خیرالنساء

خیرالنساء

خیرالنساء

4.0
6 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

8

خواهم خواند

0

"خیرالنساء" به قلم "قاسم هاشمی نژاد" داستانی است بلند از این نویسنده ی فقید که نوشتارهای برآمده از قلم او در زمره ی بهترین آثار ادبیات فارسی معاصر قرار می گیرد. این اثر که بعد از سال ها تجدید چاپ شده، قصه ای است از سرگذشت مادربزرگ او که "خیرالنساء" نام دارد و "قاسم هاشمی نژاد" به شیواترین شکل ممکن، این داستان دلنشین عارفانه را از زندگی "خیرالنساء" به رشته ی تحریر در آورده است. سبک روایت اثر از رمز و رازی منحصر به فرد برخوردار است و نثر آن افسون کننده و زیباست. "خیرالنساء" که یک زن روستایی است، در روزی که بر اساس سنت دیرینه ی مردم طبرستان روز مارمه نام دارد، در حالتی که میان خواب و رویاست، پسرکی سپیدپوش را می بیند. پسرک در این احوال وهم آلود به او کتابی می دهد و بعد از این دردی در گیجگاه "خیرالنساء" جا می گیرد. این درد در سر، به دستان او خاصیت شفابخشی می دهد و از آن به بعد "خیرالنساء" با ترکیبی از علم غیب و طب سنتی، بیماران مختلفی را مداوا می کند.اما عمر طولانی "خیرالنساء" او را به روزهایی می رساند که نوگرایی و منسوخ شدن آداب سنتی، سبب می شود تا "خیرالنساء" از طبابت منع شود. پسرکی که یک روز جلد تیماج به دست آمده بود، باز بر می گردد و این بار آن را با خود می برد. بردن همانا و پریدن درد از سر "خیرالنساء"همانا. درد اما درد دانش و درد زندگی بود و این چنین قصه ی "خیرالنساء" به سر آمد."قاسم هاشمی نژاد" موفق شده در این اثر فضایی رازگونه و مبهم بیافریند که حالت های عرفانی این زن حکیم، در آن به خوبی جلوه کند.

یادداشت‌های مرتبط به خیرالنساء

          تعریف یه خطی دوستم این کتاب رو جلوی چشمم آورد و توضیح داستان وهم‌آلودش باعث شد برای خوندنش مشتاق‌تر بشم. 

کتاب خیلی کوتاهه، حدود ۷۰ صفحه و تقریبا از اول تا آخرش تو همون توضیح داستان گفته شده!

کنار اومدن با نثر خاص کتاب برام سخت بود و حتی تو چند صفحهٔ اول به فکر رها کردنش افتادم.
مشکلم البته بیشتر ویرایشی بود، یعنی خیلی وقتها مجبور می‌شدم یه جمله رو دو بار بخونم و تو بار دوم بعد از فلان کلمه توی ذهنم ویرگول بذارم تا درست بشه! و یا بعضی کلمات که قاعدتاً باید از هم جدا می‌بودن چسبیده به هم نوشته شده بودن.
البته احتمال زیاد می‌دم که این مشکل خاص نسخهٔ الکترونیکی بوده باشه...

اگه از این موضوع سخت‌خوان بودن بگذریم نثر قشنگی داشت و اون فضای سبز و باطراوت شمال رو خوب درآورده بود.
کلا به عنوان یه شمالی بعضی از عبارات و اشاراتش برام آشنا بود ولی خیلی‌هاش نه! (مثلا من تا قبل از این چیزی از سنت مارمه نشنیده بودم...)

اون حالت وهم‌آلودش هم جالب بود و یه جورایی حالت رئالیسم جادویی داشت.

ولی با تمام این‌ها نتونستم اونقدرها با داستان ارتباط بگیرم و آخرش این سوال برام باقی موند که دقیقا هدف نویسنده از نوشتن این داستان چی بود؟ یعنی منِ خواننده قرار بود چه چیزی از این داستان دست‌گیرم بشه؟
        

14