یادداشت فرشته سجادی فر
6 روز پیش
4.1
11
بسم الله الرحمن الرحیم این جلد هم تموم شد، با کلی ناراحتی و عذاب.( حالا من برای جلد قبل کمتر ناراحت بودم) صادقانه بگم؟ این جلد حوصله سر بر بود، نه جنگ میشد نه اینا حرکت جدیدی می زدن. همش حرف حرف حرف. تا ناموس نظریات سوسیالیتی، کمونیستی و نم چی چی دیگه رو برامون نویسنده در این جلد شرح داد. اختلاف نظرهای انتوان و ژاک یک مقداری از اون حوصله سر بودن کتاب کم میکرد( و البته ماجراهای عشقی این دو برادر نمک کتاب بود) اولش متوجه نشدم باید طرف کی رو بگیرم، هر کدوم در بیان دیدگاه خودش دلایل خوبی رو میکرد و طرف مقابل هم به خوبی از پسش بر میومد ، دیگه اینجا نیاز بود با دوستان گفت و گو کنیم و این چیزا. جمع بندی نظریات تا این لحظه شد این: انتوان نسبت به ژاک واقعگرایی بیشتری در دیدن حوادث و نتایج اون داره. اون دسته از ادم های که میگن خب حالا همه چیز خوبه دست نزنید به ساختار بزارید زندگی مون رو بکنیم ، اما اگه جنگ شد برای نگه داشتن این ساختارها باید بجنگیم. ژاک که روحیه لوس و نازنازی تری داره میگه نه! جنگ اَخ و پیفه. ما باید باهم برادر باشیم، اگه زدن توی گوش راستمون گوش چپ رو هم بیاریم جلو بزنن تا برادری مون ثابت بشه. ما می بینیم که ژاک با همین فکر دست به چه کارای خطرناکی میزنه و چه خیانت بزرگی هم بهش میشه( پسر بیچاره ام) پ ن1: اغلب کسایی که نقش خاصی توی کتاب داشتن گذشته مشبوهی داشتن. مثل همین خلبان که رهبر این سوسیالیت های محترم بود و حرفش سند بود برای همه. اکثرا هم بیکار و فراری بودن( یعنی قشنگ معلومه از سر بیکاری نظریه پردازی میکردن برامون) پ ن2: انتوان عزیز، با پیچیدن یک زرورق طلایی دور سطل اشغال نمی تونی اون رو به عنوان یه چیز با ارزش جا بزنی. حالا تو هی زور بزن رابطه ای با باتنکور که زن دوستته رو تطهیر کنی. تا من میام بگم وای چه دیدگاه خوبی نسبت به کشورش داره و فلان اقا یک طور وزینی به تصور من می رقصه. البته هنوزم سر حرفم هستم که نگاهش به مسائل پیرامونی( جز کارش) خیلی سطحیه .حتی اونقدری هم نگران و اشفته نشد. پ ن3: این دومین باریه از مرگ یک شخصیت خوشحال میشم، عزرائیل رو جون به جون کرد تا جونش رو داد . شرش کم واقعا. پ ن4: در طول کتاب به این فکر میکردم که اگر مادر دانیل و ژنی رفتار دیگه ای در پیش میگرفت امکان داشت بچه هاش طور دیگه ای بزرگ بشن؟ این بخشش بیش از حدش نبود که باعث شد دخترش نتونه به هیچ کس اعتماد کنه و اونقدر احساساتش رو کتمان کنه که به مریض شدن بیوفته؟ اون تقوایی درونی که مادرشون داشت حتی به درد خودشم نخورد اونقدر، چه فایده داره وقتی تو کسی که باعث رنجت هست رو رها نمی کنی، بلکه با نزدیک نگه داشتنش فقط عذاب بیشتری به خودت و اطرافیانت میدی؟ پ ن5: ژاک پسر نازنینم، یک طوری متناقضی که خود متناقضم اینقدر متناقض نیست.این چه جور مبارزه برای انسانیت و طبقه کارگره وقتی جلد قبل دست به اون کار وحشتناک زدی؟ اونم اینطور که انگار نیاز بود حتما انجامش بدی؟ خب اگر واقعا اینطور فکر میکنی پس چیزی مثل جنگ هم اجتناب ناپذیر و حتی ضروریه و باید اتفاق بیوفته. تلاش برای جلوگیری از اون رفتاراتو زیر سوال می بره. ( به قول زینب ژاک خیلی داستا طوره. راستم میگه، هر ورش رو میگیری اون ورش در میره پ ن6:دیگه یادم نیست چی می خواستم بنویسم براش، بعدا کامل ترش میکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.