معرفی کتاب کتاب ساحلی اثر امیلی هنری مترجم مریم رفیعی

کتاب ساحلی

کتاب ساحلی

امیلی هنری و 2 نفر دیگر
3.8
79 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

138

خواهم خواند

106

ناشر
نون
شابک
9786226652865
تعداد صفحات
352
تاریخ انتشار
1400/2/26

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        A romance writer who no longer believes in love and a literary writer stuck in a rut engage in a summer-long challenge that may just upend everything they believe about happily ever afters.

Augustus Everett is an acclaimed author of literary fiction. January Andrews writes bestselling romance. When she pens a happily ever after, he kills off his entire cast.

They’re polar opposites.

In fact, the only thing they have in common is that for the next three months, they’re living in neighboring beach houses, broke, and bogged down with writer’s block.

Until, one hazy evening, one thing leads to another and they strike a deal designed to force them out of their creative ruts: Augustus will spend the summer writing something happy, and January will pen the next Great American Novel. She’ll take him on field trips worthy of any rom-com montage, and he’ll take her to interview surviving members of a backwoods death cult (obviously). Everyone will finish a book and no-one will fall in love. Really.
      

لیست‌های مرتبط به کتاب ساحلی

نمایش همه

پست‌های مرتبط به کتاب ساحلی

یادداشت‌ها

«فکر می‌کن
          «فکر می‌کنم باور داشتن به عشق شجاعانه‌اس. منظورم عشق پایداره. اینکه سعی کنی چنین چیزی‌رو به دست بیاری، حتی با علم به اینکه می‌تونه بهت آسیب بزنه.»❤️‍🩹☁️ 

گاهی اوقات از تمام برنامه‌هایی که داشتی می‌بُری و ذهنت کشش کتاب‌های تحلیلی و پیچیده رو نداره. گاهی می‌خوای زندگیُ در ساده‌ترین شکل خودش و احساساتُ در حالت قابل درک‌تری تجربه کنی؛ این کتاب برای اون گاهی وقتاس🍃 

داستان درمورد نویسنده‌ایه که همیشه با نگاه خوشبینانه نوشته و زندگی کرده ولی ناگاه بخاطر اتفاقاتی که براش رخ می‌دهد معانی در ذهنش برهم می‌ریزد و با خودش می‌گوید، دنیا به همان زیبایی‌ست که فکرش را می‌کرده؟
«بارها و بارها به من گفت که خودم نیستم. ولی اشتباه می‌کرد. من همان منِ همیشگی بودم. فقط دیگر تلاش نمی‌کردم برای او یا هرکس دیگری در تاریکی بدرخشم.»
ژانویه یا همان خانم نویسنده، راهی خانه‌ای در محله‌ای جدید می‌شود که پدرش برایش به ارث گذاشته و در نزدیکی ساحل ساکن می‌شود و باقی ماجرا...🌊✨ 

کتاب ساده ولی پر احساسی بود. توی شرایطی خوندمش که توان خواندن کتاب دیگه ای رو نداشتم و ازش لذت بردم.
دغدغه ژانویه برای کسب اطلاعات و نوشتن رمانش برام جالب بود. 
کتاب طوری بود که حس می‌کردم امیلی هنری درباره احساسات خودش و سردرگمی‌هاش نوشته تا به تجربه زندگی مخاطبانش نزدیکتر باشه و به همین دلیله که به راحتی میشه با کتاب ارتباط برقرار کرد. 

کتابُ به پیشنهاد «ماه آسمان» خوندم، ممنونم بابت معرفی خوبت💛 

📖بخش‌هایی از کتاب:
〰️ در آن لحظه بود که متوجه شدم: وقتی حس می‌کردی دنیا تاریک و ترسناک است، عشق می‌توانست تو را به رقصیدن وادارد؛ خنده می‌توانست کمی از دردت را بکاهد؛ زیبایی می‌توانست ترست را سوراخ کند. همان لحظه تصمیم گرفتم زندگی‌ام پر از هر سه باشد. نه فقط بخاطر خودم، بلکه بخاطر مامان و همه اطرافیانم.

〰️ ذهنم به نحو بی‌رحمانه‌ای خالی بود. نه از نوع خالی بودن صفحه سفیدی که مکان‌ نمایش سر خط چشمک می‌زند و سعی داری رمانی را از هیچ سرهم کنی. از نوع خالی بودن رنگهایی که با به هم فشردن چشم‌ها یا زل زدن طولانی به شعله‌های آتش، در تاریکی منفجر می‌شوند. خالی تپنده‌ی حاصل از هجوم احساسات، تا جایی که دیگر قابلیت فکر کردن نداری.

〰️ تا حالا این حس‌رو داشتی که یه نفررو تو خواب تماشا می‌کنی و از اینکه وجود داره، وجودت پر از شادی می‌شه؟ 

〰️ همیشه از چنین فکری خوشم می‌آمد، اینکه آدم‌ها بعد از مدتی واقعا شبیه به هم می‌شدند. یک یا حداقل دو بخش‌شان باهم همپوشانی می‌کرد، درخت‌هایی با ریشه‌‌های در هم گره خورده. 

〰️ دکترم به من گفته بود درد صدای بدنمان است که سعی دارد شنیده شود. 

دوازده تیر ۱۴۰۴/ ششمین یادداشت تابستان
        

22

محدثه ز

محدثه ز

1404/4/11

          ▪︎درباره کتاب:
"کتاب ساحلی" داستان ژانویه‌س که نویسنده کتابای عاشقانه‌س، اونم رُمَنس با پایان خوش و خرم. چون ژانویه می‌خواد عشق رو به مردم یادآوری کنه.
اما طی یه سری اتفاقات (که اسپویل نمی‌کنم براتون) گاس، رقیب و همکلاسی‌ قدیمی‌ش، رو ملاقات می‌کنه.
گاس نویسنده کتابای رئاله که به پایان خوش اعتقادی نداره!
بازم طی یه سری اتفاقات که نمیخوام بگم :)) باهم شرط‌بندی می‌کنن سر نوشتن یک کتاب که بازم نمی‌گم. :| 
(بیایید قبول کنیم من افتضاح کتابا رو خلاصه می‌کنم)

▪︎چیزی که فکر می‌کردم:
فکر می‌کردم یه کتاب در مورد کتاباس.
در واقع اصلا توقع نداشتم رمنس باشه، ولی هست :دی

▪︎چیزی که تجربه کردم:
این بار شخصیت اصلی کتاب یه نویسنده‌س،
تا حالا در مورد "نویسنده‌ها" فکر کردید؟
این‌که ممکنه چه چالش‌هایی داشته باشن یا زندگی‌شون چه‌طوری باشه...
این کتاب عاشقانه‌س همون‌قدر که کل‌کل داره، سختی‌ و شکست هم داره. یعنی نویسنده سعی‌ش رو کرده یه عاشقانه واقعی از آب دربیاد و خیلی عجیب و غریب و طوری نباشه که فقط تو کتابا پیدا می‌شه.

▪︎ترجمه و نحوه نگارش:
اوایل ریتم کتاب منطقی و خوب بود، اما اواخر همه چیز خیلی هول هولکی شد به‌نظرم. جا داشت یکم  کش بده داستان رو یا حتی یه‌سری چیزا رو زودتر حل کنه.
و درمورد ترجمه هم بگم که ترجمه خانم رفیعی مثل همیشه روان و دوست‌داشتنی بود.

▪︎دیگه چی:
همون‌طور که گفتم کتاب در مورد دوتا نویسنده‌س، حقیقتا از یه جایی به بعد بیشتر مشتاق خوندن کتاباشون که توی کتاب اشاره می‌شد بهش شدم تا خوندن داستان خودشون :))

و درمورد ستاره‌ها!
خُب من همیشه موقع رِیت کردن به داستان، ریتمش، ترجمه و.... نگاه می‌کنم.
سعی می‌کنم هر اثر رو تو ژانر خودش و در مقایسه با هم‌رده‌هاش بسنجم و امتیاز بدم.
اما از اونجایی که عاشقونه‌خون نیستم الان نمی‌دونم چندتا ستاره باید بدم :))
فکر می‌کنم ۳.۵ خوبه و خب رند می‌کنم به بالا.
ولی شاید یه روز بیام رندش کنم به پایین!!

▪︎به کیا پیشنهاد می‌کنم:
اگه کتابفروشی کوچک بروکن ویل رو خوندید و دوست داشتید، احتمالا این کتاب رو هم دوست خواهید داشت. (و بالعکس) از لحاظ حال و هوا خیلی شبیه‌ن.

و کلا اگه طرفدار ژانر عاشقانه‌اید یا یه رمان جمع‌جور می‌خواهید که یکم حال و هواتون عوض شه.

▪︎سخن آخر از زبان کتاب: 

☆ صفحه ۲۸۵)
وقتی کسی رو دوست داری دلت می‌خواد یه کاری کنی دنیا به چشمش متفاوت بیاد. به همه چیزهای زشت معنا بِدی و خوبی‌ها رو چند برابر کنی. این کاریه که تو می‌کنی. برای خواننده‌هات. برای من. چون دنیا رو دوست داری، همه چی رو زیباتر نشون می‌دی. درسته که دنیا همیشه اون‌جوری که تو توی کتاب‌هات نشون می‌دی نیست، ولی... به‌نظرم این‌جوری مطرح کردنش دنیا رو یه‌کم تغییر می‌ده. و دنیا نمی‌تونه همچین چیزی رو از دست بده.

☆ صفحه ۳۱۲)
آدم‌ها پیچیده بودند. مسائل ریاضی نبودند؛ مجموعه‌ای از احساسات و تصمیمات و شانس خرکی بودند. دنیا هم پیچیده بود؛ نه یک فیلم فرانسوی زیبا و تار، بلکه یک آشفتگی فاجعه‌آمیز و وحشتناک، آمیخته با درخشندگی و عشق و معنا.
        

3

یوتاب

یوتاب

1404/1/11

          کتاب ساحلی| Beach Read
خلاصه:
ژانویه اندروز نویسنده ایست که درباره ی زنان می نویسد همه تصور می کنند کتابهای عاشقانه با پایان خوش و خرم مینویسد در مقابل آن گاس نویسنده ی ادبی که هیچ وقت کتابهابش پایان خوشی ندارند آنها در شهر ساحلی روث بر با یکدیگر مواجه می‌شوند در واقع این اولین دیدار آنها نیست سالها پیش در کالج یکدیگر را می‌شناختند و این گذشته و حال این دو نویسنده یک کمدی رمانتیک تشکیل میدهد
نظر شخصی:
من احساس میکنم بهترین rom-com زندگیم رو خوندم امیلی هنری توی این کتاب عشق هویت عشق رو به چالش می‌کشه یه هنر ظریف به کار برده که شما رو مجذوب خودش میکنه شخصیت پردازی مخصوصاً ژانویه خیلی عمیقه کاملاً قابل درکه در واقع می تونید لمسش کنید این کتاب مخصوصاً اگه دست به قلم باشید برای اون وقت هایی که ذهنتون خالیه و خیلی وقته صفحه سفید کاغذ بهتون دهن کجی می کنه می تونه بهترین همدردی باشه . من همیشه ی خدا کتابهای rom-com رو مسخره می کردم با اینکه مطالعه می کردم ولی باز هم بنظرم اون پایان خوش و خرم حال بهم زن خسته کننده است تکراریه دنیای واقعی اینطوری نیست و انگار این کتاب خدای من دقیقا جواب این سوال که آیا پایان خوش می‌تونه وجود داشته باشه؟ اسم کتاب و پایان میتونم بگم بغل گرم و گنده به من بود و امیلی هنری سبک خودش رو توی کمدی رمانتیک داره بنظرم موفقه!
        

22

13

طناز

طناز

1403/10/3

          «وقتی حس می کردی دنیا تاریک و ترسناک است عشق میتوانست تو را به رقصیدن وادارد؛ خنده میتوانست کمی از دردت بکاهد؛ زیبایی میتوانست ترست را سوراخ سوراخ کند. »

«زندگی مجموعه‌ای از لحظات خوب و بده، تا خوده لحظه مرگت که میشه گفت یه لحظهٔ بده. عشق اینو تغییر نمیده. »

«همه تو زندگیشون مشکل دارن،  بعضی وقتا فکر کردن
درباره مشکلات بقیه تقریباً آرامش بخشه.»

«برای پدر و مادرم که گواهی بر دست قدرتمند گرچه رباتی سرنوشتند»

«دخترک ساده چشم براقی که عاشق پایان خوش بود سرانجام تکه پاره شده و عینک خوش بینی اش هم زیر پا الگدمال شده بود.»

« هر لحظه از هر روز در حالی که بقیه مردم دنیا با گامهای بلند پیش میرفتند، من سکندری میخوردم و عقب می ماندم.»

«شادی همیشه بهترین بود ولی یک شادی عاشق با هیچ چیز قابل مقایسه نبود. یک جورهایی بیشتر خودش میشد بی پرواتر بامزه تر خنگول تر باهوشتر، مهربان تر عشق بهترین دوست مرا از درون روشن میکرد و حتی اگر تک تک دلشکستگی هایش واقعاً تخریب کننده ،بودند هرگز باعث نمیشدند از دنیا کناره گیری کند. هربار دوباره عاشق میشد حس میکردی شادی اش دارد لبریز میشود»

«من زمینه را برای شکسته شدن دلم فراهم کرده بودم و اکنون حس میکردم فقط باید خود را آماده میکردم و منتظر میماندم ضربه فرود بیاید.»

«اینجوری نیست که اتفاقات بد انقدر زندگیت رو سوراخ سوراخ کنن که عمق گودالش باعث شه هیچ خوبی ای به اندازه کافی بزرگ نباشه که دوباره خوشحالت کنه هر چقدر هم اتفاقات مزخرف بیفته همیشه گلهای وحشی هم وجود دارن همیشه باد و طوفان توی جنگل و نور آفتاب روی موجها وجود داره.»

«همیشه حس میکردم پایانهای خوش کتابها مثل یک آغاز نو هستند، ولی برای من اینطور نبود پایان خوش من زنجیره ای از خوشیهای فعلی متصل به هم بود که نه فقط به یک سال گذشته بلکه به سی سال گذشته بر می گشت. مال من قبلاً آغاز شده بود و برای همین امروز نه یک پایان بود و نه یک آغاز. فقط یک روز خوب دیگر بود یک روز عالی یک «خوش و خرم فعلی»، آنقدر گسترده و عمیق که میدانستم - یا در واقع باور داشتم - نیازی نیست نگران فردا باشم»

مدت طولانی دلم میخواست این کتابو بخونم و توقع خودمو ازش خیلی بالا برده بودم و همش منتظر یه چیز خاص و خفن بودم  در صورتی که یه رمان حال خوب کن معمولی بود و اگر ازش توقع الکی نداشتم ازش بیشتر لذت میبردم
        

0