مردی که از گردن به پایین هیچ حرکتی نداشت، فقط چشم‌ها و لبخندش زنده بود. مادری پیر که هفده سال عاشقانه پرستاری‌اش کرد. همه فکر می‌کردند زندگی‌اش خلاصه می‌شود در تختی کوچک و چهاردیواری خانه. اما روزی دختری جوان، بی‌پروا ایستاد و گفت: «من می‌خواهم همسر او باشم...»
این کتاب، روایت واقعی یک جانباز نخاعی است؛ داستانی از صبر، عشق، امید و معجزه‌ای به نام اراده انسان. کتابی که با هر صفحه‌اش یاد می‌گیری «زندگی، حتی روی تخت هم ادامه دارد».
      

        این کتاب ثابت می کنه حتی اونایی هم که لات و لوتند و داش مشتی یا حتی اونایی که نماز شب خونم نیستند وقتی برند در خونه ی سیدالشهدا و اهل بیت علیهم السلام، دست خالی بر نمی گردند. مجید یه پسری بود شر و شیطون که مدام پی دعوا بوده و تا آخر شبا قهوه خونه و مشغول قلیان کشیدن ولی تو پیاده روی اربعین دلش لرزید و تو حرم حضرت رقیه حاجتشو گرفت و شد شهید مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها. این کتاب زمزمه ای هست که تا مدتها در ذهنت می مونه.
      

        به تازگی شروع کردم کتاب داستانی خوندن...به پیشنهاد یکی از دوستان با مدیر مدرسه شروع کردم. جالب بود. نقد ها و انتقادهایی که مدیر یک مدرسه داشتند و اینکه خیلی با جزییات بیان شده بود گاهی طنز و گاهی واقعیت بود..من که دوست داشتم.
      

        حبیب یکی از پیرترین افرادی بود که در کربلا در رکاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام شهید شد. اینکه چه صفت هایی حبیب را حبیب کرد در این کتاب آورده شده و راهکارهایی هم هست که چطوری ما حبیب امام زمانمون بشیم. حبیب هر شب قرآن رو ختم می کرد هم قرآن می خواند و هم عامل به قرآن بود. اگر به‌دنبال الگویی برای سبک زندگی ولایی، انقلابی و تشکیلاتی هستی حتما کتاب رو مطالعه کنید
      

        قطعا هر شخصی که در کربلا شهید شد، ویژگی خاصی داشته که توانسته تا لحظه ی آخر در کنار سیدالشهدا باشد. این کتاب خیلی صریح و روان به بیان ویژگی های شخصیتی و رفتاری قمربنی هاشم می پردازد و خیلی زیبا رفتارهای تسکیلاتی حضرت را بیان می کند. به اعتقاد من، کتاب برای این برهه از زمان نوشته شده است. چرا که در آن هم از صلح سخن گفته، هم از امان نامه و عدم مذاکره، هم اطاعت ولی زمان دارد و هم جنگ در رکاب امام زمان...
      

        آدم تا در مورد کسی چیزی ندونه خیلی راحت هم قضاوت می کنه هم نظر میده. شهید موسوی شهیدی بودند که هم تیپ می زدند، هم خط اتو داشته لباسهاشون، هم عطر و ادکلن استفاده می کردند، هم از کِرِم برای پوستشون استفاده می کردند، هم به موسقی پاپ و سنتی علاقه داشتند،هم کتاب میخوندند هم از دکتر شریعتی هم شهید مطهری. اما جایی که باید احساس مسئولیت می کردند وظیفه ی خودشون دونستند که برند جبهه حق علیه باطل بجنگند، ندای هل من ناصر ینصرنی را درک کرده بودند و در نهایت شدند جوان ترین شهید. پیشنهاد مطالعه به ویژه برای نوجوانان. 
      

        در جمعی بودم که استاد آن جمع، این کتاب رو معرفی کردند. این کتاب اشاره داره به مدرسه ای در ژاپن که خیلی خاص بوده و واگن های قدیمی قطار کلاس های این مدرسه بوده. محتوای کتاب خاطرات کودکی هست که در آن مدرسه تحصیل می کرده..مدیر این مدرسه روش های تربیتی خاصی رو برای دانش آموزان آن زمان داشته و الان هر دانش آموزش در یک جای این جهان مشغول به کار هستند. روش های تربیتی این کتاب واقعا جالبه به ویژه برای به کارگیری در مدارس ابتدایی، پیشنهاد میکنم معلم ها و مدیران و والدین یکبار هم که شده این کتاب را مطالعه کنند.
      

        کتاب رو که شروع می کردم فکر نمی کردم به جایی برسم که انگاری یه شخصی جلوم نشسته و داره بهم درس زندگی میده. شخصیت مادرجان تو این کتاب بسیار شخصیت نابی هست. واقعا عجیبه یه آدم از اول زندگیش تا لحظه آخر فقط کار کنه برای دیگران برای خدا... بدون هیچ چشمداشتی. مادرجان شخصی بودند که سراسر زندگیشون پر از خلاقیت تو کارهاشون بوده و خیلی ها زیر دست ایشون به جایی رسیدند، کسب و کار راه انداختند و امرار معاش می کنند. برکت مال مادرجان خیلی زیاد بوده و روضه ی سه شنبه ها ثابت سالیان سال در منزلشان ثابت بوده که الان گویا در کتاب اینجور نوشته که حسینیه ی اصفهانی هاست و کارگر اون حسینیه میگه نیمه شب ها تو این خونه صدای روضه و سینه زنی میاد. کتاب رو از فراکتاب خوندم
      

        با  مطالعه ی این کتاب به وضوح میشه فهمید چرا  فرقه ی بهایی تلاش برای جذب حداکثری می کنه و چرا بیشترین توان خودش رو روی کودکان جامعه گذاشته است. به نظرم قلم نویسنده خیلی خوب بود و کتاب از اون دسته کتابهایی بود که چیزی رو در لفافه نمی گفت همه به صورت صریح و واضح گفته شده بود
      

        آدم باید از هر کتابی که می خونه اون رزق خودشو برداره... کتاب شهید محمود رادمهر مهمترین نکته ای که داشت این بود که تو هر کاری، خدا رو در نظر می گرفت. برای هر کاری اول رضایت خدا براش مهم بود...جالبه...همیشه از مسئولیت فراری بودند اما در هر جایی که خدمت می کردند، بیشترین کارها رو ایشون انجام می دادند.
حتما کتاب رو مطالعه کنید و لذت ببرید. شهادت حق ایشان بود. ان شاالله شهادت روزیِ دوستدارانش.
      

        کتاب طنز خیلی جذاب و روونی بود. از اون کتابایی که تا چند صفحه شو مطالعه می کردی، تا آخرش ادامه می دادی. از نوستالژی ها و خاطرات دهه ۶۰ بود. داستان یه پسربچه ی شیطون و دروغ گو هست که خودش به این نتیجه میرسه این عادت هاشو ترک کنه و ....البته یه مرور خاطرات هست از دهه ۶۰ و رسومات آن زمان...
      

        حتما کتاب رو مطالعه کنید. صفحه به صفحه اش نکته داره. سریع خونده میشه. پیشنهاد می کنم با تمرکز عمیق خونده بشه. 
      

        کتاب ام علا هدیه ی نذر غدیر سال ۱۴۰۳ بود که در یازدهم تیر ۱۴۰۳ به دستم رسید. اعتقادم اینه بعضی کتابا مثل رزق و روز آدمها باید خودشون برسند به دستمون و خوندنشون بشه روزیمون تو اون برهه هایی که از زمین و زمان دنبال یه نشونه ای.
ام علا یه زنی بودند که تو تربیت فرزند کم نذاشتند. ایشون ۱۸ تا فرزند داشتند.مادر چهار شهید بودند. یک داماد و یک برادرشون شهید هست. همسرشون شهید هستند و خودشون یک سال و نیم در اسارت در زندان های عراق بودند.
زندگی پر فراز نشیب داشتند اما خم به ابرو نیاوردند. راضی به رضای خدا بودند. به نظرم مادر بودن رو در حق اولاد تموم کردند. و سر انجام در فروردین ماه سال ۱۳۷۹ در مقبره پروین اعتصامی در حرم حضرت معصومه به خاک سپرده شدند.
      

        خیلی  وقته کتاب رو امانت گرفتم و این کتاب میشه اولین کتاب سال ۱۴۰۴...
متنش عالیه...
      

        کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن رو باید خوند تا ارزشش رو فهمید...پر از نکته برا اونایی که دنبال موفقیت اند و انواع کتابای موفقیت رو مطالعه کردند... نوید نجاتبخش یه آدم با معدل ۱۴ تونست شرکتی رو داشته باشه که الان به مرحله صادرات در حوزه ی سلامت رسیده...
اراده و انگیزه ی وصف نشدنی داره و هیچ چیزی برای او و تیمشون غیر ممکن نیست...