یادداشت حسین درویشخادم
1404/3/15
بسم الله الرحمن الرحیم «جمع اضدادم، پس هستم.» - فکر کنم با همین یه کتاب ترغیب شدم هرچیزی که از حبیبه جعفریان وجود داره رو بخونم. نه اونقدر که بگم بهترین کتابه و بینقص و فوقالعادهست و فلان. نه. ولی یک درهمتنیدگی مبهم لذتبخش توی روایت هر جستار هست که تو رو وادار به ادامه دادن میکنه. متن عجیبوغریبی نداره. عادی حرف میزنه. انگار که نشستی کنار رفیقت و میخواد برات چیزی رو تعریف کنه. همونقدر ساده، همونقدر روون، همونقدر دوستداشتنی. ولی اینقدرها هم ساده نیست! وقتی به آخر همین روایت عادی و سادهش میرسی و میخوای بگی دقیقاً دربارهٔ چی حرف زد شاید نتونی بدون نگاه انداختن دوباره به متن جواب درستحسابی بدی. چون تو رو جوری توی خودش کشونده و ذهنت رو در مسیر حرکت خودش انداخته که دقیقاً نمیفهمی اون وسط باهات چیکار کرده و نمیفهمی توی پنج صفحهٔ گذشته از چهارپنجتا چیز مختلف حرف زده؛ درعینحال که داشت دربارهٔ یک چیز واحد صحبت میکرد. - یا من نفهمیدم. یا واقعاً عنوان کتاب گولزنندهست. تو پیشگفتار اشاره شده که نخ تسبیح این جستارها «تناقض»ـه. اما من حداقل این رو حس نکردم. بیشتر یک مجموعهجستار با جستارهای بیربط بود برام. دلیل اینکه جستارها رو با فاصلهٔ چندروزه میخوندم همین بود. شایدم جای علت و معلول برعکس باشه. - احتمالاً مشکل منی باشه که تا الان زیاد مخاطب جستار نبودم. ولی آخر بعضی روایتها من میموندم و «که چی» توی ذهنم. این چندوقته برای خیلی از چیزهایی که میخونم پیش میاد و احساس میکنم درعین جالب بودن یهکم بیهدفن. ولی خب اون هم به خوشگل روایت کردن نویسنده میبخشیدم و سعی میکردم ازش لذت ببرم. هرچند از حق نگذریم بیشتر جستارها اتفاقاً ذهن آدم رو به کار میندازن و وادار به اندیشیدن میکنن. بعضی جاها حتی نوشتن. با خودت فکر میکنی که من هم مثل حبیبه جعفریان باید تکلیف خودم رو توی این موضوع روشن کنم. پس من هم فکر میکنم و از تنشها و تناقضهای درونیم مینویسم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.