معرفی کتاب مجید بربری: زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی اثر کبری خدابخش دهقی

مجید بربری: زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی

مجید بربری: زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی

4.1
90 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

199

خواهم خواند

35

شابک
9786003806290
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
1399/2/15

توضیحات

        این کتاب در برگیرنده خاطرات شهید مدافع حرم مجید قربانخانی است توسط کبری خدابخش دهقی نوشته شده است. شخصیت چند وجهی شهید مجید قربانخانی باعث استقبال خوانندگان از این کتاب شده است.این شهید را باید «حُر» مدافعان حرم نامید چرا که وی تا یک سال قبل از شهادت مسیر زندگیش روند دیگری را طی می کرده ولی مسائل و ارتباطاتی باعث تغییر مسیر زندگی وی می شود و نهایتا در خانطومان آسمانی شده است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مجید بربری: زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 121

پسرم در یافت آباد، معروف بود به مجید بربری. حالا حتماً از خودتان می پرسید چرا مجید بربری؟ راستش دایی های پدرش، همه شان نانوایی داشتند و پسردایی اش هم الآن در همین شغل، در یافت آباد کار می کند. وقتی بزرگ شد و دستش توی جیب خودش می رفت، دم نانوایی می ایستاد و برای کسانی که توانایی خرید نان نداشتند، از پول خودش نان می خرید و به آنها می داد. بعضی وقت ها هم حالا به مناسبت یا بی مناسبت، پول پختِ یک روز نان را حساب می کرد و می داد به شاطر و می گفت: «امروز این نون ها رو رایگان بدید به مردم.» مجید آنقدر دَمِ بربری ایستاد و نان داد دست مردم که آخرش مردم، اسمش را گذاشتند مجید بربری! حتی حاج جواد از گردان امام علی(ع)، نمی دانست که مجید فامیلی اش قربان‌خانی است. با این که با هم بچه محل بودیم و زیاد با مجید مراوده داشت. آنقدر به اسم مجید بربری معروف شده بود. که کسی فامیلی مجید را نمی دانست. تا یک روز که من سر سوریه رفتن مجید، به حاج جواد زنگ زدم، تازه آنجا از بقیه دوستاش پرسیده بود: «این مجید قربان‌خانی کیه؟» و دوستانش گفته بودند: «مجید بربری» و تازه آنجا فامیل مجید را فهمیده بود.

2

لیست‌های مرتبط به مجید بربری: زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی

نمایش همه

یادداشت‌ها

        بسم رب زینب
شهید مجید قربانخانی معروف به مجید بربری قطعا جزء شهدای خاص و ویژه محسوب میشود؛ خاص از این جهت که شخصیت او به انجام هر کاری میخورد به جز اینکه مدافع حرم بشود. دعوا و درگیری هایی که قبل شهادت سردسته‌شان بود، آن بساط قهوه خانه ‌و روزی ده پانزده بار قلیان کشیدنش، آن رفیق بازی ها و خالکوبی دست و ... همگی جلوه‌های خاص شخصیت مجید قربانخانی بودند. چه شد؟! چه اتفاقی افتاد که چنین آدمی یک آن از این رو به آن رو  بشود و فیلش یاد هندوستان که نه، یاد سوریه و خان طومان و دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها کند؟! سرّش را باید در پیاده روی اربعینی او به سمت کربلا و همچنین در غیرت و مرامش که در درون او به حد اعلا وجود داشت جستجو کرد. مجید همینکه با خبر شد داعش ادعای حرم حضرت زینب سلام الله علیها را کرده به غیرتش برخورد و سریع برای اعزام به سوریه اقدام کرد. البته رفیق هم تاثیر کمی نداشت؛ در بین رفقای او بودند افرادی هم که سرشان به تنشان بیرزد؛ شهید مرتضی کریمی جزء همان رفقا بود که تاثیر زیادی بر شهید قربانخانی گذاشت. 
مجید قربانخانی پس از شهادت  به حر مدافعان حرم معروف شد.
خداوند عاقبت ما را هم همچون او ختم به خیر بفرماید🤲

(کتاب رو امشب شروع و با اشک تمومش کردم)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

          دیوانه ای پابرهنه از آب گذشت... 

داستان مجید قربانخانی بیش از آنکه برای لوطی ها و داش مشتی ها و حال خراب ها، نوید نجات و باب رهایی و امیدعاقبت بخیری داشته باشد، برای کاردرست ها و مدعیان و میدان دارها و همه چیز بلدها، تلنگر و درس دارد! 

این جوان شر و شور و بانمک و با جنم و لات و سر به هوا و دردسرساز و بی قید، مرا یاد آن بیان عجیب مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی می اندازد که: روز عاشورا این بامرام ها و داش مشتی ها بودند که بلند شدند به هواداری از امام و حرم و اهل بیت او و جان بر سر پیمان با امام دادند. اما مدعی ها و اسم و رسم دارها و صاحب اندیشه ها نشستند به استخاره و مصلحت سنجی و... آخر سر هم امام را با همین توجیهات و تعلل ها تنها گذاشتند.(نقل به مضمون) 

همان روزها که امثال من دنبال کار فرهنگی و تبلیغی بودند،  دنبال گسترش فعالیت ها، دنبال رشد و ارتقای علمی، دنبال کادرسازی برای نظام و انقلاب، دنبال گزارش دادن و سابقه تراشیدن، دنبال بحث های نظری که الان تکلیف کجاست و... مجید اما فارغ از این بازی ها هوای رفتن به سرش زده بود. دنبال همین حس و حال را گرفت و رفت تا به وصال رسید. 

تا که عاقل در کنار آب پی پل می گشت

دیوانه ای پابرهنه از آب گذشت... 

بله داستان عاشق جداست از عاقل مصلحت سنج. عقل معاش کجا و عشق معاد کجا؟ عقل محدود به آفاق وسیع دل معشوق کجا میرسد؟ 

راستش من اندازه ام این نیست که بگویم تکلیف چیست و چه باید کرد!  باید ماند و کار کرد و انقلاب و آقا را یاری کرد و... یا باید رفت و خون داد و شهید شد و... اما این را میدانم که کسی که تمنای رفتن و آرزوی شهادت نداشته باشد، قطعا خدمتگزار خوبی هم نخواهد شد!  اگر میل به رفتن و پرکشیدن نداشته باشی، ماندن به چه درد میخورد؟ کسی که دنبال یک عمر ماندن و خدمت کردن و رشد و ترقی است_ولو با نیت خوب_این آدم حتما در ورطه ی آفت ها و رکودها می افتد. مرحوم سلمان هراتی شاعر متعهد انقلاب میگفت: ماندن چقدر حقارت آور است وقتی عزم تو ماندن باشد... 

بله آنها که آرزوی شهادت دارند خدمتگزاران بدردبخوری هستند تا آنها که فقط دنبال خدمتند و کاری به کار شهادت طلبی و جهاد و جبهه و اسلحه و خون دادن و سرباختن ندارند!  احوالات زندگی شهید صیادشیرازی و حاج احمد کاظمی و حاج حسین همدانی و حتی همین حاج قاسم سلیمانی عزیز را که نگاه کنید متوجه حرف میشوید. 

کتاب خوش خوان «مجیدبربری» را انتشارات دارخوین اصفهان چاپش کرده است. به قلم خوب و روان خانم کبری خدابخش دهقی. گفتارهایی از پدرومادر و دایی های مجید و تنی چند از رفقای او. حجم کتاب کم است. خیلی وقت نمی برد خواندنش. البته کمی ناقصی دارد. مثلا مادر شهید در جای جای کتاب تمنا دارد که پیکر مجید برگردد. حالا که مجید آمده، خوب است کتاب دوباره ویرایش و تکمیل شود. اماکتاب در نهایت حال آدم را خوب میکند. آدم با مجید این کتاب میخندد و میگرید. تلنگر میخورد. کمی اگر از وجدان و فطرت و آیینه گی در کسی باشد، حتما سرنوشت مجید او را به خود می آورد و به فکر فرو میبرد. 

بچه ی شر یافت آباد «خواست»  که آدم شود و شد!  همین! کل داستان مجید شاید همین باشد. سفر اربعین قبل از شهادت از آقاامام حسین همین را خواسته بود که: آقا آدمم کن!  

مجید آدم شد. آدم امام حسین ع.  آدم بی بی زینب س. آدم توبه و گریه و ندامت. آدم جنگ و دفاع و شهادت. 

درود خدا بر او که در معادلات آدم های این دوره و زمانه نمیگنجد. داستان زندگی اش باورنکردنی است. تحولش عجیب است. اصرارش بر شهادت حیرت آور و عاقبتش دور از انتظار. او را و امثال او را من و ما فهم نمیکنیم. رازی را که دم گوش او گفته اند را ما سر در نمی آوریم و راهی به عوالم آن ها نداریم. ما نمیدانیم مجیدها چطور از خدا دلبری کردند که خدا خریدارشان شد. نمیدانیم چه کردند و چه گفتند که عزیز خدا شدند.  

شک نکنید خدمتی که مدافعان حرم کردند،  خونهای که امثال مجید دادند، فوق فعالیت ها و خدمات امثال ماهاست. ما هرچه هم در این فضاها بدویم و کار کنیم و جلو برویم، در مقابل شهدا شرمنده و عقب مانده و سرافکنده ایم.  کار را آنها کردند. دم شان گرم!
        

2

          بسم الله

همیشه دیدگاهم این است که هر کدام از شهدا سبک زندگی خاص خود را داشته‌اند و به نوعی هر کدام گلی هستند که بو و عطر خود را دارند. پس هر کدام ارائه دهنده نوع خاصی از سبک زندگی برای ما هستند و ما باید، آن نوع را بر زندگی خود تطبیق دهیم.
اما رنگ و بوی این کتاب و این شهید، متفاوت‌تر از دیگر کتاب‌ها و شهیدها است.

مجید قربان­‌خانی جوانی 28 ساله، که در سفر اربعین سال 1393، دچار تحول شد و از مسیر قبلی خود توبه کرد. کسی که لات محل بوده و همیشه در جیبش چاقو بود! کسی که روی دستش خالکوبی داشت. کسی که قهوه­ خانه­ داشت و قهوه­ خانه‌اش پاتوق لات­‌های محل بود. زمانی که نام حضرت زینب(س) را شنید، توبه کرد و حُرّ زمان خود شد؛ حر مدافعان حَرَم.

به نظر یکی از ویژگی‌های مهم مجید قربان‌خانی که باعث چند وجهی شدن زندگی او شده است، منش انسان دوستانه و دستگیرانه و همچنین اجتماعی بودن او است. او با همه افراد و دیدگاه‌ها ارتباط داشته و بر روی همه آن‌ها اثرگذار بوده است و البته در مواردی زیادی هم اثر پذیری داشته اما همین خصوصیات سبب تحول او شده است. در دل کتاب و در ضمن خاطرات به دلایل تغییر روش او پی می‌بریم اما مهم‌ترین عامل، تأکید پدرش بر نان حلال است.

همین توضیحات برای شروع یک کتاب جذاب و جنجالی کافی است...
        

5