Niyayesh

Niyayesh

@niyay

9 دنبال شده

27 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        داستان راجع به دایانا بیشاپ یک جادوگر محقق هست که سعی می‌کنه به دور از جادو و زندگی موجودات دیگه، به عنوان یک محقق و پژوهشگر علم کیمیاگری زندگی کنه. درحالی که پیشینه زندگیش رو انکار می‌کنه و ماهیت وجودش رو نادیده می‌گیره، روزی در حین تحقیقاتش نسخه خطی متفاوتی رو از کتابخونه بادلین آکسفورد می‌گیره که میراثی جادویی که ۱۵۰ سال پیش گم شده بوده. دایانا نگاهی به نسخه خطی می‌ندازه و وقتی متوجه می‌شه که جادوییه و کمکی توی تحقیقاتش نمی‌کنه، اون رو به کتابخونه پس می‌ده. اما نیروی جادویی درون کتاب باعث می‌شه موجودات دیگه به سمت اون‌جا کشیده بشن و اطراف دایانا پرسه بزنند. کتاب اطلاعات مهمی از مبدا جادوگران و خون‌آشامان و شیاطین  و انسان‌ها داره که هر سه گروه موجودات به دنبال اون هستند.
کتاب از دو زبان و زاویه دید روایت می‌شه. یکی از زوایا که عمده کتاب رو شامل می‌شه، از زبان دایانا (اول شخص) و دومی از زاویه دید متیو و سوم شخص هست. نویسنده به خوبی و در جای مناسب بین این دو تا زاویه دید جا به جا می‌شه. شخصیت‌ها به نسبت سنشون رفتار می‌کنند و پخته هستند.
داستان این کتاب با خیلی از کتاب‌های فانتزی متفاوته و فانتزی با علم، تاریخ، کیمیاگری، بقا، جادو و... ترکیب شده. اطلاعات علمی و تاریخی مختصر و کوتاهی به مخاطب می‌ده که لذت‌بخشه. تحقیقات نویسنده برای گنجوندن این اطلاعات واقعا قابل تحسینه. شخصیت پردازی دایانا و ترس‌هاش قابل توجیه و قانع‌کننده هستند. 
این فقط یه بخش از کتابه و در ادامه کتاب شخصیت‌ها به دنبال علت انقراض و تضعیف قدرت‌های گونه‌ها می‌گردن.

توی این بخش، فیلم کمی بهتر از کتاب عمل کرده بود. انتهای کتاب دایانا و بقیه حقایقی رو متوجه می‌شن که توی فیلم در انتهای فصل دوم بود. اگرچه هنوز جلد دوم رو نخوندم ولی برای افشای این حقایق خیلی زود به نظر می‌رسید.

از اون کتاب‌هاست که هم دوست دارم روی دیالوگ‌ها و توصیفاتش مکث کنم، هم دوست دارم معمای داستان رو بفهمم.

      

7

        داستان دختر آدمیزادی به اسم اوریاست (23 ساله) که از کودکی تحت سرپرستی پادشاه خون‌آشام‌ها (وینسنت) دراومده. وینسنت به اوریا آموزش می‌ده که چه طور در دنیای خون‌آشام‌ها زندگی کنه و از خودش دفاع کنه. کل کتاب داره درمورد رقابتی صحبت می‌کنه که در پایان رقابت، الهه‌ای که خون‌آشام‌ها فرزندهای اون الهه هستند، خواسته برنده رو برآورده می‌کنه. خواسته واقعی شخصیت‌ها مبهمه. با وجود این‌که بیان می‌شه اما حسی از شک وجود داره که این تمام واقعیت نیست (بخصوص وینسنت. چرا انقدر اوریا رو برای این رقابت تحت فشار می‌ذاره؟ خود خواسته اوریا هم قانع کننده نیست.)
زاویه دید کتاب از دید اوریاست. از بین کتاب‌های فانتزی ترند، به نسبت خیلی ضعف داشت. کتاب فانتزی به این معنا نیست که واقعیت‌ها رو نادیده بگیریم و اتفاقات فضایی رو بپذیریم. کوچک‌ترین چیزی که برای من قابل باور نبود شخصیت هوشیار اوریا بود. انسانی که مدام خودش رو در خطر می‌بینه و به صورت مدام هوشیاره، به مرور زمان ضعف‌های جسمی و ذهنی پیدا می‌کنه که این موضوع توسط نویسنده نادیده گرفته شده بود. برای من خاندان‌ها، توانمندی‌هاشون و... در هاله‌ای از ابهام بود و توضیح خوبی از میزان قدرت خاندان‌ها (چه جسمی، چه سیاسی) وجود نداشت؛ به همین خاطر همه چیز مبهم و غیرمنطقی به نظر می‌رسید. وظیفه جلد اول یک کتاب فانتزی این هست که مخاطب رو با محیط آشنا کنه. ژانر کتاب رمنس فانتزیه و با وجود این‌که احتمالا تاکید کتاب روی بخش رمنس کتابه ولی توقع می‌رفت که اگه نویسنده مخاطب رو وارد دنیایی با قوانین جدید و محیط جدید می‌کنه، براش مقدمه‌چینی کنه تا بتونه با حرف نویسنده اخت بگیره. کلا سیستم دنیای ساخته شده قابل درک و فهم نبود.
      

1

        داستان راجع به دایانا بیشاپ یک جادوگر محقق هست که سعی می‌کنه به دور از جادو و زندگی موجودات دیگه، به عنوان یک محقق و پژوهشگر علم کیمیاگری زندگی کنه. درحالی که پیشینه زندگیش رو انکار می‌کنه و ماهیت وجودش رو نادیده می‌گیره، روزی در حین تحقیقاتش نسخه خطی متفاوتی رو از کتابخونه بادلین آکسفورد می‌گیره که میراثی جادویی که ۱۵۰ سال پیش گم شده بوده. دایانا نگاهی به نسخه خطی می‌ندازه و وقتی متوجه می‌شه که جادوییه و کمکی توی تحقیقاتش نمی‌کنه، اون رو به کتابخونه پس می‌ده. اما نیروی جادویی درون کتاب باعث می‌شه موجودات دیگه به سمت اون‌جا کشیده بشن و اطراف دایانا پرسه بزنند. کتاب اطلاعات مهمی از مبدا جادوگران و خون‌آشامان و شیاطین  و انسان‌ها داره که هر سه گروه موجودات به دنبال اون هستند.
کتاب از دو زبان و زاویه دید روایت می‌شه. یکی از زوایا که عمده کتاب رو شامل می‌شه، از زبان دایانا (اول شخص) و دومی از زاویه دید متیو و سوم شخص هست. نویسنده به خوبی و در جای مناسب بین این دو تا زاویه دید جا به جا می‌شه. شخصیت‌ها به نسبت سنشون رفتار می‌کنند و پخته هستند.
داستان این کتاب با خیلی از کتاب‌های فانتزی متفاوته و فانتزی با علم، تاریخ، کیمیاگری، بقا، جادو و... ترکیب شده. اطلاعات علمی و تاریخی مختصر و کوتاهی به مخاطب می‌ده که لذت‌بخشه. تحقیقات نویسنده برای گنجوندن این اطلاعات واقعا قابل تحسینه. شخصیت پردازی دایانا و ترس‌هاش قابل توجیه و قانع‌کننده هستند. 
این فقط یه بخش از کتابه و در ادامه کتاب شخصیت‌ها به دنبال علت انقراض و تضعیف قدرت‌های گونه‌ها می‌گردن.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

        داستان راجع به دایانا بیشاپ یک جادوگر محقق هست که سعی می‌کنه به دور از جادو و زندگی موجودات دیگه، به عنوان یک محقق و پژوهشگر علم کیمیاگری زندگی کنه. درحالی که پیشینه زندگیش رو انکار می‌کنه و ماهیت وجودش رو نادیده می‌گیره، روزی در حین تحقیقاتش نسخه خطی متفاوتی رو از کتابخونه بادلین آکسفورد می‌گیره که میراثی جادویی که ۱۵۰ سال پیش گم شده بوده. دایانا نگاهی به نسخه خطی می‌ندازه و وقتی متوجه می‌شه که جادوییه و کمکی توی تحقیقاتش نمی‌کنه، اون رو به کتابخونه پس می‌ده. اما نیروی جادویی درون کتاب باعث می‌شه موجودات دیگه به سمت اون‌جا کشیده بشن و اطراف دایانا پرسه بزنند. کتاب اطلاعات مهمی از مبدا جادوگران و خون‌آشامان و شیاطین  و انسان‌ها داره که هر سه گروه موجودات به دنبال اون هستند.
کتاب از دو زبان و زاویه دید روایت می‌شه. یکی از زوایا که عمده کتاب رو شامل می‌شه، از زبان دایانا (اول شخص) و دومی از زاویه دید متیو و سوم شخص هست. نویسنده به خوبی و در جای مناسب بین این دو تا زاویه دید جا به جا می‌شه.
داستان این کتاب با خیلی از کتاب‌های فانتزی متفاوته و فانتزی با علم، تاریخ، کیمیاگری، بقا، جادو و... ترکیب شده. اطلاعات علمی و تاریخی مختصر و کوتاهی به مخاطب می‌ده که لذت‌بخشه. تحقیقات نویسنده برای گنجوندن این اطلاعات واقعا قابل تحسینه. شخصیت پردازی دایانا و ترس‌هاش قابل توجیه و قانع‌کننده هستند. 
این فقط یه بخش از کتابه و در ادامه کتاب شخصیت‌ها به دنبال علت انقراض و تضعیف قدرت‌های گونه‌ها می‌گردن.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        داستان درمورد یک خانواده چهار نفره (مادر، پدر، دختر و پسر خانواده) هست که در ظاهر یک خانواده معمولی به نظر می‌آن که والدین دارن تلاش می‌کنند کیفیت زندگیشون رو ارتقا بدن. ابتدای داستان با هویت پدر خانواده که یه هویت جعلی هست آشنا می‌شیم و داستان از زاویه دید توبیاس با خیانتش به همسرش (حتی توی خاطرم نمونده که اسم شوهر میلی‌سنت چی بود...) شروع می‌شه و کم کم از زندگی مشترکش و خانواده‌ش اطلاعات بیشتری می‌ده. میلی‌سنت و توبیاس یه زوج هستن که زندگی موفق و عاشقانه خوبی دارن، اما داستان از جایی شروع می‌شه که مخاطب متوجه می‌شه که این زوج مرتکب قتل‌هایی شدن و تصمیم دارن کارشون رو ادامه بدن.
کتاب از نظر توصیفات، خسته‌کننده‌ست و کشش زیادی نداره. اما چیزی که احتمالا مخاطب رو به دنبال خودش می‌کشونه سوالاتی هست که همون ابتدا مطرح می‌شه: «این دو نفر چه طور به هم اعتماد دارند؟»، «با وجود یه زندگی موفق چرا به این قتل‌ها دست می‌زنند؟»، «چطور با وجود دو فرزند این کار رو انجام می‌دن و چه‌طور ازشون محافظت می‌کنند؟»، «این دو نفر به عنوان قاتل نسبت به فرزندهاشون چه احساسی دارند؟» و... . همچنین ایده داستان نو بود (حداقل برای من اولین بار بود). وقتی با داستان رو به رو شدم، فکر می‌کردم با نمونه بانی و کلاید دنیای جنایی طرف هستم اما محوریت کتاب روی اعتماد و خدشه‌دار شدنش بود. توبیاس اعتماد بی‌چون و چرا نسبت به میلی‌سنت داشت و فکر می‌کرد که میلی‌سنت هم این اعتماد رو به اون داره و همیشه حرف‌هاش رو باور می‌کرد. داستان روند خدشه‌دار شدن اعتماد میلی‌سنت به توبیاس و اعتماد کورکورانۀ توبیاس به میلی‌سنت رو در برداشت. همچنین سعی کرده بود اثراتی رو که تصمیمات این زوج روی دختر و پسرشون گذاشته بود، از نظر روانشناسی و روانشناختی بررسی کنه (همچنین خود میلی‌سنت و توبیاس). در این کتاب یه تفاوت دیگه‌ای هم وجود داشت که خشونت از سوی میلی‌سنت یا نقش زن داستان بروز پیدا می‌کرد و توبیاس نقش محدودی در برنامه‌ریزی و بخش فکر قتل‌ها داشت. توبیاس حتی در جریان قتل‌ها قرار نمی‌گرفت و فقط سوژه‌ها رو برای میلی‌سنت انتخاب می‌کرد. برام سوال بود که آیا توبیاس این کار رو برای محافظت از خودش انجام می‌ده؟ سعی داره خشم میلی‌سنت رو به سمت دیگه‌ای معطوف کنه تا خانواده‌ش رو حفظ کنه؟ از روی علاقه این کار رو می‌کنه و سوژه‌هایی برای میلی‌سنت دست‌چین می‌کنه؟ آیا می‌خواد علاقه و حس افتخار میلی‌سنت رو به سمت خودش جلب کنه؟ آیا علاقه بهونه‌ای برای رفع حس نیاز به انجام این کاره؟ انگیزه‌های شخصیت‌ها، افکارشون برای من قانع کننده نبود. گاهی روند قابل حدس می‌شد.
ایدۀ کتاب جدید بود، اما سوالات زیادی رو برام بی‌پاسخ گذاشته بود. با وجود آشفتگی انتهای کتاب، پایان خیلی سریع جمع شد و همه به سرانجامی رسیدند که قابل قبول نیست. سوالی که انتهای کتاب برام پیش اومد و منظور نویسنده رو متوجه نشدم. آیا منظورش این بود که آیا توبیاس باز هم سر کار قبلیش برگشته و دوباره قراره دست به قتل بزنه؟
سه امتیازی که در نظر گرفتم فقط برای ایدۀ جدید و ایجاد سوالاتی بود که تا آخر کتاب من رو همراه نگه داشت. اگرچه از توصیفات کتاب لذت نبردم.
      

17

        داستان درمورد زنی به نام الکس هست که قبلا به عنوان متخصص بازجویی (شکنجه با دارو) برای سازمانی کار می‌کرده که بعد از مشکلاتی مسیرش رو از سازمانش جدا کرده و پنهان شده. سازمانش سعی می‌کنه باهاش ارتباط برقرار کنه و این بار به جای سوءقصد بهش، یه ماموریت تحت عنوان مأموریت آخر بهش بسپاره. الکس سراغ این مأموریت می‌ره و در حینش متوجه حقایقی درمورد سازمانش، سران قدرتمند و حقیقت برخی از اتفاقات می‌شه. رمان از زبان سوم شخص روایت می‌شه.
اولین کارهای این نویسنده مجموعه گرگ و میش بود که به نظرم در قسمت توصیف احساسات و افکار واقعا خوب عمل کرده بود. با توجه به اون انتظاراتم به نوعی بالا بود؛ اما در این کتاب نتونستم اون مهارت توصیف یا حتی داستان خوب رو پیدا کنم. به نظرم در مقایسه با مجموعه گرگ و میش (نه از نظر ژانری) نواقص قابل توجهی داشت. در مورد ژانر، کار شیمی‌دان به عنوان یه رمان تقریبا جاسوسی معرفی شده و کاملا با ژانر سری گرگ و میش در تضاده. نویسنده تلاشش رو کرده بود اما شخصیت پردازی، تصمیمات، اتفاقات برای من منطقی نبودند و خیلی جای کار روی انگیزه‌ها و تصمیمات داشت.
      

9

        نویسنده در کتاب «مرگ و زندگی» داستان بلا و ادوارد رو با تغییر جنسیت اون‌ها روایت می‌کنه. نویسنده برای این‌که اثبات کنه جنسیت در داستانش تاثیرگذار نبوده و پاسخی به انتقادات بده، جنسیت‌های تمام شخصیت‌های مجموعه گرگ و میش رو (به جز پدر و مادر بلا) تغییر می‌ده. در این داستان ادیس (ادوارد) به عنوان یه دختر خون‌آشام ظاهر می‌شه و بیوفورت پسری در نقش بلاست. داستان با تغییرات بسیار جزئی روایت می‌شه و از زبان بیوفورته.
درمورد داستان، باید بگم که هیچ تغییرات اساسی یا جذابی اعمال نشده بود. چهار کتاب اول، یه سری اتفاقات رو بیان می‌کردند. در کتاب پنجم همون اتفاقات از زبان یه شخصیت دیگه (ادوارد) بیان می‌شدند. بسیار شوکه شدم که در این کتاب دوباره با داستان تکراری رو به رو شدم. جلد پنجم تنها به این خاطر جذاب نمود پیدا کرد که ادوارد شخصیتی بود که طرز تفکر متفاوتی داشت و برام جدید بود که داستان رو از زاویه دید متفاوتی بخونم. درسته که «مرگ و زندگی» یه بازنویسی در سالگرد ده سالگی مجموعه هست، اما انتظار می‌رفت که داستان و حرف جدیدی به همراه داشته باشه.
در طول داستان هدف نویسنده محقق نشده بود. باید قبول کرد که زن و مرد تفاوت‌های زیادی دارن، از جمله روحیات، افکار و... . بنابراین در نوشتن داستان، جنسیت شخصیت‌ها خیلی مهمه. نمی‌شه بدون نادیده گرفتن چیزهایی که جزو همیشگی و طبیعی هر جنسیت هست، داستانی نوشت. به طور خلاصه، با عوض شدن جنسیت شخصیت‌ها، داستان عجیب و غریب شده بود و نقش‌های اونا نادیده گرفته شده بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        مجموعه گرگ و میش، روایت اتفاقاتی هست که برای بلا و ادوارد می‌افته. ادوارد کالن، خون‌آشامی که متعلق به خانوادۀ (خون‌آشام) کالنه، به بلای انسان علاقه پیدا می‌کنه. عمده چهار جلد اول از زبان بلا به روایت چالش‌هایی که این زوج با آن‌ها رو به رو می‌شن می‌پردازه. اما در جلد پنجم (آفتاب نیمه شب) سعی می‌کنه تمام اتفاقات ابتدای داستان (جلد اول) را از دید ادوارد بررسی کنه و با احساسات و افکارش آشنا بشه.
فارغ از موضوع، کلیشه‌ها و موارد دیگه توی داستان، استنفی میر در توصیف احساسات و افکار خیلی خوب عمل می‌کنه. به طوری که حتی با وجود این‌که می‌دونی در ادامه چه اتفاقاتی می‌افته، خوندن افکار ادوارد تازگی داشت و کتاب رو کسل‌کننده نمی‌کرد.
با این حال مطمئن نیستم که هر کسی بتونه باهاش ارتباط بگیره.
بزرگترین نقطه قوت این مجموعه توصیف افکار و احساساته که نویسنده سعی کرده به نحو احسنت روش کار کنه (اصل امتیازی که در نظر گرفتم به این خاطره) و واقعا خوندن فکر شخصیت‌ها لذت‌بخشه (و همون‌طور که به ادوارد احساس امنیت می‌ده، به مخاطب نیز اطمینان می‌ده).
      

4

        ایمی برنر دانشجوی رشته پزشکی است که یکی از شیفت‌های شبش را باید در بخش دی بگذراند. بخش دی، یکی از قسمت‌های روان‌پزشکی بیمارستانی است که ایمی برنر در آن مشغول است. ایمی از این‌که شیفتی را در آن‌جا بگذراند، به شدت می‌ترسد. بخش دی بسیار امنیتی است، درهای آن به بیرون قفل می‌شود و تنها پزشکان شیفت کد امنیتی را (که هر شیفت ریست می‌شود) دارند. ایمی برنر به همراه یکی از همکلاسی‌های خود (دوست پسر سابقش) در آن بخش شیفت دارد و می‌داند اتفاقات بدی در آستانه وقوع هستند. ایمی برنر از رفتن به آن‌جا اکراه دارد، چون خاطراتی قدیمی را برایش زنده می‌کنند و دوستی قدیمی در آن بخش بستری است؛ دوستی که رازی از ایمی می‌داند.
نیمی از کتاب در بخش دی اتفاق می‌افتد و روایت داستان‌هایی است که برای ایمی و کسانی که او می‌شناسد، اتفاق می‌افتد. نیمی دیگر مربوط به داستان‌های گذشته ایمی و دوست صمیمی او، جید می‌شود. در قسمت‌های گذشته، نویسنده سعی می‌کند شخصیت این دو نفر را بیشتر به مخاطب بشناساند و در قسمت‌های حال، ما درگیر فضای مرموز بخش دی هستیم. 
این تجربه اول من از این نویسنده بود. نمی‌شود گفت که ایده داستان جدید بود، اما نویسنده سعی کرده بود با ارائه اتفاقات جدید داستان را از حالت قابل پیش‌بینی بودن، خارج کند. علارغم آن، در تمام مدت مخاطب می‌داند که اتفاقات بدی قرار است بیفتد و می‌داند که این اتفاقات ممکن است از سوی چه کسی باشد، اما این‌که چه زمان و چه طور اتفاق می‌افتادند مبهم بود. اگرچه بیمارانی که آن‌جا بودند، مدام به این‌که چه اتفاقی قرار است بیفتد اشاره می‌کردند. اتفاقات بسیار برای گمراهی ایمی (و مخاطب) می‌افتاد که نتیجه‌گیری‌های مختلفی به مخاطب می‌داد. داستان کشش خودش را داشت و بیشتر به دنبال آن بودم که چگونه شخصیت‌ها باعث آن اتفاق بد داستان می‌شوند.
یک ایرادی که به نظرم داشت، رفت و آمد زیاد بین گذشته و حال ایمی و جید بود. اگر چه قسمت‌های آن بسیار کوتاه بود، اما مدام مخاطب را از حس فضای مرموز بخش دی  جدا می‌کرد. وجود این بخش‌ها ضروری بود تا علت احساسات ایمی و جید مشخص شود، ولی به نحو دیگری نیز می‌شد بیان شوند.
داستان اطلاعات خوبی از روان‌پزشکی و بیماری‌ها در اختیار گذاشته بود، اما کافی نبودند. دوست داشتم از نظر علمی بیشتر به بیمارها پرداخته شود.
ترجمه کتاب خوب بود و ضعفی دیده نمی‌شد. همچنین روان خوانده می‌شود و کوتاه است.
داستان از زاویه دید ایمی روایت می‌شود. با توجه به پایانی که رقم خورد، این زاویه دید می‌توانست ضعف کتاب باشد، اما نویسنده به خوبی از پس آن بر آمده بود و اطلاعات ایمی را زودتر از آن فاش نکرده بود.
اما با تمام نکات مثبت و منفی، این کتاب چیزی کم داشت و  نمی‌توانست من مخاطب را قانع کند و درون خود فرو ببرد. غلارغم این‌که وقتی اولین کار یک نویسنده را مطالعه می‌کنیم، به خاطر قالب جدید و نحوه نوشتار جدید نویسنده، ممکن است خیلی تحت تاثیر قرار بگیریم، اما این کتاب با این‌که اولین من از این نویسنده بود، تحت تاثیرم قرار نداد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

        در حالی که تمام مردم متروی مسکو فکر می‌کنند تمام بازمانده‌های جنگ جهانی سوم خودشون هستند، برخی به این باورن که در شهرهای دیگر بازمانده‌های دیگه‌ای هم وجود دارند. مردم مترو به این داستان‌ها تنها به چشم افسانه نگاه می‌کنند. آرتیوم که در جلد اول، امواج رادیویی شهرهای دیگه رو دریافت کرده بود، مدام بر این اصرار داره که بازمانده‌های دیگه‌ای هم وجود دارن. به همین خاطر هر بار، ۴۰ طبقه‌ی برجی رو با پای پیاده طی می‌کنه و مدتی رو با دستگاه مخابره‌ش اون‌جا می‌شینه، بلکه دوباره بتونه با بازمانده‎ها ارتباط بگیره. اون از زیرِ زمین زندگی کردن متنفره، بنابراین وادنخا، همسر و پدرخوانده‌ش رو رها می‌کنه و در مسیر داستان‌ها و شایعه‌ها سفری رو شروع می‌کنه تا بتونه بازمانده‌هایی رو پیدا کنه یا لااقل با کسانی که اونا رو دیدن، ارتباط بگیره.
انتظار می‌رفت به سوالاتی که از کتاب مترو ۲۰۳۴ باقی مانده بود پاسخ داده می‌شد. نمی‌شه منکر این شد که قلم نویسنده پخته‌تر شده، اما فقط کمی از مترو ۲۰۳۴ بهتر بود. جلد سوم موقع ترجمه، دستخوش سانسور و ویرایش‌های بسیاری شده بود. با این حال مترجم حدالامکان محتوا رو حفظ کرده بود که مخاطب متوجه داستان بشه.
شخصیت پردازی آرتیوم، خیلی خوب بود و شخصیت جلد اول که اتفاقات زیادی رو از سر گذرونده بود، با شخصیت جلد سوم بسیار تفاوت داشت. می‌شد در آرتیوم، انعکاس اتفاقاتی رو که از سر گذرونده، دید. کتاب توصیفات زیادی داشت که موقع مطالعه، منِ مخاطب رو اذیت می‌کرد. شخصیت‌های زیاد داستان کمی گیج‌کننده بود. چیزی که در کل کتاب متوجه نشدم، علت حضور ساشا و اطلاعات عجیب و غریبی بود که با توجه به جایگاهش داشت. و همچنان انگیزه و تفکر خیلی از شخصیت‌ها در ابهام بود.
نقطه عطف داستان ۱۰۰ صفحه آخرش بود و به اتفاقات دیگر می‌تونست مختصرتر بپردازه. ۶۰۰ صفحه انتظار برای رسیدن به قسمت اوج خیلی زیاده.
پایان منطقی اما کمی مبهم بود؛ اما می‌تونه جلد‌های دیگه‌ای هم داشته باشه. با این حال، اگر به خوبی داستان پرداخته نشه، واقعا ایده حیف و بی‌ارزش می‌شه. هر ایده‌ای زمانی خوبه که به خوبی به داستان، شخصیت‌پردازی، فضاسازی و... پرداخته شه، در غیر این صورت همچنان خامه.
در کل خیلی از سوالات بی‌پاسخ موند. شخصیت‌هایی بودند که دوست داشتم بیشتر درموردشون بدونم از جمله آنیا و لتیاگا، اما متاسفانه خیلی از جاها مبهم بودند. و در نهایت کتاب بیشتر به مسائل اجتماعی و سیاسی محیط پرداخته بود و هدفش روی این قسمت‌ها بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

Niyayesh پسندید.
Uzumaki

6