معرفی کتاب تب ناتمام: روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی اثر زهرا حسینی مهرآبادی

تب ناتمام: روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

تب ناتمام: روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

4.8
23 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

48

خواهم خواند

20

شابک
9786007874738
تعداد صفحات
304
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

کتاب تب ناتمام: روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی، نویسنده زهرا حسینی مهرآبادی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به تب ناتمام: روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به تب ناتمام: روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

یادداشت‌ها

ن.ص🌱

ن.ص🌱

1403/12/11

          روایت عالی،سوژه عالی و شروع و پایان خوبی هم داشت.

یه داستان فوق العاده عجیب از یه جانباز قطع نخاع،یا بهتر بگم روایت صبوری های مادر یک جانباز قطع نخاع.
خیلی عالیه که کتاب با محوریت یک مادر و نقش اثرگذارش در زندگی پیش می‌ره.
قبل از این خاطرم نیست که در مورد یک‌جانباز  کتاب خونده باشم،و احساس میکنم هیچوقت نمیشه رنجی که این بزرگ مرد ها متحمل شدن و میشن رو به قلم و تصویر کشید...

چرا دست یازم چرا پای کوبم/مرا خواجه بی‌دست و پا می‌پسندد

گاهی خدا بعضی از بنده هاش رو به رخ‌ِت می‌کشه تا معنای عبد بودن و شاکر بودن رو بهتر بفهمی...
نمونه اش همین حاج‌حسین دخانچی خودمون

کاش این کتاب رو یکسره نمیخوندم 
این قصه رو باید جرعه جرعه سر کشید و کم کم باهاش زندگی کرد 
و ذره ذره باهاش اشک ریخت
تا حق مطلب ادا بشه...
هر کدوم از آدمای این کتاب یه داستان دارن 
از مادر صبورش گرفته تا پدری که از غم پسرش ذره ذره آب شد و در نهایت دق‌ کرد و مرد
از دختری که نمی‌دونم چجوری و رو چه حسابی عمرش و جوونیش رو وقف این مرد خدا کرد و تصمیم گرفت با یه جانباز قطع نخاع زندگی کنه! 
و...

متاسفانه متن هیچوقت نمیتونه اون طور که باید و شاید احساسات رو منتقل کنه 
وگرنه حرف زیاده...
خلاصه که بخونیدش
بخونید و اشک بریزید و شرمنده بشید...
به امید اینکه بتونیم ادامه دهنده ی مسیرشون باشیم؛
همین.
        

2

        با غیرت و شجاعت و دلیری رفته‌ای برای کشور و دینت بجنگی
حالا قطع نخاع افتاده‌ای روی تخت آن هم از گردن
برای خاراندن سرت نیازمند دیگرانی چه رسد به امور دیگر ...
چه امتحان عظیمی که کم نیاوری و لب به ناشکری باز نکنی!
حاج حسین سخت محتاج دعای خیرت هستم.


۱۷ سال از بهترین سال‌های عمر جوانت که قاعدتا باید دانشگاه رفتن و دامادی و بچه‌دار شدنش را ببینی، شاهد ذره ذره آب شدنش هستی و عاشقانه و خالصانه تیمارش می‌کنی، چه صبر عظیمی داشتی شهلا بانو! خدا قبول کند از تو این همه رنج و صبوری را ...


اما شما اعظم خانم! راستش را بخواهید اصلا درکتان نمیکنم! چرا باید یک دختر ۲۱ ساله خودش برود بنیاد شهید و بگوید من میخواهم همسر یک جانباز قطع نخاعی بشوم آن هم قطع نخاع گردن!؟
چه ایمانی داشتی که آنقدر در راهت مصمم بودی و آخر هم حرف خودت را به کرسی نشاندی!؟
چقدر زندگی عاشقانه‌ی شما با حاج حسین برای نسل امروز ما عجیب و غریب است ...


تب ناتمام روایت زندگی خانم شهلا منزوی مادر جانباز شهید حاج حسین دخانچی. در تمام سطرهای روایت سختی‌ها و رنج‌های این جانباز و خانواده‌‌اش از خودم میپرسیدم: مگر می‌شود!؟ آخر چطور ۱۷ سال در تب ناتمام بسوزی و بعد هم بگویی برای من شفا نخواهید من با خدای خودم معامله کردم ...

زندگی امروزم را مدیون چه شیرمردان و شیرزنانی هستم. کاش روسفید باشم ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4