معرفی کتاب خون خورده اثر مهدی یزدانی خرم

خون خورده

خون خورده

3.4
182 نفر |
80 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

28

خوانده‌ام

351

خواهم خواند

138

شابک
9786220100782
تعداد صفحات
272
تاریخ انتشار
1399/9/4

توضیحات

        چهارمین رمانِ مهدی یزدانی­ خُرّم (1358) قصه­ ی پنج برادر است در سال­ های دهه­ ی شصتِ ایران. از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله­ ی نارمَک که دو روح روی صلیبِ لق­ شده اش نشسته­ اند. قصه­ ی برادرانِ «سوخته». برادرانی که گم شده­ اند…» رمان در یک پروسه ی زمانی بین سالِ 1360 تا 1367 در زمانِ گذشته و بخشی از آن در یکی دو سالِ اخیر رخ می دهد.مهدی یزدانی خرم در جشن رونمایی این کتاب در مشهد در مورد نظرش درباره نویسندگی در ایران گفت:سالها روزنامه نگاری من باعث شد در معرض خبر قرار بگیرم. این حجم خبر در ایران به نوعی شگفت انگیز است که با آن مواجه هستیم. خبرهای عجیب و غریب که به نوعی ارجاع به تاریخ ما دارد. من همیشه در همه جا این جمله مرحوم داریوش شایگان را گفته ام: برایم خیلی عجیب است نویسندگان از ایران مهاجرت می کنند. این همه گسست در تاریخ، دو انقلاب، این همه تحولات اجتماعی. کجای دنیا این همه ماجرا برای یک نویسنده است! اگر با درصد پایین در نویسندگی باشی، با دانستن تکنیک، یک نویسنده ی ایرانی می تواند بهترین نویسنده و درجه یک جهانی باشد.رمان نویسی حاصل یک پروژ ه ی تحقیقی و فکری است. رمان نویسی بدون کنکاش در شخصیت ها و خواندن منابع امکان پذیر نیست. حتی ذهنی ترین رمان ها و غیر تاریخی ترین رمان ها هم باید پشت آن تحقیق و مطالعه باشد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خون خورده

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به خون خورده

نمایش همه

پست‌های مرتبط به خون خورده

یادداشت‌ها

          اولش خون بود. بود؟
آخرش آب بود. بود؟
راستش برای من، اول و آخرش زیبا بود. چه فرقی می‌کند آب یا خون! سرخ یا آبی. همه ما در این رمان زندگی کرده ایم. ندانسته! وقتی از کنار مفتاح رد شده ایم در هنگامی که چمباتمه زده و برای قبری کهنه و کمی شکستگی دار، سوره یوسف می‌خواند! راستی ما آن دو روح را دیده‌ایم؟ روح شاعر آزادی‌خواه و روح خبیث خالدار. آه. اینجایند. کنار من! روی پلی از کاغذ کاهی!
خون خورده، رمانی از مجموعه داستان! داستان با روایتی از زندگی محسن مفتاح، مرده‌خور ( دوست دارم اینطور صدایش کنم! ) بهشت زهرا، در آرزوی دانشگاه بیروت، آغاز می‌شود. و با قصه پنج برادر سوخته پیوند می‌خورد. گوش که تیز کنی، صدای صفیر تیر هارا هم می‌شنوی که از کنار گوش صلاح الدین ایوبی می‌گذرد! فاتح قدسی تو ای صلاح الدین! 
دو راوی داستان دارد. میکاییل! و راوی ای بالاتر از او. شاید از دوربین خدا.
شخصیت پردازی، توصیف، فضاسازی، پیرنگ، درونمایه، تعلیق، غافلگیری، این کتاب همه چیز تمام است. فراتر از انتظارم بود از نویسنده ای ایرانی!
بخوانیدش که بدجور خواندنی ست این سرخِ سیاه...
        

22

          فرم مهم‌تره یا محتوا؟
به نظر من محتوای پیچیده شده در فرم. 
و چه بسیارند نویسندگانی که انقدر به محتوا اعتماد می‌کنند که به خیالشون هر نیتی که دارن مخاطب می‌پذیره ازشون. و برخی انقدر درگیر فرم‌های پیچیده میشن که آخر سر مخاطب اصلاً نمی‌فهمه حرف کتاب چی بود.
خون خورده نه محتوای غریبی داشت و نه فرم عجیبی.
فرم و محتوا با چنان مهارتی در هم تنیده شدند که نمیشه یکی رو بر دیگری برتری داد.
یک داستان رئالِ تنیده شده در فضای سوررئال که بخش کوچکی از اون در سال ۱۳۹۶ میڱذره و بخش عمده اون در سال شصت. 
از محله‌های تهران گرفته تا کوچه پس کوچه‌های اصفهان و مشهد تا جبهه‌های جنگ و جاده‌های پر پیچ و خم لبنان.
از نقش پررنگ دین در زندگی. 
از زندگی دوستانه مسلمان و مسیحی گرفته تا کینه راهبه مسیحی از فرمانده‌ای به نام صلاحدین که اجداد او رو از ارض مقدس بیرون کرده و اینجاست که سوء تفاهم باعث کینه میشه. صلاح‌الدین میتونست اجداد او رو بکشه. ولی نکشت.
تو این کتاب یکی از بهترین روایت‌ها رو درباره جوانان قهرمانی خوندم که آبادان رو از حصر نجات دادند و برای نجات چند زن غیر مسلمان جونشون رو به خطر انداختن.
چه مادرانی چشم انتظار بودن و چه افراد بی‌گناهی قربانی شدن.
و همه اینها بدون شعار.
و قربانی فقط اونهایی نیستن که کشته می‌شن.
چقدر داستان داره این کتاب و چقدر شخصیت.
تقریباً هشتاد درصد آدمهای این کتاب شخصیت هستن نه تیپ. 
یک کتاب با هفت ماجرا که بدون هم اصلا جذاب نیستن و با هم یه کل واحد رو تشکیل میدن. بدون اینکه مخاطب گیج بشه.
به نظرم هنرجوهای داستان نویسی باید این کتاب رو ده بار بخونن تا علاوه بر موارد بالا یاد بگیرن چطور انقدر هنرمندانه از پل تداعی برای رفتن به گذشته و برگشتن به حال استفاده کنن.
پ.ن اولین کتابیه که از آقای یزدانی خرم خوندم. اینکه آدم اولین بار کدوم کتاب یه نویسنده رو بخونه خیلی مهمه.
        

21

          خون. خونی که می‌غلطد. خونی که نشت می‌کند. خونی که گم می‌شود. اما این داستان «خون‌خورده» نیست. خون، حامل داستان است؛ و خواننده را از خراسان تا بیروت می‌گرداند.
مهدی یزدانی خرم در «خون‌خورده» قصه می‌گوید؛ قصه‌ی پنج برادر سوخته، که هر کدام همه‌چیز را گذاشتند و به ناکجایی رفتند، به هوای چیزی بزرگ‌تر از همه چیز لابد. اگر رمان، از بزنگاه‌های برادران سوخته در ناکجا شکل گرفته، پس داستان را چه کسی تعریف می‌کند؟
جوانی که نشسته بر سر قبرهاشان و فاتحه پولی می‌خواند؟ یا روح شاعر آزادی‌خواه معاصر و روح خبیث خال‌داری از زمانه‌ی صلاح‌الدین ایوبی که هم‌پرسگی می‌کنند، این‌ها همه را به تماشا نشسته‌اند، و ما را در زمان پیش و پس می‌برند؟
نه! این‌ها اگرچه تماشاچیان داستانند اما راوی آن نیستند، نمی‌توانند باشند. داستانی که در گستره‌ی ایران‌زمین بزرگ و در اعماق تاریخ پرسه می‌زند، لابد باید راوی‌ خدای‌گونه‌ای هم داشته باشد، که این همه را از بالا بر فراز زمان و مکان ببیند. راوی‌ای که اگرچه بارها به بهانه‌های مختلف شاهد حضورش هستیم اما تنها در صفحات پایانی کتاب است که هویتش فاش می‌شود.
این‌ها همه از خون‌خورده داستانی چندلایه اما نه سخت‌خوان ساخته است. داستانی خوش‌خوان که گاه با درنگی توصیفی بخت نفس کشیدن در جای و زمانه‌ای دیگر را به مخاطب می‌دهد و بعد پیش از آن که این درنگ توصیفی ملال‌آور شود، چنان نفس‌گیر و ورق‌برگردان می‌شود، که نتوانی زمینش بگذاری.
«خون‌خورده» ساختاری سنجیده و درست دارد؛ ساختاری پیچیده و تودرتو، بی آن که این پیچیدگی مزاحمتی در روانی داستان و فهم آن برای مخاطب ایجاد کند. با روابطی بینامتنی و فرامتنی، چه با متون کلیدی دیگر و چه با جهان واقعی پیرامون ما، که مزاحمتی هم برای کسی که نه آن متن‌ها را خوانده و نه آن ارجاعات فرامتنی را دریابد ایجاد نمی‌کند. نویسنده زمینه‌ی داستانش را از همین دنیای واقعی برگزیده و یافته‌هایش از میان بریده‌های روزنامه‌ها و سنگ‌ قبرها تا تاریخ و سیاست و انسان را در هم بیامیزد و چالش‌های هستی‌شناختی عمیقی را پیش روی مخاطب بگذارد، بی آن که داستان را با دست‌اندازهای بیهوده و نمایشی رایج فرمالیستی بیالاید. شگفت آن که آن بریده‌ها و سنگ‌ها هم، اگرچه در جهانی که آن بیرون است (یعنی بیرون از کتابی که چشمه منتشر کرده) واقعیت نداشته‌اند، اما مگرنه که (به تعبیر اومبرتو اکو) واقعیت‌های جهان داستان هم بالاخره واقعی‌اند و آن چه بر سنگ و کاغذ نگاشته شد، می‌ماند؟ پس چرا نویسنده واقعیت و تاریخ خویش را نیافریند و مدعی نشود که همه چیز رمانش واقعی است؟
        

10

          از خوبی‌های این کتاب بسیار نوشتند و من نمی‌خوام تکرار کنم. فکر می‌کنم لازمه که به بعضی ضعف‌ها هم پرداخته بشه.

اولین نکته‌ای که به نظرم ضعفی برای کتاب بود، ناهمخوانی داستان و زبان بود. داستان‌ها موضوعات ساده‌ای داشتند اما نویسنده تلاش می‌کرد با به هم زدن ساختار جملات زبان کتاب رو ادبی کنه. از طرفی بین شیوه‌ی سخن گفتن صلاح‌الدین و محمود سوخته هیچ تفاوتی وجود نداشت در حالی که این دو نفر صدها سال فاصله‌ی زمانی دارند.

دوم تکرار بیش از اندازه‌ بود. اگر جملات و سخنان تکراری حذف میشد احتمالا حجم کتاب حدود صد صفحه کاهش پیدا می‌کرد. 
جمله‌ی تاریخ پر است از.... به قدری تکرار شده بود که خواننده رو کلافه می‌کرد و از اون بدتر این که این جمله حتی در جای درستی هم به کار نمی‌رفت. مثلا تاریخ پر است از دخترانی که تلفن می‌کنند😐 خب؟ اولا که اختراع تلفن هنوز به تاریخ نپیوسته‌. دوم، مگه تلفن کردن یک دختر کار عجیبیه؟ پس با این حساب تاریخ پر است از دخترانی که کفش می‌پوشند. آیا لازمه که این موضوع کاملا طبیعی در یک کتاب گفته بشه؟؟

مورد بعدی وجود دو روح بود که نه نقش اثرگذاری داشتند و نه جذابیتی در داستان ایجاد می‌کردند.


در کل به نظرم اگرچه کتاب فاجعه‌باری نبود اما اگر نخوانید هم هیچ چیزی رو از دست ندادید.
        

21

          خون خورده ماجرای زندگی و مرگ پنج برادر در دهه ی شصت رو  روایت می‌کنه . محسن مفتاح دانشجوی زبان عربی که هر شنبه سر مزار ۵ برادر می ره تا فاتحه و قرآن برای شادی روح شون بخونه و از این طریق رزق و روزی خودش هم تأمین بشه.

کتاب رو نپسندیدم.
اول . جای فعل و فاعل تو جمله های کتاب جابه جا بود که کتاب رو سخت خوان میکرد. استفاده از چنین جملاتی در صورت محدود قشنگه ولی اینکه تمام کتاب رو با این روش بنویسی خواننده رو عذاب میده.

دوم. توصیفات مرگ شخصیت ها حال بهم زن بود و تا آخر کتاب می گفتم این یکی رو چطوری میخوای نفله کنی و ... ( مدل توصیف نویسنده از مرگ ها مثل گانگستری بود که از خون و مرگ لذت میبره) 

سوم. تعداد شخصیت ها زیاد بود و پرداخت و تمایز دادن به شخصیت ها ضعیف. جوری که انگار همه ی شخصیت ها یک نفر بودند با اسم های مختلف. 

چهارم. داستان موازی روح خبیث خال دار قابل توجیه و ربط دار بود به ماجرای پنج برادر اما  روح شاعر آزادی خواه چیکاره بود تا آخر داستان؟!  

پنجم و آخر. صدای دندان قروچه های نویسنده در سراسر کتاب به گوش می‌رسید. نویسنده در نهادینه کردن پیامش در ناخودآگاه مخاطب اصلا موفق نبوده و کاملا شعاری و درهم و البته با خشم درونی خودش پیام رو آشکارا و به خودآگاه انتقال میده و این اثرپذیری و لذت بردن از داستان رو حیف و میل می‌کنه.

پ.ن: یه چیزی که تو کتاب خیلی رو مخ بود : «تاریخ پر است از...» هایی بود که هرچی به آخر کتاب نزدیک میشد بی محتوا تر و چرند تر میشدن
        

29

          اگه "من منچستریونایتد را دوست دارم" و "سرخ سفید" یزدانی‌خرم را خوانده باشید، احتمالا با من هم‌نظرید که "خون‌خورده" را می‌توان نقطه عطف داستان‌نویسی او دانست. عنصر دو روح سرگردان، این بار خیلی بهتر و پخته‌تر از دو داستان قبلی به کار گرفته شدند. داستان فرعی صلاح‌الدین ایوبی اصطلاحا خیلی خوب روی داستان اصلی "نشسته است". اما نکته جذاب برای من، سبک یزدانی‌خرم برای روایت داستانش است. در سرخ سفید از شیوه مبارزه کیوکاشین استفاده کرد و اینجا هم از نقش‌مایه برادران سوخته. اینکه ارتباطی باشد بین این "سوخته" و "دهه شصت" که بازه زمانی روایت داستان است، معلوم نیست ولی انتخاب هوشمندانه‌ای بود. از ایرادات کتاب هم بگویم که یکی دانستن قبه الصخره و مسجد الاقصی از آن دسته اشتباهات عوامانه است که انتظار نمی‌رفت در این کتاب، همان اشتباه تکرار شود. در جایی هم در نقل حوادث سال ۶۱، از آقای خامنه‌ای با عنوان آیت‌الله یاد شده، در حالی که در آن زمان ایشان آیت‌الله نبودند. البته ممکن است کار ممیزان ارشاد باشد!
        

4


اولش خون
          
اولش خون است، آخرش خون است و تمامش خون. خونی که عجیبن شده است با تمام زندگی‌مان، خون صلاح‌الدین ایوبی، خون برادران سوخته، خون مردِ خدا. مدت‌هاست که بیش از پیش به خون فکر می‌کنم، به جایگاهش، به نقشش. به آنکه اگر خونی برای ریخته شدن نبود صلاح‌الدین ایوبی چه می‌کرد؟ اگر خون نبود چگونه فتح‌ها و جنگ‌ها و انقلاب‌ها معنی پیدا می‌کردند؟ اگر خونی برای ریخته شدن نبود انسان چه باید می‌کرد؟
خون‌خورده برای من یعنی شعری در وصف تاریخ و خون. یعنی هابیل و قابیل، یعنی اولین خونی که ریخته شد. یعنی امروز، یعنی همین‌ حالا، یعنی خونی که در خاورمیانه می‌ریزد. خونی که هرگز تمام نمی‌شود ریختنش. 
هنوز هم به طاهر فکر می‌کنم به سقوطش به آن سطری که نوشته بود: طاهر قبل فرو رفتن در آن گودی عظیم و پیش از آنکه کلاه سرخِ بافتنی‌اش از سرش جدا شود و بچسبد به شکبه توری پشت توربین و آنقدر بماند آنجا تا ذره‌ذره متلاشی شود، بی‌جان شد. هنوز هم به طاهر فکر میکنم به آخرین خون برادران سوخته. به آخرین قبر خالی‌.
چند روز پیش دوباره سراغ خون‌خرده رفتم و مرورش کردم. هنوز هم تازه بود برایم. روح داشت. اولین‌بار سال کنکور خواندمش. تمام زمان خوابم را می‌گذاشتم که از خون بخوانم، خون برادران سوخته. یادم نمی‌رود که صفحات آخر بود. طاهر بود، عمو بود، خون بود و پایان بود که یک مرتبه کتاب را بستم و خیره شدم به دیوار. تصویر طاهر مقابل چشمانم بود.
خون خورده خواندنش سخت است و شیرین. یک‌جور رویاروئی با حقیقتی است که می‌سوزاند رگ‌های انسان را و جاری می‌کند خون سرخِ تن را.
دوباره می‌خوانمش و دوباره هم زمین‌گیر می‌کندم. دوباره قدم می‌گذارم در صفحات تاریخ. خون‌خورده تمام نمی‌شود، کنار نمی‌رود، فراموش نمی‌شود، محسن و برادران سوخته تا ابد زنده‌اند، نفس می‌کشند، روح‌اند. روح‌ها.. باید درباره آن‌ها هم نوشت...
        

32