شمیم

شمیم

@87_bibliophilia
عضویت

تیر 1404

14 دنبال شده

30 دنبال کننده

                وقتی کتاب می‌خوانم، زمان متوقف می‌شود. دغدغه‌ها رنگ می‌بازند و آرامشی عمیق وجودم را فرا می‌گیرد...💚🌱📚

دخترِ جستجوگرِ جهان‌های نهان که گویی تکه‌ای از وجودش را در هر داستان جا می‌گذارد:)✨
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
شمیم

شمیم

6 روز پیش

        با خوندن این کتاب فهمیدم عشق در یک نگاه وجود داره...

امروز که اولین روز پاییز هست تصمیم گرفتم در مورد کتاب «دختر پرتقالی» بنویسم. این کتاب رو چند سال پیش خوندم و امروز قرار شد در موردش یادداشت بنویسم چون حس میکنم این کتاب با حال و هوای پاییز تناسب داره شاید به خاطر پرتقال هاست😁

این کتاب نوشته «یوستین گوردر» نویسنده کتاب دنیای سوفی هست، من دنیای سوفی رو نخوندم اما تعریفش رو زیاد شنیدم ولی چون زیاد به ژانر فلسفی علاقه ندارم نرفتم سراغش؛ فکر می‌کردم این کتاب هم فلسفی باشه، البته که بود اما درون مایه اصلی داستان در مورد عشق یک پسر جوان به  دختری است که او را اولین بار در یک تراموا (قطار برقی) دیده است در حالی که یک پاکت پر از پرتقال داشته...
حالا بعد از سالها که از مرگ مرد می گذرد، پسر نوجوانش نامه ای پیدا می کند که از سمت پدرش است، نامه ای که داستان عاشقانه پدرش و دختر پرتقالی در آن روایت شده است...

از ایده پیدا شدن نامه اونم بعد از سالها خوشم اومد، به نظرم جالب بود، انگار فردی که سالها پیش از دستش دادی حالا روبه‌روت نشسته و داره داستان زندگیش رو برات تعریف می‌کنه.

کتاب با آخرین حرف های پسر نوجوان خطاب به پدرش و خوانندگان کتاب به پایان رسید و واقعاً پایان خوب و تامل برانگیزی داشت؛ پایانی که درس زندگی در اون نهفته بود.

 به نظرم اینکه رازهای داستان به مرور کشف می‌شد و در انتها همه حقایق برملا شد، نقطه عطف داستان بود. 

« دختر پرتقالی» داستان عاشقانه و لطیفی داشت؛ هر دفعه که پسر، دختر پرتقالی رو ملاقات می کرد کنجکاو می‌شدم انتهای ماجراشون چی میشه؟ آیا به هم می‌رسن یا نه؟

اگر دوست دارید بدونید دختر پرتقالی واقعاً چه کسی هست داستان رو بخونید تا متوجه بشید😉


      

32

شمیم

شمیم

7 روز پیش

        داستان تخیلی و دوست داشتنی بود.
ماجرای رینتارو، پسری درونگرا که عاشق کتاب هاست، و پس از مرگ پدربزرگش، مالک کتابفروشی او می شود؛ البته یک کتابفروشی عادی نه! بلکه یک مکان جادویی که رینتارو در آن با یک گربه سخنگو ملاقات می‌کند...
گربه از رینتارو می خواهد تا در مأموریت نجات کتاب ها به او کمک کند، رینتارو ابتدا تردید دارد اما بعد همراه گربه می‌شود تا از هزارتوهای مختلف بگذرند و کتاب ها را نجات دهند، در این راه پر پیچ و خم دوست رینتارو، سایو هم به آن ها می‌پیوندد تا در کنار هم برای رهایی یافتن کتاب ها از دست صاحبان کم خرد و بی لیاقت شان تلاش کنند.

رشد شخصیت اصلی در طول داستان و اتفاقاتی که برایش می‌افتد، از نقاط قوت داستان هست؛ اینکه رینتاروی ساکت و آرام در نهایت تبدیل به قهرمان داستان می‌شود و با عملکرد درستش باعث نجات کتاب های زیادی می‌شود.

مطالعه این داستان رو به عشاق کتاب توصیه میکنم، داستانی دلچسب که پرده از حقایقی در مورد کتاب ها برمی‌دارد و با روایت جذابش خواننده را در ماجراجویی های رینتارو،سایو و گربه سخنگو برای گذر از هر هزارتو همراه می کند😉
      

30

شمیم

شمیم

1404/6/28 - 08:09

        کتاب زیبای «شاهزاده کوچک» داستان دختری باهوش و مهربان به اسم سارا کرو هست. سارا کوچولو قدرت تخیل قوی دارد و اکثر اوقات خیال پردازی می کند، همین ویژگی خاص او در روزهای سخت چون مرهمی بر روی زخم های بی نشانش می‌ماند، چرا که با خیال پردازی دنیایی که دوست دارد را در ذهنش به تصویر می کشد و همین کار از اندوه او می کاهد...

دختر کوچولوی این داستان وقتی به خودش می آید می بیند که دیگر در بمبئی، زیر آفتاب سوزان هند نیست حالا او در خیابان های شلوغ و ناآشنای لندن در حال قدم زدن با پدرش است...
پدر مهربانش! کاپیتان کرو، که هیچ کس را در دنیا به اندازه سارا دوست ندارد و برای آسایش دختر کوچولویش از هیچ چیزی دریغ نمی‌کند...
اما دست سرنوشت بازی دیگری برای این پدر و دختر رقم زده طوری که زندگیشان زیر و رو می شود...

وقتی این کتاب رو میخوندم خودم رو لحظه لحظه در کنار سارا کوچولو و دوستانش تجسم می کردم، در لحظات تلخ و شیرین همراهش بودم و در نهایت از پایان زیبای داستان سارا لبخند به لبم اومد و برای دخترک خوش قلب داستان عمیقاً خوشحال شدم؛ این کتاب با اینکه کوچک بود اما داستان دلنشین و آمیخته به چاشنی غم و شادی اش، بخش بزرگی از قلب مرا اشغال کرد...

با وجود اینکه قهرمان داستان یک دختربچه است اما درس های ارزشمندی به ما یاد می‌دهد که از نظر من خواندن این کتاب برای بزرگترها هم خالی از لطف نیست؛ البته این خاصیت کتاب های فرانسس برنت هست، داستان هایی که قهرمانانش کودکان هستند اما داستان به قدری روایت دلچسب و شیرینی دارد که بزرگترها هم جذب خواندن این کتاب ها می‌شوند...

اسم نویسنده این کتاب «فرانسس الیزا هاجسون برنت» هست اما متأسفانه در بهخوان اشتباه نام نویسنده این نسخه از کتاب ثبت شده 
      

7

شمیم

شمیم

1404/6/27 - 05:29

        داستان دوست داشتنی و جالبی داشت، در مورد دختری به اسم کِرو بود که در زندگیش یک راز بزرگ داره...

کرو دختری کنجکاو است که زندگی آرامی را در جزیره کوچک و دورافتاده الیزابت ماساچوست می گذارند در کنار پیرمردی به نام اُش و همسایه مهربان شان خانم مگی؛ کرو سوالات مختلفی دارد؛ سوالاتی که که با دیدن آتشی مرموز در آن سوی آب دوباره در قلبش جان می‌گیرند و  باعث می‌شوند کرو تصمیم بگیرد تا در مورد هویت  و گذشته رازآلودش بیشتر جستجو کند و در این راه به کمک اُش و خانم مگی، پرده از رازهایی در مورد گذشته برمی‌دارد...

با وجود اینکه کتاب شخصیت های محدودی داشت ولی همان ها هم تاثیرگذار بودند به خصوص شخصیت اُش.
از روایت دلنشین کتاب خیلی خوشم اومد و همینطور شخصیت پردازی و داستانی که آمیخته ای  از ماجراجویی و کشف معمایی مرموز بود، البته که پایان داستان می تونست بهتر باشه...

خب در پایان میتونم بگم این کتاب حرف های زیادی برای گفتن داره و میتونید باهاش همراه بشید و درس های زیادی از شخصیت های دوست داشتنیش یاد بگیرید و از نگاه یک دختر ۱۲ ساله، به مفهوم مسائلی مثل هویت، معنای حقیقی خانواده، تعلق خاطر و ... پی ببرید 🥰


      

26

شمیم

شمیم

1404/6/26 - 20:08

        کتاب «بدون مرز» داستان پسری به اسم جرمایاست که زندگی جالبی داره (وقتی کتاب رو بخونید متوجه میشید😁) اما به نظر من چیزی که شخصیت جرمایا رو جذاب می‌کنه روحیه سرسخت و امیدوارش هست که باعث میشه از پس مشکلات پیش روش بربیاد؛ انگیزه ای که جرمایا داره مثل محرکی در وجودش می‌مونه که اون رو به سمت جلو هل میده...

جرمایا به من یاد داد اگر عاشق چیزی هستی باید خوب بشناسیش و براش تلاش کنی، این پسر با وجود سن کم و بیماری که داره، چیزی در وجودش داره که خیلی با ارزشه و اون چیزی نیست جز امید و پشتکار.

ماجراهای جرمایا و تیم بیسبالی که تازه باهاشون آشنا شده و قراره با هم به قهرمانی برسن، درس های آموزنده ای به آدم یاد میده...

داستان جرمایا و دوستانش، هم شکست داره هم موفقیت، هم امید داره هم ناامیدی و همین تضادهاست که به داستان معنا بخشیده...

این داستان انگیزشی زیبا به من یاد داد: اینکه با وجود مشکلات و سختی ها یادمون باشه روزهای بهتر تو راهن از ما یک آدم قوی و امیدوار میسازه :)✨

      

5

شمیم

شمیم

1404/6/24 - 20:16

        بدترین کابوس ایمی گذراندن شب در بخش D بود😱

«بخش دی» اولین کتابی بود که از ژانر جنایی خوندم البته بهتره بگم گوش دادم😅
اسم این کتاب رو خیلی شنیده بودم ولی فکر می کردم یک کتاب روانشناختی باشه نه جنایی به خاطر همین تصمیم گرفتم از داخل ایران صدا گوش بدم؛ تازه اون موقع بود که فهمیدم با یک داستان جنایی پر شور و هیجان طرفم و بدون وقفه کتاب صوتی رو گوش دادم و هر لحظه این طوری بود که میگفتم:« ای وای! فکرشم نمی کردم این طوری بشه!»😨
البته به لطف راوی هنرمند و با احساس بود که ماجرا برام ملموس تر شد و تونستم خودم را جای شخصیت های مختلف داستان قرار بودم...
خلاصه داشتم می گفتم هر لحظه که بیشتر می‌گذشت هیجانم بیشتر میشد و مشتاق بودم ببینم آخر ماجرا چی میشه، و واقعاً پایان داستان غیرقابل پیش بینی و حیرت انگیز بود حداقل برای من که این کتاب رو به عنوان اولین اثر از فریدا مک فادن خوندم این طور بود!
خب از اونجایی که کتاب صوتی «بخش دی» در ایران صدا خلاصه بود، تصمیم گرفتم پی دی اف کتاب هم بخونم...
میتونم بگم از نظر من شخصیت پردازی و همچنین روند داستان کتاب خوب بود و البته که پایان داستان عالی بود و خواننده رو به وجد می‌آورد البته حسی که بعد از پایان داستان بر من غالب شد اندوه و ناراحتی بود به خصوص برای شخصیت هایی مثل کَمِرون، مری، دکتر بک و حتی جید دختر شرور داستان (شاید اگر مری در جایگاه یک دوست صمیمی همون اول بهش کمک می‌کرد این بلاها سرش نمیومد البته واقعاً قضاوت سخته)...
ای کاش های زیادی بعد از شنیدن داستان تو ذهن آدم میاد ولی به نظر من ایمی مقصر بیشتر این ماجراها بود و البته تاوانش رو هم داد...
این داستان باعث شد من به این پی ببرم که واقعاً آدمیزاد از چند لحظه بعدش خبر نداره و نمیدونه چه سرنوشتی در انتظارشه و ای کاش ما قدر کنار هم بودن رو بدونیم چرا که زندگی پر از خداحافظی های غیرمنتظره است😢
درس دیگه ای که گرفتم این بود که انتقام اول و آخر به فرد انتقام گیرنده آسیب میزنه؛ ای کاش قلب و روح ما آدما اون قدر ظرفیت داشت که بتونیم همدیگر رو ببخشیم، حیف که اکثر مواقع این طور نیست و باعث میشه آتش حسادت و انتقام شعله ور بشه...
(اینم نتیجه گیری فلسفی که من از یک داستان جنایی داشتم😅)

راستی نظرتون در مورد تصویر چیه به شخصیت های داستان چنین چهره هایی شباهت داره؟
      

8

شمیم

شمیم

1404/6/24 - 08:49

        میتونم بگم بهترین کتاب تخیلی ایرانی که خوندم «جن های برج کبوترخانه» هست
داستان در مورد ۴ تا پسر نوجوون هست که هر کدوم ویژگی های خاص خودش رو داره مثلاً:
بهزاد مغز متفکر گروهه و دوستدار کتاب
مسعود اهل لاف زدنه و حرف هایی میزنه که باورش برای بقیه سخته
نعیم عاشق تماشای فیلم های مختلفه و کلی اطلاعات در موردشون داره
عسکر هم با اون قد و قامت بلندش، ترسو و عجول تشریف داره...
خلاصه این ۴ تا دوست تصمیم میگیرن برن گنج پیدا کنن چرا؟ چون طبق معمول مسعود ماجراهای خیالی تعریف کرده که البته از نظر خودش خیلی هم واقعیه چه ماجرایی؟ اینکه زیرِ زمین عمارت قدیمی «قلعه دختر» کلی گنج هست البته برای رسیدن به اون گنج باید راه سختی رو در پیش گیرند اولین مرحله سخت هم اینه که وارد چاهی بشن که معلوم نیست تهش به کجا ختم میشه...

این داستان سراسر ماجراجویی و لحظات پر هیجان بود، لحظاتی که خیلی خوب می‌تونستم خودم رو جای اون ۴ نفر تصور کنم و باهاشون تا اعماق زمین برم و اکتشاف کنم...
موقع خوندن کتاب خودمم باورم نمیشد که چطور اون کتابی که بعد از مدت ها با اکراه شروع به خوندنش کردم اینقدر جالب باشه و بتونم تو عمق قصه غرق بشم!
حیف که پایان داستان باز بود وگرنه داستان خاص و جالبی داشت که باعث شد سفر کنم به جاهای عجیب غریبی که فکرش هم نمی‌کردم...
      

8

شمیم

شمیم

1404/6/24 - 06:15

        و اما کتاب زیبای «کیلمنی،بانوی باغ» اثر لوسی ماد مونتگومری با داستانی دلنشین و لطیف که روح هر خواننده ای را نوازش می‌کند...
من عاشق توصیفات زیبا و دلچسب کتاب شدم؛ بانو مونتگومری استعداد بی نظیری در توصیف کردن زیبایی ها دارد البته ترجمه ماهرانه مترجم هم بی تاثیر نیست...

داستان این کتاب در فضای آرام جزیره لیندزی اتفاق می افتد، جزیره ای که سرنوشت اریک مارشال جوان در آن جور دیگری رقم می‌خورد...
آه! اریک، جوان جذاب و دوست داشتنی داستان که زودتر از آنچه که فکرش را می کند دل می بازد به دخترک زیبارویی که ویولن می‌نوازد، دخترکی که رازهایی سر به مهر دارد... 🎻

 در این کتاب بانو مونتگومری داستانی احساسی و ملایم را با شخصیت هایی دوست داشتنی روایت کرده است؛ داستانی که ماجرای خاص خودش را دارد و با داستان های آنی شرلیِ خاطره انگیزمان متفاوت است اما یک چیز در همه آثار این نویسنده خوش ذوق مشهود است؛ اینکه با عشق می نویسد و خواننده را به وجد می‌آورد از این همه حس لطافت💖

      

30

شمیم

شمیم

1404/6/23 - 09:39

        رمان «باغ اسرارآمیز» داستانی دوست داشتنی و پرماجرا در مورد دختری به اسم مری است، دخترکی خودخواه، بدخلق و خودشیفته که به دلیل فوت پدر و مادرش بر اثر وبا ، از هند به انگلستان نقل مکان کرده است تا در عمارت عموی عبوسش آقای کریون زندگی کند ...
مری پس از ورود به عمارت بزرگ عمویش و شنیدن قوانین آنجا با خدمتکار مهربانش، مارتا آشنا می‌شود. مارتا تنها کسی است که همیشه برای مری وقت میگذارد و به او توجه می کند زیرا مری همیشه تنهاست و هیچ دوستی ندارد.
مارتا ماجرای باغ مخفی و اسرارآمیزی که متعلق به همسر آقای کریون است را برای مری تعریف می کند و همین موضوع باعث کنجکاوی مری می شود و تصمیم میگیرد آن باغ را پیدا کند..
مری طی گشت و گذارهایی که در محوطه اطراف عمارت می کند ناگهان چیزی توجهش را جلب می‌کند؛ یک کلید...
 جستجو برای یافتن باغ مخفی باعث میشود تا مری هر روز با شور و شوق از خواب برخیزد و برای حل معمای باغ مخفی تلاش کند؛ البته مری در این مسیر تنها نیست بلکه همراهانی دارد که به مرور زمان با آنها آشنا میشود دیکن و کلین.

با وجود اینکه شخصیت های اصلی داستان سه کودک هستند ولی خواندن این کتاب حتی برای بزرگسالان شیرین است زیرا فضای داستان، فضایی دلنشین و فرح بخش است که باعث میشود فارغ از هیاهوی دنیا شویم و در ماجراجویی های مری و دوستانش برای آبادکردن باغ مخفی شان همراه شویم...
پس بهتون پیشنهاد می کنم اگر دلتون برای یک ماجراجویی جذاب در باغی پنهان لک زده حتماً از خوندن کتاب «باغ اسرارآمیز» لذت میبرید به خصوص این نسخه، چون پر از نقاشی های قشنگ بود که من لحظه شماری می کردم زودتر برم به صفحه ای که نقاشی داره😉
      

9

شمیم

شمیم

1404/6/22 - 13:36

        داستان در مورد دو شخصیت اصلی به اسم جیک و رزا بود که هر دو شرایط سختی را پشت سر می گذرانند و یک شب به طرز تصادفی با هم روبه‌رو می‌شوند و آشنایی شأن از همانجا آغاز می‌شود.
داستان کتاب «نان و گل سرخ» حول اعتصابات کارگران کارخانه های نساجی لارنس ماساچوست در آمریکا می‌گذرد. این کارگران که از سراسر دنیا برای کار به آمریکا آمده اند، در اعتراض به رفتار ناشایست و ناعادلانه صاحبان کارخانه نساجی متحد شده اند تا حق خود را بگیرند. در این راه افرادی هستند که به کارگران کمک زیادی می‌کنند و آنها را پشتیبانی می‌کنند. جیک پسربچه‌ای که در کارخانه های نساجی کار میکند اما علاقه ای به پیوستن به اعتصابات ندارد اما مادر و خواهر رزا به اعتصابات میپیوند با وجود اینکه رزا مخالف سرسخت آنان است زیرا نگران بود که اتفاقی برای مادر و خواهر بزرگش بیفتد؛ رزا فقط به فکر درس خواندن است و می‌خواهد در آینده فرد موفقی شود برخلاف رزا، جیک دست به هر کاری می‌زند از دروغگویی گرفته تا دزدی...
به نظر من شخصیت پردازی داستان و پرداختن به احساسات آنها خوب بود. سیر روند داستان و پایان آن هم قابل قبول بود؛ اما در خصوص نوشتار استان برای خواننده شاید کمی سخت و گاهی مسخره به نظر بیاید زیرا بعضی جاها ساختار جمله ها و فعل ها درست نبود که البته در کتاب هم ذکر شده بود که در آن زمان ایتالیایی ها اینگونه انگلیسی صحبت میکردند.
در کل به نظر من کتاب خوبی بود و به مفاهیم عمیقی چون عدالت طلبی، عشق به خانواده، دوستی و اتحاد و ... اشاره کرده بود همچنین رفتارهایی همچون دزدی و دروغگویی را نکوهش کرده بود.
از لحاظ جنبه آموزشی هم اطلاعاتی تاریخی در مورد انقلاب صنعتی ایالات متحده در قرن بیستم داده شده بود و هم در داستان واژه های ایتالیایی زیادی گفته شده بود.
      

11

شمیم

شمیم

1404/6/22 - 13:35

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

نمایش همه
شمیم

شمیم

6 روز پیش

کتابفروشی موریساکیبازگشت به کتابفروشی موریساکیهیزم های خیس

تابستون پرماجرای 1404

16 کتاب

تابستون امسال هم گذشت؛ با تموم ماجراهایی که داشت تموم شد و خاطره هاش به جا موند... تو این سه ماه کتاب هایی خوندم و گوش دادم که روحم رو برد به دنیاهای دیگه، با شخصیت های جدید آشنا شدم، احساسات مختلفی رو تجربه کردم... 📚با گوش دادن به کتاب صوتی «کتابفروشی موریساکی» و «بازگشت به کتابفروشی موریساکی» همراه تاکاکو و دایی ساتوروی مهربون کلی چیزای ارزشمند یاد گرفتم و فهمیدم کتاب خوندن تو روزای سخت مثل مسکن میمونه 🚂با گوش دادن به کتاب صوتی «قطار یتیم» (هیزم های خیس نشر پرتقال) به گذشته های دور سفر کردم و داستان پر فراز و نشیب زندگی ویویِن (نیو) که برای مالی تعریف می‌کرد تحت تاثیر قرارم داد 🩸با گوش دادن به کتاب صوتی «بخش دی» وقتی همراه ایمی موقعیت های حساس و خطرناک رو تجربه می‌کردم آدرنالین خونم بالا رفت 😺با گوش دادن به کتاب صوتی«گربه ای که کتاب ها را نجات داد»، با رینتارو و سایو و گربه سخنگو به دنیای هزارتوها سفر کردم و تصمیم گرفتم بیشتر قدر کتاب ها رو بدونم 🗼با گوش دادن به کتاب صوتی «راز پاریس»، درد و رنج های ناشی از جنگ و تاثیراتش رو بهتر درک کردم و فهمیدم عشق از دل سخت ترین روزها به وجود میاد 🥖🌹با خوندن کتاب «نان و گل سرخ» یاد گرفتم باید از حق خودمون دفاع کنیم و برای رسیدن به اهدافمون متحد باشیم 👻با خوندن کتاب «جن های برج کبوترخانه»، به هزارتوهای اسرارآمیز زیرِ زمین سفر کردم و دنبال گنج گشتم ⭐ با خوندن کتاب «اشتباه در ستاره های بخت ما» آرزو کردم ای کاش همه آدمها کسی رو پیدا کنن که با تمام وجود دوستشون داشته باشه، تو سختی ها کنارشون باشه و هیچ وقت فراموش شون نکنه 🐟با خوندن کتاب «ماهی سیاه کوچولو» فهمیدم باید بر ترس هام غلبه کنم و راهی رو در پیش بگیرم که درسته حتی اگر کسی همراهیم نکرد 🎻 با خوندن کتاب «کیلمنی بانوی باغ»، یادگرفتم عشق واقعی، ارزش جنگیدن داره و برای رسیدن به کسی که دوستش داری باید تلاش کنی 💙با خوندن کتاب شعر «چشم هایش آبی نبود» احساسات لطیف و دلنشین شاعر رو حس کردم 📿با خوندن کتاب «اسم تو مصطفی ست» با دغدغه های همسران شهدا و زندگی ساده و عاشقانه شون آشنا شدم 💔 با خوندن کتاب «تاوان عاشقی»، برای اولین بار با نگاهی متفاوت زندگی مردم سوریه رو دیدم و فهمیدم اگر کسی واقعاً برات مهم باشه و از اعماق قلب دوستش داشته باشی راه رسیدن بهش رو پیدا می‌کنی حتی تو دل جنگ و با وجود محدودیت ها 🚶🏻‍♀️با خوندن کتاب «ما که کاری نمی‌کنیم» قلم نویسنده باعث شد از دیدگاهش به خیلی از مسائل نگاه کنم و تلخی و شیرینی که در هر کدام نهفته است را حس کنم 🍀با خوندن داستان کوتاه«بلیط بخت آزمایی» یادگرفتم تا از واقعی بودن چیزی مطمئن نشدم براش خیال بافی نکنم طولانی شد، اما دلم میخواست احساساتم رو در مورد هر کدوم از این کتاب ها در قالب کلمات بیان کنم☺️ راستی آرزو دارم پاییزی که پیش رو دارید آغاز روزهایی باشه که آرزو دارید🍁🧡🍂

7

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.