و تحقیق در مورد اسلام می‌پردازد و بیان زیبا و محکم قرآن او را با حقیقت اسلام آشنا می‌سازد. در جریان همین جستجوها با جوانی شیعه‌ای از ایران آشنا می‌شود و همین رابطه به شکلی آرام سرنوشت دین و زندگی او را برای همیشه تغییر می‌دهد و او را به راهی می‌کشد تا پس از سال‌ها پوچی و بی‌هدفی معنای خلقت و زندگی را دریابد.
      

لیست‌های مرتبط به تولد در توکیو: خاطرات اتسوکو هوشینو

نمایش همه

یادداشت‌ها

          این کتاب در مورد یه دختر ژاپنیه که بخاطر سوالاتی که براش پیش میاد به سمت دین اسلام کشیده میشه. یه سری جملات زیبایی داره که در ادامه مینویسم ولی خب هم یه سری تفکرات درست داخلش هست هم غلط از نظر من. این درسته که کشورهای غربی تمایل دارن از مسلمان ها یک تصویر تروریستی بسازند اما از نظر من در حال حاضر بیشتر ویژگی ها و خصلت های بد رو مسلمونها دارن، شاید خیلی از ماها فکر میکنیم چون مسلمونیم میتونیم هر کاری بکنیم! شاید اگر ۱۰ سال پیش این کتابو میخوندم برام جذابیت بیشتری داشت ولی با نگرشی که الان دارم و با چیزایی که دارم میبینم، تنها این جمله از کتاب رو در مورد چیزهایی که مطرح کرده قبول دارم:
تنها چیزی که ذهنم راحت قبولش میکرد،یکتایی خدا بود.اصلا در موردش چون و چرا نمیکردم. ژاپنی ها همیشه به بچه هایشان میگفتند: مواظب باش کار بد نکنی که آسمان تو را میبیند. با اینکه به بودا اعتقاد داشتند اما میگفتند آسمان تو را میبیند. این آسمان با بودا فرق داشت. انگار فطرتا میدانستند خدایی هست که نظاره گر اعمال آنهاست. برای همین زمانی که از طریق مسیحیت با خدای یکتا آشنا شدم، ذهنم این دو را به هم ربط داد و متوجه شدم آن آسمانی که ژاپنی ها میگفتند همان خدای یکتاست.
        

23

        ماجرای جذابی بود. واقعا خدا چه نوری رو توی قلب این آدم ها می بینه که از اون سر دنیا دلشون به سمت اسلام متمایل میشه و وارد مسیر هدایت میشن.
تا حدی شبیه تاوان عاشقی و تا حدی هم شبیه مهاجر سرزمین آفتاب بود!
کوتاه و قشنگ و مناسب برای دخترهای نوجوان
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1