معرفی کتاب نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی اثر حبیبه جعفریان

نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی

نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی

4.3
64 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

20

خوانده‌ام

79

خواهم خواند

114

شابک
9786229726938
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
_

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        نجات از مرگ مصنوعی تلاشی برای گزارشِ تناقض ذاتیِ حی و حاضر در بسیاری از حس‌ها و موقعیت‌ها و تصمیماتی‌ است که در زندگی تجربه‌شان می‌کنیم. به سراغشان می‌رویم و در تنشی می‌افتیم که برایمان می‌سازند. ازدواج کردن. بچه‌دار نشدن. سفر رفتن. تنهایی. خودشیفتگی و تجربۀ فقدان. تناقضی که ذات زندگی‌ است و هیجان‌انگیزترین بخش آن. زجرش را می‌کشیم و لذتش را می‌بریم. به قول داستایفسکی ستیزه‌های درونی مشخصۀ انسان است. رنج‌های عظیم به بار می‌آورد و شادی‌های بسیار هم.
این کتاب سعی‌ای است در ستایش ستیزه‌های درونی.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی

پست‌های مرتبط به نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

3

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بسم الله الرحمن الرحیم

«جمع اضدادم، پس هستم.»

- فکر کنم با همین یه کتاب ترغیب شدم هرچیزی که از حبیبه جعفریان وجود داره رو بخونم. نه اون‌قدر که بگم بهترین کتابه و بی‌نقص و فوق‌العاده‌ست و فلان. نه. ولی یک درهم‌تنیدگی مبهم لذت‌بخش توی روایت هر جستار هست که تو رو وادار به ادامه دادن می‌کنه. متن عجیب‌و‌غریبی نداره. عادی حرف می‌زنه. انگار که نشستی کنار رفیقت و می‌خواد برات چیزی رو تعریف کنه. همون‌قدر ساده، همون‌قدر روون، همون‌قدر دوست‌داشتنی. ولی این‌قدرها هم ساده نیست! وقتی به آخر همین روایت عادی و ساده‌ش می‌رسی و می‌خوای بگی دقیقاً دربارهٔ چی حرف زد شاید نتونی بدون نگاه انداختن دوباره به متن جواب درست‌حسابی بدی. چون تو رو جوری توی خودش کشونده و ذهنت رو در مسیر حرکت خودش انداخته که دقیقاً نمی‌فهمی اون وسط باهات چیکار کرده و نمی‌فهمی توی پنج صفحهٔ گذشته از چهارپنج‌تا چیز مختلف حرف زده؛ درعین‌حال که داشت دربارهٔ یک چیز واحد صحبت می‌کرد.

- یا من نفهمیدم. یا واقعاً عنوان کتاب گول‌زننده‌ست. تو پیش‌گفتار اشاره شده که نخ تسبیح این جستارها «تناقض»ـه. اما من حداقل این رو حس نکردم. بیشتر یک مجموعه‌جستار با جستارهای بی‌ربط بود برام. دلیل اینکه جستارها رو با فاصلهٔ چندروزه می‌خوندم همین بود‌. شایدم جای علت و معلول برعکس باشه.

- احتمالاً مشکل منی باشه که تا الان زیاد مخاطب جستار نبودم. ولی آخر بعضی روایت‌ها من می‌موندم و «که چی» توی ذهنم. این چندوقته برای خیلی از چیزهایی که می‌خونم پیش میاد و احساس می‌کنم درعین جالب بودن یه‌کم بی‌هدفن. ولی خب اون هم به خوشگل روایت کردن نویسنده می‌بخشیدم و سعی می‌کردم ازش لذت ببرم. هرچند از حق نگذریم بیشتر جستارها اتفاقاً ذهن آدم رو به کار می‌ندازن و وادار به اندیشیدن می‌کنن. بعضی جاها حتی نوشتن. با خودت فکر می‌کنی که من هم مثل حبیبه جعفریان باید تکلیف خودم رو توی این موضوع روشن کنم. پس من هم فکر می‌کنم و از تنش‌ها و تناقض‌های درونیم می‌نویسم.
        

43

دلم می‌خوا
          دلم می‌خواد کتابی بنویسم از تجربهٔ خوندن این کتاب. از آرزوی بچه‌ای دبیرستانی که عاشق نوشته‌های حبیبه جعفریان بود. از بعدتر، از محقق شدن اون آرزوها. از تجربهٔ شناختن حبیبه جعفریان. از تجربهٔ اینکه هفته‌ای یکی دوبار ببینمش، باهاش ناهار بخورم، باهاش صحبت کنم و با خجالت و لکنت و از روی لطف او، خودم رو دوست کوچک او بنامم و در دلم، نهالی از غرور سر بربیاره و سعی کنم درحالیکه مغرورم، از غرورم بکاهم… (سلام بر تضادها!)
از روزهایی که به‌سختی و با اضطرابِ تموم شدن این کتاب، یکی‌یکی و با وقفه‌های بسیار، روایت‌های مختلفش رو خوندم. 
یادداشت‌هایی که بعضاً سال‌های دور و نزدیک در یه جاهای دیگه‌ای دیده‌بودمشون، اما حالا همه رو کنار همدیگه دارم.
نوشته‌هایی با چندین‌وچند ارجاع ریز و درشت که عاشق کشف کردنشونم. عاشق اینکه بخونمش و با خودم بگم: عه این، این بود.
——
دوست دارم از روزهایی بنویسم که با خودم بیشتر آشتی کردم. که تضادهای درونیم رو بیشتر شناختم و با خودم یه جورایی کنار اومدم.
از لحظه‌هایی که جمله‌های کتاب بغض می‌شد توی گلوم. اشک می‌شد. لبخندهای عمیق می‌شد. آدم‌های زندگیم رو می‌دیدم توش. خودم رو. دنیا رو. انگار سعی کنم به دنیا نگاه کنم، با نگاه حبیبه جعفریان. با نگاهی که واقعا دوستش دارم.
توجهی به جزئیات، به آدم‌ها، به صحبت‌ها، به کتاب‌ها و نویسنده‌ها و شاعرها، به خانواده، به شهرها، به حس‌هایی که یک نفر آوردتشون روی کاغذ و تا قبل از این برات معتبر نبودن…
——
در مورد این کتاب هزاران حرف دارم و در عین حال هیچ ندارم. تجربه‌ای بود از حک شدن چیزهایی در قلبم. 🤍‌
        

26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

           اگر از من بپرسید نویسنده خوب کیست، می‌گویم از مهمترین ویژگیهایش، خودآگاهی و شجاعت است.
متن باید باید رنگ و بوی نویسنده‌اش را داشته‌باشد. نویسنده باید آنقدر خودش را کاویده باشد که بتواند پنهانی ترین احساسات، ترسها، غمها وضعفهای خودش  را از عمق وجودش بیرون بکشد، آنها را تبدیل به کلمه کند و حالا شجاعت آن را داشته باشد که آنچه از درونش یافته، فاش و عریان در برابر دیگران بگذارد.

اینجاست که متن نویسنده دیگر مشتی کلمه نیست و تبدیل به موجودی می‌شود که گوشت و خون و نفس دارد. انگار موجود زنده‌ای است که می‌تواند قدم به درونی ترین بخش‌های وجود خواننده بگذارد و او را تغییر دهد.

حبیبه جعفریان از همان هاست که موقع خواندن متن‌هایش، هرم نفس کلمه‌ها را روی صورتت احساس میکنی.

مجموعه جستار  «نجات از مرگ مصنوعی» (که در واقع گردآوری شده جستارهایی است که قبلا در نشریات چاپ شده بوده)، از نمونه‌های اعلای جستار وطنی است. متن‌های عمیق، جاندار پرشور و تامل برانگیز.
        

3

zed_bml

zed_bml

1404/2/15

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          اسم حبیبه جعفریان را اولین بار در دوره‌ی نویسندگی خلاق مدرسه مبنا شنیدم. وقتی که در پیاده‌روی صبحگاهی داشتم فایل‌های صوتی آموزشی آن هفته را گوش می‌دادم و رسیدم به روایت: اسبی بود در اسپانیا ، که با صدای خود نویسنده ضبط شده بود. فقط دو سه دقیقه طول کشید تا شیرینی این روایت به جان من که دیوانه‌ی قالب روایت نویسی و جستار نویسی هستم بنشیند و اسم حبیبه جعفریان حک شود در ذهنم با این توضیح: بهترین روایت/جستار نویسی که شناخته‌ام! شاید در شکل گیری علاقه‌ی اولیه‌ام هم‌ذات‌پنداری من با او در روایت اسبی بود در اسپانیا بی‌تأثیر نبود ، چرا که از یک دغدغه‌ی مشترک نوشته بود اما در پایان روایت ، خودافشایی‌اش بود که مرا شیفته‌اش کرد. صداقت جاری در متنش. و از همان موقع چشم انتظار چاپ مجدد این کتاب بودم. کتابی روی جلدش نوشته (در ستایش تنش‌های درونی) و نویسنده آن را در پیشگفتار اینطور معرفی می‌کند: این متن‌ها تلاشی برای گزارش تناقض ذاتی حی و حاضر در بسیاری از حس‌ها موقعیت‌ها و تصمیماتی است که در زندگی تجربه شان می‌کنیم به سراغشان می‌رویم و در تنشی می‌افتیم که برایمان می‌سازند. خواندنش را خیلی توصیه ‌می‌کنم اگر اهل روایت و یا جستار خوانی هستید.
        

27

          جهان درخشان درون

"این متن‌ها تلاشی برای گزارشِ تناقضِ ذاتی حی و حاضر در بسیاری از حس‌ها، موقعیت‌ها و تصمیماتی است که در زندگی تجربه‌شان می‌کنیم. به سراغشان می‌رویم و در تنشی می‌افتیم که برایمان می‌سازند."
این جملات را حبیبه جعفریان در پیش‌گفتار کتاب نجات از مرگ مصنوعی آورده است و بهترین عباراتی است که می‌توان به مدد آن کتاب را تعریف کرد. کتابی که روی جلد آن چاپ شده است؛ در ستایش تنش‌های درونی.
کتاب شامل سیزده جستار است که قبل‌تر در مجلات به چاپ رسیده و نشر کاربن در سال ۱۴۰۰ آن را گردآورده و در۱۵۲ صفحه به صورت کتاب روانه‌ی بازار کرده است.

آنچه این اثر را خواندنی می‌کند حضور نویسنده به عنوان یک انسان منحصر به فرد است او خود را پنهان نمی‌کند، از بیان ترس‌ها و تناقض‌هایش نمی‌هراسد و کانالی به درون خود می‌زند که برای مخاطب جذاب‌ است. زیرا در این مکاشفه‌ی درونی خود را می‌یابد و همانطور که جعفریان تصویری یکتا از خود ساخته است، خواننده نیز به فکر فرو می‌رود تا تصویر منحصر به فردی از خود در برابر تنش‌ها و موقعیت‌های بحران زا بسازد.

در این سفر به عالم درون نباید عجولانه و سرسری جملات را خواند. باید تامل کرد و اثر را چون شربتی جرعه‌جرعه پایین داد و فرصت اندیشه را از خود دریغ نکرد.‌حتی اگر خواننده از پیش تکلیف خود را با مفاهیم متن معین کرده باشد، باید صبر پیشه‌ کند و خود را به نویسنده بسپارد تا موضوع را برای مخاطب شرحه ‌شرحه کند. لازم نیست زود دست به کار شود و حقیقتی بر خلاف آنچه نویسنده می‌گوید ذکر شود، در این صورت است که پایان هر جستار دریچه‌ای تازه برای نگاه به جهان خواهد بود.

درک و دریافت جستار و اندیشه‌های جعفریان ساده نیست و تا حدی پیچیدگی دارد. این پیچش، لذت کشف و فهم را به مخاطب هدیه می‌کند.

نجات از مرگ مصنوعی را به علاقه‌مندانِ عمیق اندیشیدن و کسانی که به دنبال توجه به خود، احساس‌‌و افکارشان هستند و نسبت میان انسان و جهان برایشان مهم است، توصیه می‌کنم.
        

28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

کلمات به دل راه دارند و این شد که خانم جعفریان یه جایگاه اختصاصی توی قلبم برای خودشون پیدا کردن.
شاید من دورادور می‌دونستم که قراره چی بخونم اما امان از لحظه‌ی که جستار اول رو خوندم و خیره شدم به ترک دیوار و فقط گفتم:
_خودشه!
نجات از مرگ مصنوعی مجموعه جستارهای درباره‌ی( بین اینکه بگم ستایش یا نکوهش موندم) دردهای درونی و‌ پیچیدگی اونهاست.
تک تک کلمات رو با پوست و استخونم حس کردم و درد کشیدم ، بعد احساس کردم قلنج روحم شکست و گفتم:
_خودشه!
نیازداشتم بهم یاداوری بشه خودم کافی‌ام و هر چی می نویسم خوب و‌کافیه و چه ایرادی داره اگه برون ریزی درون متنیم زیاده؟


پ‌ن¹: قلم و چینیش کلمات خوب‌که نه، دلربا بودن.از اون دست کتاباست که حاضرم هزاااااار بار بخونم و هربار شگفت زده بشم از نرمی قلم نویسنده.
پ‌ن²:جستارها واقعا دردناک بودن، اما اصلا احساس نکردم ته زبون یا خلقم تلخ شده باشه. چیزی برای کتمان یا فریب وجود نداشت و این عریان بودن باعث شد پذیرش همه چیز در کتاب ساده باشه.
پ‌ن³:کتاب دستم نیست الان، ولی یه جستاری بود درباره مشاغل. ای به روحم چسبید🤌تعریف‌های کلیشه‌ی دم دستی از مشاغل که اغلب هم برعکس واقعیت هستن ، همیشه یکی از رنج‌های من توی زندگی کاریم بودن.
پ‌ن⁴:جستار ( به نظر من‌) یک اصل پایدار داره که اونم اینه، سفر درونی. اولین دلیلم برای خوندن جستارها همین سردرآوردن از این سفرهای درونیه که آدمایِ دیگه باهاش دست و‌پنجه نرم کردن و پیدا کردن وجه اشتراک با خودمه. مثل یه تسکین می‌مونه که این کتاب یه ارامشبخش قوی بود برام.

پ‌ن⁵:عکس هم روح پیر منه در حال دود دادن گل و‌گیاه!
پ‌ن⁶:اینجانب خواستار امضا پای صفحه اول کتابش است.با تشکر از شما🫶🏻
        

21

          جعفریان یک عادتی دارد که خودش را افشا می‌کند مقابل آدم‌ها و انگار لذت هم می‌برد از این کار. در نوشته‌ها یک جور صداقت ورزیدن با خواننده هست. «متن خون می‌خواهد و خودت را قاطی کردن و افشا کردن خون متن است.»
به نظر نویسنده برای متن درجه یک بودن یا شدن فقط یک راه وجود دارد: این که به درجه‌ای از افشاگری درباره‌ی چیزی وفادار باشی، این که از خودت خرج کنی و مایه بگذاری. «سفرنامه‌هایی را که از زاویه‌ی دانای کل به افق خیره می‌شوند دیده‌اید؟ واقعا اعصابتان از خواندنشان به هم نمی‌ریزد؟» «از توِ آفریننده باید چیزی در متن جا بماند و جدا شود و آن دیگری مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده.» 
در همه‌ی سیزده جستار کتاب «حدی و رنگی از افشاگری و خودشیفتگی هست.» به نظر نویسنده اصل کار همین است. «در مستند یا داستان فرقی نمی‌کند. مهم درگیر شدن است.» «در درگیری است که انرژ‌ی‌ها رها می‌شوند و چیزهایی را در جاهایی تکان می‌دهند.» و ما با این متن‌ها درگیر می‌شویم. این سیزده جستار پیش از این در مجله‌ی داستان به چاپ رسیده و با استقبال مخاطبان روبه‌رو شده، از جمله مورد توجه سالار عبده، مدرس نویسندگی خلاق دانشگاه سیتی نیویورک، بوده است.
نویسنده، همانطور که درباره‌ی یکی از شخصیت‌های نوشته‌اش می‌گوید، کلمه‌ها را انگار از حافظه‌ی ذخیره‌ی لغاتش برنمی‌دارد، مستقیم از لحظه‌ها و مکان‌هایی که برای او دارند الان اتفاق می‌افتند درک، انتخاب و ادا می‌کند.
این جستارها «مثل زندگی‌ای است که یک‌بار زندگی‌اش کرده باشی.» جستارنویس در جهانی که خلق کرده زیسته است و هوایش را به ریه‌هایش کشیده‌. درگیر شده و فاصله گرفته. «به قول سامرست موام، نویسنده مثل خداست در جهانش. در عین این که حضور ندارد، هست و در عین این که نیست، حضور دارد.»
جعفریان روزنامه‌نگاری است که تلاش می‌کند «بنویسد». قصه‌هایی بنویسد که مستندند و مستندهایی بنویسد که قصه‌اند. کاری که طول کشیده و مشق فراوان کرده تا یادش بگیرد و وقتی آن را انجام می‌دهد احساس می‌کند خودش است. 
او در خانه‌ی کوچک یک کارگر ساده که پدرش باشد در محله‌ای در پایین شهر مشهد زیسته. محله‌ی بچگی و نوجوانی او، محله‌ای است شبیه شهر رمان‌های فاکنر و آدم‌ها گیر نان شبشان‌اند و زندگی‌شان از راه عرق جبین و کد یمین می‌گذرد، نه از شیارهای پیچ‌در‌پیچ قشر مخ. محله‌ای که کتاب در آن یک شیﺀ تزیینی است.
در سال‌هایی که همه‌مان بعد از جنگی هشت ساله هنوز کمر راست نکرده‌ایم، ساعت‌ها گوشه‌ای کز می‌کند به کتاب خواندن. «از آن خانه‌ی کوچک، محله‌ی شلوغ و شهری که خیابان‌ها، صداها و خانه‌هایش خیال‌انگیز نبود کنده می‌شدیم و فرو می‌رفتیم در جهانی که نمی‌شناختیم و چیزی از آن نمی‌دانستیم و شورانگیز بود. خود بهشت بود.» 
کتاب‌ها نگاه قطعی را از او گرفته‌اند و به جایش شک را پیشکش کرده‌اند و ملال. «هیچی قطعی نیست. سیاه و سفید وجود ندارد و مطلق وجود ندارد و هیچی فقط همانی که نشان می‌دهد نیست.»
حبیبه جعفریان زندگی‌نامه‌نویس است. دکترش می‌گوید به این دلیل سراغ این کار رفته که از مرگ می‌ترسد. «کیست که نترسد؟» چمران اولین کار زندگی‌نامه‌وار او بوده: «فکر کردم با نوشتنش مشق قصه‌نویسی می‌کنم و بعد با دست پر می‌روم سراغ کار اصلی‌ام.» اما آدم‌ها یکی پس از دیگری آمده‌اند. راه خودش را به او نشان داده انگار. بعد از مرگ پدر زندگی‌نامه‌ای ننوشته. در جستارِ فراموشی می‌گوید دقیقا چه کار کرده وقتی حقیقت مرگ پدر به زندگی‌اش اصابت کرده.
او عاشق آدم‌هایی است که اگر ولشان کنی یک شب در سال را هم زیر سقف خانه‌ی خودشان صبح نمی‌کنند. آدم‌هایی که می‌روند سفر فقط چون فکر می‌کنند باید بروند سفر و چون اگر نروند سفر ممکن است بمیرند. آدم‌هایی که سفر از یادشان می‌برد زندگی می‌تواند چقدر ملال‌انگیز باشد و در عین حال به یادشان می‌آورد زندگی می‌تواند چقدر کوتاه و خواستنی باشد. 
می‌خواهد برایمان تعریف کند که در استانبول چقدر به او خوش گذشته. استانبول: مظهر دوپارگی. پاره‌های متضادی که آموخته‌اند در کنار هم با صلح زندگی کنند. شهر صداها: صدای مرغ‌های دریایی، صدای بوق کشتی‌ها، صدای دینگ مطبوع و دوچرخه‌وار تراموا و صدای دستفروش‌ها. به نظرش به مالیخولیا دچار شده است. 
بعد از کلنجاررفتن‌های بسیار با خودش درباره‌ی اینکه «مکه چطور بود؟» جستاری نوشته. نمی‌داند سفرنامه است یا حدیث نفس. ولی هرچه هست نوشتنش پدرش را درآورده. پدرش اولین کسی بوده که آنجا خوابش را می‌دیده و اولین باری بوده بعد از مرگش خوابش را می‌دیده و می‌دانسته مرده است. به نظرش مکه جایی است که تصویر آدم را از مرگ فوکوس می‌کند. جایی است که مرگ را برای آدم قابل تحمل می‌کند. مرگ خودش و دیگران را.
جستاری دارد به یاد و افتخار همه‌ی آن‌ها که به تکه تکه نشدن و بی‌عقبه بودنشان افتخار می‌کنند و فکر می‌کنند اینطوری است که قدرتمندند. جستارهای او «نفس می‌کشند.» از سارا می‌نویسد: دوستی که قرار بوده با او برود لیبی. اصلا اولین بار کی سارا را دیده؟ بین اولین باری که سارا را دیده با اولین‌باری که جدی‌اش گرفته و وارد زندگی‌اش کرده، به عنوان دوست، فاصله‌ای بوده است. 
از شبی می‌گوید که در سانتیاگوبرنابئو اولین بازی رئال را که زیدان مربی‌گری‌اش می‌کرده دیده. چیزی تکرار نمی‌شده و چیزی آهسته نمی‌شده و تند نمی‌شده و بولد نمی‌شده و چقدر بی‌رحمانه و باورنکردنی بوده همه‌ی این‌ها. فوتبال می‌بیند چون می‌خواهد به مرگ فکر نکند.
کتاب‌ها محبوب‌های اویند یا دشمنانش؟ هیچ‌وقت نخواهد فهمید. هیچ‌وقت از فکرشان رها نخواهد شد و هیچ‌وقت آن‌ها را نخواهد بخشید. هیچ‌وقت آن‌ها را به کسی توصیه نخواهد کرد و هیچ‌وقت کسی را از آن‌ها منع نخواهد کرد. کتاب‌ها از آن چیزهایی‌اند که زندگی آدم را به قبل و بعد خودشان تقسیم می‌کنند. زندگی با وجود آن‌ها سخت و بدون آن‌ها ساده اما بی‌بو و خاصیت است.
منتشر شده در نشریه‌ی جهان کتاب، ش 400، مرداد و شهریور 1402
        

39