معرفی کتاب نجات از مرگ مصنوعی اثر حبیبه جعفریان

نجات از مرگ مصنوعی

نجات از مرگ مصنوعی

4.3
49 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

15

خوانده‌ام

63

خواهم خواند

89

ناشر
هرمس
شابک
9786004564021
تعداد صفحات
142
تاریخ انتشار
1403/12/21

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        نجات از مرگ مصنوعی تلاشی برای گزارشِ تناقض ذاتیِ حی و حاضر در بسیاری از حس‌ها و موقعیت‌ها و تصمیماتی‌ است که در زندگی تجربه‌شان می‌کنیم. به سراغشان می‌رویم و در تنشی می‌افتیم که برایمان می‌سازند. ازدواج کردن. بچه‌دار نشدن. سفر رفتن. تنهایی. خودشیفتگی و تجربۀ فقدان. تناقضی که ذات زندگی‌ است و هیجان‌انگیزترین بخش آن. زجرش را می‌کشیم و لذتش را می‌بریم. به قول داستایفسکی ستیزه‌های درونی مشخصۀ انسان است. رنج‌های عظیم به بار می‌آورد و شادی‌های بسیار هم.
این کتاب سعی‌ای است در ستایش ستیزه‌های درونی.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به نجات از مرگ مصنوعی

یادداشت‌ها

          «حلقه‌های قدرت»، یک صحنه را خوب از کار درآورده باشد، بحث و جدل آخرهای کار سائورون و کلبریمبور است و نقل قول دقیق و ماندگار سائورون که: True creation requires sacrifice. خلق، آفرینش، ماندگاری و جاودانگی، فداکاری، یا دقیق‌ترش خون می‌خواهد. بدون خونه، ماجرا بی‌مایه است و فطیر و آبکی.

از حبیبه جعفریان چیزی نخوانده بودم، هرچند خیلی اسمش این‌ور و آن‌ور بود. از میان جعفریان‌ها، محمدحسین‌شان را شیفته‌اش بودم، به‌خاطر خط و ربطش با افغانستان. یک مدت حتی ارتباطکی هم باهاش گرفتم و در تیم پخش زنده‌های اینستاگرامی شبانه‌اش، بعد از تسلط دوباره طالب‌ها، ریزه‌کاری‌هایی می‌کردم. اسم کتاب جدید حبیبه‌شان هم که سر زبان‌ها افتاد، بیشتر به هوای محمدحسین‌شان کتاب را گرفتم؛ آن هم کتابی که غرفه‌دار هرمس در نمایشگاه کتاب ادعا می‌کرد آخرین نسخه است و باقی را ملت برده‌اند و این یکی هم از شانس من از گوشه‌وکناری پیدا شده و حتی در سیستم‌شان هم ثبت نشده. از تنها ناداستانی که از حبیبه جعفریان در «رستخیز» نشر اطراف خوانده بودم، شستم خبردار بود که حبیبه زیاد به برادرش ارجاع می‌دهد و از او می‌نویسد و خواهر و برادری‌شان را وسط دایره می‌ریزد. اینجا هم کتاب را که در مترو باز کردم و تورقی زدم، همان صفحه دوم اولین جستار، اسم محمدحسین آمد و غرهایی که به خواهر می‌زند. کتاب چندین و چند بار دیگر هم از محمدحسین سراغ می‌گرفت و حتی سفر حج حبیبه را هم محمدحسین جور می‌کرد.

دو جستار اول فوق‌العاده‌اند و حبیبه جعفریان در آنها، لازمه نوشتن را قلم در خون زدن معرفی می‌کند. نوشتن فداکاری می‌خواهد، از خود گذشتن، خون و گوشت و پوست هم نه، از آبرو گذشتن. نوشتن پرده‌دری و آبروریزی می‌خواهد. باید تا عمق وجودت، آنجاها را که به هیچ‌کس نشان نداده‌ای، زیرورو و مرتب و منظم کنی و بیاوری روی کاغذ که همه آدم‌ها در همه تاریخ‌ها بخوانند و قضاوتت کنند. باید لخت و عور وسط معرکه بنشینی و نگاه‌های جست‌وجوگر و دچار شرم نیابتی شده آدم‌ها را تاب بیاوری. درباره خودت هم قرار نباشد بنویسی، باید جل‌وپلاست را جمع کنی و مدتی در جهان سوژه‌‌ات بساط داشته باشی و ریه‌هایت را به هوایش آشنا کنی، با سوژه‌ات دست به یقه شوی و کتک‌کاری کنی، و در عین حال هم گاهی فاصله بگیری و از بیرون گود نظاره‌گرش شوی، تا آنچه حاصل می‌شود، خواندنی باشد و ماندگار و جاودانه، که درد اصلی و ابدی آدمی همین جاودانگی‌ست.

کتاب جعفریان، دقیق‌ترش جستارهای جمع‌شده جعفریان در کتاب، بیشترشان رنگ‌وبوی دوگانگی و تضاد دارند و بی‌چارگی آدمی در رهایی از تضاد بین این دوگانه‌ها و ناچاری‌اش از زیست در تنش بین‌شان. برای جعفریان یک‌بار دوگانه روزنامه‌نگاری و داستان‌نویسی‌ست، بار دیگر دوستی و دشمنی کتاب‌ها، یا به قولی رابطه سمی آدم با کتاب‌ها، باری ترس و اعجاب هم‌زمانی که مکه به آدمی سوغات می‌دهد، یک‌بار تنش درونی آدمی که جاودانگی‌اش را هم در بچه‌دار شدن می‌بیند و هم در بچه‌دار نشدن، یک‌بار تنشی که تنهایی روی آدمی آوار می‌کند و آدم می‌ماند این تنهایی‌گزینی یک تسلیم است یا برگرفته و نشان از قدرت، یک‌بار استانبول و تضادهایش که همه‌چیز را در کنار هم جا داده و هم‌زیسته کرده، یک‌بار در رد و تمنای فوتبال و یک‌بار هم در مستی و غیرعادی بودن این تهران غریب قریب.

تضادها و تنش‌ها و دوگانه‌های جستارهای جعفریان همه‌شان از جنس «و» هستند، نه «یا». نمی‌شود یکی‌شان را گرفت و دیگری را پشت پا زد، نمی‌شود دردشان را با یک رابطه خطی و ساده دوا کرد، که همه‌شان آشوب‌ناک و پریشان‌اند و آشوب و پریشانی، رنگ ما آدم‌های خاکستری‌ست.
        

8

           اگر از من بپرسید نویسنده خوب کیست، می‌گویم از مهمترین ویژگیهایش، خودآگاهی و شجاعت است.
متن باید باید رنگ و بوی نویسنده‌اش را داشته‌باشد. نویسنده باید آنقدر خودش را کاویده باشد که بتواند پنهانی ترین احساسات، ترسها، غمها وضعفهای خودش  را از عمق وجودش بیرون بکشد، آنها را تبدیل به کلمه کند و حالا شجاعت آن را داشته باشد که آنچه از درونش یافته، فاش و عریان در برابر دیگران بگذارد.

اینجاست که متن نویسنده دیگر مشتی کلمه نیست و تبدیل به موجودی می‌شود که گوشت و خون و نفس دارد. انگار موجود زنده‌ای است که می‌تواند قدم به درونی ترین بخش‌های وجود خواننده بگذارد و او را تغییر دهد.

حبیبه جعفریان از همان هاست که موقع خواندن متن‌هایش، هرم نفس کلمه‌ها را روی صورتت احساس میکنی.

مجموعه جستار  «نجات از مرگ مصنوعی» (که در واقع گردآوری شده جستارهایی است که قبلا در نشریات چاپ شده بوده)، از نمونه‌های اعلای جستار وطنی است. متن‌های عمیق، جاندار پرشور و تامل برانگیز.
        

3

zed_bml

zed_bml

1404/2/15

          اسم حبیبه جعفریان را اولین بار در دوره‌ی نویسندگی خلاق مدرسه مبنا شنیدم. وقتی که در پیاده‌روی صبحگاهی داشتم فایل‌های صوتی آموزشی آن هفته را گوش می‌دادم و رسیدم به روایت: اسبی بود در اسپانیا ، که با صدای خود نویسنده ضبط شده بود. فقط دو سه دقیقه طول کشید تا شیرینی این روایت به جان من که دیوانه‌ی قالب روایت نویسی و جستار نویسی هستم بنشیند و اسم حبیبه جعفریان حک شود در ذهنم با این توضیح: بهترین روایت/جستار نویسی که شناخته‌ام! شاید در شکل گیری علاقه‌ی اولیه‌ام هم‌ذات‌پنداری من با او در روایت اسبی بود در اسپانیا بی‌تأثیر نبود ، چرا که از یک دغدغه‌ی مشترک نوشته بود اما در پایان روایت ، خودافشایی‌اش بود که مرا شیفته‌اش کرد. صداقت جاری در متنش. و از همان موقع چشم انتظار چاپ مجدد این کتاب بودم. کتابی روی جلدش نوشته (در ستایش تنش‌های درونی) و نویسنده آن را در پیشگفتار اینطور معرفی می‌کند: این متن‌ها تلاشی برای گزارش تناقض ذاتی حی و حاضر در بسیاری از حس‌ها موقعیت‌ها و تصمیماتی است که در زندگی تجربه شان می‌کنیم به سراغشان می‌رویم و در تنشی می‌افتیم که برایمان می‌سازند. خواندنش را خیلی توصیه ‌می‌کنم اگر اهل روایت و یا جستار خوانی هستید.
        

27

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          جهان درخشان درون

"این متن‌ها تلاشی برای گزارشِ تناقضِ ذاتی حی و حاضر در بسیاری از حس‌ها، موقعیت‌ها و تصمیماتی است که در زندگی تجربه‌شان می‌کنیم. به سراغشان می‌رویم و در تنشی می‌افتیم که برایمان می‌سازند."
این جملات را حبیبه جعفریان در پیش‌گفتار کتاب نجات از مرگ مصنوعی آورده است و بهترین عباراتی است که می‌توان به مدد آن کتاب را تعریف کرد. کتابی که روی جلد آن چاپ شده است؛ در ستایش تنش‌های درونی.
کتاب شامل سیزده جستار است که قبل‌تر در مجلات به چاپ رسیده و نشر کاربن در سال ۱۴۰۰ آن را گردآورده و در۱۵۲ صفحه به صورت کتاب روانه‌ی بازار کرده است.

آنچه این اثر را خواندنی می‌کند حضور نویسنده به عنوان یک انسان منحصر به فرد است او خود را پنهان نمی‌کند، از بیان ترس‌ها و تناقض‌هایش نمی‌هراسد و کانالی به درون خود می‌زند که برای مخاطب جذاب‌ است. زیرا در این مکاشفه‌ی درونی خود را می‌یابد و همانطور که جعفریان تصویری یکتا از خود ساخته است، خواننده نیز به فکر فرو می‌رود تا تصویر منحصر به فردی از خود در برابر تنش‌ها و موقعیت‌های بحران زا بسازد.

در این سفر به عالم درون نباید عجولانه و سرسری جملات را خواند. باید تامل کرد و اثر را چون شربتی جرعه‌جرعه پایین داد و فرصت اندیشه را از خود دریغ نکرد.‌حتی اگر خواننده از پیش تکلیف خود را با مفاهیم متن معین کرده باشد، باید صبر پیشه‌ کند و خود را به نویسنده بسپارد تا موضوع را برای مخاطب شرحه ‌شرحه کند. لازم نیست زود دست به کار شود و حقیقتی بر خلاف آنچه نویسنده می‌گوید ذکر شود، در این صورت است که پایان هر جستار دریچه‌ای تازه برای نگاه به جهان خواهد بود.

درک و دریافت جستار و اندیشه‌های جعفریان ساده نیست و تا حدی پیچیدگی دارد. این پیچش، لذت کشف و فهم را به مخاطب هدیه می‌کند.

نجات از مرگ مصنوعی را به علاقه‌مندانِ عمیق اندیشیدن و کسانی که به دنبال توجه به خود، احساس‌‌و افکارشان هستند و نسبت میان انسان و جهان برایشان مهم است، توصیه می‌کنم.
        

27

undefined

1402/6/17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          جعفریان یک عادتی دارد که خودش را افشا می‌کند مقابل آدم‌ها و انگار لذت هم می‌برد از این کار. در نوشته‌ها یک جور صداقت ورزیدن با خواننده هست. «متن خون می‌خواهد و خودت را قاطی کردن و افشا کردن خون متن است.»
به نظر نویسنده برای متن درجه یک بودن یا شدن فقط یک راه وجود دارد: این که به درجه‌ای از افشاگری درباره‌ی چیزی وفادار باشی، این که از خودت خرج کنی و مایه بگذاری. «سفرنامه‌هایی را که از زاویه‌ی دانای کل به افق خیره می‌شوند دیده‌اید؟ واقعا اعصابتان از خواندنشان به هم نمی‌ریزد؟» «از توِ آفریننده باید چیزی در متن جا بماند و جدا شود و آن دیگری مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده.» 
در همه‌ی سیزده جستار کتاب «حدی و رنگی از افشاگری و خودشیفتگی هست.» به نظر نویسنده اصل کار همین است. «در مستند یا داستان فرقی نمی‌کند. مهم درگیر شدن است.» «در درگیری است که انرژ‌ی‌ها رها می‌شوند و چیزهایی را در جاهایی تکان می‌دهند.» و ما با این متن‌ها درگیر می‌شویم. این سیزده جستار پیش از این در مجله‌ی داستان به چاپ رسیده و با استقبال مخاطبان روبه‌رو شده، از جمله مورد توجه سالار عبده، مدرس نویسندگی خلاق دانشگاه سیتی نیویورک، بوده است.
نویسنده، همانطور که درباره‌ی یکی از شخصیت‌های نوشته‌اش می‌گوید، کلمه‌ها را انگار از حافظه‌ی ذخیره‌ی لغاتش برنمی‌دارد، مستقیم از لحظه‌ها و مکان‌هایی که برای او دارند الان اتفاق می‌افتند درک، انتخاب و ادا می‌کند.
این جستارها «مثل زندگی‌ای است که یک‌بار زندگی‌اش کرده باشی.» جستارنویس در جهانی که خلق کرده زیسته است و هوایش را به ریه‌هایش کشیده‌. درگیر شده و فاصله گرفته. «به قول سامرست موام، نویسنده مثل خداست در جهانش. در عین این که حضور ندارد، هست و در عین این که نیست، حضور دارد.»
جعفریان روزنامه‌نگاری است که تلاش می‌کند «بنویسد». قصه‌هایی بنویسد که مستندند و مستندهایی بنویسد که قصه‌اند. کاری که طول کشیده و مشق فراوان کرده تا یادش بگیرد و وقتی آن را انجام می‌دهد احساس می‌کند خودش است. 
او در خانه‌ی کوچک یک کارگر ساده که پدرش باشد در محله‌ای در پایین شهر مشهد زیسته. محله‌ی بچگی و نوجوانی او، محله‌ای است شبیه شهر رمان‌های فاکنر و آدم‌ها گیر نان شبشان‌اند و زندگی‌شان از راه عرق جبین و کد یمین می‌گذرد، نه از شیارهای پیچ‌در‌پیچ قشر مخ. محله‌ای که کتاب در آن یک شیﺀ تزیینی است.
در سال‌هایی که همه‌مان بعد از جنگی هشت ساله هنوز کمر راست نکرده‌ایم، ساعت‌ها گوشه‌ای کز می‌کند به کتاب خواندن. «از آن خانه‌ی کوچک، محله‌ی شلوغ و شهری که خیابان‌ها، صداها و خانه‌هایش خیال‌انگیز نبود کنده می‌شدیم و فرو می‌رفتیم در جهانی که نمی‌شناختیم و چیزی از آن نمی‌دانستیم و شورانگیز بود. خود بهشت بود.» 
کتاب‌ها نگاه قطعی را از او گرفته‌اند و به جایش شک را پیشکش کرده‌اند و ملال. «هیچی قطعی نیست. سیاه و سفید وجود ندارد و مطلق وجود ندارد و هیچی فقط همانی که نشان می‌دهد نیست.»
حبیبه جعفریان زندگی‌نامه‌نویس است. دکترش می‌گوید به این دلیل سراغ این کار رفته که از مرگ می‌ترسد. «کیست که نترسد؟» چمران اولین کار زندگی‌نامه‌وار او بوده: «فکر کردم با نوشتنش مشق قصه‌نویسی می‌کنم و بعد با دست پر می‌روم سراغ کار اصلی‌ام.» اما آدم‌ها یکی پس از دیگری آمده‌اند. راه خودش را به او نشان داده انگار. بعد از مرگ پدر زندگی‌نامه‌ای ننوشته. در جستارِ فراموشی می‌گوید دقیقا چه کار کرده وقتی حقیقت مرگ پدر به زندگی‌اش اصابت کرده.
او عاشق آدم‌هایی است که اگر ولشان کنی یک شب در سال را هم زیر سقف خانه‌ی خودشان صبح نمی‌کنند. آدم‌هایی که می‌روند سفر فقط چون فکر می‌کنند باید بروند سفر و چون اگر نروند سفر ممکن است بمیرند. آدم‌هایی که سفر از یادشان می‌برد زندگی می‌تواند چقدر ملال‌انگیز باشد و در عین حال به یادشان می‌آورد زندگی می‌تواند چقدر کوتاه و خواستنی باشد. 
می‌خواهد برایمان تعریف کند که در استانبول چقدر به او خوش گذشته. استانبول: مظهر دوپارگی. پاره‌های متضادی که آموخته‌اند در کنار هم با صلح زندگی کنند. شهر صداها: صدای مرغ‌های دریایی، صدای بوق کشتی‌ها، صدای دینگ مطبوع و دوچرخه‌وار تراموا و صدای دستفروش‌ها. به نظرش به مالیخولیا دچار شده است. 
بعد از کلنجاررفتن‌های بسیار با خودش درباره‌ی اینکه «مکه چطور بود؟» جستاری نوشته. نمی‌داند سفرنامه است یا حدیث نفس. ولی هرچه هست نوشتنش پدرش را درآورده. پدرش اولین کسی بوده که آنجا خوابش را می‌دیده و اولین باری بوده بعد از مرگش خوابش را می‌دیده و می‌دانسته مرده است. به نظرش مکه جایی است که تصویر آدم را از مرگ فوکوس می‌کند. جایی است که مرگ را برای آدم قابل تحمل می‌کند. مرگ خودش و دیگران را.
جستاری دارد به یاد و افتخار همه‌ی آن‌ها که به تکه تکه نشدن و بی‌عقبه بودنشان افتخار می‌کنند و فکر می‌کنند اینطوری است که قدرتمندند. جستارهای او «نفس می‌کشند.» از سارا می‌نویسد: دوستی که قرار بوده با او برود لیبی. اصلا اولین بار کی سارا را دیده؟ بین اولین باری که سارا را دیده با اولین‌باری که جدی‌اش گرفته و وارد زندگی‌اش کرده، به عنوان دوست، فاصله‌ای بوده است. 
از شبی می‌گوید که در سانتیاگوبرنابئو اولین بازی رئال را که زیدان مربی‌گری‌اش می‌کرده دیده. چیزی تکرار نمی‌شده و چیزی آهسته نمی‌شده و تند نمی‌شده و بولد نمی‌شده و چقدر بی‌رحمانه و باورنکردنی بوده همه‌ی این‌ها. فوتبال می‌بیند چون می‌خواهد به مرگ فکر نکند.
کتاب‌ها محبوب‌های اویند یا دشمنانش؟ هیچ‌وقت نخواهد فهمید. هیچ‌وقت از فکرشان رها نخواهد شد و هیچ‌وقت آن‌ها را نخواهد بخشید. هیچ‌وقت آن‌ها را به کسی توصیه نخواهد کرد و هیچ‌وقت کسی را از آن‌ها منع نخواهد کرد. کتاب‌ها از آن چیزهایی‌اند که زندگی آدم را به قبل و بعد خودشان تقسیم می‌کنند. زندگی با وجود آن‌ها سخت و بدون آن‌ها ساده اما بی‌بو و خاصیت است.
منتشر شده در نشریه‌ی جهان کتاب، ش 400، مردادو شهریور 1402
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

5

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          راستش را بخواهید من همیشه مثل پاندول ساعت در نوسان هستم بین گفتن و نوشتن از خود یا دور ماندن و در دوری از سوژه نوشتن. کم نشنیده‌ام که زیادی در متن حضور دارم و باید کمتر از خودم حرف بزنم. و در وهله‌ی اول این همان چیزی بود که من را به جستارهای حبیبه جعفریان وصل کرد. کتاب را تقریبا یک نفس خواندم و با هر برگی که ورق می‌زدم غبطه می‌خوردم به این زبردستی حرف زدن از سوژه و کماکان فراموش نکردن خود. 

آنجا که از برادرش خواندم و داستان‌هایی که از او و از خانواده‌اش نوشته حسرت خوردم که چرا همیشه خودم را سانسور کردم وقتی خواستم از دیگری‌هایی حرف بزنم که من را از نزدیک می‌شناسند. 

وقتی از سفر گفتن می‌گفت به این فکر می‌کردم که یک نویسنده چقدر باید در راه باشد، چقدر باید کنجکاو و جستجوگر باشد. وقتی از باز کردن سر صحبت با توریست‌هایی که در ترکیه می‌دید می‌نوشت، به این فکر کردم که باید یک نویسنده چقدر خوب بلد باشد از هر آدمی سوالی درست بپرسد. و البته، به خودم هم فکر کردم. که برای نویسنده‌ی واقعی شدن باید جواب چند سوال را پیدا کنم. مثل اینکه بالاخره سفر رفتن را دوست دارم یا نه، از راه رفتن زیر باران خوشم می‌آید یا از خیسی فراریم و البته اینکه باید از خودم بنویسم یا نه؟

در آن جستاری که از نوشتن حرف‌ زد به تمام چیزهایی که این سال‌ها از نوشتن خوانده بودم فکر کردم و قلقلکم گرفت تا من هم چند خطی بنویسم. از نوشتن، بالاخره. از اینکه هنوز هم فکر نمی‌کنم داستان قلمرو من باشد اما همین فکر را در مورد شعر هم می‌کردم و حالا دو تا شعر نوشته‌ام. که این روزها جمله‌هایی تک‌خطی از پیرنگ یک داستان در ذهنم نقش می‌بندند و این شاید نوید شروع داستان کوتاهی باشد. 

آنجا که از تهران می‌نوشت ناخودآگاه مقایسه کردم آنچه می‌خواندم را با آنچه خودم در مورد تهران نوشته‌ام. به این فکر کردم که حبیبه جعفریان رسم شهروند کلان شهر بودن را خیلی خوب بلد است. شهر را عمیقاً نفس کشیده و در زشت‌ترین و باشکوه‌ترین حالت‌های این شهر در آن قدم گذاشته، دانسته که چطور سر صحبت را با راننده تاکسی باز کند و اگر به آزادی راه پیدا نکرد، کجای این شهر فوتبال را تماشا کند.

هرجا که از زن‌ها حرف زده بود، از غاده و نوشتن از او، از هنگامه زن کاوه گلستان و مصاحبه با او، از سفر خودش و خواهرش به ورزشگاه آزادی به بهانه‌ی دیدن بازی ایران در جام‌جهانی روسیه، کیف کردم و با ولع بیشتری خواندم. دوباره خواهرانگی و معجزه زن بودن به یادم آمد و اشک هم گوشه‌ی چشمم حلقه زد. من هم مثل او زیاد گریه می‌کنم.

هنوز هم به پاسخ نرسیده‌ام، همانطور که از متنم مشخص است. قرار بود یادداشتی بنویسم برای این مجموعه جستار که یک نفس خواندم‌اش اما به گمانم بیشتر از خودم حرف زدم. همیشه همینطور بوده، بیشتر از خود کتاب همیشه از تاثیری که روی من می‌گذارد، از ربطی که به من دارد، از روایت شخصی خودم حرف می‌زنم. و می‌دانم که این خودخواهی است‌. اما فکر می‌کنم تمامی نویسنده‌ها تا اندازه‌ای خودخواه باشند.
        

29

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          سلام. گاهي با كتابي در بهخوان روبه‌رو مي‌شوم كه هيچ توضيحي درباره‌‌اش نوشته نشده است. اين است كه جست‌وجويي مي‌كنم و چيزي مي‌يابم و براي كساني كه بعد از من احيانا به اين كتاب سر خواهند زد، در اينجا نقلش مي‌كنم.
درباره كتاب نجات از مرگ مصنوعي، مطلبي را از سلمان نظافت يزدي يافتم كه بخش‌هايي از آن را در اينجا عيناً نقل مي‌كنم. قبلش بگويم كتابي ديگر با عنوان راهنماي نجات از مرگ مصنوعي نوشته علي اكبر سقاباشي هست كه درباره طب سنتي است.

««نجات از مرگ مصنوعی» هم اگرچه مجموعه جستار‌های او [يعني حبيبه جعفريان] است؛ اما به نوعی سرگذشت و زندگی خودش را دربرمی گیرد، از محل تولد، روز‌های کودکی و حمایتِ برادرش تا روز‌های سرگشتگی و شهری که دوست دارد در آن بمیرد.

حبیبه جعفریان شاید تکلیفش با زندگی آن گونه که باید مشخص نباشد؛ اما در نوشتن جستار کاملا مثلِ دوستش سارا که جستاری در کتاب به نام او شده است، مشخص است. او انگار می‌داند که قرار است در این جستار‌ها تو را از کدام نقطه به کدام نقطه برساند. او قبل از نوشتن تصمیمش را گرفته است که وقتی از ترکیه یا استانبول می‌نویسد، چه چیزی را می‌خواهد به تو نشان بدهد. او بلد است که از دستِ خودش وسط نوشتن فرار کند. آدم‌های زیادی وقتی می‌نویسند اسیر خودشان می‌شوند، اسیر راه و سرعت کلمه، اما جعفریان این گونه نیست. اتفاق‌های واقعی را با دقت کنار هم می‌چیند و بعد خیلی آرام می‌گوید بیا این چیزی بود که من در جبین دنیا دیدم.

این خصیصه به خوش خوان شدن جستار‌ها کمک کرده است. این خصیصه احتمالا از همان خویِ زندگی نامه نویسی و تصمیمی که او دوره‌ای گرفته بوده است، سرچشمه می‌گیرد. او قاب را کامل می‌بیند و بعد عامدانه نگاهش را می‌چرخاند سمتی که دیگران حواسشان نیست.
...
«نجات از مرگ مصنوعی» ۱۳ جستار دارد که بعضی از آن‌ها پیش از این در روز‌هایی که همشهری داستان هم همشهری بود و هم آبرومند، چاپ شده است و چندتایی از آن‌ها جدید است. اسم جستار‌ها هرکدام حال وهوای خودش را دارد.
...
«نجات از مرگ مصنوعی» روایت‌هایی صادقانه از روزگار خودمان است و نویسنده با صداقت از مشاهداتش برایمان نوشته است، نویسنده‌ای که راهش را پیدا کرده است که خودش باشد
...
خواندن «نجات از مرگ مصنوعی» راهی است برای تمرینِ تماشایِ جهان از نگاهِ آدمی که هر واقعه و اتفاق برایش پیرنگی خواهد شد در نوشتن جستار یا داستانی که خود آدمی و مشاهداتش در مرکز آن قرار دارد.»
نقل از سايت شهرآرانيوز
shahraranews.ir
        

27