یادداشت شمیم
دیروز

داستان کتاب «آرزوهای بزرگ» اثر چارلز دیکنز در مورد زندگی پرفراز و نشیب پسری به اسم پیپ است که به همراه خواهر و شوهرخواهر آهنگرش زندگی فقیرانه ای دارند، اما روزی می رسد که زندگی پیپ را متحول میکند... دیدار با خانم هاویشام و دخترخوانده زیبا و مغرورش، استلا، زندگی پیپ را تغییر میدهد. پسری که به زندگی فقیرانه خود عادت کرده بود حالا به واسطه رفت و آمد در عمارت خانم هاویشام و دیدن استلا، آرزوهای بزرگی در سر میپروراند و دوست دارد مانند نجیب زادگان زندگی کند... دست تقدیر کاری می کند تا آرزوی قلبی پیپ برآورده شود؛ زین پس پیپ از کلبه محقر خواهر و شوهرخواهرش به شهری بزرگ عزیمت می کند اینکه چطور و به واسطه چه کسی؟ معمایی ست که در طول داستان حل میشود؛ معمایی که تا مدت ها پیپ به خیال خودش فکر میکند آن را حل کرده اما در اشتباه است... سرگذشت پیپ جالب و خواندنی بود، او در دوران جوانی اش اصلأ قابل مقایسه با کودکی اش نبود، حالا واقعاً مثل اشراف زاده ها زندگی می کند، اما اینکه چه کسی پشت ماجرای تحول زندگی ویل هست، رازی ست که در پایان برملا میشود. از این داستان یادگرفتم؛ به هر مقام و جایگاهی که رسیدم نباید اصالت خودم رو فراموش کنم، همینطور کسانی که برایم زحمت کشیدند رو نباید رها کنم فقط به این خاطر که حالا با گذشته فرق میکنم و به فرد دیگری تبدیل شده ام.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.