شب‌گرد مجنون

شب‌گرد مجنون

@asra_j
عضویت

آبان 1402

51 دنبال شده

23 دنبال کننده

                روزی چشمانم را گشودم و پی‌بردم زاده شده‌ام؛
و چه حیف که بعضی، این زاده‌شدن را فقط یکبار در زندگی تجربه می‌کنند.
              

یادداشت‌ها

شب‌گرد مجنون

شب‌گرد مجنون

1404/6/30 - 05:56

        در نقطه‌ای بسیار دورافتاده در انبار حافظه‌ام، این تصویر و این عنوان را لمس می‌کردم؛ "جکیل".."آقای هاید.."!
و فکر می‌کنم اولین مواجه‌ی من با این کتاب  چقدر عجیب بود.
نمی‌دانم دقیقا چطور؛ شاید به واسطه‌ی فیلمی، شاید ویدیویی از آن؛ اما موضوع اصلی را(به رغم لو دادن‌های حرص‌دهنده‌ی مقدمه این کتاب و برخی دیگر کتاب‌ها) خوب به‌یاد داشتم.
و این مسئله بار دیگر به من ثابت‌ کرد که دانستن ماجرای یک کتاب یا فیلم، ابدا دلیل خوبی برای نخواندن یا ندیدن آن نیست_چرا که همواره اگر اثری واقعا ارزشمند باشد، صرف لو رفتن داستان، چیزی از آن ارزش نمی‌کاهد.(به همین دلیل هم لجبازی خواهم‌کرد و دکمه "یادداشت من داستان را فاش می‌کند" را نخواهم‌فشرد🌼)

اول اشاره کنم که داستان بسیار مرا به یاد شخصیت نینا در فیلم black swan انداخت؛ آن دوگانگی شخصیتیِ غالب و مغلوبی.
سپس با خواندن آن بخش از کتاب که به "دو نفر بودن" یک انسان اشاره می‌کرد(و حتی بیش از دو نفر)، باری دیگر به دیدار هاری هالر عزیزم در تماشاخانه جادو رفتم و به شدت با رمان گرگ بیابان خاطره‌بازی کردم.
و خالی از لطف نیست که اشاره‌کنم، مطرح‌کردن بحث خیر و شر و مکمل بودن این‌دو به روشنی آبراکساس را از میان صفحات دمیان، در مقابل دو چشمانم ظاهر‌ساخت.

سپس باید گفت فضاسازی و شخصیت‌سازی در این کتاب بسیار گیرا‌ست؛ حداقل برای من تصور تک به تک لحظاتی که آترسون و پول، در آن ساعت از شب و با آن شواهد و مدارکی که داشتند، نمی‌دانستند چه باید بکنند؛ و یک‌دم تصمیم به شکستنِ درِ مخفیگاه دکتر جکیلی که حالا ناگزیر، همان آقای هاید اهریمنی است گرفتند، باعث می‌شد لرزه‌‌ای خوشایند به جانم بیفتد!

مورد بعد اینکه احساس می‌کردم واقعا می‌توانم خودم را جای آترسون بگذارم با آن شخصیت جالب و دوستداشتنی‌اش که در عین قانون‌مداری‌اش، گویی می‌داند رفاقت به چه معناست؛ و ناگاه وکیلی بشوم و در چنین موقعیتی قرار بگیرم.
اگر بتوانم چنین چیزی را در آینده تجربه‌کنم حتما شادمان خواهم‌مرد🤲🚶

همچنین در جایی از قلبم خوشحال بودم از آن تیکه‌ی نسبتا سنگینی که به فیزیکالیست‌ها و تجربه‌گرایان عزیز انداخته‌شد.

درنهایت هم حس می‌کنم گاهی‌اوقات آقای هاید کوچک من‌ هم بازویم‌را نیشگون می‌گیرد یا گونه‌هایم را می‌جود(احتمالا وقتی که گل‌بیندازند رد دندان‌هایش‌را آنجا ببینید)؛ و احتمالا باید من نیز به دنبال معجون ناخالصی(درست از جنس بشریت) برای خود باشم؛ قبل از آن که خیلی دیر شود.

کتابی فوق‌العاده میخکوب کننده‌؛ با مسائل اخلاقی، فلسفی و روانشناختی؛ در قالب یک داستان که انسان‌را در همان وهم و واقعیت مورمور کننده‌اش معلق نگه‌می‌دارد.
انگار امشبم را ساخته‌بودند تا فقط همین رمان را بخوانم.

پ.ن: عکس فن‌آرتی از فیلم black swan
      

27

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.