«بر دامان آمستردام» را که بستم، به این فکر کردم که میشود در شش ماه آنقدر خاطره و کشف از یک شهر جمع کرد که برای یک عمر حرف بماند؛ هرکسی اگر جرئت کند روزنوشتهای سفرش را دقیق بنویسد، ناگهان خودِ سفر بدل به قصهای پانصدصفحهای میشود که تا سالها میشود راهنما برای کسی که میخواهد برود مثلا به آمستردام.
سنا ثقفی ــ نویسنده و محقق ادبیات کودک ــ با چرخدندههای باکفیتس (به قول خودش گاری و در واقع یک دوچرخه خانوادگی)، بوی لاله هلندی و صدای ناقوس کلیسای رتردام به دل زندگی روزمرهٔ یک خانوادهٔ چهارنفره ایرانی با دو بچه در اروپا میزند؛ از دیدنِ کلاسها و کتابهایی که در آنها به کودک میآموزند چطور دربارهٔ خدا سؤال بپرسد تا گفتوگو با همسایهٔ اکوادری.
پشت همهٔ این روایتها یک دغدغهٔ مشترک تپش میکند: چطور میشود «ایمان» را در شلوغیِ خیابانهای سنگفرش نگه داشت و همزمان از موزهها و کتابخانهها و پارکهای آمستردام لذت برد؟