nadi

nadi

@nadilin

43 دنبال شده

57 دنبال کننده

            [مُعَلِم و مُتِصَوِر]
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

nadi پسندید.
🕯کتاب اینطوری شروع میشه که یه روانشناس تصمیم میگیره با پولی که به دستش رسیده یه مرکز روانی باز کنه تا به آدمایی که افسرده هستن، کمک کنه.
یه دختره به اسم اوفلیا توی مرکز بستری میشه که داستان زندگی خانواده‌اش رو در قالب کتاب می‌نویسه.

🕯تمام داستان حول محور ادبیات، جنگ، ناامیدی و خاورمیانه میچرخه. ناکامی مساله‌ایه که تمام آدمای این منطقه باهاش آشنا هستن و همیشه دارن تلاش میکنن تا به چیزی که میخوان، برسن اما انگار این نفرین ابدی نمیذاره راحت زندگی کنن. فرقی نداره مرزهای سیاسی مارو از هم جدا کرده باشه یا نه، هممون قربانی ایدئولوژی‌ها شدیم، مرگ و از دست دادن رو تجربه کردیم.

🦋مردها و زن‌هایی خاورمیانه همشون در طی چند قرن دارن تلاش میکنن تا فرهنگ و هویت جمعیشون رو حفظ کنن. توی این داستان، دعوا سر حفظ کردن یه کتاب دستنویسه که همینجوری مخفیانه دست به دست شده.

🦋بیشتر از این نمیخوام درباره متن حرف بزنم که جذابیتش براتون باقی بمونه. من با این کتاب یه جاهایی حیرت کردم، تپش قلب گرفتم، گریه کردم و افسوس خوردم. یه جایی هم توی زمان سفر کردم. بین خرابه‌های کاهگلی راه رفتم و طومارهای پوستی رو لمس کردم.

🦋اگر بخوام امتیاز بدم: ۴.۹۵ از ۵⭐️
ادبیات کرد همیشه خواننده رو غافلگیر میکنه. بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش.
          🕯کتاب اینطوری شروع میشه که یه روانشناس تصمیم میگیره با پولی که به دستش رسیده یه مرکز روانی باز کنه تا به آدمایی که افسرده هستن، کمک کنه.
یه دختره به اسم اوفلیا توی مرکز بستری میشه که داستان زندگی خانواده‌اش رو در قالب کتاب می‌نویسه.

🕯تمام داستان حول محور ادبیات، جنگ، ناامیدی و خاورمیانه میچرخه. ناکامی مساله‌ایه که تمام آدمای این منطقه باهاش آشنا هستن و همیشه دارن تلاش میکنن تا به چیزی که میخوان، برسن اما انگار این نفرین ابدی نمیذاره راحت زندگی کنن. فرقی نداره مرزهای سیاسی مارو از هم جدا کرده باشه یا نه، هممون قربانی ایدئولوژی‌ها شدیم، مرگ و از دست دادن رو تجربه کردیم.

🦋مردها و زن‌هایی خاورمیانه همشون در طی چند قرن دارن تلاش میکنن تا فرهنگ و هویت جمعیشون رو حفظ کنن. توی این داستان، دعوا سر حفظ کردن یه کتاب دستنویسه که همینجوری مخفیانه دست به دست شده.

🦋بیشتر از این نمیخوام درباره متن حرف بزنم که جذابیتش براتون باقی بمونه. من با این کتاب یه جاهایی حیرت کردم، تپش قلب گرفتم، گریه کردم و افسوس خوردم. یه جایی هم توی زمان سفر کردم. بین خرابه‌های کاهگلی راه رفتم و طومارهای پوستی رو لمس کردم.

🦋اگر بخوام امتیاز بدم: ۴.۹۵ از ۵⭐️
ادبیات کرد همیشه خواننده رو غافلگیر میکنه. بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش.
        

47

nadi پسندید.

23

nadi پسندید.
          یک رمان شگفت انگیز

ماخونیک نوشته محسن فاتحی نویسنده مشهدی متولد 56 کاری بود بسیار خواندنی که از خوندنش لذت زیادی بردم. یک اثر جذاب پرماجرا که مخاطب رو به خوبی همراه خودش می‌کنه .در ادامه سعی می‌کنم کمی در مورد این داستان صحبت کنم.. 

خلاصه داستان:

راوی بی‌نام داستان گورکنی است که در واقع به شرح خاطرات خودش از زندگی می‌پردازه . زندگی بسیار پرماجرا و پر اتفاقی که در اون شخصیت‌های مختلفی حضور دارند و هم‌چنین به یک محدوده خاص جغرافیایی نیست و در مناطق مختلف ایران روایت میشه. روایت‌های موازی داستان و عدم تبعیت از روایت خطی باعث جذابیت بیشتر داستان شده. اتفاقات گوناگون و ضرباهنگ بالای داستان باعث میشه کشش بالایی داشته باشه. ابدا در طول داستان نشانه ای از اطناب در کلام نویسنده و کند پیش رفتن داستان ندیدم. 

ویژگی‌های داستان:

یکی از ویژگی‌هایی که بالا بهش اشاره کردم روایت‌های موازی و غیرخطی داستان بود. مثلا شخصیتی وارد ماجرا میشد و سپس با یک فلش بک به گذشته، داده‌های مختلفی از اون شخصیت به مخاطب ارائه میشد. ویژگی مهم ماخونیک نثر محسن فاتحی است.یک نثر مستحکم جذاب غنی شبیه به قلم محمود دولت آبادی. نویسنده در طول داستان ارجاعات فراوانی به ادبیات کهن داشته و تسلط بالای او رو در این زمینه نشون میده. داستان به این شکل روایت میشه که در خلال روایت ماجراها ما پرانتزهای زیادی می‌بینیم؛ حدود دویست پرانتز. داخل پرانتزها جملاتی از کتب معروف ادبیات کهن آورده شده که در انتهای کتاب هم منابع اون ذکر شده. میشه عبارات داخل پرانتز رو نخوند و روایت اصلی قصه رو پیش برد،بله، خوندن این عبارات باعث میشه از سرعت مطالعه کاسته بشه، بله، اما خوندن عبارات پرانتزها واقعا شیرینی خاصی داره و حیفه وقتی نویسنده از این روش استفاده کرده ما نادیده و ناخوانده ازش عبور کنیم.خواندن این عبارات و تامل در موردشون برای من تجربه شیرینی بود که حتما در آینده بیشتر به نثر کهن سرزمینم توجه بیشتری خواهم کرد. این رمان باشکوه و شگفت انگیز ویژگی های دیگری هم داره. مثلا اسامی شخصیت‌ها که نامانوس و عجیب غریبند..به برخی از این نام‌ها توجه بفرمایید: آقانوج، ماخونیک، آلبالولو، الغیاث، کپود و .....همینطور که دیدید با اسامی امروزی سر و کار نداریم. علاوه بر انسان‌ها، اجنه و دیو هم در داستان حضور دارند که اونها هم اسامی سخت و عجیبی دارند.!! در ابتدای این مرقومه اشاره‌ای به جغرافیای داستان کردم. داستان در یک شهر و یک موقعیت روایت نمیشه. پس از حضور در خطه خراسان و شهرهای مختلفش، گذری به تهران زده میشه و بعد از اون کوه‌های زاگرس و غرب کشور میزبان شخصیت‌های داستان میشند. جایی از داستان که یکی از نقاط عطف قصه هم محسوب میشه، به دره مارها سفر می‌کنیم و همراه شخصیت‌ها میشیم و با ترس اونها همراه میشیم. داستان پرماجرای ماخونیک در سیستان به خاتمه میرسه و جنوب شرق کشور حسن ختامی است به سفر طولانی شخصیت های ماخونیک. اینجا یه اشاره‌ای هم به نام رمان بکنم.ماخونیک اسم شخصیت زن داستان است که در واقعیت نام روستایی است در خراسان جنوبی که به سرزمین لی لی پوتها شهرت داره. افراد روستای ماخونیک قد کوتاه هستند و همین باعث شهرت این روستا شده. نویسنده در مصاحبه ای علت گذاشتن نام روستا بر شخصیت زن داستان خودش رو این عنوان کرده که چون به زعم نویسنده زن ایرانی در وضعیت مناسبی قرار نداره، او نام ماخونیک رو به زن داستان نسبت داده. در جای جای داستان اشارات نویسنده به اساطیر مشهوده و ما با یک رمان نمادگرا سر و کار داریم که از نمادهای زیادی هم استفاده کرده.طبیعتا فهم و دریافت تمام این نمادها کار خواننده مبتدی چون من نیست و اگر بخوام به تمام نکات ریز و درشت داستان پی ببرم حتما باید چند بار کتاب رو بخونم. بدیهی است که خوانندگان حرفه‌ای تر میتونند بهره بیشتری از داستان ببرند. اگر بخوام یک جمع بندی از این قسمت داشته باشم، میتونم به نثر قوی محسن فاتحی و تسلط حیرت انگیز او به ادبیات کهن و حضور اساطیر و اجنه و به طور کلی تر تلفیق واقعیت و وهم و خیال و همچنین جغرافیای گسترده روایت شده در داستان اشاره کنم و اینها رو ویژگی های اصلی ماخونیک قلمداد کنم.

حرف آخر:

ماخونیک من رو شگفت زده کرد. ویژگی هایی رو داشت اگر قبل از خوندن کسی بهم می‌گفت احتمالا اصلا سمتش نمیرفتم. من میانه‌ای با رئالیسم جادویی و وهم و خیال ندارم و طرفدار رئالیسم هستم، منتهی ماخونیک تمام این تقسیم بندی ها رو زد زیرش و من رو بسیار مجذوب خودش کرد. قلم و نثر محسن فاتحی برای من بسیار دلنشین بود. محسن فاتحی مثل گنجی بود که لا به لای تبلیغات گسترده و مسموم اینستا و فضای مجازی گم شده بود و من پیداش کردم. منی که عطش سیری ناپذیری در یافتن نویسنده‌های باارزش ولی دیده نشده ایرانی دارم. در پی این واقعیت و خیال و اجنه و انسان و دیوی که آخر داستان سر و کله‌اش پیدا میشه، به نظرم ماخونیک شرح حال انسان امروزی بود. انسان امروزی که حتی اگر بخواد شرایط رو تغییر بده باز به موانعی رفیع‌تر از توانایی‌های درونی‌اش و  تلاش‌های بی وقفه‌اش برخورد می‌کنه. فضای ماخونیک فضایی تلخ و اندوهناک بود که بی‌رحمی سرنوشت و زندگی رو به خوبی نشون میداد. به قول الغیاث یکی از شخصیت‌های داستان: دو چیز هیچ‌وقت تمامی ندارد؛ اندوه و حمق بشر.

از خوندن ماخونیک بسیار راضی‌ام. درسته برای من اثر سخت خوانی بود اما میل و شوق گسترده ای که در من ایجاد کرد باعث شد این سختی رو تحمل کنم و لذتشو ببرم. از او دو رمان دیگر هم منتشر شده که حتما به اونها هم سری می‌زنم. احساس می‌کنم یک نویسنده قدر پیدا کردم.
 باز هم تاکید کنم واقعا قصد نوشتن ریویو برای این اثر رو نداشتم و میخواستم به یک 5 بدون ریویو اکتفا کنم اما پررویی کردم و نوشتم.نمی‌دونم، شاید هم ریویو رو پاک کردم... والسلام....
        

13

nadi پسندید.

16

nadi پسندید.

102