معصومه السادات صدری

معصومه السادات صدری

@sadri

68 دنبال شده

56 دنبال کننده

            خانم کتابی
هرازگاهی اینجا می نویسم
@ugghudb2in
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        .
دلم نمی خواست برای معرفی اش، عکس خود کتاب را بذارم. آن موقع بیشتر شبیه ژانر وحشت می شد! کی باید وقتش برسد فکری برای تصویر روی جلد کتاب ها کنیم؟هان؟ 
عکس آشپزخانه سیمین خانم، به نظرم برای نوشته ام مناسب‌تر بود. 
منتهی نمی‌دانم عکاس چرا فکر کرده مراسم جهاز برون آمده و در کابینت ها را چهارطاق باز گذاشته که فنجان و بشقاب ها دیده شود.. امان از این اداهای اهل فن! احتمالا روح خود سیمین خانم هم در عذاب است و می گوید: ببند در آن کابینت را ظرف ها را تازه گردگیری کرده ام...
بگذریم.
کتاب را به توصیه زهرا کاردانی توی یکی از کلاس هایش خواندم!
چقدر آدمی باید از خود مچکر باشد وتا نام جلال بیاید بادی به غبغب بندازد که همه ی کتاب هایش را خوانده است و بعد تا استاد نام کتاب را بگوید بادش خالی شود و خفه خون بگیرد.(آن آدم خودم بودم) 
بگذارید یک چیز درگوشی بهتان بگویم، من قلم جلال را بیشتر از نادر ابراهیمی دوست میدارم. باور کنید!صراحت جلال را هیچ کس ندارد. 
اسم کتاب ارزیابی شتابزده است و خود جلال توی مقدمه به تفصیل توضیح می دهد چرا نامش را اینطور گذاشته.
شامل چند سفرنامه از یزد و مشهد اردهال است و چند مصاحبه و الخ..
کتاب برای دهه1133 و اینهاست مثلا.. بعد شما ببیند الان چقدر فرق کرده اوضاع شهر ها.. ولی نگاه جلال همان زمان هم درست بوده.. 
جلال رک است و با هیچ کس تعارف ندارد، همانجایی که می گوید کاشانی ها فلان هستند و یزدی ها بهمان..مراسم قالب شویی مشهد اردهال را می شکافد که بیا و ببین.. 
اصلا عالی است.
وسطش هم چندتا مصاحبه با خود جلال دارد، که خواندش خالی از لطف نیست.
یک چیز در گوشی دیگر هم بگویم؟ بیشتر قسمت های کتاب را نفهمیدم.
سطح فرهیختگی اش خیلی بالا بود به سواد ام قد نمی‌داد.
بخوانیدش؟ اگر سفرنامه و مستند نگاری دوست می‌دارید، چرا که نه؟ 
البته اگر ناراحت نمی شوید نویسنده وسط کتاب بگوید چس سواد و فلان.. 
این قسمتش را به خواهر نوجوانم نشان دادم که نویسنده رو داری چه باحاله؟ 
پشت چشم نازک کر و گفت: از سنت خجالت بکش، کی میخوایی بزرگ بشی؟ 
بگذریم.. 
امتیاز 9از 10

#کتاب_خواندم 
.
      

3

        .
چراغ ها را من خاموش می کنم!

اولین بار اسم پیرزاد را توی کتاب پیمان هوشمند زاده شنیدم. همان قسمتی که عکس هایی که از زویا پیرزاد گرفته را توضیح و تفصیل می داد و من دیوانه ی همین قسمت از کتابش هستم. 
با خودم فکر می کنم اگر روزی نویسنده شوم شبیه پیرزاد می شوم. نویسنده ایی که به قول هوشمند زاده، غیر قابل دسترسی است و در نشست ها و محافل ادبی ظاهر نمی شود. دختر ارمنی که ساده می نویسد، ولی عمیق! 
هوشمند زاده پیرزاد را خوب شناخته!
کتاب روایت یک عشق ممنوعه است! کلاریس زن توی داستان، از روزمرگی و پخت غذا خسته شده و به قول خودش هیچ وقت دیده نمی شود. نه خودش، نه خواسته هایش!
داستان در دهه 40 روایت می شود و همین کار را برای نویسنده راحت می کند.
 برای چون مایی که هیچ ذهنیتی از فضای آن زمان آبادان نداریم و در تصویر سازی شاید دچار مشکل شویم. فیلم کیمیا چاره کار است. اندکی، نه خیلی!
من در کنج خانه ایی توی تهران، دستم را توی دست کلاریس گذاشتم، و توی خیابان های جلفای اصفهان از جلوی خانه ی دخترکی که در جلفا خوش نام نبود، گذشتم و به کلیسای حضرت مریم رسیدم. بعد هم از بازارچه هفتگی زنان کلیسا که برای خانواده های بی بضاعت ارمنی برپا می شود، رومیزی قلاب بافی خریدم. 

کتاب را کجا خواندم؟ در کنج مطبخ زندایی! وقتی سفارش می کرد سرم را از کتاب بیرون بیاورم تا سیب زمینی ها را نسوزانم ولی من آنقدر غرق کتاب شدم که سوزاندمشان!
نثرش را، داستانش را، توصیفاتش را، تعلیق ش را، همه را پسندیدم، عالی بود! 
 ولی با پایان باز، مشکل دارم.

امتیاز 9از10
#کتاب_خواندم 
.
      

15

باشگاه‌ها

نمایش همه

کاغذبازی 📖

197 عضو

عشق در زمان وبا

دورۀ فعال

آفتاب‌گردان 🌻

394 عضو

ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین (ع)

دورۀ فعال

دربارهٔ ادبیات کودک

71 عضو

درآمدی بر رویکردهای زیبایی شناختی به ادبیات کودک

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

توتو چان: دخترکی آن سوی پنجره

25

جعبه قرمز

5

فرسودگی

19

فرسودگی

19

ارزیابی شتابزده
.
دلم نمی خواست برای معرفی اش، عکس خود کتاب را بذارم. آن موقع بیشتر شبیه ژانر وحشت می شد! کی باید وقتش برسد فکری برای تصویر روی جلد کتاب ها کنیم؟هان؟ 
عکس آشپزخانه سیمین خانم، به نظرم برای نوشته ام مناسب‌تر بود. 
منتهی نمی‌دانم عکاس چرا فکر کرده مراسم جهاز برون آمده و در کابینت ها را چهارطاق باز گذاشته که فنجان و بشقاب ها دیده شود.. امان از این اداهای اهل فن! احتمالا روح خود سیمین خانم هم در عذاب است و می گوید: ببند در آن کابینت را ظرف ها را تازه گردگیری کرده ام...
بگذریم.
کتاب را به توصیه زهرا کاردانی توی یکی از کلاس هایش خواندم!
چقدر آدمی باید از خود مچکر باشد وتا نام جلال بیاید بادی به غبغب بندازد که همه ی کتاب هایش را خوانده است و بعد تا استاد نام کتاب را بگوید بادش خالی شود و خفه خون بگیرد.(آن آدم خودم بودم) 
بگذارید یک چیز درگوشی بهتان بگویم، من قلم جلال را بیشتر از نادر ابراهیمی دوست میدارم. باور کنید!صراحت جلال را هیچ کس ندارد. 
اسم کتاب ارزیابی شتابزده است و خود جلال توی مقدمه به تفصیل توضیح می دهد چرا نامش را اینطور گذاشته.
شامل چند سفرنامه از یزد و مشهد اردهال است و چند مصاحبه و الخ..
کتاب برای دهه1133 و اینهاست مثلا.. بعد شما ببیند الان چقدر فرق کرده اوضاع شهر ها.. ولی نگاه جلال همان زمان هم درست بوده.. 
جلال رک است و با هیچ کس تعارف ندارد، همانجایی که می گوید کاشانی ها فلان هستند و یزدی ها بهمان..مراسم قالب شویی مشهد اردهال را می شکافد که بیا و ببین.. 
اصلا عالی است.
وسطش هم چندتا مصاحبه با خود جلال دارد، که خواندش خالی از لطف نیست.
یک چیز در گوشی دیگر هم بگویم؟ بیشتر قسمت های کتاب را نفهمیدم.
سطح فرهیختگی اش خیلی بالا بود به سواد ام قد نمی‌داد.
بخوانیدش؟ اگر سفرنامه و مستند نگاری دوست می‌دارید، چرا که نه؟ 
البته اگر ناراحت نمی شوید نویسنده وسط کتاب بگوید چس سواد و فلان.. 
این قسمتش را به خواهر نوجوانم نشان دادم که نویسنده رو داری چه باحاله؟ 
پشت چشم نازک کر و گفت: از سنت خجالت بکش، کی میخوایی بزرگ بشی؟ 
بگذریم.. 
امتیاز 9از 10

#کتاب_خواندم 
.
          .
دلم نمی خواست برای معرفی اش، عکس خود کتاب را بذارم. آن موقع بیشتر شبیه ژانر وحشت می شد! کی باید وقتش برسد فکری برای تصویر روی جلد کتاب ها کنیم؟هان؟ 
عکس آشپزخانه سیمین خانم، به نظرم برای نوشته ام مناسب‌تر بود. 
منتهی نمی‌دانم عکاس چرا فکر کرده مراسم جهاز برون آمده و در کابینت ها را چهارطاق باز گذاشته که فنجان و بشقاب ها دیده شود.. امان از این اداهای اهل فن! احتمالا روح خود سیمین خانم هم در عذاب است و می گوید: ببند در آن کابینت را ظرف ها را تازه گردگیری کرده ام...
بگذریم.
کتاب را به توصیه زهرا کاردانی توی یکی از کلاس هایش خواندم!
چقدر آدمی باید از خود مچکر باشد وتا نام جلال بیاید بادی به غبغب بندازد که همه ی کتاب هایش را خوانده است و بعد تا استاد نام کتاب را بگوید بادش خالی شود و خفه خون بگیرد.(آن آدم خودم بودم) 
بگذارید یک چیز درگوشی بهتان بگویم، من قلم جلال را بیشتر از نادر ابراهیمی دوست میدارم. باور کنید!صراحت جلال را هیچ کس ندارد. 
اسم کتاب ارزیابی شتابزده است و خود جلال توی مقدمه به تفصیل توضیح می دهد چرا نامش را اینطور گذاشته.
شامل چند سفرنامه از یزد و مشهد اردهال است و چند مصاحبه و الخ..
کتاب برای دهه1133 و اینهاست مثلا.. بعد شما ببیند الان چقدر فرق کرده اوضاع شهر ها.. ولی نگاه جلال همان زمان هم درست بوده.. 
جلال رک است و با هیچ کس تعارف ندارد، همانجایی که می گوید کاشانی ها فلان هستند و یزدی ها بهمان..مراسم قالب شویی مشهد اردهال را می شکافد که بیا و ببین.. 
اصلا عالی است.
وسطش هم چندتا مصاحبه با خود جلال دارد، که خواندش خالی از لطف نیست.
یک چیز در گوشی دیگر هم بگویم؟ بیشتر قسمت های کتاب را نفهمیدم.
سطح فرهیختگی اش خیلی بالا بود به سواد ام قد نمی‌داد.
بخوانیدش؟ اگر سفرنامه و مستند نگاری دوست می‌دارید، چرا که نه؟ 
البته اگر ناراحت نمی شوید نویسنده وسط کتاب بگوید چس سواد و فلان.. 
این قسمتش را به خواهر نوجوانم نشان دادم که نویسنده رو داری چه باحاله؟ 
پشت چشم نازک کر و گفت: از سنت خجالت بکش، کی میخوایی بزرگ بشی؟ 
بگذریم.. 
امتیاز 9از 10

#کتاب_خواندم 
.
        

3

چراغ ها را من خاموش می کنم
          .
چراغ ها را من خاموش می کنم!

اولین بار اسم پیرزاد را توی کتاب پیمان هوشمند زاده شنیدم. همان قسمتی که عکس هایی که از زویا پیرزاد گرفته را توضیح و تفصیل می داد و من دیوانه ی همین قسمت از کتابش هستم. 
با خودم فکر می کنم اگر روزی نویسنده شوم شبیه پیرزاد می شوم. نویسنده ایی که به قول هوشمند زاده، غیر قابل دسترسی است و در نشست ها و محافل ادبی ظاهر نمی شود. دختر ارمنی که ساده می نویسد، ولی عمیق! 
هوشمند زاده پیرزاد را خوب شناخته!
کتاب روایت یک عشق ممنوعه است! کلاریس زن توی داستان، از روزمرگی و پخت غذا خسته شده و به قول خودش هیچ وقت دیده نمی شود. نه خودش، نه خواسته هایش!
داستان در دهه 40 روایت می شود و همین کار را برای نویسنده راحت می کند.
 برای چون مایی که هیچ ذهنیتی از فضای آن زمان آبادان نداریم و در تصویر سازی شاید دچار مشکل شویم. فیلم کیمیا چاره کار است. اندکی، نه خیلی!
من در کنج خانه ایی توی تهران، دستم را توی دست کلاریس گذاشتم، و توی خیابان های جلفای اصفهان از جلوی خانه ی دخترکی که در جلفا خوش نام نبود، گذشتم و به کلیسای حضرت مریم رسیدم. بعد هم از بازارچه هفتگی زنان کلیسا که برای خانواده های بی بضاعت ارمنی برپا می شود، رومیزی قلاب بافی خریدم. 

کتاب را کجا خواندم؟ در کنج مطبخ زندایی! وقتی سفارش می کرد سرم را از کتاب بیرون بیاورم تا سیب زمینی ها را نسوزانم ولی من آنقدر غرق کتاب شدم که سوزاندمشان!
نثرش را، داستانش را، توصیفاتش را، تعلیق ش را، همه را پسندیدم، عالی بود! 
 ولی با پایان باز، مشکل دارم.

امتیاز 9از10
#کتاب_خواندم 
.
        

15

چراغ ها را من خاموش می کنم

21