امیررضا

امیررضا

@amirrezam

0 دنبال شده

12 دنبال کننده

            بچه مسلمون 🌙
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
امیررضا

امیررضا

2 روز پیش

        بسم‌الله الرحمن الرحیم

از خوبی های مجموعه قهرمان من اینه که با ۲۰ و خورده ای داستان کوتاه، یک شهید قهرمان رو بهتون معرفی میکنه، درس های آموزنده ای میده، داستانی زیبا رو نوش جانتون میکنه و در نهایت حس خوبی رو بهتون هدیه میده. شما با این ۴۸ صفحه که نیمی از اون تصاویر کتابه، میتونین یه گوشه از ذهنتون یک قهرمانِ عزیز رو با ظاهرش و رفتارش زنده کنین، اونم در کمترین زمان ممکن.

خوندن چند داستان از زندگی دکتر پروین ناصحی، مجموعه ای از احساسات رو در من زنده کرد. استقامت و تلاش بی وقفه در کسب علم ، محبت به حضرت معصومه، حالی خوش در مسجد جمکران، زندگی عاشقانه با محمدرضا و ...🍁

🥼خانمِ دکترِ داستانِ ما وقتی نوزاد بود به دلیل افتادن از دست یکی از بچه ها، یکی از پاهاش کوتاه تر میشه و همین باعث میشه هیچوقت مثل آدمهای دیگه نتونه راه بره. اما همین انگیزه ای میشه براش. لنگان لنگان پله های تحصیل رو بالا میره و تو دانشگاه تهران قبول میشه. ولی به همین بسنده نمیکنه. از محدودیت ها هراسی نداره و تبدیل میشه به اولین بانویِ جراح عمومی ایران.

📖شما قراره تو این جلد چیو بخونین؟
مسیری که ایشون طی کرده تا شده جراح عمومی، از خونوادش، احساساتش نسبت به شهر قم، اتفاقات اون زمان مثل تبعید امام و جنگ تحمیلی، آشنایی با رتبه اول کنکور یعنی ناهید که از بهترین دوستاش بوده، و حضور محمدرضایی که پروین رو دوست داشت و ...
      

0

امیررضا

امیررضا

1403/12/25

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خواهرزاده ام میگوید:
_کجای کتابی؟
میگویم: صفحات آخر
میگوید: چی یاد گرفتی ازش؟
کتاب را میبندم و به تصویر روی جلد نگاه میکنم. تصویر پیرمردی در حال دعا کردن است که در زمینه اش آسمان و هلال ماه به چشم میخورد. به یکباره تمام داستان های کتاب را به خاطر میاورم. به خواهرزاده ام که منتظر جواب است میگویم:
وقتی داستان های این مرد رو خوندم، تازه فهمیدم چقدر تو سطح پایینی قرار دارم. تازه فهمیدم انسانیت یعنی چی. تازه فهمیدم یه مسلمون واقعی چه جور آدمیه. و اینکه چقدر کارهای درستم کم و کارهای اشتباهم زیاده. با مقایسه کردن خودم با اون مرد فهميدم وضعیتم هیچ خوب نیست.
خواهرزاده ام چند ثانیه ای نگاهم میکند. نگاهش هیچ خوب نیست. گویی او هم به حالم تاسف میخورد. بعد پا میشود و میرود به اتاق. و من به مرد بارانی فکر میکنم.

لقب مرد بارانی به او داده اند. چون مانند باران پاک و زیباست و این زیبایی را مثل باران به همه میبخشد و فرقی بین کسی نمیگذارد.
کتاب مرد بارانی صد داستان کوتاه از زندگی معنوی آیت الله بهجت است. صد قطره باران که اگر هر کس یکی از این قطره ها به جانش بشیند میتواند پاک شود. خاصیت باران است دیگر. حال هر چقدر بیشتر از این باران برخوردار شوید، میتوانید خودتان هم یک مرد یا زن بارانی شوید. هر که قطره اش بیش بارانش بیشتر.

یک اتفاق بارها در این صد داستان تکرار شد. آن هم علم این مرد به حرف های نزده و پنهان در قلب های مردم بود. برای مثال بی هیچ دلیلی میرفت سمت مردی و از لباسش پولی درمی‌آورد و به آن مرد میداد. بعد ها مرد ناشناس می‌آمد و تعریف میکرد که به پولی نیاز داشته. بدون اینکه از کسی درخواست کمک کند، فقط با خدا و اهل بیت در میان می‌گذاشت و توسل میکرد. و از یک‌جایی آیت الله بهجت اورا پیدا میکرد و به دستش همان مقداری که نیاز داشت را می‌رساند.
یا کسی مشکلی داشت و وقتی نزد ایشان می‌آمد، قبل از اینکه مشکلش را بگوید، آقای بهجت راه حلش را میگفت!

نویسنده این صد داستان را از منابع مختلفی گرد آوری کرده. از کتاب هایی که درمورد زندگی آیت الله بهجت نوشته شده مانند العبد، تا مستند های تلوزیونی و رادیویی و مصاحبه با پسر ایشان، علی بهجت.
کتاب حدود ۸۰ صفحه است که یعنی میانگین هر داستان کمتر از یک صفحه است. داستان ها هم به هم مربوط نیستند و هر کدام جدا از دیگری اند. خوبی اش این است که هر زمان خواستید می‌توانید در زمان کمی یک یا چند داستان را بخوانید و ببینید بنده خدا بودن یعنی چه.

داستان شماره ۱۹ کتاب:
آقا بچه هارا دوست داشت. پیشش خیلی عزیز بودند. با آن ها شوخی میکرد. خیلی وقت ها آقا کنار یک بچه می‌نشست، انگشت اشاره و وسطی‌اش را به نشانه راه رفتنِ یک نفر، تکان تکان می‌داد و سمت بچه می‌برد. با خنده میگفت:«اومد. اومد.»  بچه خیلی کِیف میکرد. غش غش می‌خندید. اگر کسی آنجا بود و آقا را نمی‌شناخت، یک درصد هم فکر نمیکرد این پیرمردی که دارد این کارها را می‌کند، مرجع تقلیدِ شیعیانِ جهان است!
      

3

امیررضا

امیررضا

1403/12/16

        بسم الله الرحمن الرحیم 

تا حالا یه کتاب باهاتون حرف زده؟ یعنی خودش خودشو معرفی کنه.🌚

~ سلام، آیا مرا میشناسید؟ شک ندارم نام مرا زیاد شنیده اید.«من» کتابی هستم که سال ها پیش به همت یک دانشمند و شاعر پر تلاش به نام سید رضی گردآوری شدم. نامم نهج‌البلاغه و ...

📄این متنی که الان نوشتم از همین کتابه.
پس شما قراره با خوندن این کتاب حقایقی از نهج‌البلاغه رو از زبان خودش بشنوین. انگاری نهج‌البلاغه خودش یک آدمه و برامون حرف میزنه :)

از ابتدا تا انتهای کتاب، ما میشینیم جلوی این کتاب، و ایشون خودش رو به ما معرفی میکنه. اونم با زبان خودمونی. و همین باعث میشه تو یکی دو ساعتی که کتاب رو میخونین، از خوندنش لذت ببرین.

📑 اول از همه شروع میکنه به معرفی نویسنده خودش. سید رضی رو معرفی میکنه و اتفاقاتی هم که در قبل و بعد نوشتن نهج‌البلاغه افتاد رو به صورت داستانی و خوندنی تعریف میکنه.

📚بعد میره سراغ چیزهایی که درونش داره. که شامل خطبه ها، نامه ها و کلمات قصاره. میگه که چطوری نویسنده‌ این بخش هارو جمع آوری کرده و حقایق جالبی رو راجع بهشون میگه. و از هر کدوم از این بخش ها چند نمونه زیبا میاره. مثلا یک نمونه از بخش کلمات قصار که به دلم نشست: 
آن کس که به کار دینش بپردازد،
خدا کارِ دنیای او را درست می‌کند.

🗞بعد از شرح محتوای این اثر، کتاب بهمون چند تا از حقایق دیگه رو هم میگه:
۱_انتخاب نام.( نهج‌البلاغه یعنی راه روشنِ سخنِ سنجیده و رسا گفتن)
۲_گسترش و رواج نهج‌البلاغه 
۳_شرح های نهج‌البلاغه 
۴_ ترجمه نهج‌البلاغه 
۵_ جایگاه نهج‌البلاغه

🔍در آخر کتاب ۴۰ تا سوال قرار داده شده که میتونید خودتون رو بسنجین و ببینین چقدر از محتوای کتاب رو یادتونه.
      

1

        بسم‌الله الرحمن الرحیم

غرب با قهرمان های داستان هاش
و شرق با قهرمان های داستان هاش
در مقابل هم قرار میگیرند
تن تن و سوپر من و تارزان و ...
سندباد و علی بابا و رستم و ....
نبرد های مختلفی بین این قهرمان ها صورت میگیره و ما در این نبردها قدرت های هر کدوم از این قهرمان هارو شاهدیم.

خطر لو رفتن داستان: بعد ۱۵۰ صفحه از این نبردها، قهرمان های غربی دست از پا دراز تر مشرق زمین رو با شکست و خفت ترک میکنند. با اینحال بازم از نقشه های پلیدشون دست نمیکشند. وقتی در زمین میبینند حريف شرقی ها نیستند از آسمان این کارو میکنند‌. یعنی ماهواره. یعنی رسانه. جعبه های جادویی یا همون تلوزیون خودمون. اونجا شروع میکنن به ساختن ماجراهای خیالی که خودشون در اون ها قهرمانن و اسمی هم از قهرمان های شرقی نمیارند. و متاسفانه خیلی از بچه های جدیدی که به تماشای این جعبه میشینن، از قهرمانای سرزمین خودشون آگاهی ندارن و دل میبندن به افسانه ها و شخصیت های بزدلی که روزی از قهرمان های کشورشون شکست خورده بودن.

کتاب تن تن و سندباد نشون میده که قهرمان های سرزمین ما خیلی خیلی جذاب تر و واقعی تر و قهرمان تر از شخصیت هایی مثل سوپرمن و تن تن و کاپیتان هادوک و ... هستند

نقص زیاد داشت، جا داشت خیلی بهتر بشه. مثلا بعضی جاها خیلی منطق نداشت، که البته طبیعیه به خاطر همچین موضوعی.
و اینکه برای بزرگسال جذابیت نداره کلا. مختص نوجوان ها و سن های پایین‌تره.
      

0

        بسم‌الله الرحمن الرحیم 
#خاطرات_سفیر
#نیلوفر_شادمهری

خانم شادمهری برای مقطع دکترا به کشور فرانسه سفر میکنن و در سال اول تحصیل، اتفاقاتی که در اونجا رخ میده رو به صورت داستان های پراکنده در این کتاب جمع آوری میکنن.
تو کتاب خیلی از محیط فرانسه و دانشگاه نمیخونیم، چون بیشتر بخش کتاب مربوط به بحث های عقیدتی بین دانشجوهاست که یه سرش خانم شادمهریه. ایشون بهشون حس سفیر بودن دست میده. به دلیل شبهات و نا آگاهی هایی که دیگران دارن و خانم سفیر هم موظف میدونن خودشون رو که این شبهات و برطرف کنن. شبهاتی پیرامون اسلام، شیعه و ایران.
کتاب از لحاظ ادبی قوی نیست. یک متن روون داره که شبیه وبلاگ خوانیه. البته خود نویسنده هم تو مقدمه این نکته رو میگه این کتاب اول به صورت خاطرات درج شده در وبلاگشون بوده.
اتفاقات این کتاب برای زمانیه که بوش رئیس‌جمهور آمریکا بوده. شخصیت اصلی داستان که خانم سفیر باشن، در کنار دانشجویان دیگه کلی اتفاق رو تجربه میکنن که اینجا اومده. بحث های مختلف، پیدا کردن دوست های زیاد، و رفاقت و ...
روایت داستان به شدت صمیمی و شما به راحتی این صمیمیت رو حس میکنید موقع خوندن کتاب.
      

1

امیررضا

امیررضا

1403/10/30

        بسم‌الله الرحمن الرحیم 

مهدیار نوجوانی سیزده ساله است. روزی نامه ای توسط پستچی به او داده میشود. نامه ای 
از طرف فرمانده. قرار بر این است که ده روز بین مهدیار و فرمانده نامه نگاری انجام 
شود. در نامه های فرمانده به مهدیار، وظایفی مشخص شده که مهدیار باید آنهارا انجام داده 
و با نوشتن گزارش، نامه اش را به فرمانده از طریق اداره پست تحویل بدهد. 
ما مهدیار را در این ده روز دنبال میکنیم و در صفحات آخر همه چیز را در مورد نامه ها 
و پستچی و فرمانده که ناشناس هستند میفهمیم. 
خانم مسعودی با استفاده از شخصیت مهدیار، تو این کتاب تالش کرده که یک سرباز واقعی 
امام زمان رو به نوجوونا بشناسونه. مهدیار از روز اول تا آخر، مسائل مهمی رو یاد 
میگیره. دیدش بزرگتر میشه، و معیار هایی که اون رو به عنوان سرباز امام زمان معرفی 
میکنه تا خدا ازش خشنود بشه رو در خودش پیاده میکنه. از آگاهی نسبت به اطرافیانی که 
وضع مالی خوبی ندارن، دنبال کردن اخبار داخلی و خارجی، منظم بودن و کلی صفات و 
آگاهی هایی که باعث رشد یک نوجوون میشه رو در این کتاب میتونین بخونین. تا شما هم 
خودتون رو بسنجین که چقدر یاری هستین برای مهدی.
      

0

امیررضا

امیررضا

1403/10/28

        بسم‌الله الرحمن الرحیم 
#برای_ظهورش_معتکف_شویم
#حسن_محمودی

من از ۲۸ سال پیش تا به حال این کتاب هارو جمع کردم ...
دکتر رزاق پور که سخنانش تمام میشود میروم سمت کتاب ها. یک بررسی کلی انجام میدهم.با خود میگویم بعد این همه سال آمدن به اعتکاف یک کتاب هم با این موضوع نخواندم.

کتاب برای ظهورش معتکف شویم را بر میدارم.میروم گوشه ای و شروع میکنم‌. یک ساعتی خواندنش وقت میگیرد.
کتاب برای من که چند سال معتکف بودم و با احکام و حال و هوای اعتکاف آشنایی داشتم چیز جدیدی نداشت. تنها تلنگری که به من زد، عنوان کتاب بود. برای ظهورش معتکف شویم.

برای ظهورش معتکف شویم، داستان بلندی ۷۰ صفحه ای‌ست.
نوجوانی با گوش دادن اتفاقی سخنرانی حاج آقایی در شبکه یک که اعتکاف را وصل میکند به امام زمان، تصمیم میگیرد معتکف شود و تجربه ای معنوی و خاص در این سه روز کسب کند و حاجتش هم ظهور است.

کتاب، داستانی آموزشی و تعلیمی‌‌ست.
نویسنده به وسیله داستان، احکام و آداب اعتکاف و شرایط آن را به همراه آیه هایی مهدوی و ... به مخاطب ارائه میدهد.
داستان ساده و بی هیچ گونه فرازو نشیبی‌ست. انگار نویسنده یک شخص عادی بوده و گفته چون داستانی راجع به اعتکاف نداشتیم پس بیایم و یک داستانی بنویسم. خبری از فرم قوی و قدرت نویسندگی نیست.

اگر با اعتکاف آشنایی دارید نیازی به خواندن این کتاب نیست.چون داستان هم چیز خاصی ندارد. فقط همین را بدانید که نیت اعتکاف نزدیکی به خدا باشد و حاجت ظهور امام زمان.

اگر بار اولتان است که معتکف میشوید و نوجوانید و دوست دارید احکامو شرایط اعتکاف را از طریق داستان بخوانید، خواندنش برای یکبار جایز است.
      

0

امیررضا

امیررضا

1403/10/22

        بسم‌الله الرحمن الرحیم
#خیرالنسا 
#قاسم_هاشمی_نژاد

خیرالنسا را هفته پیش به اتمام رسوندم. با اینحال چیزی ننوشتم از کتاب تا الان. یک به دلیل حالم. و دو اینکه میخواستم گفت و گوی علی اکبر شیروانی با قاسم هاشمی نژاد رو در باره خیرالنسا بخونم. کتابِ راه ننوشته گفت و گوهای این دو شخص راجع به کتاب های قاسم هاشمی نژاده. پیشنهاد میکنم شما هم بعد خوندن خیرالنسا به سراغ بخش خیرالنسا از کتاب راه ننوشته برید.

~ و اما خیرالنسا
خیرالنسا نه یک داستان کوتاهه، نه یک رمان. یک داستان بلند با ۶۰ صفحه‌ست که نثر نویسنده در اون میدرخشه. و ما ادراک نثرِ قاسم خان؟
زبان اثر هیچ سابقه‌ئی نداره. طعم کهنگی داره. و کاملا مناسبِ یک داستان عارفانه از حکیمه ای به نامِ خیرالنسا‌ست.
اینکه چرا نویسنده سراغِ همچین شخصیتی رفته در آخر داستان مشخص میشه. 

~ دنبال اینکه یک داستان عارفانه ای بخونید و نکته هایی یاد بگیرید و خلاصه یک اثر آموزشی و تعلیمی رو تجربه کنید نباشید. از دلایل خوندن خیرالنسا همین بس که نثر این اثر رو جای دیگری نمیتونین پیدا کنید. ک همینه که خیرالنسا رو با ارزش میکنه. نه فقط زندگی یک عارف.
در این اثر شاهد زندگی یک حکیمه که با علمی خدایی تونست زندگی انسان های زیادی رو نجات بده و درمانشون کنه هستیم.

☕️خیرالنسا را جرعه جرعه بنوشید. به آهستگی. شرابی‌ست که باید آرام به جان بنشیند.
      

25

امیررضا

امیررضا

1403/10/22

        بسم‌الله الرحمن الرحیم 
#عارفانه

... من دیدم یک جوان در حال سجده است، اما نه روی زمین! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!
جلو رفتم و دیدم احمد آقا مشغول نماز است. نمازش که تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...

این سخن از حضرت آقای حق شناس نقل شده که بعد از رفتن به مسجد در نیمه شب چنین صحنه‌ای مشاهده کرده.

احمد نیری، شهید ۱۹ ساله ای است که از این دست احوالات که برای خیلی هایمان دست نیافتنی و غیرممکن به نظر می آید دارد.
او در یادداشت هایش دارد که : روز چهارشنبه میخواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه‌ چشمم به حضرت (ع) افتاد. 
او با حضرت ملاقات میکرد. جوانی کم سن اما عجیب.

جایی به دوستش که با اصرار دلیل رشد معنوی اش را پرسیده بود گفت: روزی برای گرفتن آب به سمت رودخانه رفتم. آنجا دختران جوانی در حال شنا کردن بودند. بدنم لرزید و رو برگرداندم. من میتوانستم گناه کنم اما از این کار به خاطر خدا گذشتم و از شیطان به خدا پناه بردم و درخواست کمک کردم. رفتم و از جایی دیگر آب برداشتم و همینطور که مشغول بودم از چشمانم اشک جاری شد. و یا الله و یا الله میگفتم. ناگهان صدایی شنیدم. از کوه و سنگ و ... از همه صدا می‌آمد. همه میگفتند: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ / پاک و منزه است خداوند و پروردگار فرشتگان و روح القدس

کتابِ عارفانه گوشه هایی از زندگی شهید احمد علی نیری را روایت میکند که خواندنش مانند بوییدن گلی‌ست که از آسمان به زمین افتاده و شما در عین مست شدن از این بو، حسرت آسمان رفتن را میخورید و بیزاری از زمین را میجویید.
      

1

امیررضا

امیررضا

1403/10/15

        بسم الله الرحمن الرحیم 

... پس يزدگرد به‌سوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت...

 سطر بالا را تاریخ می‌گوید. بهرام بیضائی هم شروع میکند به کار:
آسیابی نیمه تاریک. جسدی روی زمین افتاده. بالای سرش موبد در حال زمزمه. آسیابان ایستاده بی حرکت با چهره ای وحشت زده. و زن او که بر میخیزد و دخترش که جیغ میکشد.

این صحنه آغازین است. مجلس شاه کشی است. شاه بی جان است و سردار میگوید آسیابان باید کشته شود.
 موبد(فرد روحانی در آیین زرتشت) که در حال زمزمه برای روح پادشاه است تا آرام گیرد و سرکرده ای که به سرباز میگوید تا دار را آماده کند هم با رای سردار موافقند.
سردار میگوید: تو کشته خواهی شد، بی درنگ! اما نه به این آسانی؛ تو به دار آویخته می‌شوی_ هفت بندت جدا، استخوانت کوبیده، و کالبدت در آتش! همسرت به تنور افکنده می‌شود؛ و دخترت را پوست از کاه پر خواهد شد...

این ها فقط دو صفحه اول نمایشنامه است. بهرام بیضائی ۶۰ صفحه مینویسد. قوی و با شکوه. خلاق است و همین خلاقیت است که لذت خواندن را دو چندان میکند. کتاب ادبیات کهن است و هم ادبیات امروزی. گویی ترکیب شده.

 در صفحات مرگ یزدگرد به دنبال تاریخ نباشید. درست است که نویسنده از تاریخ استفاده کرده اما هدف انتقال تاریخ نیست. بلکه هدف خلق اثری ادبی است که بیضائی هم خوب بلد است.
      

22

        بسم الله الرحمن الرحیم 
 
میخوام یه داستان بگم براتون، خوب گوش کنید.
یه نوجوون رو تصور کنید. این نوجوون خودش و پادشاه عالم میدونه. پدر و مادرش رو خادم خودش میدونه. خیلی بی نظمه. بی ادب هم هست و همه از دستش خستن. تذکر و تنبیه روش جواب نیست. باز هم کار خودشو میکنه و جریمه هارو دور میزنه. تو خونه آثار فجایعش به خوبی نمایان.
شما اگر جای مادر و پدر اون بودین چه میکردین؟
میگِل داستان ما یه همچین پسری بوده. مادرش روزی صبرش سر میاد و با نوشتن یک نامه به پسرش میفهمونه که قراره تا یک ماه بعد اخراج بشه. میگِل خیلی موضوع و جدی نمیگیره اما میبینه رفتار مادر کاملا جدی و هر چقدر روز ها میگذره و مهلت یک ماه کمتر میشه رفتار مادر تغییری نمیکنه. روز موعود فرا میرسه و بوی اخراج به مشام.

تقریبا یک سوم اول کتاب تا همین روز اخراج رو روایت میکنه و باقی داستان اتفاقات بعد از اخراج رو.

میگِل نمادی از نوجوون هایی است که حرف تو کلشون نمیره و شاید خیلی از ما یه میگل درونی داشته باشیم و شبیهش بشیم. منزجر کنندست. حس خیلی بدی میده. درسته؟ میگِل فکر نمیکرد انقدر حس بدی میده به دیگران تا اینکه با نامه اخراج روبرو شد و از خواب غفلت بیدار. نمیتونم بگم از کار مادر لذت نبردم‌، بردم واقعا. اما نمیدونم کار درستی بود یا نه‌. یه جورایی امن بودن رو از بچه میگیره‌. هر چند ادبش میکنه. باید کتابای تربیت کودک بخونم و کمی روش فکر کنم. فعلا نمیتونم بگم کار مادر و پدر که اخراج بچشون بود کار درستی بوده یا نه؟ هر چند که دلمان خنک شد
شما فکر میکنین کار درستی بود؟
نیازی به خوندن کتاب هم نیست. مطمئنا میگِل هست دور و اطرافتون و با این داستان آشنایید (=
      

0

        بسم الله الرحمن الرحیم 

نامش ایوانف است. میخائیل ایوانف. سن و سالی از او گذشته. سن و سالی که در کلیسا و به عنوان کشیش در این سال ها طی کرده است. در مسکو خانه دارد. اصالتش برای همین کشور است اما بیشتر زندگیش را در بیروت گذرانده و به همین خاطر به زبان عربی مسلط است. مردی معتقد و پرهیزگار که نامش به نیکی در بیروت و مسکو بر زبان آورده میشود.

ابراهیم حسن بیگی تو ۱۳۵ صفحه رمان نوشته. داستانی که نام امیرالمؤمنین علی (ع) در اون میدرخشه. روزی یک مرد تاجیک یک کتاب قدیمی رو به دست کشیش میرسونه که بخشی از اون دست نوشته های عمرو عاص برای قبل از جنگ صفین و ...
این ها مهم نیست. چیزی که مهمه اینه که کشیش ایوانف با شخصیت امیرالمؤمنین آشنا میشه در اونجا و آروم آروم جذب حضرت میشه و ادامه ماجرا.
نویسنده از کتاب نهج‌البلاغه و امام علی صدای  عدالت انسانی از جرج جرداق و ۸ منبع دیگه استفاده کرده و با این اسناد و تخیل خودش این اثر رو خلق کرده تا مولا رو به مخاطب بشناسونه.

داستان تعلیق کافی رو داره و میتونه خواننده رو تا انتها ببره بدون خستگی.
قلم نویسنده اما خیلی معمولی بود. موقع خوندن انگار داشتیم یک نثر از یک داستان خیلی معمولی رو میخوندیم. من با آقای حسن بیگی آشنایی نداشتم و نمیدونم باقی آثارشون هم همینطوره یا نه. خود داستان هم پیچش خاصی نداشت و قوی نبود. معمولی بود. در واقع محتوا خوب بود اما فرم، آمممممم.
 چیزی که داستان رو نگه داشته و جذاب کرده بود وجود شخصیت امام علی بود.
 اگر از قبل با امیرالمؤمنین آشنایی کافی دارین و نهج‌البلاغه رو خوندین و با تاریخ و حکایت های زندگی امام علی هم کم و بیش آشنایی دارین، چیز خاصی براتون نداره این اثر. در غیر این صورت (که متاسفانه خیلی هامون همینیم چون نخوندیم نهج‌البلاغه رو) میتونین داستان رو بخونین و از ضعفاش که گذشتید، از کلام و شخصیت مولا که در کتاب هست لذت ببرید و حسرت بخورید برای نخوندن نهج‌البلاغه و شناخت کمتون از امام مسلمین.
      

2

        بسم الله الرحمن الرحیم 

روح نماز از جمله کتاب هایی بود که بارها بهم تلنگر زد. باعث شد ساعت ها فکر کنم. باعث شد مطالب مهمش رو با دوستا و خونواده و اعضای لیگ کتابمون درمیون بزارم.
تو این یک ماه که باهاش گذروندم، کاری کرد که به خودم و اعمالم بیشتر فکر کنم و محاسبه بیشتری انجام بدم. و از همه مهم تر، باعث شد بیشتر عاشق بشم.

شیخ محمد حسن وکیلی روح نماز رو بر اساس آداب الصلاة مرحوم روح الله خمینی نوشتن. تو هر فصل هم جملات خود کتاب آداب الصلاة و قلم نافذ امام رو آوردن که از بخش های تاثیر گذار کتاب به حساب میاد.
روح نماز از آداب قلبی و وظایف باطنی نماز میگه. البته به نماز محدود نمیشه و به تمام عبادات و مناسک میتونه مربوط باشه.

از اسرار و آداب نماز، هیج بودن انسان و عدم استقلالش در برابر خدا،  در بیان خشوع، نشاط، حضور قلب و ... چیز های مهم دیگه که حول محور نماز میچرخه تو این کتاب هست.

روح نماز رو اگر که میخواید نمازی با قلب آروم تر و حالی خوب تر و دلی خاشع تر و قلبی حاضر تر و مخلص کلام، نمازی درست و حسابی تر بخونید، انتخاب خوبیه. روح نماز رو بخونین و بهش عمل کنین تا شاید رستگار بشید. :)
      

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.