بریدهای از کتاب مجید بربری: زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی اثر کبری خدابخش دهقی
1403/10/12
صفحۀ 145
با ماشین می رفتم و مدارکم همراهم نبود. افسر توی اتوبان تابلوی ایست را نشان داد و جلو م را گرفت. کنار خیابان پارک کردم. همین که از ماشین پیاده شدم، عکس مجید را روی شیشه دید. دقت کرد تا مطمئن شود. پرسید: - این عکس شهید مدافع حرم مجید قربانخانیه؟ دیشب مستندش رو نشان می داد. گفتم بله. - شما دیشب مستندش رو دیدی؟ مادر شهید از دایی ها و رفیقاش می گفت. - خواهرزادمه افسر پیشانی ام را بوسید و گفت: به خاطر مجید برو.
با ماشین می رفتم و مدارکم همراهم نبود. افسر توی اتوبان تابلوی ایست را نشان داد و جلو م را گرفت. کنار خیابان پارک کردم. همین که از ماشین پیاده شدم، عکس مجید را روی شیشه دید. دقت کرد تا مطمئن شود. پرسید: - این عکس شهید مدافع حرم مجید قربانخانیه؟ دیشب مستندش رو نشان می داد. گفتم بله. - شما دیشب مستندش رو دیدی؟ مادر شهید از دایی ها و رفیقاش می گفت. - خواهرزادمه افسر پیشانی ام را بوسید و گفت: به خاطر مجید برو.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.