یادداشت فاطمه رجائی
1404/2/6

سامانتارو درک میکردم؛ منم استرس و اضطراب اوایل کتاب، آرامش میانههای کتاب و سردرگمی آخر کتاب رو حس کردم؛ و از خوندنش لذت بردم...🌱✨ داستان کتاب درمورد وکیلی به اسم سامانتا سوییتینگه، کسی که دائما درگیرِ کارهای متعددشه و برنامهش هیچ جای خالی نداره. آرزوی سامانتا سهام دار شدن در شرکت کارتر اسپینکه ولی اتفاقاتی میفته که هدفها و ارزشهای سامانتارو تغییر میده... برای استراحت و به آرامش رسیدن کتاب خوبیه، همچنین به موضوعی میپردازه که چالش حالِ ماست و خوندنش میتونه یادآوری باشه که از خودمون غافل نشیم و خوشبختی رو در دستاوردهای مشخصی خلاصه نکنیم و بدونیم از لحاظ احساسی در چه وضعیتی هستیم... حداقل من که بعد از خوندن کتاب برای «یواش» زندگی کردن مصممتر شدم😁🌱 «پر از تنشم. عادت داشتم هر دقیقه از زمانم تحت کنترل خودم باشه، حتی هر ثانیه. حالا، الان، باید برای مخمر صبر کنم؟ اینجا پیشبند پوشیده، وایستم و منتظر باشم... که به قارچ کار خودشرو بکنه.» ولی کتاب شخصیت پردازی و فضاسازی عمیقی نداره، بعضی قسمتهای کتاب مبالغه شده و غیرواقعیه... کتاب رو به پیشنهاد زهرا رستاد خوندم، ممنونم از پیشنهاد خوبت💚 📗متن کتاب: از وقتی استخدام شرکت کارتر اسپینک شدم، یاد گرفتم که خیلی سریعتر بخونم. در واقع، همهچیز رو سریعتر انجام میدم. سریعتر راه میرم، سریعتر حرف میزنم، سریعتر غذا میخورم... شایدم گای عوض نشده. شاید همیشه همینجوری بوده و من هیچوقت متوجه نشدم. اشکالی نداره. خودت رو بخاطر اینکه جواب همهی سوالهارو نمیدونی اذیت نکن. همیشه لازم نیست بدونی که کی هستی. همیشه معلوم نیست که آینده چی میشه و به کجا داری میری. بعضی وقتها، همین که بدونی قدم بعدیات چیه، کافیه. ۶ اردیبهشت/ ساعت ۱۲:۳۰ بعد از میانترم جنین
(0/1000)
نظرات
1404/2/6
چقدر عکسهایی که انتخاب میکنی قشنگن و به حال و هوای کتاب میان 🥺 خوشحالم که سرگرمت کرد ^_^
2
1
فاطمه رجائی
1404/2/6
1