محدثه

محدثه

@mim_talebiz

17 دنبال شده

17 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
محدثه

محدثه

1403/4/22

        فکر می‌کنم همه‌ی آدم‌ها هر کجای این کره‌ی خاکی، زیر پرچم‌ هر کشور و حکومت و ایدئولوژی از زندگی خودشان ناراضی‌اند.

فرقی نمی‌کند در جمهور فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی باشیم یا اتحاد جماهیر شوروی منسوخ شده یا حتی حکومت‌های حی و حاضر  جمهوری خلق چین و جمهوری دموکراتیک خلق کره. 
یا دقیقا متضاد این حکومت‌های کمونیستی، در ایالات متحده آمریکا که مظهر تمام و کمال نظام‌های کاپیتالیستی و سرمایه‌داری است.
یا حتی در جمهوری اسلامی ایران که نه می‌خواهد آن باشد نه این. 

به‌هرحال ذات آدمی، هر جای این کره‌ی خاکی که باشد محدود می‌شود، چیزی دارد و چیزی ندارد و این عدم رضایت همیشه با اوست.

این کتاب به دور از پیچیدگی‌های تئوری و علمی، نتیجه‌ی عملی کمونیست را به ما نشان می‌دهد. نویسنده که ساکن کرواسی کنونی و جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی سابق است، در مورد ساده‌ترین مسائل مثل خوردن پیتزا، لباس شستن، آرایش و پیچیده‌ و سخترین‌ها مثل احساس امنیت، دین، و ... به عنوان شهروند یک کشور کمونیستی صحبت کرده است.
‌
این کتاب دریچه‌ای رو به واقعیت کمونيسم است، اینکه چطور یک شعار می‌تواند ذهنیت را تغییر بدهد اما نمی‌تواند یک دنیای زیبا و ایده‌آل بسازد. 
ذات به دست آوردن قدرت همین است، شعارهای زیبا اما محقق نشده، فرقی بین کمونيسم و کاپیتالیسم نیست.
‌
‌
این کتاب مانند نقشه‌هایی برای گم‌شدن یک‌ کتاب ترجمه‌ای است، اما ساختار پیچیده و سردرگم کننده‌‌ی نقشه‌ها را ندارد، اگر بتوانیم به این کتاب جستار روایی بگوییم، به نظر من می‌تواند جز بهترین جستارهای روایی باشد.
‌

      

17

محدثه

محدثه

1403/4/21

        زمین سوخته اولین اثری است که من از احمدمحمود خواندم. تعریف قلم محمود را زیاد شنیده بودم اما صادقانه شگفت‌زده‌ام نکرد.

داستان با معرفی خانواده‌ی راوی شروع شد. همان اول داستان دسته‌دسته شخصیت‌ها وارد شدند، شخصیت‌ اولی را نشناخته‌ایم که بعدی معرفی می‌شود و الی آخر. یادم آمد من هم داستانی نوشته بودم که شخصیت‌ها را به‌یکباره وارد داستان کرده‌ بودم، فرق داستان من با احمد محمود در دو مورد بود، کل شخصیت‌های من که سوار یک ماشین شدند چهارتا بود، اما احمد محمود بیشتر. و دومی که مهم‌تر است من یک نویسنده‌ی تازه‌کار بودم‌ اما محمود نه. 
با این‌حال یک نویسنده‌ی‌ بزرگ هم می‌تواند از این مدل اشتباه‌ها داشته باشد، اما تعداد بالای شخصیت‌های رمان بخاطر توصیفات تکراری و چندباره‌ی محمود کم‌کم شناخته می‌شوند و آخر داستان بدون فکر کردن شخصیت‌ها را با تمام ویژگی‌هایشان به یاد می‌آوریم. 
توصیفات محمود جزئی‌ و دقیق هستند، اگر یک‌بار به خوزستان سفر کرده باشیم به خوبی می‌توانیم فضا را تصور کنیم، اما این ویژگی خوب هم مثل توصیف شخصیت‌ها زیاد تکرار شده و من نمی‌دانم این می‌تواند ویژگی خوبی باشد یا نه.

راوی گمنام و ناشناس که اسمش را، سنش‌را و حتی شغلش را نمی‌دانیم اذیت‌کننده‌ترین عنصر داستان بود. تا اواخر فصل دو این بی‌هویتی راوی برایم آزاردهنده بود، اما در دل اتفاقات کم‌کم راوی برایم کمرنگ شد و موقعیت‌ها جان گرفتند. 
اما باز آخر داستان دوست داشتم راوی را بشناسم، اینکه راوی چه هویتی دارد با چه دوربینی اتفاقات را می‌بیند و چه قضاوتی دارد.
‌
‌
فارغ از تکنیک اما من این کتاب را دوست داشتم. احمدمحمد این کتاب را تقدیم به برادر شهیدش، محمد کرده‌ است. فکر می‌کنم شاید راوی این داستان خود احمدمحمود است. این‌کتاب آذر ماه سال شصت نوشته شده است، یک‌سال و چندماه بعد از آغاز جنگ. و من تصور می‌کنم احمدمحمود از داغ برادر شهیدش نشسته روی صندلی و بلایی را که جنگ بر سر شهر و خانواده‌اش آورده توصیف کرده‌است، او حتی احساسات خودش را هم فاکتور گرفته‌است و آدم‌های دیگر شهر را دیده. از آدم‌هایی می‌گوید که زندگی خود را رها نکرده‌اند اما جنگ آن‌ها را با خودش بالا می‌برد و پایین می‌کشد. آدم‌هایی که سال‌ها دوست بودند و یک‌باره دشمن می‌شوند یا آدم‌هایی که دور بودند و دل‌هاشان به هم‌نزدیک می‌شود. 

شاید این رمان یک اثر ضدجنگ به حساب بیاید اما من فکر می‌کنم ما گاهی نیاز داریم که اثر مخرب جنگ را ببینیم، و باور کنیم هرچقدر مقاومت ما ارزشمند است اما جنگ روی آزاردهنده‌ای دارد که سال‌ها زخمش می‌تواند تازه و دردناک بماند.


      

2

محدثه

محدثه

1403/4/21

        راستش را بخواهید اگر از من بخواهند در یک جمله موضوع این کتاب را بگویم، نمی‌توانم. حتی یک پاراگراف، یا یک متن یک سخنرانی چند دقیقه‌ای یا حتی چند ساعته.
من واقعا نمی‌دانم موضوع این کتاب چیست. 

نقشه‌هایی برای گم شدن را چند ماه پیش شروع کردم، نتوانستم بیشتر از بیست، سی صفحه بخوانم، رهایش کردم. اگر هم‌خوانی با دوستان ناداستان نبود به این زودی‌ها سراغش نمی‌آمدم؛ اما باز هم دچار همان حس شدم. من اصلا این را نمی‌فهمم. باز کتاب را رها کردم. بعد از چند روز این بازخورد را از دیگران هم دیدم‌. خودم را دلخوش کردم به اینکه من در عدم درک این کتاب تنها نیستم.
‌
‌وقتی یک هفته مهلت خواندن کتاب تمدید شد، خودم را مجاب کردم که باید در این فرصت کتاب را بخوانم، به یک روش جدید. البته این روش آنقدرها هم جدید نیست. من اهلش نیستم. من همانقدر که خواندن این کتاب را نمی‌فهمیدم، شنیدن بقیه‌ی کتاب‌ها را هم نمی‌فهمم. من اهل پادکست و کتاب صوتی نیستم، تمرکزم سریع به هم می‌خورد و همین‌طور که داستان پیش می‌رود، من در ذهنم خودم در دنیای دیگری سفر می‌کنم. 
‌
ربکا سولینت درباره‌ی همه‌چیز و هیچ چیز صحبت می‌کند، از طبیعت آمریکا تا سرخ‌پوست‌ها و قبایلی که با استعمارگران اسپانیایی روبرو شدند، از نقشه‌های ابتدایی از قاره‌ها تا خودکشی یک از دوستانش و حتی حیوانات در خطر انقراض. در همه‌ی این‌ها انگار می‌خواست یک‌چیز را بگوید:" چرا نشانه‌هایی می‌گذاریم که گم نشویم، گم شدن اشکالی ندارد."

البته نمی‌دانم آن چیزی که من فهمیدم درست است یا نه. من حالا از این کتاب فقط چند مورد که بالاتر نوشتم یادم مانده، و با توجه به اسم کتاب این نتیجه‌گیری از کتاب را کردم.

بهترین بخش کتاب سخن ناشر بود، چرا که با تعریف جستار خیال من را راحت کرد، ایرادی ندارد که این کتاب را درک نمی‌کنی، این‌ها تجربیات شخصی نویسنده است و قرار نیست من را متاثر کند، من باید به ساختار مدام در حال تغییر جستار توجه کنم.
‌
      

6

محدثه

محدثه

1403/4/2

        من زیاد اهل خواندن زندگی آدم‌های انقلابی و آدم‌های دوران دفاع مقدس نیستم. نه اینکه زاویه داشته باشم، اما حس می‌کنم گاهی یک تقدس و بزرگ‌نمایی غیرقابل انکار در آثار مربوط به آن دوره وجود دارد، و من این را نمی‌پسندم‌.
این کتاب را روزهای اول سال شروع کردم، اما به نیمه نرسیده رها شد. این دو روز آخر هفته وقت گذاشتم که تمامش کنم. 

مرضیه حدیدچی خودش بود، خودش را گفته بود و نویسنده هم نوشته بود. مرضیه حدیدچی فقط یک زن چریک نظامی نبود، چیزی که زیاد تبلیغ می‌شود. این زن ابعاد دیگری هم دارد. اینکه درس می‌خوانده را هیچکس نگفته و ما نشنیده‌ایم، اینکه با همان تعداد زیاد فرزندانش درس حوزه می‌خوانده و مقید بوده که درس هم بدهد. 
اینکه برای مبارزه هزینه داده. اینکه اشتباه هم داشته، معصوم نبوده، همه‌ی این‌ها را گفته است.

من مرضیه حدیدچی را بزرگ می‌دانم نه چون چریک مبارز در سوریه و لبنان بوده، نه چون محافظ امام در پاریس بوده یا فرمانده سپاه همدان شده است. یا بعدها نماینده امام در هیئت اعزامی به شوروی بوده و نماینده مجلس شده است.
 
من مرضیه حدیدچی را بزرگ می‌دانم چون پای چیزی که به آن معتقد بوده با تمام سختی‌هایش ایستاده و هزینه داده است. 
‌

      

2

محدثه

محدثه

1403/4/2

        ‌این کتاب سفرنامه نیست، چیزی شبیه سفرنامه است. نویسنده دست خواننده را نمی‌گیرد و توی کوچه پس کوچه‌های استانبول یا پاریس نمی‌گرداند. مخاطب را نمی‌کشاند وسط یک آیین مذهبیِ یک معبد در نپال. نویسنده دست ما را می‌گیرد و می‌کشاند توی ذهنش، پیچ می‌خوریم توی افکارش، عقایدش، گره‌های ذهنی‌ و نتیجه‌ی کشمکش‌ها را می‌ریزد پیش چشم ما. 

مهزاد الیاسی وسط ماجرای سفرش می‌رود توی ذهنش بین سفر و درگیری ذهنی‌اش رابطه ایجاد می‌کند و ته داستان می‌فهمیم بیشتر عقاید نویسنده را خوانده‌ایم تا سفرش را.
قالب جذابی است، حقیقتا.

اما نویسنده همان اول کار میخ را جوری می‌کوباند که من کتاب را با بدبینی و تردید خواندم. روایتش از واقعه‌ی عاشورا و شهادت امام حسین جوری است که انگار به قول علوم اجتماعی‌ها این آیین عزاداری یک برساخت اجتماعی است، انگار شیعیان فقط بخاطر گریستن بعد چند هزار سال مراسم و آیین برگزار می‌کنند. با خودم کلنجار می‌روم شاید برای مخاطب خارجی این واقعه را این‌گونه روایت می‌کند.

اما نمی‌توانم منکر عمیق بودن مطالعات نویسنده بشوم، نویسنده به خوبی دانسته‌هایش را چیده وسط متن بدون اینکه دست‌اندازی برای خواندن شود.

اسم کتاب ترجمه‌ی یک آیه است، قبل از اینکه بدانم مرا گرفته بود، نمی‌دانم نویسنده اتفاقی به این آیه خورده یا رابطه‌ی خاصی با قرآن دارد، و این من را کمی خجالت زده کرد.


‌ 

      

0

محدثه

محدثه

1402/9/28

        باغ‌های معلق، روایت هفت زن سوری ساکن شهرهای نبل و الزهرا از چهارسال محاصره این دو شهر است.  ارزش این کتاب به‌خاطر روایت‌های دسته‌اول از کسانی است که محاصره، بمباران، گرسنگی و ترس را چهارسال تجربه کرده‌اند. هیچ‌کدام از راویان، نویسنده‌ی حرفه‌ای نیستند اما به واسطه‌ی تجربه‌ی زیسته‌ای که دارند روایت‌هایی خواندنی خلق کرده‌اند.

 من خودم را در نبل و الزهرا تصور کردم، میان بمباران، دود و آتش. در حمام، زیرزمین و کوه پنهان شدم، برای زنده ماندن. به روز آزادی فکر کردم، به روز‌هایی که هیچ بچه‌ای گرسنه، زخمی و ترسان نباشد، به روزهایی که همسرم نگهبان شهر نباشد و پسرم در صف محافظین‌. آرزو کردم همه‌ی اعضای خانواده سر سفره افطار و سحر کنار هم نشسته باشیم. من همراه زنان این کتاب برای آزادی نبل و الزهرا اشک ریختم. 
‌
من با خواندن این کتاب فکر کردم به روزهایی که دیگر غزه در محاصره نباشد، فلسطین آزاد باشد، مثل سوریه. به روزی که روایت هفت زن از فلسطین را بخوانم‌ و شاد از آزادی فلسطین اشک بریزم. 



#حلقه_کتاب‌خوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#کتاب_باغ‌های_معلق
‌
‌
      

8

محدثه

محدثه

1402/9/23

         چند سال است که تلاش می‌کنم با قلم نادر ابراهیمی ارتباط بگیرم؛ اما هر کتابی را که شروع می‌کردم به نیمه نرسیده رها می‌کردم. زبان نوشته‌های نادر، زبان خاصی است. برای من ارتباط گرفتن با این زبان سخت بود. این‌بار مردی در تبعید ابدی رابا یک گروه خواندم. صفحه به صفحه را روز به روز خواندم تا روی دور افتادم‌. نیمه‌ی کتاب غرق شده بودم‌. غرق داستانی که با زبانی رسا  پرورده شده بود. نادر مفاهیم عمیق فلسفوی و عرفانی را خیلی ساده و روان در داستان آورده بود، انگار هم فلسفه می‌خواندی هم داستان. 

مردی در تبعید ابدی داستانی از زندگی ملاصدرای شیرازی است. نویسنده داستان را از دوره نوجوانی ملاصدرا در شیراز  شروع می‌کند و زمانی که ملاصدرا از تبعید رها می‌شود و به شیراز باز می‌گردد، به پایان می‌رساند. 

در این کتاب با روحیات و  تفکرات ملاصدرا آشنا می‌شویم و شرح کمی از وقایع دوران صفوی که هم‌عصر با ملاصدرا بوده را می‌خوانیم. 

 فارغ از زیبایی داستان زندگی ملاصدرا، مباحث عرفانی چنان عمیق و نورانی بودند که امکان ندارد نویسنده جز با درک کردن این مفاهیم توانسته‌باشد آن‌ها را به زیبایی تمام بیان کند.

‌#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش 🌱
#کتاب_مردی_در_تبعید_ابدی

 
‌
      

1

محدثه

محدثه

1402/9/15

        روح خبیث خال‌دار وارد تن نویسنده شده، قلم به دست گرفته و داستان نوشته‌است.
خون‌خورده داستان مرگ پنج برادر در دهه شصت است. نویسنده اتفاقات و حوادث واقعی در دهه شصت را با خیال درآمیخته و یک داستان خلق کرده‌است.
تصویرسازی و فضا‌سازی قوی، شخصیت‌های نو (محسن مفتاح و شغلش)، (دو روح همراه با سیر داستان و ناظر به آن.) شروع داستان را جذاب و خواندنی کرده‌است. اما از میانه کتاب هر چه به آخر داستان نزدیک‌می‌شویم، کتاب ضعیف‌تر می‌شود‌. اتفاقات و حوادث پشت‌سر هم و درگیری با اطلاعات تاریخی زیاد کتاب را خسته کننده و گاهی مخاطب را گمراه می‌کند.

من دوست داشتم راوی داستان ارواح باشند اما یک فرشته آن هم با اشاره نویسنده، راوی بود. انتخاب نویسنده وجود دو روح در داستان بوده اما فایده وجود روح شاعر آزادی‌خواه چه بود؟ تنها همراهی با روح خبیث‌خال‌دار؟! سرگذشت روح‌ خبیث‌خال‌دار  در داستان پل‌ به گذشته و آوردن صلاح‌الدین در داستان با چه‌هدفی بوده؟! نویسنده از تاریخ برای پر کردن کاغذ استفاده کرده‌ است یا برای پیش‌بردن داستان، به نظرم اولی.


خواندن کتاب برای یادگرفتن و بررسی بعضی تکنیک‌ها و دیدن نوآوری‌ها خوب است اما محتوا و داستان  پر از رنج و سیاهی‌است، پر از مرگ، بدون امید.

#حلقه_کتاب‌خوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#کتاب_خون_خورده
‌
      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.