معرفی کتاب خون خورده اثر مهدی یزدانی خرم

خون خورده

خون خورده

3.4
203 نفر |
85 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

30

خوانده‌ام

386

خواهم خواند

152

شابک
9786220100782
تعداد صفحات
272
تاریخ انتشار
1399/9/4

توضیحات

        چهارمین رمانِ مهدی یزدانی­ خُرّم (1358) قصه­ ی پنج برادر است در سال­ های دهه­ ی شصتِ ایران. از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله­ ی نارمَک که دو روح روی صلیبِ لق­ شده اش نشسته­ اند. قصه­ ی برادرانِ «سوخته». برادرانی که گم شده­ اند…» رمان در یک پروسه ی زمانی بین سالِ 1360 تا 1367 در زمانِ گذشته و بخشی از آن در یکی دو سالِ اخیر رخ می دهد.مهدی یزدانی خرم در جشن رونمایی این کتاب در مشهد در مورد نظرش درباره نویسندگی در ایران گفت:سالها روزنامه نگاری من باعث شد در معرض خبر قرار بگیرم. این حجم خبر در ایران به نوعی شگفت انگیز است که با آن مواجه هستیم. خبرهای عجیب و غریب که به نوعی ارجاع به تاریخ ما دارد. من همیشه در همه جا این جمله مرحوم داریوش شایگان را گفته ام: برایم خیلی عجیب است نویسندگان از ایران مهاجرت می کنند. این همه گسست در تاریخ، دو انقلاب، این همه تحولات اجتماعی. کجای دنیا این همه ماجرا برای یک نویسنده است! اگر با درصد پایین در نویسندگی باشی، با دانستن تکنیک، یک نویسنده ی ایرانی می تواند بهترین نویسنده و درجه یک جهانی باشد.رمان نویسی حاصل یک پروژ ه ی تحقیقی و فکری است. رمان نویسی بدون کنکاش در شخصیت ها و خواندن منابع امکان پذیر نیست. حتی ذهنی ترین رمان ها و غیر تاریخی ترین رمان ها هم باید پشت آن تحقیق و مطالعه باشد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به خون خورده

نمایش همه

پست‌های مرتبط به خون خورده

یادداشت‌ها

          اولش خون بود. بود؟
آخرش آب بود. بود؟
راستش برای من، اول و آخرش زیبا بود. چه فرقی می‌کند آب یا خون! سرخ یا آبی. همه ما در این رمان زندگی کرده ایم. ندانسته! وقتی از کنار مفتاح رد شده ایم در هنگامی که چمباتمه زده و برای قبری کهنه و کمی شکستگی دار، سوره یوسف می‌خواند! راستی ما آن دو روح را دیده‌ایم؟ روح شاعر آزادی‌خواه و روح خبیث خالدار. آه. اینجایند. کنار من! روی پلی از کاغذ کاهی!
خون خورده، رمانی از مجموعه داستان! داستان با روایتی از زندگی محسن مفتاح، مرده‌خور ( دوست دارم اینطور صدایش کنم! ) بهشت زهرا، در آرزوی دانشگاه بیروت، آغاز می‌شود. و با قصه پنج برادر سوخته پیوند می‌خورد. گوش که تیز کنی، صدای صفیر تیر هارا هم می‌شنوی که از کنار گوش صلاح الدین ایوبی می‌گذرد! فاتح قدسی تو ای صلاح الدین! 
دو راوی داستان دارد. میکاییل! و راوی ای بالاتر از او. شاید از دوربین خدا.
شخصیت پردازی، توصیف، فضاسازی، پیرنگ، درونمایه، تعلیق، غافلگیری، این کتاب همه چیز تمام است. فراتر از انتظارم بود از نویسنده ای ایرانی!
بخوانیدش که بدجور خواندنی ست این سرخِ سیاه...
        

22

          فرم مهم‌تره یا محتوا؟
به نظر من محتوای پیچیده شده در فرم. 
و چه بسیارند نویسندگانی که انقدر به محتوا اعتماد می‌کنند که به خیالشون هر نیتی که دارن مخاطب می‌پذیره ازشون. و برخی انقدر درگیر فرم‌های پیچیده میشن که آخر سر مخاطب اصلاً نمی‌فهمه حرف کتاب چی بود.
خون خورده نه محتوای غریبی داشت و نه فرم عجیبی.
فرم و محتوا با چنان مهارتی در هم تنیده شدند که نمیشه یکی رو بر دیگری برتری داد.
یک داستان رئالِ تنیده شده در فضای سوررئال که بخش کوچکی از اون در سال ۱۳۹۶ میڱذره و بخش عمده اون در سال شصت. 
از محله‌های تهران گرفته تا کوچه پس کوچه‌های اصفهان و مشهد تا جبهه‌های جنگ و جاده‌های پر پیچ و خم لبنان.
از نقش پررنگ دین در زندگی. 
از زندگی دوستانه مسلمان و مسیحی گرفته تا کینه راهبه مسیحی از فرمانده‌ای به نام صلاحدین که اجداد او رو از ارض مقدس بیرون کرده و اینجاست که سوء تفاهم باعث کینه میشه. صلاح‌الدین میتونست اجداد او رو بکشه. ولی نکشت.
تو این کتاب یکی از بهترین روایت‌ها رو درباره جوانان قهرمانی خوندم که آبادان رو از حصر نجات دادند و برای نجات چند زن غیر مسلمان جونشون رو به خطر انداختن.
چه مادرانی چشم انتظار بودن و چه افراد بی‌گناهی قربانی شدن.
و همه اینها بدون شعار.
و قربانی فقط اونهایی نیستن که کشته می‌شن.
چقدر داستان داره این کتاب و چقدر شخصیت.
تقریباً هشتاد درصد آدمهای این کتاب شخصیت هستن نه تیپ. 
یک کتاب با هفت ماجرا که بدون هم اصلا جذاب نیستن و با هم یه کل واحد رو تشکیل میدن. بدون اینکه مخاطب گیج بشه.
به نظرم هنرجوهای داستان نویسی باید این کتاب رو ده بار بخونن تا علاوه بر موارد بالا یاد بگیرن چطور انقدر هنرمندانه از پل تداعی برای رفتن به گذشته و برگشتن به حال استفاده کنن.
پ.ن اولین کتابیه که از آقای یزدانی خرم خوندم. اینکه آدم اولین بار کدوم کتاب یه نویسنده رو بخونه خیلی مهمه.
        

21

          خون. خونی که می‌غلطد. خونی که نشت می‌کند. خونی که گم می‌شود. اما این داستان «خون‌خورده» نیست. خون، حامل داستان است؛ و خواننده را از خراسان تا بیروت می‌گرداند.
مهدی یزدانی خرم در «خون‌خورده» قصه می‌گوید؛ قصه‌ی پنج برادر سوخته، که هر کدام همه‌چیز را گذاشتند و به ناکجایی رفتند، به هوای چیزی بزرگ‌تر از همه چیز لابد. اگر رمان، از بزنگاه‌های برادران سوخته در ناکجا شکل گرفته، پس داستان را چه کسی تعریف می‌کند؟
جوانی که نشسته بر سر قبرهاشان و فاتحه پولی می‌خواند؟ یا روح شاعر آزادی‌خواه معاصر و روح خبیث خال‌داری از زمانه‌ی صلاح‌الدین ایوبی که هم‌پرسگی می‌کنند، این‌ها همه را به تماشا نشسته‌اند، و ما را در زمان پیش و پس می‌برند؟
نه! این‌ها اگرچه تماشاچیان داستانند اما راوی آن نیستند، نمی‌توانند باشند. داستانی که در گستره‌ی ایران‌زمین بزرگ و در اعماق تاریخ پرسه می‌زند، لابد باید راوی‌ خدای‌گونه‌ای هم داشته باشد، که این همه را از بالا بر فراز زمان و مکان ببیند. راوی‌ای که اگرچه بارها به بهانه‌های مختلف شاهد حضورش هستیم اما تنها در صفحات پایانی کتاب است که هویتش فاش می‌شود.
این‌ها همه از خون‌خورده داستانی چندلایه اما نه سخت‌خوان ساخته است. داستانی خوش‌خوان که گاه با درنگی توصیفی بخت نفس کشیدن در جای و زمانه‌ای دیگر را به مخاطب می‌دهد و بعد پیش از آن که این درنگ توصیفی ملال‌آور شود، چنان نفس‌گیر و ورق‌برگردان می‌شود، که نتوانی زمینش بگذاری.
«خون‌خورده» ساختاری سنجیده و درست دارد؛ ساختاری پیچیده و تودرتو، بی آن که این پیچیدگی مزاحمتی در روانی داستان و فهم آن برای مخاطب ایجاد کند. با روابطی بینامتنی و فرامتنی، چه با متون کلیدی دیگر و چه با جهان واقعی پیرامون ما، که مزاحمتی هم برای کسی که نه آن متن‌ها را خوانده و نه آن ارجاعات فرامتنی را دریابد ایجاد نمی‌کند. نویسنده زمینه‌ی داستانش را از همین دنیای واقعی برگزیده و یافته‌هایش از میان بریده‌های روزنامه‌ها و سنگ‌ قبرها تا تاریخ و سیاست و انسان را در هم بیامیزد و چالش‌های هستی‌شناختی عمیقی را پیش روی مخاطب بگذارد، بی آن که داستان را با دست‌اندازهای بیهوده و نمایشی رایج فرمالیستی بیالاید. شگفت آن که آن بریده‌ها و سنگ‌ها هم، اگرچه در جهانی که آن بیرون است (یعنی بیرون از کتابی که چشمه منتشر کرده) واقعیت نداشته‌اند، اما مگرنه که (به تعبیر اومبرتو اکو) واقعیت‌های جهان داستان هم بالاخره واقعی‌اند و آن چه بر سنگ و کاغذ نگاشته شد، می‌ماند؟ پس چرا نویسنده واقعیت و تاریخ خویش را نیافریند و مدعی نشود که همه چیز رمانش واقعی است؟
        

10

          خون خورده اسم جالبی برایم داشت.وقتی تمامش کردم از نظر سوژه هم خاص به نظرم رسید.
نویسنده ای که اعتقاد دارد در داستان نویسی اش سیاست و اعتقاد و باور و هر چیز مهم و زیر بنایی دیگر باید حضور پر رنگی داشته باشد.
نویسنده با کمک ابزارهای نویسندگی ساختار شکنی کرده است.یعنی خوب می داند رگ و پی داستان مدرن چگونه است ،با منطق داستان آشناست، انواع ژانر را می شناسد و منطق داشتن  حوادث و خط سیر اصلی داستان را درک می کند.
اما آگاهانه از آنها به سود حرفی که می خواهد بزند استفاده می کند.
مثلا پای افرادی را وسط می کشد که جایی از تاریخ کاری کرده اند که به مضمون دلخواه نویسنده نزدیک است یا بریده ای از روزنامه یافته است که از نظر زمان و مکان به خط اصلی داستانش می خورد.
آنوقت خیال و واقعیت را وصله پینه کرده است و شده است رمان خون خورده.
پای دین و نمادها و نشانه های وابسته به آن در همه کتاب دیده می شود.
کلیساها ی تهران و مشهد و آبادان برخی از لوکیشنهای صحنه های داستانی هستند.داستان از نمادها و رنگ ها و حرکاتی پر شده است که همه در خدمت حرفی هستند که نویسنده  می خواهد بزند. دوزِ تلخی اثر بالاست. این حرفها با تکه کلام های تکراری  و  حرف های درشت  و تکه های مذهبی و سیاسی ،از متن بیرون زده است.
این مسئله به علت تکرار زیاد مخاطب را حساس می کند.
  نکته منفی دیگری که به نظرم می آید اختلاط راست و درست وقایع و احکام دینی و وقایع ودلایل کارها و....با هم است.
خواننده باید حواسش باشد دربست آنچه در کتاب گفته می شود، نپذیرد.حتی خوانندگانی که در طیف سیاسی و مذهبی نویسنده هستند.باید به دنبال دلایل ادعاها بگردند.
کتاب، حال خوب کن نیست. حسرت تلخی می گذارد روی سینه خواننده.آنقدر که با وجود برخی تکنیک های جالب نویسندگی، خواننده دوست دارد کتاب را زود تمام کند و نفس راحتی بکشد و کتاب را بچپاند داخل قفسه و تمام.

        

38

          عاشق رمان‌های «مرگ»ی هستم. رمانی که قصه‌اش در میان گور می‌گذرد. این رمان همان سوژه را داشت که من می‌خواستم. ولی من طرفدار رمان‌های پرشخصیتِ کم‌استفاده نیستم. رمان‌هایی که نویسنده بنشیند و برایم داستان تعریف کند را هم نمی‌پسندم. من می‌خواهم ادامه‌ی داستان را کشف کنم و بروم جلو. نشر چشمه پشت جلد کتاب‌هایش سه رنگ دارد: آبی، قرز و سیاه. از سیاهِ پلیسی جنایی که بگذریم، این رمان یزدانی‌خرم قرمز بود: ساختارگرا، جریان‌گریز و ضدژانر. من باید به دنبال کتاب‌های آبی چشمه باشم: ژانری، قصه‌گو و جریان‌محور. 
این رمان همه‌پسند نیست بنظرم. مسیحیت رمان آن‌قدر زیاد است که خواننده عادی که رمان می‌خواند را گیچ می‌کند. اطلاعات تاریخی از صلاح‌الدین ایوبی مقدمه خوانش رمان نیاز است.
«استفاده از حوادث واقعی در رمان»، «نثر داستانی» و «تکنیک کلی چینش داستان» دلایلی است که سه ستاره می‌دهم به رمان.
و بعد از نوشتن متن بالا، مصاحبه با نویسنده درباره رمان را خواندم. سه ستاره حقش بود. و اینکه تجربه زیسته نویسنده چقدر کمک‌حالش بوده. همیشه به این تجربه‌های زیسته حسودی‌ام می‌شود.
        

39

          خون خورده ماجرای زندگی و مرگ پنج برادر در دهه ی شصت رو  روایت می‌کنه . محسن مفتاح دانشجوی زبان عربی که هر شنبه سر مزار ۵ برادر می ره تا فاتحه و قرآن برای شادی روح شون بخونه و از این طریق رزق و روزی خودش هم تأمین بشه.

کتاب رو نپسندیدم.
اول . جای فعل و فاعل تو جمله های کتاب جابه جا بود که کتاب رو سخت خوان میکرد. استفاده از چنین جملاتی در صورت محدود قشنگه ولی اینکه تمام کتاب رو با این روش بنویسی خواننده رو عذاب میده.

دوم. توصیفات مرگ شخصیت ها حال بهم زن بود و تا آخر کتاب می گفتم این یکی رو چطوری میخوای نفله کنی و ... ( مدل توصیف نویسنده از مرگ ها مثل گانگستری بود که از خون و مرگ لذت میبره) 

سوم. تعداد شخصیت ها زیاد بود و پرداخت و تمایز دادن به شخصیت ها ضعیف. جوری که انگار همه ی شخصیت ها یک نفر بودند با اسم های مختلف. 

چهارم. داستان موازی روح خبیث خال دار قابل توجیه و ربط دار بود به ماجرای پنج برادر اما  روح شاعر آزادی خواه چیکاره بود تا آخر داستان؟!  

پنجم و آخر. صدای دندان قروچه های نویسنده در سراسر کتاب به گوش می‌رسید. نویسنده در نهادینه کردن پیامش در ناخودآگاه مخاطب اصلا موفق نبوده و کاملا شعاری و درهم و البته با خشم درونی خودش پیام رو آشکارا و به خودآگاه انتقال میده و این اثرپذیری و لذت بردن از داستان رو حیف و میل می‌کنه.

پ.ن: یه چیزی که تو کتاب خیلی رو مخ بود : «تاریخ پر است از...» هایی بود که هرچی به آخر کتاب نزدیک میشد بی محتوا تر و چرند تر میشدن
        

29

Zahra sadat

Zahra sadat

1402/9/15

        به شخصه نتوانستم با برادران سوخته ارتباط بگیرم و مرگ های دردناک شون حسی در من ایجاد نکردند، جز برادر آخر که صرف طفل بودنش و شاید ناخواسته به دنیا آمدنش و ناخواسته از دنیا رفتنش اندکی متاثرم کرد...
و من صفر کیلومتر در بحث و نقد کتاب فکر میکنم که علت این عدم ارتباط با شخصیت ها به این خاطر است که آدم ها به درستی پرداخت نشدند و آغاز ها در یک چشم به هم زدن به آخرها ختم می شدند...
نتوانستم برادران سوخته و معشوقه هایشان  را به خوبی بشناسم...پدر و مادرشان را هم همین طور و حتی آرزو کیانی که مانند پیام های بازرگانی اواسط کتاب روانه شد و رفت...

و محتوایی که نا امیدی از آن فوران میکرد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          رمانی دربارۀ زندگی

' محسن مفتاح امروزی بود ولی اعتقاد داشت مرده ها منتظر کلمات اند برای آمرزش و برای راحت تر بودن. پدرش همیشه به او میگفت:"کلمه آدم زنده رو سبک میکنه، چه برسه مرده رو." '

(یادداشت از سه سال قبل)

چند روزی هست که خواندن رمان خون خورده را به پایان رسانده‌ام. از آن جا که رمان‌خوان حرفه‌ای نیستم و این هم اولین رمانی بود که از مهدی یزدانی خرم می‌خواندم، این نوشته فقط برداشت شخصی من از خون‌خورده است و برای شناخت کامل خون‌خورده قطعاٌ کافی نیست. اما لذتی که از خواندن کتاب بردم تشویقم کرد تا بنویسم که این کتاب حتماٌ ارزش خواندن دارد.

خون‌خورده دربارۀ شخصی به نام محسن مفتاح است که دانشجوی زبان عربی در دانشگاه تهران است و درآمدش از راه قرآن‌خوانی در آرامگاه‌ها برای مردگان یا گرفتن روزه و نمازهای قضا حاصل می‌شود. خون‌خورده توصیف شنبه‌ای عادی است که محسن مفتاح به بهشت زهرا رفته تا برای پنج برادری که همه آن ها از بین رفته‌اند و قبورشان در کنار هم قرار گرفته است قرآن بخواند. این روز به اندازه کل رمان به درازا می‌کشد زیرا نویسنده با رسیدن محسن مفتاح به سر قبر هر برادر کتاب زندگی او را برای ما باز می‌کند. جالب اینجاست که چهار برادر از این پنج تن، اواخر سال 60 مرده‌اند.

مهم‌ترین نکته ای که در هنگام خواندن کتاب برایم حاصل شد درک پوچی زندگی و همزمان اهمیت آن بود. گاهی اوقات اتفاقات تلخِ نابه‌هنگامی برای شخصیت‌ها رخ می‌دهد که جز این که مخاطب نتیجه‌گیری کند که زندگی پوچ است راه دیگری برایش باقی نمی‌ماند، مثلا کشیشی که در حال کلنجار رفتن با خود است برای جست‌و‌جوی حقیقت و در فکر برنامه‌ریزی برای این که به کجاها سفر کند تا حقیقت را بیابد یا فلان کارها را انجام دهد تا به درک آن نزدیک‌تر شود و ناگهان برخورد یک موشک باعث مرگش می‌شود. از طرف دیگر گاهی لحظات کوچکی در رمان وجود دارند که چنان اهمیتی دارند که گویی کل زندگی برای همین لحظات کوچک طراحی شده است. گاهی هم سرنخ‌های کوچک تلخی ذکر می‌شود که نتیجه‌اش حسرت برای مخاطب است، مثلاً عشقی که می‌توانست بین یک دختر و پسر به وجود بیاید اما محاصرۀ خرمشهر حتی به این دو نفر اجازه نداد که فرصت کنند به چنین چیزی فکر کنند.

' 24سالگی وقت جوانمردانه‌ای نیست برای مردن. برای کشته شدن. برای پاشیده شدن خون بر خاک و درک سکرات مرگ. '

نثر آقای یزدانی خرم نیز نثر جذابی است. انتخاب کلمات بسیار خوب صورت گرفته و گاهی جملات حکیمانه به کوتاه ترین شکل خود بیان می‌شوند: 'خون مرکب روح است' و ' قانون همیشگی جنگ برای زن ها، تجاوز.' گاهی اوقات افعال زودتر از قیدها می‌آیند. البته نمیدانم چرا این اتفاق در ابتدای کتاب بیش از انتهای آن رخ داده بود اما به هرحال برای من خوشایند بود. مثلا کتاب این گونه آغاز می‌شود:

' اولش خون بود. خونی که آرام و کُند راه باز می‌کرد وسط زمختی آسفالت خیابان. می‌چرخید میان آبی که رقیقش کرده بود و پخش می‌شد؛ پخش‌تر. خونی که سیاه می‌زد با رگه‌های سرخ روشن و خودش را می‌رساند به جدول سیمانی کنار جوی و کم کم می‌گسترد روی آسفالت. '

همچنین توصیف و تصویرسازی صحنه‌ها عالی است. مخصوصاً جایی که صحبت از دو روح است که قبلاً مرده‌اند و با شخصیت‌های داستان همراه می‌شوند، یا هنگام توصیف کلیساها و شمایلی که در آن ها وجود دارد.

' در تهران هم چنین تابلویی دیده بود در کلیسای خودشان. مسیح برهنه بود و پارچه ای سفید تنها پوششش. بالای تابلو دو فرشته بودند. گریه می‌کردند. بال های بزرگ داشتند. از آن ته نوری از میان ابرها بیرون زده بود. نوری که بعد رد شدن از آسمان جایی وسط تابلو ناپدید می‌شد. پایین تابلو میزی کوچک بود پر از شمع آب‌شده. شمع‌هایی که تا ته سوخته بودند و سنگ شده بودند. رد دود بر تن مسیح و بقیه به خوبی دیده میشد. انگشتش را مالید روی بدن برهنۀ عیسی. نرم بود. وقتی انگشت را برداشت، سفیدی توی ذوق می‌زد. نوک انگشتش سیاه شده بود. بو کرد. بویی کهنه می‌داد. عجیب. '

در نهایت بخش‌هایی از رمان هست که نویسنده آن ها را با "تاریخ پر است از ..." هایی آغاز می‌کند که برخلاف انتظار به نظر می‌رسد نکتۀ مهمی را گوشزد نمی‌کنند. اما هدف نویسنده این است که بگوید تاریخ همین نکات کوچک است، همین چیزهایی که کسی جدی‌شان نمی‌گیرد و انتظار دارد ما به این جزئیات توجه کنیم و احتمالاً از ما می‌خواهد در خواندن تاریخ این جزئیات را بر آن چه که بر آن تاکید می‌شود برتر بداریم.

' تاریخ پر است از دانشجویانی که ادبیات و تاریخ و سیاست خوانده‌اند و مجبورند برای پول درآوردن کار گٍل بکنند و رویا پروار کنند تا مگر روزی همین لحظاتشان بشود سرمشق دیگرانی که سر کلاس‌هایشان خواهند نشست و محوشان خواهندشد. '

' تاریخ پر است از این زن‌ها که ناگهان وسط جنگ رها می‌شوند و کسی نمی‌خواهد درباره‌شان فکر کند، حتی خود تاریخ. '

' تاریخ پر است از پسران تنهای بی‌اعتمادبه‌نفسی که می‌لنگند اما دختر زیبایی حاضر می‌شود کنارشان راه برود و از فواید انقلاب مارکسیستی و مقاومت علیه مرتجعان بگوید. '

در عنوان، نوشته‌ام که این رمان دربارۀ زندگی‌ست. زیرا معتقدم هر که از مرگ بیشتر حرف می‌زند از زندگی بیشتر می‌فهمد و زندگی را بیشتر یادآور میشود. این رمان یکسره دربارۀ مرگ، مردگان و جنگ است، پس کسانی که زندگی را دوست دارند حتماً باید آن را بخوانند.
        

15

          /به نام خداوند/

خون خورده جدیدترین ، شناخته شده ترین و به گمان برخی ، بهترین رمان مهدی یزدانی خرم است. 

 همین ابتدا بگویم که کتاب را در حد و اندازه تعریف و تمجیدهای دیگران  نمی بینم .

محسن مفتاح دانشجوی ادبیات عرب  برای دراوردن خرج زندگی سر قبرها قرآن می خواند . او مانند شنبه های پیش سر قبر پنج برادر سوخته می رود .
همین بهانه روایت نویسنده می شود برای روایت زندگی این پنج نفر .

عطش مخرب قصه گویی  :

رمان داستان ساده و خطی ندارد و بر محور روایت مرگ این پنج برادر می چرخد .
غیر از انسجام نداشتن این پنج روایت و نداشتن غایت مشترک ، روایت های اضافه در رمان جولان می دهند:
 روایت صلاح الدین ایوبی کاملا بر داستان تحمیل شده . که اگر آن را پیشینه روح خبیث خال دار بدانیم باز هم تفاوتی نمی کند چرا که اصل وجود این روح (و روح شاعر آزادی خواه) در داستان کاملا زائد و بلا استفاده است.
همچنین روایت کشیش رمان خوان و انفجار کلیسا و نیز ماجرای موشک اسکاد بیِ روسی_عراقی هم به سیر کلی داستان ربطی ندارند و جز افزودن به حجم رمان کاری نکرده اند .
حتی در صحنه هایی می بینیم که قصه یک شئ بی اهمیت در دو سه خط روایت می شود که هیج توجیهی ندارد .
این اضافات و اضافات دیگر رمان همه ناشی از علاقه افراطی نویسنده به قصه گویی ست ، حالا قصه هرکس و هرچیزی که می خواهد باشد . به همین دلیل زاویه دیدِ رمان دانای کل است ، نویسنده می خواسته دستش برای پر حرفی باز باشد .. !

 تحریک احساس مخاطب به هر قیمتی:

یزدانی خرم می خواهد ما را تحت تاثیر قرار بدهد و همین است که سوژه هایش هولناک اند. از حق نگذریم یکی از معدود نکات مثبت رمان همین سوژه های ناب هستند. اما این علاقه به اثرگذاری باعث شده در برخی قسمت ها اقدامات شخصیت ها دراماتیک اما کاملا غیرمنطقی باشد .
ترفند دیگر نویسنده برای اثرگذاری ، تکرار بیش از حد است.
جایگزین نکردن ضمیر و تکرار مداوم اسم. 
تکرار عبارت های یک شکل: بره ی تنهای خداوند ،  مرد تنهای خدا یا عباراتی از این دست .
تکرار جملاتی با مطلع تاریخ پر است از....

نوآوری های بیهوده :

نوشتن به صورت بلاغی وقتی صورت می گیرد که جایگاه ارکان جمله در دستور زبان جابجا شود.

مثال :
 ساده: پای چپش از پای راستش کوتاه تر بود و همین باعث معافیتش از سربازی شده بود.
 
بلاغی: پای چپش کوتاه تر بود از پای راستش و همین باعث معافیتش شده بود از سربازی.

نویسندگان گاها  این جابه جایی را  انجام می دهند تا روی فعل تاکید کنند یا منظور خاصی را برسانند اما نویسنده  وقت و بی وقت از جمله های بلاغی استفاده می کند  و روند خواندن را کند می کند ، بدون آنکه کاربردی داشته باشد.

  تلاش یزدانی خرم برای تحریک احساس مخاطب ، فرم متفاوت رمان و البته تبلیغات نشر چشمه باعث اقبال به این کتاب شده.
اما،
تاریخ پر است از کتاب هایی که با تبلیغات معروف می شوند در حالی که لیاقت خوانده شدن را ندارند.
        

22

          ‍ خو‌ن‌خورده اثر مهدی یزدانی خرم، کتابی که از نخستین اتفاق، از پشت جلد، تفاوت را فریاد می‌زند. از قطع نامتعارف کتاب، تا شکل صفحه‌نگاری که بی‌شباهت به روزنامه نیست.
و شروعی پر جذبه. خیابانی پر‌خون که غافلگیرت می‌کند و حضور دو روح نشسته بر صلیب.
و این کلیدواژه در کل داستان در گردش است.
روح، خون، صلیب.
داستان ایده خوبی دارد. موضوع دارد. تاریخ و تحقیق پشتش نشسته. تا جایی که در اواسط کتاب، خسته می‌شوی از این همه دانایی نویسنده که انگار قصد دارد به رخت بکشد.
کتاب سه زمان متفاوت را روایت می‌کند. حال، گذشته و گذشته دور. با کنار هم نشاندن زندگی پنج برادر با نام‌خانوادگی سوخته، که محسن مفتاح، دانشجوی زبان عربی در آرزوی بیروت که قرآن‌خوان قبور و روزه‌بگیر و نمازخوان مردگان راوی نظاره‌گر زندگی‌شان در اوایل انقلاب است.
داستان در نارمک شروع می‌شود. از بیخ کلیسا تا اصفهان، بیروت، مشهد، آبادان می‌رود و سرگردانت می‌کند. واقعا سرگردانت می‌کند. با این همه تاکیدی که بر بیروت دارد، بر کلیسا، بر توجیه و توضیح مذاهب، درک نمی‌کنی دقیقا کجای منظور نویسنده را باید بگیری؟
به کجای خواسته‌اش توجه کنی؟ از تو چه می‌خواد که ثابت کنی ۲۷۰ صفحه با نویسنده همراه شدی تا داستان مرگ پنج برادر، که انگار فقط قصد کشتن و حذف کردن شخصیت‌ها را داشته باشد، برایت روایت شود؟
و دوباره برمی‌گردی به نارمک، و یک شروع دیگر.
داستان با خیابانی پرخون شروع می‌شود و این خون در تمام داستان جاری‌ست. ولع سیری‌ناپذیر نویسنده به مرگ، سر بریدن، خروج خون از بدن، سوختن، فاجعه در تمام داستان می‌چرخد. اصلا برای نشان دادن این حرص، چه مکانی بهتر از قبرستان و چه زمانی بهتر از جنگ؟
نویسنده آگاهی بالایی دارد. اسناد و مدارک را ورق زده. روزنامه‌ها را پیدا کرده و خوانده. تاریخ و جغرافیا را خوب می‌داند. مکان‌ها را می‌شناسد و این در تمام نوشته‌های شکیل و نثر بدیع داستان مشهود است. شخصیت‌های داستان اما انگار تکرار مکررات باشند. در تمام داستان چرخ می‌خورند و تو می‌دانی عاقبت می‌میرند. یکی با قیر می‌سوزد، دیگری در جنگ سکته می‌کند، بعدی اعدام می‌شود و... 
و این منحصر به برادران سوخته‌ای نیست که پدرشان حجله کرایه می‌داد و از ابتدا می‌دانستی این حجله‌ها عاقبت نصیب فرزندان خودش می‌شود. که انگار نویسنده موظف بوده همه کارکترها را بکشد تا نفس راحتی بکشد و قلم را زمین بگذارد و بگوید، تمام شد!
نثر گیرای داستان از نکاتی بود که بسیار دوستش داشتم. آوردن فعل‌ها در ابتدای جمله، یک‌نفس‌نویسی که گاهی مفهوم را تحت‌الشعاع قرار می‌داد، و ترکیب کلمات جان‌دار از نقاط قوت کار بود. گرچه گاها ویراستاری غلط از این کیف کم می‌کرد. مثلا زمانی که روایت منصور را می‌خواندیم و یک صفحه تمام، مسعود به جای منصور نوشته شده بود و من فکر می‌کردم یعنی این کتاب پیش از چاپ، بازخوانی نشده؟ تداعی‌ها همه لولا داشتند و از نادیده نگرفتن این تکنیک حظ کردم.
تاریخ پر است از... 
جمله‌ای پرتکرار در کتاب که توجیهی برای بی‌اهمیت بودن ماجرا، یا گاهی سفت شدن پای اتفاق در داستان بود. هر جا که نویسنده می‌خواست فروتنی قلمش را نشان دهد، این جمله را می‌نوشت و عنوان می‌کرد، من کاره‌ای نیستم، همه این‌ها گواه تاریخ است.
داستان شهرآشوب عجیبی از احزاب سیاسی، انقلاب، جنگ، اعدام، باستان‌شناسی، عشق، نوستالژی، دانشگاه، اتفاق، معماری، ورزش، هیجان و درد است.
برای من تا خواندن برادر سوم، تاب‌آوری داستان راحت بود. اما از داستان محمود به بعد فکر کردم واقعا نویسنده فقط قصد داشته چیزی بگوید و مرگ را روایت کند، همین. و خسته شدم! وقتی که دیدم نویسنده از داستان قبور بهشت‌زهرا، تا موشک اسکاد_بی الحسین، کشیش‌ها و راهبه‌ها، رافاییل و میکاییل و فرقه مارونی، صائبی‌های اهواز و پیروان یحیی دست برنمی‌دارد، خسته شدم از خواندن. و همه کیف این داستان عجیب، با نثر بدیع و دوست‌داشتی، زائل شد. چون نویسنده بلد نبود کجا کار را تمام کند و فقط نوشت تا جایی راهی براش‌ نماند جز کشتن.
و قاعدتا کتابی که خسته‌ام کند، جانم را تلخ می‌کند.
و آه می‌کشم که حیف از آگاهی بالا و قلم ظریف و نکته‌سنج یزدانی‌خرم، که بیهوده هدر رفت. واقعا هدر رفت.
و اما کتاب، بی‌شک برای من کتابی سیاسی و هدفمند بود. و حتی به جرات می‌گویم کتابی حکومتی. که یک جمله انتقادی در همه کتاب پیدا نشد و گاهی زیرپوستی و گاهی عیان، مدح حکومت هم گفته شده بود. که انگار کتاب سفارشی‌نویسی شده بود. یکی از اشارات هم حتی شباهت روح خبیث به تفکرات گروه‌های تکفیری بود.
ولی توصیه می‌کنم بخوانید و از بالا و پایین شدن تاریخ، نثر شگفت‌انگیز و نگاه متفاوت نویسنده، بهره‌مند.

خون‌خورده/ مهدی یزدانی‌خرم
نشر چشمه
        

0


اولش خون
          
اولش خون است، آخرش خون است و تمامش خون. خونی که عجیبن شده است با تمام زندگی‌مان، خون صلاح‌الدین ایوبی، خون برادران سوخته، خون مردِ خدا. مدت‌هاست که بیش از پیش به خون فکر می‌کنم، به جایگاهش، به نقشش. به آنکه اگر خونی برای ریخته شدن نبود صلاح‌الدین ایوبی چه می‌کرد؟ اگر خون نبود چگونه فتح‌ها و جنگ‌ها و انقلاب‌ها معنی پیدا می‌کردند؟ اگر خونی برای ریخته شدن نبود انسان چه باید می‌کرد؟
خون‌خورده برای من یعنی شعری در وصف تاریخ و خون. یعنی هابیل و قابیل، یعنی اولین خونی که ریخته شد. یعنی امروز، یعنی همین‌ حالا، یعنی خونی که در خاورمیانه می‌ریزد. خونی که هرگز تمام نمی‌شود ریختنش. 
هنوز هم به طاهر فکر می‌کنم به سقوطش به آن سطری که نوشته بود: طاهر قبل فرو رفتن در آن گودی عظیم و پیش از آنکه کلاه سرخِ بافتنی‌اش از سرش جدا شود و بچسبد به شکبه توری پشت توربین و آنقدر بماند آنجا تا ذره‌ذره متلاشی شود، بی‌جان شد. هنوز هم به طاهر فکر میکنم به آخرین خون برادران سوخته. به آخرین قبر خالی‌.
چند روز پیش دوباره سراغ خون‌خرده رفتم و مرورش کردم. هنوز هم تازه بود برایم. روح داشت. اولین‌بار سال کنکور خواندمش. تمام زمان خوابم را می‌گذاشتم که از خون بخوانم، خون برادران سوخته. یادم نمی‌رود که صفحات آخر بود. طاهر بود، عمو بود، خون بود و پایان بود که یک مرتبه کتاب را بستم و خیره شدم به دیوار. تصویر طاهر مقابل چشمانم بود.
خون خورده خواندنش سخت است و شیرین. یک‌جور رویاروئی با حقیقتی است که می‌سوزاند رگ‌های انسان را و جاری می‌کند خون سرخِ تن را.
دوباره می‌خوانمش و دوباره هم زمین‌گیر می‌کندم. دوباره قدم می‌گذارم در صفحات تاریخ. خون‌خورده تمام نمی‌شود، کنار نمی‌رود، فراموش نمی‌شود، محسن و برادران سوخته تا ابد زنده‌اند، نفس می‌کشند، روح‌اند. روح‌ها.. باید درباره آن‌ها هم نوشت...
        

32

محدثه ز

محدثه ز

1404/4/11

          این کتاب (واقعا با نو فرقی نداره) به کتاب‌خون دیگه‌ای واگذار می‌شه:
https://t.me/+ROfLNp3VoEk4Y2I0

اولش خون بود...
خون خورده از اون دست کتابهایی است که دلم میخواد ساعت‌ها درمودرش حرف بزنم!
فکر کنم بهترین توصیف از داستان کتاب، چیزی مثل طرحای ابر و باده، تلفیقی از رنگها، همونقدر که مستقلن در هم آمیخته شدن! و شخصیت‌های کتاب هر کدوم داستان جدا به اندازه یک کتاب دارن اما همه باهم یک روایت واحد رو تشکیل میدن.
به نظرم خون‌خورده داستانی به بلندای تاریخه! پیوند ادیان، جنگ و صلح، تاریخ‌ها، قومیت ها و...
سبک داستان گویی و قلم نویسنده رو دوست داشتم، داستان مثل یک فیلم می‌مونه، شروعش کلوز آپ از جوی کوچکی در یکی از خیابان‌های تهرانه و کم‌کم همه‌ی تاریخ رو دربر میگیره.
خون خورده سفر در دل تاریخ است، یزدانی خرم با تکرار هوشمندانه جمله "تاریخ پر است از..." مدام چرخه تکراری تاریخ رو بهمون یادآور میشه، تاریخی که پر است از اتفاقات تکراری با آدمهایی جدید در مکانهایی جدید.
کتاب از مرگ و خون میگه اما به قدری زنده‌است که من شخصا نمیتونستم پایانی براش متصور شم و احساس میکردم این کتاب می‌تونه تا ابد نوشته و خوانده بشه.
این کتاب اولین اثری بود که از مهدی یزدانی خرم خوندم اما گویا به نحوی دنباله‌ی دو کتاب دیگر سرخ و سفید و من منچستر یونایتد را دوست دارم هست. من دو کتاب دیگه رو نخوندم و به قدری کامل بود که اگه دوستان نمیگفتن متوجه نمیشدم.
خو‌ن‌خورده از اون داستانهایی که فراموشش نمیکنم و حتما بهتون پیشنهاد میدم بخونید.
        

0