شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
راضیه بابایی

راضیه بابایی

17 ساعت پیش

        وارونگی شهر

اولین چاپ کتاب رهش در سال 96 انجام شد. به علت وجود خلاقیت در نحوه چاپ نام کتاب با هجاهای جدا از هم، خوانش اسم دشوار است. طرح جلد خاکستری اثر، از جعبه های کوتاه و بلند دستمال کاغذی تشکیل شده است . تنها عنصر رنگی چتری در حال پرواز است که آسمان خاکستری را از بالا نظاره می کند. این تصویر یک شهر را تداعی می کند شهری که بستر روایت قصه‌ی زنی به نام لیاست. 

او ، همسرش علا و پسرشان ایلیا در در خانه‌ای بزرگ و ویلایی در کاشانک زندگی می‌کنند. خانه باغی که یادگار پدر لیاست. او و همسرش هردو معماری خوانده‌اند. علا در سودای پیشرفت شخصی است. در تهران به دنیا نیامده است و این شهر را پلکانی برای بالا رفتن می بیند. این دیدگاه که در طول داستان بارها محل چالش لیا با همسرش است. ایلیا بیمار است. نفس کشیدن برای او راحت نیست آن هم در شهری دود گرفته که هر روز باغی خراب می‌شود و در زمین آن برجی ساخته می‌شود که برای صاحبانش ترقی مادی به دنبال می آورد.

چالش لیا با برج سازی در همسایگی آنها، نقد او به ساختار  شهرداری است. متولی اداره‌ی شهر که هویت آن را نادیده می گیرد و تهران را به اجتماعی از ساختمان ها برای همزیستی تنگانگ آ دم‌ها در کنار هم تبدیل می کند. شهری با مشکلات فراوان مثل کمبود جای پارک، گره های ارتباطی و عجله ای که این فرم مدرن از زندگی مردم را به خود فرا می‌خواند، شهری که خاطره و آرامش از آن پر کشیده است و یادها پشت دیوارهای بلند پنهان شده اند، شهری که دیگر نمی تواند میزبان نگاه مخاطبان به دوردست شود.  این شهر جایی نیست که شهروندی آرامش و زندگی راحت ر در آن بیابد بلکه تهران تنها اجتماعی از مردم است که هویت شهری تهران را نادیده گرفته‌اند.

شخصیت لیا به خوبی پرداخت شده است. او علاوه بر تاکید بر علاقه ای که به خاطرات خوش زندگی در تهران دارد، به دلیل تحصیلات دانشگاهی معماری صاحب نظر است. زیبایی را می شناسد و به آشفتگی تازه‌ی شهر اعتراض دارد. دغدغه و دلیل فردی او بیماری تنفسی پسرش است که ریشه در این آشفتگی و شلوغی شهر دارد. علاوه بر آن رگه هایی از زنانگی و عاشقانگی بین او و علا همسرش از درون او را به مبارزه می‌طلبد. از سویی می خواهد به عنوان همسر همراه شوهرش شود و از سوی دیگر مدام د مورد درست و غلطها شغلی و نحوه برخورد با توسعه یافتگی بی برنامه شهر با او جدل می کند. شخصیت علا و درونیات او برای خواننده پنهان است و چنان که باید نمی توانیم او را بشناسیم. گاهی در برابر لیا تردید دارد و گاهی تسلیم می‌شود. اما دو نکته از او نمود بیرونی ندارد یکی علاقه به لیا که مخاطب نمی تواند در مورد آن قضاوتی کند و دیگر اینکه او چه می خواهد و ارزش هایش چیست. آیا برای پول می خواهد مدارج ترقی را طی کند یا پرستیژ اجتماعی و روی پای خود ایستادن برایش موضوعیت دارد. علا در خانه زیر فشار است. امکانات مادی زندگی متعلق به لیاست و او تلاش می کند از این وضعیت خلاص شود. با همه اینها شخصیت علا برای خواننده دور به نظر می رسد. ایلیا فرزند علا و لیا هویتی مستقل دارد. پسری که با وجود رفتار کودکانه مشکلات میان مادر و پدر را تا حدی درک می کند. او به مادر نزدیک‌تر است. شادی و نشاط را کنار او می یابد. با وجود علاقه ای که به علا دارد، وابستگی آنها به هم متزلزل است زیرا می داند پدر بیماری او را عامل خجالت می داند و سعی در پنهان کردن آن دارد.

شخصیت لیا که از ابتدا مشکل خود را فریاد میزند، در انتها می تواند با پرواز به روی شهر از دریچه ای دیگر به ماجرا نگاه کند. نگاه او سبب حل مشکلات تهران نمی شود بلکه او را به مبارزه مصمم تر می گرداند. در زمینه زندگی فردی نیز امیدوار است بتواند زندگی‌اش را از کار تفکیک کند و برای ساختن آینده‌ای بهتر با علا نقشه می‌کشد. در حالی که در بدنه‌ی داستان به موج ویران کننده ی شهر در پوشش مدرنیته حمله می کند و مشکلات خود را با ساختار مدرن شهر بیان می‌کند. شخصیت های داستان نمادین هستند. لیا نماد هویت ایران و اسلامی شهر است. هویتی که به جای زاینده بودن و به جای حس امنیت و آرامشی که باید به شهروندان دهد، متلاطم و نگران است. نمی داند کی از پای در می آید. نمی داند تا کی می تواند بی مهری ساکنانش را تاب بیاورد. موتیف اثر نگرانی لیا برای زلزله احتمالی در شهر تهران است که داستان با آن آغاز می گردد.

" اسب ها از دو روز قبلش سم می کوبانند. سگ ها دندان به هم می سایند. شبها گربه ها خرناس می کشند. کبوترها بی قراری می کنند و نصف شب تو لانه در جا بال می کوبند. قزل آلاها عوض اینکه بالا بیایند خودشان را رها می کنند در مسیر پایین دست رود..... من اما یقین دارم مردها فقط ظرف می شکانند... نه از شب قبل نه از دو روز قبل از ماهها قبلش. شاید حتی از سالها قبل تر اصلا از همان سال که ازدواج کردیم. از چند شب بعدش ظرف می شکاند" ص 7

مردها نماد  میل بشر  به اندوختن و پیشرفت هستند. نماد شهروندانی بی اعتنا که بی توجه به شهر ، مکانی که در آن زیست می‌کنند، دست به تخریب آن می زنند. انها شهر را، زن را فقط با ظاهری دلفریب می خواهند. می‌خواهند همراهشان باشد در مسیر پیشرفت و درون او برایشان موضوعیتی ندارد.لیا در جایی دلشکسته از رفتاری علا در برابر خود چنین می گوید:

"زنم آیا من؟ نمی دانم. سالهاست که نمی دانم. باید زن باشم....دیگر نمی زایم.....پهلوهایم چربی اضافه آورده است. از این طرف بگو کوه بی بی شهربانو و سه راه افسریه از آن سو بگو نارمک تا آزینهاور... وای ... مگر حالا پیر شده ام؟"

شروع داستان چکیده‌ای از محتوایی است که ذهن نویسنده را به خلق این اثر فرا خوانده است.او موجودات زنده را در آشفتگی و طغیان پیش از زلزله تصویر می‌کند. طبیعت را در برابر توسعه‌ی ناشی از زندگی شهری به هم ریخته نشان می‌دهد و انسان را در کسوتِ مرد معنی می‌کند . مردی که در جهل به سر می برد. او طبیعت را که بی دریغ به انسان می بخشد نمی فهمد و سرخوشانه بر منبعی پایان ناپذیر از ثروت تکیه زده است.

"هیچ‌کدام درست نمی‌فهمندش. نه اسب‌ها، نه سگ‌ها، نه گربه ‌ها و نه مردها"ص ۷

معرفی علا و لیا و ایلیا به درستی انجام شده است. در دو صفحه فضای ارتباطی زن و شوهر و بیماری ایلیا نمایش داده می‌شود. اسامی آهنگین است و نویسنده را در خلق بازی‌های زبانی در دیالوگ‌ها یاری می‌دهد.

"بابا علا، مامان لیا، شب عالیا"ص ۹

همچنین استفاده از ظرفی سفالین در ابتدای داستان، در زمانه‌ای مدرن که به نظر می‌رسد این کالا در سبد مصرفی خانواده‌ جایی نداشته باشد، پاره شدن ارتباط بین مرد و خاک را نشانه رفته است.

بعد از آن داستان به درستی گسترش می یابد. موضوع درگیری‌های لیا و علا روشن می‌شود و مخاطب به تماشای یک زندگی می نشیند که همچون چینی بندزده، طاقت تنش اضافی ندارد. بیماری ایلیا و بلندپروازی های علا درون لیا را می‌خورد. فکرش را درگیر کرده و می‌خواهد کاری کند خود را از نگرانی‌ها برهاند.

از آن سو تابی که ميان‌ خانه‌ی لیا و همسایه بر درخت بسته شده است، گذرگاهی است که با آن به گذشته‌های خوش سفر می‌کند. به روزگاری که شهر با هویت خود، شهروندانش را اغنا می‌کرد. سرشار از زیبایی و آرامش. آلودگی های انسان در خم معماری خانه‌ها پنهان می‌شد. شهری که انسان را بالا می‌برد و رشد می داد و خبری از دلتنگی در باغ‌ها و کوچه‌های کم عرضش نبود. شهر مثل مادر، کسانی که در وجودش زاده شدند در آغوش خود می پذیرفت و در نهایت در خاک خود مأوای آنها می داد.

لیا نماد همین شهر است. زنی که با مردی جاهل در کشاکش است. مردی که  تکه‌تکه از جان شهر می‌کند و به او می‌خوراند. خانه‌های ویلایی آن را جعبه جعبه روی هم می‌گذارد تا آسمان را بخراشد و زمین را برای ساخت مالها و پاساژها و اتوبان‌های دو طبقه آزاد کند.  باغ‌های شهر را بایر کرده و چوب آنها را تبدیل به نیمکت و مبلمان چوبی می کنند و در همان خانه‌های قوطی شکل روی هم به کار می‌برند.لیا طغیان می‌کند برای فرزندی که در این شهر خاکستری جایی برای نفس کشیدن ندارد. لیا تند می‌رود . همه را با یک چوب می‌زند. او نگران شهر است که بلرزد و بریزد روی سر همه.

او در میان کتاب نقبی به گذشته می زند و از شکنجه دردناکی پرده بر می دارد که مخاطب را در حالتی مشمئز کننده نسبت به بلایی که زندگی مدرن بر سر شهر می‌اورد، قرار می‌دهد. در دوران صفوی یکی از شکنجه‌های دردناک ، کندن از تن مجرم و خوراندن به او بود تا جان به جان آفرین تسلیم کند! امیرخانی شهروندان و شهرداری ها را همان طبیبی می بیند که از شهر می‌کنند و  فقط زمان مرگش را به تاخیر می‌اندارند. به او وعده دروغ می‌دهند و از علاقه‌شان به شهر می‌گویند(در زمان نگارش این نقد در و دیوار تهران پر است از عبارت تهران دوستداشتنی!) برج‌های بلند را روی گورستان باغ‌ها می‌سازند و به جای آن پارک می‌سازند و شهر را با شمشاد و گل رز بزک می‌کنند.

نویسنده در بخشی از کتاب از بینا متنیت سود برده است و بعد از گریزی تاریخی و تشبیه شرایط شکنجه یک زن به توسعه یک شهر، به سراغ عهد عتیق و تورات رفته و از سرنوشت ارمیای نبی کمک گرفته است. ارمیا زمانی که اورشلیم توسط بخت النصر رو به ویرانی می‌رفت پیامبر بنی اسرائیل بوده است. ارمیا تداعی‌کننده شخصیت رمانی دیگری از امیرخانی و همچنین نماد تفکر افرادی است که دست از سر شهر برداشته‌اند، به آن زخم نمی‌زنند و با طبیعت آشتی کرده‌اند‌ ارمیا‌ی داستان همچون یک هادی در مسیر آشفتگی لیا و ایلیا قرار می‌گیرد در هنگامه‌‌ای که آنها مورد هجوم تنهایی ‌اند و علا از خانه رفته است، بیماری ایلیا به اوج رسیده است و لیا تردید دارد آیا راه را درست آمده یا نه، به کمک‌شان می‌آید. به واسطه‌ی این تکنیک‌ها، تشبیهات و اشاره به وقایع تاریخی، کتاب  غنی شده و امکان ارتباط معنایی عمیقی با متن برای مخاطب ایجاد گردیده است. در کتاب او تنها صدای لیا شنیده نمی‌شود . ادم‌هایی که درگیری‌ها و آرزوهایی خلاف او دارند نیز شنیده می‌شود.

فرازنده، مردی برج‌ساز که رویایش غصب زمین وقفی همسایه‌ی لیاست و زنی که منشی اوست و حسرت زندگی لیا را دارد. او به دنبال محبتی پایدار و زندگی توام با عشق است.

"این‌ها مزه‌ی زندگی را می‌چشند. از این پایین چهره‌شان جور دیگری است. واقعی‌تر هستند.زن یکی‌ست مثل خود من فقط خوشبخت‌تر. او مزه‌ی زندگی را می چشد"ص ۱۲۵

در سالهای بعد از جنگ مشاورین املاک مثل قارچ در تهران سر برآوردند و متاع شهر را سرمایه کردند تا چهره تهران را تغییر دهند. به موازات این ساخت و سازهای تازه، شهرداری‌ها در تلاش بودند تا ظاهر شهر را حفظ کنند. در این بین نهادها و سازمان‌های دولتی و وابسته برای عقب نماندن از قافله کسب منفعت، زمین‌هایی که زیر نظر داشتند یا مصادره کرده بودند به ساختمان‌هایی تبدیل کردند که تولید ثروت و قدرت کند. قربانی اصلی  مردم بودند که با جهل خود به این ساختار توسعه معیوب اعتبار بخشیده و آنها را ارزشمند دیدند. اتوبان‌ها و ساختمان‌ها به بهای از بین رفتن هویت شهری، فضای سبز و باغات تهران ایجاد شد.

 از منظر فرهنگی توجه به ایدئولوژی مادی گرایانه به جای ساده زیستی و حفظ فضای سنتی_مذهبی شهر، اوضاع را آشفته‌تر کرد. مذهب برای بعضی افراد محلی برای یافتن اعتبار در بدنه حاکمیت شده و مظاهر دینی تبدیل به پوسته‌هایی شدند که کارکرد واقعی خود را از دست داده‌اند.اشاره به حفظ ظاهر در ادارات و مهمانی‌های حکومتی از آن جمله است.

 ارتباط معنوی شهروندان دچار اختلال شده است. مساجد مرجعیت دینی خود را از دست داده‌اند و فقط در ساعاتی از روز کاربرد دارند و اگر هم محل اجتماع باشد، خبری از امام جماعتی که با نمازگزاران ارتباط صمیمانه بگیرد، نیست.

"خواهرم استخاره نمی‌خواستید؟...

نه. خوب است. حتما خوب است. از شهری که امام جماعت مسجد دنبال جاپارک باشد باید به کوه فرار کرد... خیر همین است"ص۱۶۰

از نکات منفی کتاب در جهان متکثر داستان،  اغراق است که در بعضی وجوه خواننده را نسبت به جامعه بدبین می‌کند و از خط انصاف خارج شده است:

تاکید به جبری بودن پوشش چادر برای همسر شهردار، اشاره به غیر بومی بودن شهردارانی که تهران را مکان پیشرفت خود می بینند، مساله مهاجرت اتباع افغانستان به ایران و همزیستی مردم با آنها و رفتار سازمان‌هایی مثل بنیاد و بسیج که به بدنه حکومت متصل ‌هستند از این جمله‌اند.

زبان اثر جذاب است.دایره واژگان با شخصیتها هماهنگ است و آینه‌ی شفافی است که ذهن نویسنده را منعکس می کند. ولی آنچه متن را سخت خوان می کنداصرار نویسنده به رسم الخط خاص است که ضمایر متصل را یا صفات تفضیلی  و پیشوند ها و پسوند های کلماتی که سالها چشم به ان عادت کرده است، جدا می کند. از زبان در حوزه مفهوم و شکل و ظاهر باید صیانت کرد و نباید به سادگی دست به تغییر آن زد. کلماتی که در حافظه دیداری خوانندگان  به گونه‌ای خاص ثبت شده است سبب مکث انها در مطالعه می گردد و توجه و تمرکز آنها را به خود مشغول می دارد و دانش زبانی آنها را دچار ابهام می کند.

در انتهای رمان لیا با هدایت ارمیا تصمیم می‌گیرد برای این شهر کاری کند. ارمیا نیز همچون لیا نگران زلزله‌ای است که این بازار هزار رنگ کلان شهر تهران با آن زیر و رو شود اما ایستادن را درست نمی‌داند. لیا تصمیم می‌گیرد در حد توان خود کاری برای تهران انجام دهد. کاری برای شهروندانی که بی توجه به توسعه‌ی شتابزده‌ی شهر به راه خودشان ادامه می‌دهند مثل اسب‌ها و قزل آلاها و سگ‌ها و کبوترها و ماهی‌های آکواریوم.... و این پایان، امید به حیات دوباره شهر را در قلب مخاطب  زنده می‌کند..

 

پایان

اردیبهشت 1404

 

 


      

22

محمدرضا سمیعی

محمدرضا سمیعی

22 ساعت پیش

27

مهدی سرکانی

مهدی سرکانی

23 ساعت پیش

        بعضی داستان ها خیلی معمولی. بعضی ها خیلی خوب.
تقریبا همه داستان های این مجموعه به جنگ یه ارتباطی دارن. که راستش جهان‌بینی پوچی دارن بعضا. فضا هم غالبا همون فضای تیپیکال سلینجر. توی بار و کلاب و...
خبری از پایان غافلگیر کننده یا اتفاق هولناکی نیست. بیشتر در مورد درونیات و روابط آدما و درجه بعدی جنگ و تبعیض و اینا می‌خونیم.
مورد علاقه‌م تو این کتاب یکی خود داستان «نغمه غمگین»، یکی «دختری که می‌شناختم» و یکی «دختری در سال ۱۹۴۱ که اصلا کمر نداشت» بود. آخری البته به خاطر بار سنگین صحنه ها و چیزای عاطفی و جنسیش یکم اذیت کننده س.
مجموعا اینکه ناتور دشت هنوز قله ایه که ندیدم خود سلینجرم دوباره بهش رسیده باشه. اما اینجا چندتا داستان جالب و تو فضای متفاوت ازش خوندم و بیشتر با نگاهش آشنا شدم‌.
راستی یه فیلم خوب هست اگر طرفدار سلینجر و مخصوصا ناتور دشتید. The Rebel in the rye. خوبه واقعا. هم زندگینامه س، هم در مورد هولدنه، هم آموزش نویسندگی تا حدود کمی. با بازی درخشان کوین اسپیسی در نقش استادِ سلینجر.

      

15

        «سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله‌ام و این داستان عاشقانه من است.» 
کتاب با این جمله شروع شد و من تا صفحه‌آخر، متوجه حجم شدید «عاشقانه» بودن داستان این مرد و کاغذ باطله‌هاش نشدم، تا وقتی که یکهو متوجه شدم که جمله ابتدایی کتاب، از کدوم «داستان عاشقانه» حرف می‌زد. (البته که ده صفحه آخر رو با یک مقدار خیلی زیادی اشک ورق زدم و انقدر گریه کردم دقیقا نفهمیدم چی خوندم!)
داستانِ سرگذشت یک پیرمرد «کاغذباطله و کتاب-خمیر کن» دائم الخمر، که در سرگشتگی‌ها و هیاهوهای زندگی روزمره مردم زیر سیطره یک جامعه سوسیالیستی، برای خودش یک زیرزمین مرطوب و جدا افتاده داره و یک دستگاه پرس هیدرولیکی و دو تن کتاب.
و خیالاتی که از پرنده آزادتره و روحی که اگر شما ‌هم بخونید، شاید بتونید مثل من گواهی بدید که یکی از لطیف ترین و بزرگترین ارواح انسانی‌ست. 
تا حدی من رو یاد شخصیت «مکس» توی استاپ موشن مری و مکس می‌نداخت. 

کتاب رو توی دو روز تموم کردم و در طی این ۱۲۰ صفحه، یکی از عمیق ترین و قوی ترین پیوند‌های عاطفیم رو با هانتای دوست داشتنی و عجیب و غریب و با «تنهایی پر هیاهو»ش پیدا کردم..
هرچند از اون دسته از کتاب‌هایی نیست که بتونم به کسی «پیشنهاد» بدم بخونه، اما یکی از موردعلاقه ترین‌های خودم شد.
      

14

Satoru

Satoru

دیروز

        "برای عزیزترین‌هایی که داری باید عزیزترین چیزی که داری را 
فدا کنی."
اگر بخوام در یک کلام جوینده رو معرفی کنم، این جمله از کتاب رو میگم
✨ داستان از دو زاویه دید روایت میشه، درواقع ما هم زمان حال رو می‌خونیم و به مرور از گذشته و اتفاقاتی که در  اون رخ داده هم مطلع می‌شیم
گذشته‌ای که منجر به این اتفاقات شده و شخصیتِ شخصیت‌های داستان از جمله کاپیتان رو شکل داده و خللی هم ایجاد نمیکنه این درکنار هم بودن دو روایت و لذت‌بخشه خوندن، چه داستان از دید لیا چه سادیا 
روند خوبی داره و بخاطر ایرانی بودن اصلا نباید دست کم بگیرینش و باید تحسین بشه بابت قلمش
✨ در مورد شخصیت‌ها : 
💫 کاپیتان: من واقعا شیفته کاپیتان شدم به طرز عجیبی ( بین خودمون بمونه وقتی حرف میزد اینجوری بودم که 🫦) 
کارهایی که انجام داد و اقتدارش منو یاد فرمانده اروین مینداخت
 کاملا یک شخصیت باصلابت به تصویر کشیده شده بود که البته! انسان هم بود و انسان روح و جسمش درد میکشه 
💫 لیا: لیا خیلی تغییر کرد در طی داستان، واقعا بزرگ شد و تصمیم مهمی گرفت در آخر درواقع بیشترین رشد شخصیتی برای لیا بود بعد سادیا 
💫 مرگاس : اگه بریده‌ کتاب‌های منو از جوینده دیده باشید حتما بریده‌هایی که از زبان مرگاس بود هم دیدین یا باید بگم خوندین؟ یکم شاید جمله بندی صحبت کردنش عجیب بنظر برسه ولی اون مدل حرف زدنش اینطوریه و دلیل هم داره که با خوندن متوجه میشید ( به عنوان مثال به بریده‌های صفحه ۴۱۷,۴۱۸, ۴۳۵ نگاه کنید) 
مرگاس واقعا شخصیت دوست داشتنی‌ای بود به طرز عجیبی به عنوان یه جانور دوست داشتنی بود و عاشق.... احساساتش واقعی بود نمیدونم این اسپویل حساب میشه یا نه ولی احساس میکنم باید میگفتم 
💫 و همچنین کورو هم شخصیت قابل اتکایی بود از کسایی که حتی با وجود خیانت بقیه اون یک جوینده کنار کسی که دوسش داشت و کاپیتان موند 
✨ پایانش؟ جوری بود که با خودتون میگید اوه...
✨ یادمه خوندم نویسنده گفته بود که من در نوشتن عاشقانه خوب نیستم چنین چیزی ولی مگر عشق چیست ؟ جز اینهمه فداکاری؟ عشق چیزی جز گذشتن از خودت نیست 
🌱در کل خوشحالم به صورت اتفاقی تو کتابراه این دو برادر دوقلو رو پیدا کردم و با خوندن جوینده شروع کردم داستان هایی که نوشتن رو 
✨ جلد دوم هم داره به نام جانور که بعدش میتونید بخونید
جلد اول هم که همین جوینده باشه به صورت رایگان در کتابراه و طاقچه قرار گرفته. من خودم خوندن از کتابراه رو توصیه میکنم چون مطابق صفحه بندی کتاب فیزیکیه ولی طاقچه اینطور نیست  اگر براتون مهمه این مورد.
البته به صورت چاپی هم می‌تونید تهیه کنید از سایتی که در انتهای کتاب ذکر شده.
✨ امتیاز من بهش ۴.۵ از پنج هست 
اون نیم نمره هم بخاطر ایرادات ویراستاری کم کردم اگر داستان رو دوست نداشتم یک نمره کم میکردم بخاطر این مورد ولی داستان روند خوبی داشت و دوسش داشتم اما خب نمیشد از این مورد هم بگذرم برای امتیاز درست دادن به کتاب و امیدوارم اصلاح‌ بشه این مورد.
☘️ اگه داستان‌های آخرالزمانی علاقه داشته باشید، احتمالا دوسش خواهید داشت 
از خوندنش لذت ببرید 💘




      

27

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.