معرفی کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم اثر اسلاونکا دراکولیچ مترجم رویا رضوانی

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

4.1
132 نفر |
53 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

19

خوانده‌ام

231

خواهم خواند

256

شابک
9786009407217
تعداد صفحات
252
تاریخ انتشار
1399/11/20

توضیحات

        «من سفر کردم تا این تغییرات بعد از انقلاب را از نزدیک خصوصاً در زندگی زنان کشورهای مختلف ببینم. من با زنان در آشپزخانه‌هایشان نشستم و آنها از زندگی‌شان، از بچه‌هایشان و از مردانشان برایم حرف زدند و من دیدم طرح کلی زندگی‌هامان تقریباً عین هم است. ما زن‌ها چشم‌انداز مشترکی در زندگی داشتیم که با چشم‌انداز مردها متفاوت بود. ما از پایین به مسائل نگاه می‌کردیم و چشم‌اندازمان ساده و پیش‌پا‌افتاده بود، اما امر سیاسی یعنی امر پیش‌پا افتاده.»

«کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» مجموعه مقالاتی است از اسلاونکا دراکولیچ، روزنامه نگار و نویسندهٔ کروات؛ این روایت‌های گیرا و خواندنی، حاصل تجربه‌های شخصی او و مشاهداتش از زندگی دوستان و آشنایانش در دیگر کشورهای اروپای شرقی تحت حکومت‌های کمونیستی است.

جذابیت اصلی کتاب در این است که دراکولیچ ماهرانه، تحلیل‌هایی تامل برانگیز و انتقادی را با جزئیات زندگی روزمره درهم می‌آمیزد: شگفتی دختربچه‌ای که برای اولین بار یک عروسک خارجی می‌بیند؛ نحوهٔ شستن رخت‌ها در خانه؛ زندگی یک استاد دانشگاه در آپارتمانی تنگ و شلوغ بی‌هیچ حریم خصوصی؛ دیوارهای رنگ و رو رفته و …

دراکولیچ کمونیسم را چیزی فراتر از یک ایدئولوژی یا شکل حکومت می‌بیند، از دید او کمونیسم یک وضعیت ذهنی است که به این راحتی‌ها از ناخودآگاه جمعی کسانی که تحت این حکومت زندگی کرده‌اند زدوده نمی‌شود.

برای مردم دنیای کمونیسم شعار «امر شخصی، سیاسی است» به معنای واقعی کلمه صدق می‌کرد. دراکولیچ که خود در یوگسلاوی بزرگ شده، می‌نویسد: «اینجا از همان اوایل جوانی می‌فهمید که سیاست مفهومی انتزاعی نیست، بلکه نیرویی است عظیم که بر زندگی روزمرهٔ مردم تاثیری تعیین کننده می‌گذارد…. ما برای اینکه بتوانیم ادامه بدهیم، می‌بایست قلمروهایمان را تقسیم می‌کردیم و مرزی بین زندگی خصوصی و حوزهٔ عمومی می کشیدیم. حکومت می‌خواست همه چیز عمومی باشد… اما هرچیز عمومی متعلق به دشمن بود.»

این روایت‌های گاه تراژیک و گاه طنزآمیز بهتر از تحلیل‌های تئوریک، می‌تواند وضعیت سیاسی و ذهنیت‌ افراد در حکومت‌های استبدادی را برای ما به تصویر بکشد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

hanieh

hanieh

1403/2/30

۱۹۸۴در برابر استبدادکمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

حکومت توتالیتر و پس از آن

7 کتاب

مقدمه‌ای بر دیکتاتورها: سفری به تاریکی تاریخ بشر دیکتاتور، نامی که لرزه بر اندام بشریت می‌اندازد، حکمرانانی که با مشت آهنین بر جان و مال انسان‌ها حکومت می‌کنند و تاریکی را بر جوامع تحت سلطه خود سایه می‌افکنند. مطالعه تاریخ دیکتاتورها، نه تنها دریچه‌ای به سوی ظلم و ستم بی‌حد و مرز آنها می‌گشاید، بلکه زنگ خطری برای آینده بشریت نیز به شمار می‌رود. در این لیست کتاب، به معرفی آثاری می‌پردازیم که به بررسی ابعاد مختلف زندگی و حکومت دیکتاتورهای مشهور تاریخ می‌پردازند. از ظهور و قدرت‌گیری آنها تا روش‌های سرکوب و استثمار مردم، این کتاب‌ها به ما کمک می‌کنند تا عمق تاریکی وجود این انسان‌های پلید را درک کنیم. هدف از مطالعه این کتاب‌ها، صرفاَ غوطه‌ور شدن در ظلم و ستم نیست، بلکه عبرت‌آموزی و تلاش برای ممانعت از تکرار فاجعه‌های مشابه در آینده است. با شناخت ریشه‌های دیکتاتوری و عملکرد دیکتاتورها، می‌توانیم در برابر آنها هوشیارتر باشیم و برای ساختن جامعه‌ای آزاد و دموکراتیک تلاش کنیم. این لیست شامل کتاب‌هایی در زمینه‌های مختلف، از جمله تاریخ، سیاست، روانشناسی و جامعه‌شناسی است. برخی از موضوعاتی که در این کتاب‌ها به آنها پرداخته می‌شود عبارتند از: *ریشه‌های دیکتاتوری: چه عواملی باعث ظهور دیکتاتورها در جوامع مختلف می‌شوند؟ * ویژگی‌های شخصیتی دیکتاتورها: چه الگوهای رفتاری و شخصیتی در دیکتاتورها مشترک است؟ * روش‌های سرکوب دیکتاتورها: دیکتاتورها چگونه مردم را تحت سلطه خود در می‌آورند و از آنها سوء استفاده می‌کنند؟ * پیامدهای حکومت دیکتاتوری: دیکتاتوری چه تأثیری بر جامعه، اقتصاد و فرهنگ یک کشور می‌گذارد؟ *مقاومت در برابر دیکتاتوری: چه راه‌هایی برای مقابله با دیکتاتورها و استبداد وجود دارد؟

4

پست‌های مرتبط به کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

یادداشت‌ها

          شاید کتاب های بسیاری در رابطه با کمونیسم وجود داشته باشد. درباره ی ایدئولوژی ها و چیزهای بزرگ آن. اما فکر می کنم کمتر کسی به جزئیات آن توجه کرده باشد. به تاثیرات کوچک و بزرگی که بر زندگی مردم می گذارد. از نحوه ی زندگی و فکر کردنشان تا غذا، لوازم بهداشتی، پوشاک، یا...
و این کتاب دقیقا همان جزئیات کوچک و ریزی بود که گفته نشده بودند. که من دلم می خواست بدانمشان. و فکر می کنم که همه مان می توانیم با پوست و گوشتمان درکش کنیم. لمسش کنیم.
غم و غصه خیلی درش موج می زد و من رو چندین بار به گریه انداخت. شاید نه خود نثر کتاب بلکه چیزی فراتر از اون. چیزی که شاید خود ما هم تجربه اش کرده ایم. آن ارتباطی که با زندگی ما می تواند به خوبی بر قرار کند.
و لازم می دونم به ترجمه خیلی خوب و روانش هم اشاره کنم که به نحوی بود که فکر نمی کردی کتاب ترجمه شده است!

پ.ن: مرا به خواندن بقیه ی مجموعه "تجربه و هنر زندگی" ترغیب کرد.
پ.ن دو: توی دانشگاه برای دوستانم فصل هایی را بلند خوانده ام که این اتفاق و آن احساسی که از شنیدن جمعی اش، از کنار هم نشستن و بلند کتاب خواندن، در من ایجاد شد، این کتاب را در ذهنم ماندگار تر کرد. :)
        

23

          «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» نوشته اسلاونکا دراکولیچ، مجموعه‌ای از چند جستار روایی پیوسته است درباره زندگی (به ویژه زندگی زنان) درون یک نظام توتالیتر و کمونیست/سوسیالیست. موضوع جستارها، چه روزنامه‌نگاری باشد که مقاله‌اش باب میل حزب نبوده، چه کمبود شیر خشک و مواد غذایی و ذخیره و انبار کردن دائمی، چه راه‌های خلاقانه زنان برای جبران کمبود لوازم آرایشی، چه شستن رخت در تشت و خشک کردنش روی بند، چه عروسک‌های دست‌ساز و چه کوچک‌شدن و تقسیم شدن روز به روز آپارتمان‌ها، چه دیوارهایی که مرز میان «ما» و «جهان» باشند و چه ژست محیط زیستی و جنگ، برای هر که در نظام‌هایی از این دست زیسته باشد خواندنی است و گاه حتی نوستالژیک و شیرین اما افشاگرِ این‌که پشت این دلتنگی‌ها و «نوستالژی»ها چه واقعیت‌های مهیبی نهفته است. گویا جهان کودکی و دلتنگی‌های امروزی برای آن جهان را برایت ترسیم می‌کند و سپس پرده از روی آن کنار می‌زند و می‌گویی: «وای... نه...»
هر مادری در بلغارستان، می‌تواند بگوید کمونیسم کی و کجا شکست خورد... «یه‌دفعه شیر خشک وارداتی تاریخ گذشته‌ی فروشگاه‌های دلاری رو ریختن توی بازار. ناچار شدم همون شیر رو بدم به بچه، اما بدجور مریض شد. دولت خودمون با اجازه فروش این شیرها بچه‌های شیرخوره‌مون رو مسموم کرد. حتی توی تلویزیون هم خبرش رو پخش کردن؛ ناچار شدن...»
«اداره مخابرات کاری می‌کند که تلفن داشتن نه به معنای داشتن یک وسیه ضروری و معمولی ارتباطی بلکه معادل برخورداری از یک مزیت باشد، و قدرت این اداره در همین نهفته است...»
«چه چیزی باعث می‌شود احساس کنیم این قدر با مردم جهان تفاوت داریم... واقعا چند بار کسانی را دیده‌ایم که از خارج آمده‌اند و به وضوح احساس کرده‌اند به جهانی دیگری پرتاب شده‌اند؟»
«کلا در کشورهای کمونیستی مردم کمتر چیزی را دور می‌اندازند. حتی می‌توان گفت خانوار کمونیستی تقریبا نمونه کامل واحد اکولوژیک [محیط‌زیستی است. فقط اکولوژی آن ریشه‌ای به کلی متفاوت دارد: از سر اهمیت دادن به طبیعت نیست، بلکه ناشی از نگرانی و ترس خاصی از آینده است... همه فقیر بودند، فقر و محرومیت وضعیتی بود که بعید بود هرگز تغییر کند چون با حرف، اعلامیه، وعده و وعید سیاستمداران نمی‌شد آن را تغییر داد. نگه داشتن و دور نریختن یک ضرورت بود چون هیچ کس واقعا به ان سیستم اعتماد و اعتقادی نداشت، به سیستمی که چهل سال تمام بلکه هم بیشتر توانایی تامین نیازهای اولیه شهروندانش را پیدا نکرد. مردم مشغول ذخیره کردن بودند و اگر سیاستمداران به گنجه‌های ما سرک می‌کشیدند -البته نه در پی یافتن کتاب‌های چیز ضد دولتی- می‌دیدند که چه آینده‌ای در انتظار طرح‌های بی‌نظیری است که برای کمونیسم ریخته‌اند؛ اما نگاه نکردند.»

کتاب را نشر گمان، با ترجمه رؤیا رضوانی منتشر کرده است.
        

1

          اسلاونکا دراکولیچ، 
زنی که از مادر به یک خانواده سرمایه‌دار می‌خورد و از پدر به یک چریک کمونیست.

روزنامه‌نگارِ یوگوسلاویِ جماهیر شوروی، فمنیست، گیاه‌خوار، طرفدار محیط‌زیست و به تعریف برخی روشن‌فکر.

از نوشته‌اشون به شدت بر میاد که علاقه به دیدن دارن، بسیار انسان شهودی و تمایل به درک اطرافیانشون دارن، اصلا از چیزهایی که ایشون خودش رو درونش معرفی کرده می‌شه این برداشت رو کرد که انسانی است که اهمیت می‌دهد.

کتابی که از ایشون دارم می‌خونم، کتاب "کمونیسم رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم" هست، 
کتابی با قلم داستان‌گونه اما به شدت خود باخته! با اینکه زندگی در جوامع کمونیستی قرن ۲۰ام اصلا چیز جذابی نبوده، اما زندگی در غرب کاپیتالیستی هم مخاطرات جدی خودش رو داشته، در کل تا اینجای کتاب(ص ۱۸۴) این کتاب فقط سرزنش جامعه کمونیستی اومده در حالی که وقتی به این نکته اشاره می‌کنه در کل کشور همه خانه داشتن و در جای دیگه وقتی اشاره می‌کنه در آمریکا خیلی خیلی بی‌خانگی وجود داره، از اولی به عنوان یک چیز بد می‌گه و از دومی به عنوان یه چیز طبیعی نام می‌بره!

خیلی ادبیات آشنایی نیست؟😅

همین شخص وقتی وارد آمریکا می‌شه و خودش رو با گذشته‌اش مقایسه می‌کنه کلا چیزهای منفی این جوامع رو طبیعی و چیزهای مثبتِ جامعه‌ی خودش رو منفی می‌بینه.

خانم دراکولیچ به نظرم میاد به طرز زیادی به آزاد گذاشتن میل خودش رو آورده(تمیز دادن میل و اراده رو اینجا(https://t.me/EDailyNote/893) بخونید) و این در صحبت‌هایش با دخترش می‌شه فهمید که وقتی دخترش از میل خودش می‌گه و سوالاتی می‌پرسه ایشون جوابی ندارن و قبول می‌کنن!

در واقع کل کتاب به نظر میاد در مورد بود و نبود مِیل در جوامع کمونیستی هست!
حتی در مورد نبود اراده در این جوامع به ندرت صحبت می‌شه!
و از او بدتر در جوامع سرمایه‌داری انگار کمبود اراده رو چیزی طبیعی می‌دونه!

خلاصه بعد از خوندن کتاب قدرت بی‌قدرتان آقای هاول، که دیدگاه خنثی‌ای نسبت به این دو تفکر فردگرا و جمع‌گرا داشتن و معتقد بودن مسیر سومی باید وجود داشته باشد، این کتاب به انسان دید جالبی نسبت به بخش دیگری از مردم جامعه کمونیستی ارائه می‌ده.

شاید بعد از این دو کتاب باید سراغ کتابی رفت که فرد، به صورت داستان محور، از خوبی‌های زندگی کمونیستی بگه تا بالاخره بشه یه قضاوت درست کرد!
        

2

          توی این کتاب با  به تصویر کشیدن روزمره اروپای شرقی به‌طور خاص زنان در دوران کمونیسم، نشان داد که کمونیسم چطور ناکام ماند و نتوانست آرمان‌های خودش را تحقق بخشد. شاید به‌خاطر اینکه این ایده در عمل با ذات انسان‌ها همخوانی ندارد و پر از سرکوب زوری است.
از آن طرف بخش‌های دیگری از کتاب که من دوست داشتم مواجهه نویسنده و افراد دیگر با کاپیتالیسم غرب بود. وقتی درباره مصرف‌گرایی و جمعیت زیاد فقرا در  آمریکا و برلین غربی می‌گفت. جایی که اتفاقاً همان ذات انسان را آزاد و رها گذاشتند. انگار هیچ‌کدام نمی‌توانند پاسخ درست و درخوری برای شیوه زیست بشر باشند.
چه بسا که با پایان کمونیست در اروپای شرقی اختلاف‌ها و خصومت‌های زیر خاکستر جرقه زدند جنگ‌های یوگسلاوی شروع شدند. چون کمونیست فشاری بود از بیرون و تغییری از درون برای مردمش ایجاد نکرده بود و چقدر خوب کتاب نشان داده بود بعضی از مسائلی که مردم در دوران کمونیست از آن رنج می‌بردند دقیقاً به‌خاطر خودشان بوده، نه به‌خاطر دولت و هیچ انقلاب و تحول بیرونی آن را عوض نمی‌کند.
 
        

1

          همیشه احساس می‌کردم تاریخ خوندن آنقدر جالب نیست چون جوری نوشته شده که انگار توسط یک انسان نوشته نشده. انگار یکی از بالا اتفاقاتی که برای آدم‌ها افتاده رو مشاهده کرده و نوشته و خب این به نظر من باعث می‌شد خیلی غیرانسانی و حتا غیر واقعی به نظر برسه. تاریخ‌ها و مکان‌ها و اسم افراد چه اهمیتی داشتند وقتی مهم‌ترین نکته‌ها همیشه از قلم میوفتاد؟ جادوی این کتاب این بود که دقیقا همون کاریو کرده بود که من از یه کتاب تاریخی انتظار دارم. از دل آدم‌ها بود، اونم به خصوص از دل زن‌ها و مشکلاتی که اون‌قدر کوچیک به نظر میان که هیچ‌کس زحمت توجه و فکر کردن به اونا را به خودش نمیده. اینکه چی میشه اگه دستمال توالت نداشته باشیم، مجبور باشیم همه‌ش با ترس تموم شدن ارد و روغن زندگی کنیم، جوراب شلواری نباشه و مجبور بشیم جوراب‌های خیلی قدیمی‌مون رو اون‌قدر رفو کنیم که نابود شن. از ساده‌ترین و بی اهمیت‌ترین اموری که فقط در نبودنشون متوجه اهمیتشون می‌شیم. اسلاونکا از زن‌هایی می‌گه که دستشون از شدت شستن لباس‌ها با دست پوسته پوسته شده و باید به فکر خوراک بچه‌هاشون باشن درحالی که هیچ مواد غذایی‌ای باقی نمونده. از زنانی می‌گه که از لوازم آرایش طبیعی استفاده می‌کنند چون حق انتخابی نداشتند و مجبور بودند و با این حال زیباترین زنان جهان بودند. تلخی ماجرا اینه که بااینکه در جامعه‌ای کمونیستی زندگی نمی‌کنیم، من به شدت با شرایطی که توصیف کرده بود هم‌ذات‌پنداری می‌کردم.
        

1

          این کتاب نوشته خانم دراکولیچ فعال فمنیست اروپای شرقی است که با مقالاتی زندگی مردم رو گزارش کرد که احتمالا با بخشی از قسمت ها همزادپنداری کنید 
بخش هایی از کتاب رو برای شما قرار میدم 
درخواست حق برخورداری از حریم خصوصی به این معنا بود که چیزی داری که می‌خواهی پنهانش کنی و پنهان کردن چیزی به این معنا بود که آن چیز ممنوع است پس اگر آن چیز ممنوع بود پس حتما بر علیه حکومت بود و دست آخر اگر بر علیه حکومت بود پس تو حتما دشمن بودی

آن ها آدم ها رو جوری بار می آورند که خیال کنی تغییر غیر ممکن است جوری بارت می آورند که همیشه از تغییر بترسی که وقتی عاقبت اولین نشانه های تغییر آشکار شد به آن ها بدگمان باشی در مغزت فرو کرده اند که هر تغییری فقط وضع را بدتر می‌کند اما با تمام آن همه استبداد آنهمه کشتار و آن همه نا امیدی که حتی بیشتر از اکسیژن در هوا بود آن ها رفتند ما ماندیم و حتی خندیدیم

چرا کمونیسم شکست خورد: به خاطر بی‌اعتمادی شکست خورد، به خاطر ترس از آینده. درست است، مردم از سر فقر بود که چیزی را دور نمی‌ریختند، اما از سرِ فقری خاص، فقری که در آن تمام مملکت محرومیت می‌کشید، همه فقیر بودند، فقر و محرومیت وضعیتی بود که بعید بود هرگز تغییر کند، چون با حرف، اعلامیه و وعده و وعیدِ سیاستمداران نمی‌شد آن را تغییر داد. و مسئله‌ی مهمتر اینکه نگه‌داشتن و دور نریختن، یک ضرورت بود، چون هیچکس واقعا به آن سیستم اعتماد و اعتقادی نداشت، به سیستمی که چهلِ سال تمام، بلکه هم بیشتر، تواناییِ تامین نیازهای اولیه‌ی شهروندانش را پیدا نکرد. وقتی رهبران داشتند درباره‌ی آینده‌ی درخشان حرف روی حرف می‌انباشتند، مردم مشغول ذخیره‌کردن آرد و شکر، شیشه‌ی دردار، پیاله، جورابِ‌شلواری، نانِ‌خشک،طناب چوب‌پنبه، میخ، و کیسه‌ی پلاستیکی بودند. فقط اگر سیاستمداران این بخت را می‌داشتند که به گنجه‌ها، سرداب‌ها، کمدها، و کشوهای ما سرکی بکشند - البته  نه در پی‌یافتن کتاب‌ها و چیزهای ضدّ‌ِ دولتی - می‌دیدند که چه آینده‌ای در انتظار طرح‌های بی‌نظیری است که برای کمونیسم ریخته‌اند. اما نگاه نکردند.

همیشه این احساس عجیب را داریم که زندگی اینجا آنجور که باید باشد یا می‌توانست باشد نیست
هیچ‌کس با کار کردن ثروت نمی‌اندوزد. مردم فکر می‌کنند برای دست یافتن به پول باید شعبده را بیاموزند، و این فکرشان بیراه هم نیست: به هر حال اخلاق‌کاری وجود خارجی ندارد: پیش از این هم کسی هرگز از راه کار کردن پولدار نمی‌شد، تنها راهش بالا رفتن از پله‌های نردبان حزب بود یا سوار کردن یک کلک هوشمندانه‌ی دیگر. مردم عادی به تجربه دیده‌اند که می‌شود کمی کار کرد و پول اندکی هم بدست آورد و اگر بیشتر هم کار کنی پول بیشتری در کار نیست.
        

8