یادداشت فرشته سجادی فر
1403/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم در آخر ما باید چه قضاوتی درباره سیاهان داشته باشیم؟ اونها رو نژاد کهتر به حساب بیاریم ، بهشون متن کتاب مقدس رو یاد بدیم تا اونها رو مطیع خودمون کنیم و بزرگواری خودمون رو به رخ شون بکشیم؟ بعدها هم که سر به شورش گذاشتن برای ساکت کردنشون حق و حقوق اندکی رو مثل یه تیکه استخون بندازیم جلوشون تا صداشون بریده بشه؟ یا اصلا ما در جایگاه قضاوتگران این انسانها هستیم؟ اگر نیستیم این برتر بینی از کجا اومده؟ هارپر لی هر کی بود و هر زندگی که داشت زن/یا مرد خیلی باهوش و با ظرافتی بوده. اون با انتخاب کردن اسکات به عنوان راوی داستان جلوی خیلی از هجمه های وارده به داستان رو گرفته، به این صورت که ما در حد یه بچه هفت ساله کنجکاو و شیطون پایین میایم و از زاویه دید اون به اتفاقات اطراف نگاه می کنیم. تا جای که ما شدیدا درگیر میشیم و ناخوادگاه با احساسات این بچه همدلی می کنیم و سوالاتی که از خودش می پرسه رو ما هم می پرسیم و براشون دنبال جواب می گردیم. برای اسکات خیلی عجیب بود که چرا باید با سیاها بدرفتار بشه، چرا کلیسایِ جدا دارن، چرا از ما دوری میکنن؟ چرا بچه های دورگه شون در هیچ دسته ای جا نمی گیرن و به اصطلاح رانده شده از هر دو طرف ان؟ و هزارتا سوال دیگه یکی از بزرگترین نقاط قوت داستان وجود آتیکوس بود، نه تنها در نقش یک وکیل خیلی خوب ظاهر شد که در نقش یک پدر، فوق العاده ستایش امیز بود تک تک رفتارهاش. این داستان با وجود نثر و روایت ساده و کودکانهاش حرف خیلی مهمی داره که به ما بزنه. تو نژاد پرستی مگه اینکه غیرش ثابت بشه! که در اغلب اوقات ادم توی شرایطی قرار میگیره که غیرش ثابت میشه:) داستان از دو بخش تشکیل میشه، بخش اول نقشه های جیم،اسکات و دیل برای دیدن بو رادلی معروف که هر بار به نحوی با شکست مواجه میشن و مای مخاطب ای بخشکی شانس گویان پا رو زمین می کوبیم، دست مثل بچههای هفت ساله. بخش دوم ، پر معناتر، دردناکتر و عمیق تر داستان بر میکرده به محاکمه. ابنجا ما اون اثر تربیتی که آتیکوس کلی براش زحمت کشیده رو می بینیم، جیم در دورهی که تازه به بلوغ رسیده دچار تبهای احساسی منطقی زیادی میشه و تا مدتها با خودش کلنجار میره که حکم دادگاه رو چطور بپذیره. پن¹: شخصیت پردازیها اونقدر خوب، به جا و به اندازه بود که من فقط و فقط میتوانم غبطه بخورم و اشک ریزان لذت ببرم. پن²: پناه امن داشتن به ادم جسارت میده، این درست همون دلیله که من احساس نکردم جیم و اسکات بچههای شیطون یا خراب کاری ان. اونا خوب می دونستن امکان نداره پدرشون بدون توضیح خواستن ازشون اونها رو تشویق یا تنبیه کنه، شنونده بودن آتیکوس درسته که کفر خواهرش رو در اورده بود امل در عوض این اطمینان رو به آدم میداد که دوتا ادم درست و حسابی تحویل جامعه میداد. پن³:یک جامعه بدوی، پر از خاله زنکهای دهن بین، با افکاری مقدس ماب و ما از همه بهتریم بقیه بو میدن. راستش من از اینکه نویسندگان غربی این وجه از جامعهشون رو نشون میدن خیلی کیف میکنم، چون واقعا ادم به این نتبجه میرسه اوناهم زیاد فرقی با ما ندارن و حتی یه جاهای واقعا رفتارهای خجالت آوری دارن که بهش افتخار میکنن! پن⁴: قاعدتا باید از دادگاه بیشتر میگفتم اما اخه چطور؟ من هنوز احساس میکنن یکی چنگ زده قلبم رو از جاکنده انداخته زیر پا! تا لحظه اخر امید داشتم ورق برگرده اما خب ظاهرا نویسنده قصد نداشته با ما مهربون باشه و خوب چَککاریمون کرد. من نمیگم رفتارهای غلط نداشتن، اما کفه ترازوی رفتارهای بیخود و مسخره و تحقیر امیز سفیدا اونقدر سنگینه که مال سیاها اصلا به چشم نمیخوره پن⁵: چقدر اون زنه مریودر چرت بود😒 دلقک خانوم فکر کرده ما گول اون ظاهر متدینش رو می خوریم! حقش بود یه دست کتک حسابی بخوره تا یکم اون ور تر از نوک بینیش رو ببینه پن⁶:حتما باید توصیه کنم بخونید؟ نه شما بچههای خوبی هستید خودتون میخونید. پن⁷:عکس هم تزئینی نیست.
(0/1000)
نظرات
1403/12/15
والا عکسی که گذاشتی میگه من یه کتاب گوگولیام، بیا من و بخون، ولی گمون نکنم...😅🧐
6
1
1403/12/15
عی بابا😔😂 واقعا کتاب شیرینی بود، حالا یه بخش دادگاهش ناراحت کننده بود ولی کلیتش خیلی نانازی بود *دون پاشیدن @moonshine
2
1403/12/15
انقدر روش تربیتی و رفتارهای آتیکوس رو دوست داشتم که نمیدونم چی بگم اصلا..❤️🩹
2
2
1403/12/16
چه نقد دلپذیری. واقعا داستان جذاب و قدرتمندی است و من عاشق شخصیت پدر هستم. پدری که کامل نیست، قدرت مطلق نیست، و حتی همیشه مهربان نیست اما همه چیز را پدرانه میبیند. چه آن بی نوای سیاهپوست ، چه دخترک وروجک و چه دختر شاکی در دادگاه را.
0
فرشته سجادی فر
1403/12/15
0