یادداشت‌های gharneshin (62)

gharneshin

gharneshin

14 ساعت پیش

          (( با آن‌همه جنگی که در جهان وجود داشت، قرار بود چند انسان جانشان را از دست بدهند؟ و چند انسان دیگر لازم بود تا گودال‌هایی بکنند و دفنشان کنند؟ به نظرم آمد همان قبر واحدی که کنده بودیم تا ابد در سراسر جهان گسترش پیدا خواهد کرد. ))
استفاده از نوع مواجه شدن و دیدگاه کودکان، به زعم من یکی از بهترین روش‌های به تصویر کشیدن جامعه است. داستانی نمادین که انتقادی ساختارگرایانه به جامعه‌ی پس از جنگ ژاپن ارائه می‌دهد. در این داستان کودکان، نماد قشر فراموش شده و یا طرد شده هستند و روستا، نماد جامعه‌ای متعصب و محافظه‌کار در برابر این قشر. اوئه داستان را از دید شخصیت‌هایی می‌نویسد که برای بار اول با مرگ، تنهایی، بیماری و تلاش برای بقا مواجه می‌شوند، کودکانی که توسط قدرت سرکوب و زندانی شده و برای زنده ماندن مجبور به بستن چشم‌هایشان به روی حقیقت می‌شوند، و آن‌هایی که حاضر به جنگ، دروغ، و رفتن زیر بار زور نیستند، محکوم به تبعید، تنهایی، و مرگ خواهند شد.
این کتاب، نماد جامعه‌ای ظالم، در برابر قشر ضعیف، فراموش شده، و جوان است. جامعه‌ای که حقیقت را به نفع خود تحریف می‌کند، مخالفان را حذف می‌کند، و ضعیفان را با تهدید و زور محکوم به اطاعت می‌کند.
 شخصیت اصلی کتاب نماد کسی است که بخاطر ایستادن در برابر ظلم محکوم به فرار و تبعید می‌شود‌ و سرباز نماد فردی صلح‌طلب است که محکوم به مرگ به اتهام ترس و فرار می شود. 
(( این رو توی مغزت فرو کن، آدم‌هایی مثل تو رو باید توی بچگی خفه کرد. انگل‌ها رو قبل از اینکه بزرگ‌ بشن له می‌کنیم. ماها کشاورزیم و جوونه‌های معیوب رو همون‌ اول کار می‌چینیم. ))
        

1

gharneshin

gharneshin

2 روز پیش

          (( انسان چنین است، آقای عزیز، دو چهره دارد: نمی‌تواند بی‌آنکه به خود عشق بورزد دیگری را دوست بدارد. ))
سقوط، یک درون‌نگری عمیق، صادقانه، و بی‌رحمانه. کامو با اعتراف‌های ژان‌باتیست کلمانس مارا به اعماق شخصیت‌ خود می‌برد و حقیقتِ پشت اعمال‌مان را بی‌رحمانه جلوی چشم می‌آورد. آیا کسی هست که با هر یک از اعتراف‌های شخصیت داستان، به اعمال خود نگاه نکرده باشد؟ آیا کسی هست که بعد از خانوادن کتاب به قضاوت خود مشغول نشده باشد؟ کامو، با خلق شخصیتی که در بند قرارداد‌های اجتماعی، به دنبال ساختن نقابی است که او را فردی محترم، قدرتمند، مهربان، و بخشنده نشان دهد، ظاهرسازی انسان در جامعه‌ی مدرن را، به تصویر می‌کشد. او تمام اعمال ما را فقط نمایشی برای جلب توجه و تشویق می‌نامد، و معتقد است که انسان در جامعه فقط در راستای منفعت و ساختن نقابی خوب برای خود عمل می‌کند. 
ژان‌باتیست کلمانس، فردی که ماهرانه برای خود ظاهری نیکو ساخته، پس از یک اتفاق، با حقیقت درون خود روبه‌رو و دچار سقوط می‌شود. کامو با او خواننده‌ را با حقیقت وجود خود روبه‌رو می‌کند. کلمانس، ناگهان به آینه‌ای تبدیل می‌شود تا مهر تاییدی بکوبد بر اینکه در جهان ما هیچ‌کس بی گناه نیست. 
در واقع کسی که نقش قاضی تائب واقعی را بازی می‌کند، کسی نیست جز کامو. 
        

2

gharneshin

gharneshin

7 روز پیش

          (( ببین، تنهایی بهایی است که ما باید در ازای تولد و زندگی در دوران مدرن بپردازیم: دورانی آکنده از آزادی، خودبسندگی و منیّت. ))
کوکورو، داستانی با روندی آرام و مفاهیمی دردناک و حقایقی تلخ. ما در این کتاب با مرگ، تنهایی، خودکشی، عشق، بدی انسان، شک، مکافات، و چیز‌هایی که می‌توانند ما را به سمت پرتگاه و وادار به مرگی خودخواسته کنند، مواجه می‌شویم. نویسنده با ساختن شخصیت‌هایی تنها که شکاک‌اند نسبت به دنیای بیرون، شخصیت‌هایی که یا طرد شده‌اند یا آسیب دیده‌اند، شخصیت‌هایی که با نقاب قدرت و بی‌تفاوتی، ضعف و خوره‌ی روح و روان خود را پنهان می‌کنند، به عمق درد‌های افرادی می‌رود ‌که به تدریج از خود و دنیا متنفر شده و به مرگی خود‌خواسته تن می‌دهند. او در کنار درد و رنج و تنهایی بشر در این دنیا، نیمه‌ی تاریک انسان‌ها را به تصویر می‌کشد. بخشی از وجود آدمی که‌ اگر کنترل را به دست گیرد، در راستای منافع شخصی حتی به عزیزان خود رحم نمی‌کند. کوکورو، رنج است، تنهایی است، مرگ است، عشق است، جنایت است، و مکافات. 
و اما انتقاد. داستان می‌توانست یک رمان صد صفحه‌ای جذاب باشد؛ اما نویسنده تصمیم گرفت توضیحات بیهوده و کش دادن‌های الکی را همچون مته‌ای در سر من قرار دهد تا هرچه جلو‌تر می‌روم بیشتر ذوقم کور شود و کم کم از کتاب زده شوم. تقریبا از چهل صفحه‌ قبل از یک اتفاق، آن اتفاق پیشبینی می‌شد اما او هر بار با توضیحات اضافی و خسته‌کننده آن را به عقب می‌انداخت. 
با اینکه کتاب مفاهیم عمیقی داشت و ایده و شیوه‌ی بیان آن من را به خود جذب کرده بود، اما روند داستان و توضیحات اضافی، خواندنش را برایم ملال‌آور کرد. 
تنها به دلیل ترجمه‌ی بسیار عالی و روان که باعث شد کتاب را تا آخر ادامه دهم به آن امتیاز ۳ می‌دهم. 

        

25

gharneshin

gharneshin

1404/5/15

6

gharneshin

gharneshin

1404/5/11

          (( زندگی آلبوم بزرگی است که در آن گذشته‌ای لحظه‌ای از رنگ‌های پر های‌وهوی و قطعی باز ساخته می‌شود. ))
این کتاب داستانِ زندگی‌ است. سامبرا بخش‌های جزئی یک زندگی واقعی و معمولی را نشان می‌دهد. او پیچیدگی روابط انسان‌ها، فقدان، تنهایی، روزمرگی، رویا پردازی، و نقش خاطرات گذشته و کودکی در انسان را به تصویر می‌کشد. داستان غمگین است ولی با قلمی لطیف نوشته شده. اتفاق هیجان‌انگیزی وجود ندارد اما شخصیت‌‌ها و داستان آن‌قدر به واقعیت شبیه هستند که کتاب خواننده را برای ادامه به دنبال خود می‌کشاند. ما با این کتاب به چند ساعت تنهایی در روزمان می‌رویم، به رویا پردازی‌هایمان، به مرور خاطرات گذشته، به قدم زدن‌های تنهایی در سکوت، به نشستن و گوش دادن به مکالمه‌ی همسایه‌ها در کوچه، به رسیدگی کردن به گیاهمان. این کتاب بخش‌های کوچک و جزئی زندگی را نشان‌مان می‌دهد. سامبرا هیجان‌های زندگی را رها کرده و به مکث‌های کوتاه، رویاها در تنهایی، سکوت و تاریکی و به بخش‌هایی از زندگی می‌پردازد که شاید به آن‌ها توجهی نکنیم. اگر زندگی کافه‌ای بزرگ و شلوغ باشد، سامبرا در این کتاب، میزِ تک‌نفره‌ی گوشه‌ی دنج و تاریک و خلوتِ آن‌ جا را به تصویر می‌کشد. جایی برای رویا، خاطره، غم، سکوت، و زندگی. 
(( خاطره هیچ پناهی به ما نمی‌دهد. یگانه چیزی که باقی می‌ماند من‌من آشفته‌ای از نام خیابان‌هایی است که دیگر وجود ندارد. ))
        

8

gharneshin

gharneshin

1404/5/10

          (( آدم مرده به جای خودش بر نمی‌گردد، آدم‌ مرده باید به همان زندگی که زمانی مال او بوده قناعت کند. آدم مرده با صدقه‌ی خاطره زندگی می‌کند. ))
کنستانسیا، روایت تبعید به مثابه‌ی مرگ. داستانی که میان واقعیت و رویا، گذشته و حال، و زندگی و مرگ شناور است. فوئنتس با خلق داستانی که در آن مرز مشخصی بین واقعیت و رویا وجود ندارد، بازتاب خاطره‌ی گذشته در زندگی روزمره را نشان می‌دهد، و با خلق شخصیت‌هایی تبعیدی، درد مهاجران و تبعیدشدگانی را بیان می‌کند که برای زنده ماندن، محکوم به دوری از خانه و گذراندن باقی عمر را با خاطره هستند. او به خوبی بحران هویت را به تصویر می‌کشد؛ چه در شخصیت‌های تبعیدی، چه در شخصیتی که اهل کشوری است با قدمت کم که همه‌ی جمعیت‌ آن مهاجرند. 
خواندن کنستانسیا مثل خواب و بیداری، پریدن از یک رویا به رویای دیگر، و گم کردن مرز حقیقت و خیال می‌ماند. کنستانسیا، خواننده را در هزارتوی خیال می‌اندازد و از تاریخی به تاریخی دیگر، از کشوری به کشوری دیگر، و از واقعه‌ای به واقعه‌ای دیگر می‌برد. 
(( گرمای ماه اوت در ساوانا مثل خواب بریده بریده است. انگار دم به ساعت با لرزه‌ای بیدار می‌شوی و فکر می‌کنی چشم‌هات را باز کرده‌ای، اما واقعیت این است که از رویایی به رویایی دیگر رفته‌ای. از طرفی واقعیتی به دنبال واقعیت دیگر می‌آید و آن را کژ و کوژ می‌کند، آن‌قدر که به صورت رویا در آید. ))
        

5

gharneshin

gharneshin

1404/5/6

          (( به ما می‌گویند انزوا‌ تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می‌کنند که وسوسه در انزوا قوی‌تر می‌شود. ))
آئورا، داستان تمناست، تمنای جوانی، تمنای زیبایی و عشق‌ورزیدن. فوئنتس در این رمان با استفاده از راوی دوم شخص کاری می‌کند که ما حس کنیم با شخصیت اصلی یکی هستیم. او آرام آرام مرز واقعیت و خیال، گذشته‌ و حال را از بین می‌برد و نجوای خاطرات و جوانی را با اکنون درهم‌می‌آمیزد. او زمانِ قراردادیِ دنیای ما را هیچ می‌شمارد و گذشته را در حال زنده می‌کند. 
جوانیِ بیست‌سال پیش فردی کهنسال، در تمنا و خاطرات او زنده است. گذشته و نجوای خاطرات، همچنان در زمان حال جاری است. 
(( ساعت را نگاه نمی‌کنی، این شی بی‌مصرف که به گونه‌ای ملال‌آور زمان را هماهنگ با بطالت انسانی می‌سنجد، آن عقربه‌های کوچک که ساعتی طولانی را نشان می‌دهند که ابداع شده‌اند تا پوششی باشند بر گذار واقعی زمان که با شتابی چنان هولناک و بی‌اعتنا می‌گریزد که هیچ ساعتی نمی‌تواند آن را بسنجد. یک زندگی، یک قرن، پنجاه سال. دیگر نمی‌توانی این سنجش‌های فریب‌کار را تصور کنی، نمی‌توانی این غبار بی‌حجم را در دست نگاه داری. ))
        

3

gharneshin

gharneshin

1404/5/5

          (( من تاکنون فقط در رنج و مشقت زیاد زیسته‌ام. بله، در دنیای انسان‌ها تنها اندیشه‌ی صادقانه که می‌شود به درک آن رسید، همین رنج و مشقت است. روزگار می‌گذرد. ))
زوال بشری بیشتر یک زندگی‌نامه، یک شرح حال و یادگارِ قبل از مرگ است تا یک داستان. در این کتاب، ما با احساسات درونی دازای در زندگی‌اش مواجه می‌شویم. شرم، طرد شدن، تنهایی، پوچی، و اضطراب اجتماعی، تمام احساساتی هستند که دازای را از کودکی تا پیش از مرگ محاصره کرده بودند. این کتاب، یک درون‌نگری صادقانه و جسورانه‌ از نویسنده است. 
اولین نوشته‌‌‌‌ای بود خواندم در باب احساس شرم که آنقدر خوب آن حس را منتقل می‌کرد. این نوشته‌ها مثال خوبی است برای ریشه‌ی شرم در اعتیاد. 
از دید من، دازای کودکی معصوم، انسانی آرام و بی‌خطر، مغزی با استعداد و جسور بود که تمام این احساسات‌، (شرم، طرد شدن، اضطراب اجتماعی و...) او را به زوال و از کار افتادگی کشاند. 
برای کسانی که دازای را درک نمی‌کنند و او را دیوانه می‌دانند خوشحالم‌.

        

6

gharneshin

gharneshin

1404/5/2

          (( آدم‌ها اغلب خود را با آزادی فریب می‌دهند. همان‌طور که آزادی از والاترین احساس‌ها به شمار می‌آید، فریب حاصل از آن هم جز والاترین فریب‌ها است. ))
(( مسخ )) 
داستانی نمادین در باب نقد دنیای مدرن، دنیایی که انسان را از درون تهی و با خود بیگانه می‌کند. گرگور، وقتی که صبح متوجه می‌شود تبدیل به حشره شده، تنها دغدغه‌‌اش دیر نرسیدن به محل کار است! او نه تنها به بلایی که سرش آمده و راه‌ حل آن فکر نمی‌کند، بلکه دنبال روشی است که در همان شرایط به محل کار برود. خانواده‌ی او بدون ابراز نگرانی، دنبال توجیهی برای کارفرما هستند و در تمام بخش‌های داستان آن‌ها جوری با این مسئله‌ برخورد می‌کنند که خواننده با خود می‌گوید، این گرگور است که مسخ شده یا خانواده‌اش؟ گرگور، در تمام روز‌های زندگی‌اش در بدن یک حشره، حتی یک‌ بار به دنبال راه حل نمی‌گردد و تنها فکر و حسرت او از دست دادن شغل و ندادن خرج خانواده است. او تا کارایی خود را از دست می‌دهد، ارزش، جایگاه و محبوبیت خود را هم از دست می‌دهد، طرد و فراموش می‌شود. مسخ، تنها داستان مردی که تبدیل به حشره شد نیست؛ فریاد کافکا است در اعتراض به دنیای مدرن. 

(( در سرزمین محکومان ))
داستانی بسیار کوتاه درباره‌ی ایدئولوژی و تفکر‌هایی قدیمی و اشتباه، که تغییر نمی‌کنند، سقوط می‌کنند. 
 
(( هنرمند گرسنگی ))
در آخر نتوانستم برداشتی دقیق از این داستان داشته باشم اما داستانی جالب و تفکر برانگیز بود. 

(( لانه ))
داستان‌ موجودی که با دغدغه‌ی خانه، قلمرو، و امنیت، خود را در بند یک لانه‌ی زیرزمینی نگه داشته، رنج می‌کشد، و حق زندگی و آرامش را از خود گرفته‌ است. داستانی نمادین که از دیدگاه من به چسبیدن ما به ارزش‌‌هایی پوچ و غرق شدن در چیز‌های بیهوده می‌پردازد. 
در آخر، همه‌ی داستان‌ها جذاب، روان، ساده و عمیق بودند و بسیار جای بحث دارند. کافکا علاقه‌ای به خودنمایی و گفتن جملات سنگین ندارد، او ساده و روان، در داستان‌هایش منظور خود را بیان می‌کند. قلم کافکا، قلمی روان، عمیق، نمادین و منتقد است.

        

7

gharneshin

gharneshin

1404/4/31

          (( می‌گوید آن بیرون همه‌چیز پیوسته در حال از دست رفتن است و حسرت تنها حس حقیقی آن‌جاست. )) 
کتابی که گارد من را جلوی ادبیات معاصر پایین آورد! 
این کتاب، کتابی توصیفی است؛ اما توصیف‌ها آن‌قدر دقیق و هنرمندانه هستند که خواننده را به دنیای یک فرد نابینا می‌برند. شخصیت داستان، دختری که سال‌های زیادی از عمرش را نابینا بوده، از دنیای خود، از احساسات و کتاب‌ها می‌گوید‌. ما با او، جهانش را با گوش‌هایمان، دست‌هایمان، و بویایی‌مان تجربه می‌کنیم. اما این همه‌ی داستان نیست. ما با دختری بزرگ می‌شویم که دنیای او به فضای داخل چهار دیوار خانه محدود شده است. مادر او، فردی که از دنیا بیزار است همیشه او را به دور از دنیای بیرون، در خانه نگه می‌دارد. اما شخصیت داستان به مرور با حقیقت مواجه می‌شود‌. بالاخره می‌فهمد دنیا خانه نیست! 
چیز جالب این کتاب، اشاره به نویسندگان بزرگ و آثارشان مخصوصا فلوبر و ابن‌سینا بود. شخصیت داستان فردی که در خانه حبس شده و شبانه روزش را با کتاب‌ها گذارنده، جهان‌بینی خود را با اشاره به آن‌ها بیان می‌کند. 
داستان فضایی سورئال دارد با شخصیت‌پردازی بسیار جالب و تک‌تک توصیفات نویسنده از احساسات، فضا و افکار شخصیت‌ها آن‌قدر درست و زیبا نوشته شده که زمین گذاشتن کتاب را سخت می‌کند. 
به تعریف من، راهنمای مردن با گیاهان دارویی، بوف کورِ ادبیات معاصر است. داستانی که صفحه به صفحه من را یاد کتاب هدایت می‌انداخت. نه از نظر معنا و مفهوم، از نظر فرم و فضای داستان. 

(( حرف زدن درباره‌ی خوانده‌ها از خواندنشان مهم‌تر است، تازه آن وقت است که می‌توانیم رابطه‌مان را با کتاب‌ها بفهمیم و خودمان را در آن‌ها پیدا کنیم. ))
        

13

gharneshin

gharneshin

1404/4/26

          (( صبر لزوما شکست نیست. بلکه شکست واقعی وقتی شروع می‌شود که صبر را شکست بدانند. ))
زن در ریگ روان، داستان یا یک کابوس فلسفی؟ 
کوبو آبه با خلق آن دنیای شنی، پوچی، عادت، و تلاش برای خلق معنا را نشان می‌دهد. شخصیت در جایی اسیر شده که هر روز مجبور به تکرار کاری پوچ است؛ اما این هدف فرار، این هدف گریختن از آن پوچی، فکرش را رها نمی‌کند. او صبر می‌کند اما نه از روی عادت، صبر را به وسیله‌ای برای رسیدن به هدف تبدیل می‌کند. از دیدگاه من آن خانه زندگی است، شن مرگ است، و آن چرخه‌‌ی جمع کردن و دوباره جمع کردن، فرار از این واقعیت گریز‌ناپذیر است. و مرد انگار تن به تله‌ی عادت نمی‌دهد و در تلاش خلق معنا یا فرار از آن چرخه‌ی پوچ، دست به هر کار و نقشه‌ای می‌زند. اما آیا در آخر، او هم گرفتار عادت شد؟ یا معنا و چیزی در آن شن و تله‌ی ((امید)) پیدا کرد که ماندنی شود؟
نمی‌دانم ایراد از نویسنده بود یا مترجم؛ اما نیمه‌ی دوم، داستان از دست من در رفت و ادامه دادن کتاب بسیار حوصله‌سربر شد. 

        

4

gharneshin

gharneshin

1404/4/14

          (( جهل از علم بد بهتر است. ))
آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد، داستان‌هایی در اعتراض به مجازات اعدام.

آخرین روز یک محکوم
هوگو در این داستان احساساتی که فردِ محکوم به اعدام در تمام روز‌های قبل از اجرای حکم تجربه می‌کند را به تصویر می‌کشد. او تمام ترس‌ها، کابوس‌ها، و اضطراب‌های محکوم را بر ما آشکار می‌کند و تمام امید‌های پوچی که محکوم برای فرار از ترس مرگی زودتر از موعد، که به زنده به گور کردن می‌ماند، به آن‌ها متوسل می‌شود را کاملا ساده و بی‌رحمانه نشان می‌دهد. او شرح حال محکومی را می‌نویسد که در روز‌های نخست با غرور، مرگ را به زندان و اعمال شاقه ترجیح می‌دهد اما آرام آرام هرچه به روز موعود نزدیک می‌شود، به هر روشی به زندگی چنگ می‌اندازد و با التماس خواستار همان زندان، ‌کار اجباری، زنجیر و سلول تاریکش می‌شود؛ تا بتواند فقط راه برورد، خورشید را تماشا کند، و نفس بکشد. هوگو با این داستان می‌گوید که شاید تیغ گیوتین به ثانیه‌ای به زندگی و رنج محکوم بدون درد پایان دهد، ولی آیا تا به حال به رنج وحشتناکی که در روز‌های قبل از اجرای حکم به سراغ محکوم آمده، فکر کرده‌اید؟
گویا هوگو با بیان نکردن دقیق جرم محکوم، می‌خواهد ما بدون کوچک‌ترین رحم یا تنفری رنج و احساساتی که تجربه می‌کند را قضاوت کنیم و ببینیم. 

کلود ولگرد 
اکنون هوگو پس نشان دادن رنج محکوم، اتفاقات، اشتباه‌ها در تربیت، و عوامل مخربی که در جامعه باعث می‌شوند فردی به جنون برسد و مرتکب قتل شود، را به تصویر می‌کشد. او معتقد است که اگر ما به جای بریدن سر، عواملی که باعث می‌شوند فرد به آن عمل دست بزند را بهبود ببخشیم، دیگر نیاز به بریدن آن سر‌ها نیست. او پیدا کردن راه حل و حلِ مسئله را به جای پاک کردن آن پیشنهاد می‌کند. او خواستگار نگاه عمیق به ریشه‌ی آن اتفاق و پیشگیری و حذف آن است؛ نه فقط حذف یک فرد که به آن دست زده. 

در داستان اول ما رنج محکوم را مشاهده کردیم و در داستان دوم عواملی را دیدیم که توانست مردی آرام را مجبور به عملی وحشتناک کند. 
این بار از زبان کلود می‌گویم: (( چه چیزی محکوم را مجبور به قتل کرد؟ چه چیزی او را مجبور به دزدی کرد؟ )) شاید جواب مسئله در همین سوال باشد، نه دار، نه گیوتین، نه صندلی برقی و نه در هر روشی برای حذف تنها عاملی کوچک از اتفاقی بد و وحشتناک. 

(( کسی که بر سر گردنه آدم می‌کشد و مال مردم را می‌دزدد، اگر هدایت و تربیت می‌شد، ممکن بود بهترین و عاقل‌ترین خدمتگزار ملت شود. هرچه هست، در سر افراد ملت است. شما در این سر‌ها تخم دانش و اخلاق بکارید، آن‌ها را آبیاری کنید، حاصلخیر کنید، روشن و تربیت کنید، خواهید دید که دیگر نیازی به بریدن این سر‌های نازنین نیست. ))
        

7

gharneshin

gharneshin

1404/4/6

          ژرمینال، خواننده را با خود همراه با کارگران به اعماق معدن می‌برد؛ او را از تک تک راه‌های تنگ و تاریک عبور می‌دهد، کلنگ به دستش می‌دهد، و او را وادار به چشیدن طعم کار در معدن می‌کند. زولا در این کتاب قصه‌ای ساده نمی‌گوید، انسان را بیان می‌کند، ظلم را نشان می‌دهد، درد شکم‌های گرسنه را به رخ می‌کشد‌. خواندن ژرمینال سفر به دنیای گرسنگی، درد، ضعف، ظلم، و عصیان است. 
زولا کارگران را کاملا خوب و مظلوم، مالک‌ها را کاملا بد و ظالم، و انقلابی‌ها را قهرمان نشان نمی‌دهد؛ او عادلانه به تصویر می‌کشد دنیای آن زمان را. در کنار گرسنگی کارگران، فساد و خیانت‌‌‌های جامعه‌شان را می‌نویسد، در کنار ظلم مالک‌ها، کمک و دلسوزی‌شان را هم می‌نویسد، در کنار شجاعت انقلابی‌ها، خشونت و ترس و خراب‌کاری‌شان را هم می‌نویسد. او نه از کسی اسطوره و قهرمان می‌سازد، نه از کسی شیطان. زولا در این کتاب فقط حقیقت را به تصویر می‌کشد.
پایان این‌ کتاب، پایانی واقعی، تلخ، و امید‌بخش بود. در این کتاب چند ایده‌ و روش برای اداره و ساختن جامعه بیان می‌شود اما نویسنده آن‌ها را کاملا بی‌طرفانه بیان می‌کند. ژرمینال تجربه‌ای لذت‌بخش توام با درد بود. گرسنگیِ کارگران، عشقِ پنهان اتی‌این، مظلومیتِ کاترین، خشم سووارین، ایمان زن ماهو، حسرت‌های هن‌بو با تمام ثروتش، و خستگی و ناامیدی‌های سگ‌جان پیر برای همیشه با این کتاب باقی خواهند ماند.
راجع به این کتاب می‌شود سطر‌ها نوشت. خیلی دوست داشتم یادداشتی کامل بنویسم اما جنگ، من را از دنیای معدن و گرسنگی بیرون کشید، و به درون دنیای موشک و انفجار انداخت. 
به امید روز‌های بهتر که دوباره این کتاب را بخوانم و درباره‌اش بنویسم. 
        

13