بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خمره

خمره

خمره

4.3
165 نفر |
59 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

283

خواهم خواند

27

خمره شیر نداشت . لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن . بچه ها لیوان را پایین می فرستادند ، پر آب که می شد ، بالا می کشیدند و می خوردند ، مثل چاه و سطل . بچه هایی که قدشان بلندتر بود ، برای بچه های کوچولو و کوتاه قد لیوان را آب می کردند . زنگ های تفریح دور خمره غوغایی بود . بچه ها از سروکول هم بالا می رفتند . جیغ و داد می زدند و می خندیدند و لیوان را از دست هم می قاپیدند ... درباره این کتاب بیشتر بخوانید

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خمره

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

22 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به خمره

پست‌های مرتبط به خمره

یادداشت‌های مرتبط به خمره

            داستان آن خمره برای من داستان خاصی داره. عزیز بودنش برای من از جهت دیگه ایه.
یادش بخیر... زنعمویی داشتم که سال ۹۳ فوت کرد. خودش بچه نداشت و عمو هم سال ۷۳ فوت کرده بود. برای همه فامیل مادری کرده بود و توی یک تک اتاق زندگی میکرد. گاهی میرفتیم بهش سر میزدیم و اینقد دوست داشتنی و مهربون بود که نمیدونم آیا تا به حال آدمی به این مهربونی وجود داشته یا نه... قطعا وجود داشته اما من ندیدم.
یادش بخیر... حرف ها رو اشتباهی میزد و گوشهاش هم سنگین بود ولی عجب دستپختی داشت. 
یکی از روزهای گرم تابستون که بهش سر زده بودیم... بعد از ناهار که همه در حال چرت زدن بودن و منم تو سن ۱۲ یا ۱۳ سالگی خوابم نمیبرد و به شدت هم حوصله م سر رفته بود ، شروع کردم توی خونه راه رفتن. ( خونه زنعمو به این شکل بود که طبقه دوم یه خونه قدیمی بود که سه تا اتاق داشت و یه اتاق که آشپزخونه بود و یه هال. زنعمو تنها تو یه اتاق زندگی میکرد. صاحبخونه ش هم توی یه اتاق دیگه که از قضا اونم یه پیرزن تنها بود و یه اتاق هم درش همیشه بسته بود ). 
توی همون راه رفتن متوجه شدم که در اتاقی که همیشه بسته بود ، اینبار باز بود...واردش شدم و کلی اثاث قدیمی اونجا بود... حس فضولیم گل کرد و یه نگاهی به وسائل انداختم که یک مرتبه چشمم به یه کتابچه کوچیک بدون جلد خورد. 
داستان یک خمره...
کم ورق بود ... منم زیاد اهل کتاب خوندن نبودم چون بچه بودم اما کنجکاو شدم که این کتاب رو بردارم و بخونم... اومدم توی همون هال نشستم و شروع کردم به خوندن... داستان یک روستا بود که یک مدرسه داشت و اون مدرسه یک خمره .
توی اون خمره پر از آب میکردن و بچه ها ازش آب میخوردن ولی خمره شکسته بود. کل داستان درباره این بود که اون مدرسه و اهالی روستا میخواستن برای مدرسه یه خمره جدید بخرن.
یادمه خیلی برام جذاب بود و منو توی همون سن برد به اون روستا...
قبل از پیدا کردن کتاب همش میگفتم کاش زودتر بقیه بیدار شن چون حوصله م سر رفته بود ، اما بعد در حال خوندن کتاب ، از خدا میخواستم که خواب بقیه طولانی تر شه که من بتونم کتاب رو بخونم و بذارمش سر جاش...
بلاخره کتاب تموم شد و بردم گذاشتم سر جاش و بقیه هم بیدار شدن و کسی نفهمید که من چیکار کردم اما داستان یک خمره همیشه باهام موند ...
داستان اون خونه ، زنعمو و یک خمره...
روح زنعمو شاد...
          
            خمره کتابی است برای نوجوان و می تواند الگوی و معیاری در قله باشد پیش روی نويسندگان نوجوان. 
هوشنگ مرادی کرمانی نوجوان را بهتر از خودش می شناسد! وقتی برای نوجوان قلم می زند منطق بزرگسال خودش را کنار می زند و به مشکلات از دریچه نگاه نوجوان با همان تجربیات و جهان بینی محدود نگاه می کند.اینطور است که نوجوان های داستانهایش باور کردنی می شوند، صداقت و زلالی آنها قابل لمس می شود.
او در داستان گرفتار شعار نمی شود.تصویر می دهد.دیالوگ های طولانی و یا گفتگوهای درونی مفصل ندارد.با این حال آنقدر خوب اعمال شخصیتها را نشان می‌دهد که مخاطب گوهر وجودی و درون آنها رامی بیند.
روستای مرادی کرمانی روستایی پر از نور و امید است.از مشکلات می گوید از نا مرادی ها و دل شکستن ها ولی راه اصلاح را نمی بندد و خواندن داستانش حال مخاطب را خوب می کند.
رگه های ظریف طنز در داستان جدی او ،هنرمندانه گنجانده شده است.مثلا جایی که یک کودک روبروی قفس مرغ نشسته و به او زل زده تا تخم بگذارد و مرغ معذب شده است،یکی از بهترین نمونه های طنز کتاب است.
قابل توصیه به نوجوانان از ۹ سال تا بزرگسال
          
            ‌
‌
‌جنس نُقل‌های قدیمی‌ یک جور خاصی بود. مثل این شکلات‌های پُر زرق و برق امروزی نبود که کلی وقت چشمت دنبالش هست اما تا بیایی بفهمی چه مزه‌ای دارد تمام شده و رفته. نُقل‌های پدربزرگ و مادربزرگ را که می‌گذاشتی گوشه لپت، شیرینی‌اش آهسته و با آرامش راه می‌گرفت در وجودت. عجله نداشت که زود تمام شود. آرام و باطمانینه از رگ‌ها عبور می‌کرد و خودش را می‌رساند به عمق وجودت. به جایی دور، در لایه‌های پیچ در پیچ مغزت. جایی که بعد از سالها هم هر وقت اراده کنی بتوانی دوباره آن را بیرون بیاوری و مزمزه‌اش کنی.
‌
‌
خمره، از همان نُقل‌های شیرین و درشت پدربزرگ بود. هوشنگ مرادی کرمانی، مثل یک پدربزرگ مهربان، شیرینی داستانش را می‌نشاند در عمق وجودت. داستان خمره، بسیار روان، ساده و در عین حال جذاب پیش می‌رود. در طول داستان بالا و پایین‌های منطقی، کشمکش‌های جذاب و چینش قشنگ روایت‌ها را پشت سر هم می‌بینیم. قصه در یک روستا شکل می‌گیرد. شخصیت اصلی، آقای صمدی، مدیر و تنها معلم مدرسه روستاست و محور اصلی قصه، یک خمره است. خمره‌ای برای آب خوردن بچه‌های مدرسه. خمره‌ای که همه داستان به شکل هنرمندانه‌ای حول و حوش آن شکل می‌گیرد.

‌
داستان خمره، مثل یک فیلم روان و قشنگ به راحتی مخاطب را تا انتها به دنبال خود می‌برد. از برجستگی‌های کتاب، همراه کردن مخاطب در رده‌های سنی مختلف است. هوشنگ مرادی کرمانی با قصه‌گویی شیرین و دلچسبش، کودک، نوجوان، جوان، بزرگسال و حتی سالمند را پای کتابش می‌نشاند. داستان به راحتی احساسات مخاطب را درگیر می‌کند. در جایی بی‌اختیار بغض را در گلویت می‌نشاند و در جایی خنده را مهمانت می‌کند. در قسمت‌هایی از کتاب، ریتم قصه تند می‌شود. همان جایی که اتفاقات، پشت سر هم شروع و بلافاصله تمام می‌شوند. جاهایی که دوست داری لذت خواندن قصه را آرام‌تر بچشی اما اتفاقات از دستت لیز می‌خورند و می‌روند. در مجموع، نوشیدن قصه زیبا و زلال خمره را به همه پیشنهاد می‌کنم.‌
‌
‌

          
            کتاب خمره، ما را به زمانی می‌برد که احتمالا آدم‌های دهه چهل و پنجاه شمسی، چیزهایی از آن به خاطر داشته باشند. زمانی که آب لوله‌کشی حتی در خیلی از شهر‌ها هم نبود، چه برسد به روستاهای کوچک و دور افتاده‌ای که داستان هوشنگ مرادی کرمانی آنجا رخ می‌دهد. زمان داستان دقیقا مشخص نیست، اما قطعا قبل از انقلاب اسلامی است، در روستایی دورافتاده با مدرسه‌ای پنج کلاسه که فقط دو دانش آموز دختر دارد رخ می‌دهد. قصه از جایی شروع می‌شود که خمره‌ی مدرسه که در حیاط، زیر درخت نشسته و طناب دور گردنش او را به درخت بسته ترک می‌خورد و آقای صمدی، مدیر و معلم و تقریبا همه کاره‌ی مدرسه را به دردسر می‌اندازد. پیدا کردن خمره‌ی نو در آن روستا غیرممکن است و آوردنش از جایی دیگر بسیار دشوار، فارغ از مسئله‌ی هزینه‌ی آن. چالش‌های صمدی برای آب خوردن بچه‌ها که مثل سنتی اجباری در هر زنگ تفریح باید اجرا شود شروع می‌شود. 
اگرچه داستان در زمان و مکانی که برای ما دور و غریب است رخ می‌دهد اما، برخورد آدم‌ها برای ما غیرقابل باور نیست. انسان‌ها در طول تاریخ و در هر جای دنیا که باشند چندان تفاوتی با هم ندارد. افراد روستای داستان مرادی کرمانی هم مردمانی شبیه ما هستند، ساده، خوش قلب اما پر از خطاهای انسانی. 
زبان هوشنگ مرادی کرمانی، زبانی ساده است، روایت خطی داستان، در کنار این زبان ساده و شیرین، داستان را چنان همه‌خوان کرده که این کتاب به زبان‌های مختلف نیز ترجمه شده. در واقع این هنر نویسنده است که چُنان زبان روان و ساده‌ای دارد که از کودکی که چند کلاس درس خوانده تا فردی مسن، می‌توانند کتابش را بخوانند و برای همه خواننده‌ها نیز حرفی گفتنی دارد و حرفش را بدون شعار گل درشت و جملات و بدون این که برای این جذب نیازی به روش‌های عجیب و پیچیده یا ادبیاتی با واژه‌هایی نامانوس و عباراتی شعرگونه داشته باشد.
کتاب خمره داستانی روان و خوش‌خوان استدکه اگر فرصت داشته باشید به راحتی در یک نشست می‌توانید بخوانید و با آقای صمدی در حل مشکل خمره همراه شوید.
          
            اگر ماشین زمان من را به سال‌هایی ببرد که در آن‌ مادرها، پدرها و نوه‌ها دور کرسی جمع می‌شدند و لحاف را تا زیر گلو بالا می‌کشیدند؛ حتماً آرزو می‌کردم پدربزرگی مثل هوشنگ مرادی کرمانی داشتم و او هر شب بعد از دادن مُشتی کشمش، فصلی از خمره را برایمان می‌خواند و ما هر شب اصرار می‌کردیم که باز هم ادامه دهد و او سینه‌اش خس‌خس کند و بگوید: «بسه دیگه. نماز صبحتون قضا می‌شه »
تعادل اولیه زندگی دانش‌آموزان یک مدرسه محروم روستایی با شکستن خمره از بین می‌رود و اتفاقات زیادی می‌افتد تا در نهایت به تعادل ثانویه برسند؛ تعادلی که تحول همه اهالی روستا را در دل دارد.
خمره و شخصیت‌هایش من را یاد صحبت‌های  همینگوی در کتاب از روی دست رمان‌نویس می‌اندازد. همینگوی می‌گوید: «یک نویسنده باید براساس اصولی که کوهِ یخِ شناور در دریا، به ما می‌آموزد بنویسد. فقط یک هشتم از هر قسمتِ کوه یخ روی آب دیده می‌شود. شما می‌توانید هر آنچه را که می‌دانید از داستانِ خود حذف کنید و این قدرت و استحکام کوه یخ شما را زیادتر می‌کند.» شخصیت‌هایی که در خمره می‌آیند و می‌روند، همچون کوه یخ مستحکم‌اند.گاهی فقط با یک دیالوگ و گاه با چند کنش و واکنش ساده و کوتاه به ما شناسانده می‌شوند؛ ولی چنان آشنا و نزدیک‌اند که حتی مدت‌ها بعد از خواندن کتاب نیز یادمان می‌مانند. راز این ماندگاری شخصیت‌ها نیز علاوه‌بر چیره‌دستی نویسنده چیزی نیست جز تجربه زیسته غنی‌اش.

#حلقه_کتاب‌خوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#کتاب_خمره
          
            #یادداشت 
#خمره
خمره یک کتاب نوجوان از آقای مرادی کرمانی است همان کسی که با قصه های مجید میشناسیمش.
یک کتاب ساده و روان با یک موضوع ساده. داستان  یک روستای دور افتاده را روایت میکند.
این روستا یک مدرسه دارد که مدیرش، آقای صمدی معلم هر پنج پایه آن نیز هست. مدرسه خمره ای دارد که بچه ها از آن آب میخورند و قصه از آنجایی شروع میشود که خمره مدرسه میشکند. برای تعمیر و بعد تهیه خمره جدید اتفاقات مختلفی می افتد که مرادی کرمانی در 150 صفحه ماجرای آن را روایت میکند. کتابهای نوجوان ویژگی خاصی دارد که باعث شده من سعی کنم در بین موازی خوانی هایم، کتابی از این جنس هم داشته باشم. چالشهای قصه تلخ نیست و مشکلات زود حل میشود و با پایانی قابل قبول تمام میشود. 
گاهی داستان قابل پیش بینی است اما باز هم کلمات زیبا و روایت خوب آن را ملال آور نمیکند و با نویسنده همراه می شویم تا مشکل را حل کنیم.
از آنجا که کتاب در محیط مدرسه اتفاق می افتد مرا با خود به سالهای درس خواندنم برد و با اتفاقات خوب و بدش لبخند را بر لبانم نشاند. کتاب را صوتی با صدای آقای کرمی گوش دادم و دختر نوجوانم نیز از خواندن کتاب لذت برد و در مدرسه به دوستانش معرفی کرد.
آبان 1402
          
            داستان کتاب خمره توی یه روستا اتفاق می‌افته؛ جایی که یه خمره، مثل یه منبع آب شُرب برای مدرسهٔ روستا به‌شمار می‌آد و با خراب شدن خمره، مدیر مدرسه به تکاپو می‌افته تا یه خمرهٔ نو برای مدرسه تهیه کنه؛ ولی ماجرا به‌سادگی و راحت پیش نمی‌ره. شاید الآن این‌طور احساس بشه که با یه ماجرای خیلی ساده و حوصله‌سربر طرف هستیم؛ ولی به‌نظرم نویسنده توی پردازش و خلق یه تجربهٔ شیرین، خوب تلاش کرده و تونسته پیچش‌های خاصّی توی این ماجرای به ظاهر ساده، وارد کنه.
کتاب خمره توی نگاه من یه قصه با حال و هوای نوجوونه؛ ولی حتی اگه کتاب رو رسماً قصه یا داستان کودک و نوجوان بدونیم، لابه‌لای ماجراهای کتاب، پیام‌هایی وجود داره که برای مخاطب بزرگسال هم مفیده.
اولین کتابیه که از آقای هوشنگ مرادی کرمانی می‌خونم و مشتاق شدم به خوندن بقیهٔ کتاب‌هاشون؛ قلم نویسنده به‌شدّت روون و صمیمی و خالی از پیچیدگیه.
#حلقه_کتاب‌خوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#کتاب_خمره