یادداشتهای فرشته سجادی فر (114)
3 روز پیش

بسم الله الرحمن الرحیم من عاشق داستان های زنانهام. داستانی که شخصیت اصلیش زن باشه و با چنگ و دندون خودش رو بالا بکشه و جهان رو مبهوت خودش کنه. زنی که خطر رو به جون بخره و تمام وجودش رو بذاره پای چیزی که میخواد دوست داشتنیه. خب فکر میکنم کوانگ دلش میخواست همچین شخصیتی رو بسازه اما از دستش در رفته. رین فنگ دختر یتیمی که توی بازار ازدواج در حال فروخته شدن به تاجری سن بالاست تصمیم میگیره قمار خطرناکی رو انجام بده. دوسال مهلت مطالعه برای آزمون ورودی دانشگاهها و نه هر دانشگاهی! هدف اون سینگارد بود، چون خب مگه کجا می تونست غیر اونجا مفت و مجانی درس بخونه؟ رین میدونست این آزمون قراره نجاتش بده از فلاکت اما نمیدونست قراره درگیر بدبختی بزرگتری بشه. سینگارد جای خشنی بود که یه دختر جنوبی فاقد زیبایی ظاهری در اون جای نداشت و اوضاع وقتی بدتر شد که یکی از اساتید اون رو اخراج کرد. فقط چون یه زبالهی جنوبی بود! رین کسی نیست که بایسته تا براش قلدری کنن و مشت اول دعوا رو اون میزنه، پس دست سرنوشت اون رو با جیانگ رو به رو میکنه که بی حیا ترین، بی شخصیت ترین و دلقک ترین استاد سینگارده. اون رین رو به شاگردی می پذیره به امید اینکه ازش یه شمن درست و حسابی بسازه. دنیایی رین کوچیکه، در حدی که هدفش میشه کم کردن روی پسر خوشگلهی که روز اول یه بادمجون کاشت زیر چشمش. داستان در نظر اول یه فانتزی به نظر میاد اما خب کوانگ خیلی بچه خلاقیه، اون با الهام از جنگهای تریاک که در دنیایی واقعی اتفاق افتادن جهان داستانیش رو پی ریزی میکنه و دست ما رو میگیره و بهمون نشون میده دنیا چقدر جای کثیف و وحشتناکیه. پ ن¹:راستش از من بپرسید فضاسازی داستان چطور بود صورتم شبیه علامت سوال میشه؟ چون خیلی به اون صورت توصیف نکرده بود، خب منم چاره ای نداشتم که به کشور دوست و همسایه دور( چین) فکر کنم که بتونم نیکاراییها رو توی ذهنم مجسم کنم و یه معماری چیزی بهشون نسبت بدم. دیگه بقیه ملت ها مثل اسپیر ( بقیه رو یادم نیست متاسفانه، به بزرگی خودتون ببخشید) که بماند. پ ن²: داستان کوانگ یک پایه کاملا واقعی داشت، شمن ها و اساطیرش اصلا به نظرم ناآشنا نبودن، دیگه هر کسی که یه دونه سینمایی چینی دیده باشه میدونه پروازه در حال نشستن و رام کردن مار کار عجیبی نیست که یه چینی وطن دوست از پسش بر نیاد! اما خب کوانگ تمرکزش رو گذاشته بود روی این که نیکاراییها این شمن بازی رو قبول نداشته باشن( اروپایی های متمدن) و عده قلیلی که حالا شمنن یا اعتقاد به شمن ها دارن مجانین خطاب میشن. پس طبیعیه که یه چی نزدیک 50-60 صفحه تاریخچه دربارهی خدایان رنگا وارنگ چینی بگه( من دوست داشتم این بخشا رو). حالا نتیجه گیری واضحی رو من حس نکردم که بخواد بگیره، شاید خودش هم هنوز به نتیجه نرسیده بود که بالاخره قبول کنه یا نه! پ ن³: درباره شخصیتها که بخوام حرف بزنم باید بگم رین لقمههای گنده تر از دهنش بر میداشت! دختر عجول اما باهوشی بود که دست به هر حماقتی میزد تا خودش رو بالا بکشه. شخصیت نچسب و رو مخی داشت( محض رضای خدا دختر، مگه از وحشی اومدی؟)تکلیفش که با خودش مشخص نبود اصلا، قدرت رو میخواست اما ادای آدمای خوب و طیب رو در میاورد و آخر سر که قدرت رو به دست آورد اون روی قشنگش رو نشون داد. روابط احساسیشم بی حساب و رو هوا بود. فکر کنم فقط به کیتای حس عاشقانه نداشت. یا عاشق کسایی میشد که آدم حسابش نمیکردن یا خیلی حسابش میکردن. بعد همه رو تو آب نمک خوابونده بود و تو بغل این یکی برای اون یکی گریه میکرد( حتی اسکارلتم این شکلی نبود دیگه) به شخصه اصلا رومنسش به دلم ننشست و اینطور بودم که بابا شمشیرت رو بزن شوهر برا چیته زن؟! حالا کاش شمشیر میزد، تو بزنگاها حال بانو خراب میشد و بعد یهو قدرتش فعال میشد تر و خشک رو باهم میسوزوند. بقیه شخصیتها رشد خیلی بهتری از رین داشتن. نیجا پسر از دماغ فیل افتاده تبدیل به مرد قابل اتکای شده بود که میتونست خوب موقعیت ها رو کنترل کنه و رین رو از مرگ نجات بده( دستت میشکست پسرم ). حتی اون دختر مغرورِ که الان اسمش یادم نمیاد هم شخصیت پردازیش از رین بهتر بود، از اول شخصیت سفت و سختش رو حفظ کرد و با وجود بلای وحشتناکی که سرش اومده بود همچنان همون باقی موند( من واقعا دلم برای این دختر ریش شد، حقش نبود اینطور بشه) ببنید تنها کسی که واقعا همه نازنازیش میکردن رین بود( جای من خالی یه چک بخوابونم زیر گوشش) آلتان هم که قربونش برم، من به شخصه قلبم رو تقدیمش کردم که بعد معلوم شد کار درستی نکردم و شخصیت قوی و کاریزماتیکش کم کم از هم پاشید( کوانگ عزیزم مشکلت با این طفل معصوما چیه اخه؟) نازنین ترین شخصیت کتاب کیتای بود. پسر آروم اهلِ علمِ متفکرِ خداناباوری که در هر حالتی سعی میکنه واقعیت رو ببینه و احساساتش رو مهار کنه( من بمیرم برا دلت که اسیر این دختر شده پسرم، چقدر تو بی سلیقهای) ملکه هم که خدا رو شکر، یه میخ به نعل میزد یکی به سنگ. تکلیفش با خودش معلوم نبود، خب عزیزم جای این جنگولک بازیا یا با مردمت باش یا رسما اعلام کن خائنی! جیانگ هم بچه بدی نبود اما ترسش از قدرت باعث شد خیلی چیزا خراب شه. پ ن⁴: کتاب گره زیاد داره، تکلیف خیلی چیزا معلوم نشد،حالا اطلاعی ندارم تو جلدای بعدی حل میشن یا نه ولی خب برای جلد اول نباید اینقدرمعما طرح میکرد. ( کوانگ دخترم دستت به کم نمیرهها) منطق داستان رسما لنگ میزد، دیگه عزیزانی که جلدای بعد رو خوندن بیان بگم حل میشه یا نه تا من تکلیفم رو با این مجموعه مشخص کنم. خب و سوال اخر: ایا پیشنهادش میکنم؟ راستش نه، من همزمان با جنگ تریاک داشتم گامبی سرباز رو میخوندم که باز فضا و حال و هواش شبیه تریاک بود و خیلی قویتر از اون بود. هم منطق داستان، هم شخصیت پردازی هم مبارزاتش. پس این رو پیشنهاد نمیدم.چون جزو کتابای فانتزی مدرسهای هم قرار میگیره با دیر درخت نارنج مقایسهاش کرد که خب از اونم پایینتر بود برام. البته البته این اولین کتاب کوانگه، شنیدم بابلش خیلی خفن تره ( ولی گرونه یا باید کلیهام رو بفروشم یا بیخیالش شم) عکس هم کیتای نازنینه کنار رین خانوم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.