سارا حسینی

سارا حسینی

بلاگر
@sarahosseini1403

125 دنبال شده

271 دنبال کننده

            رهرو راه ادبیات، معلمی و خوشنویسی
دانشجوی ارشد ادبیات کودک و نوجوان
          
Sara_Hosseini1403

یادداشت‌ها

نمایش همه
سارا حسینی

سارا حسینی

7 روز پیش

        امکان ندارد فارسی زبان و اندکی هم اهل خواندن شعر کهن فارسی باشید و گذرتان به مهم‌ترین سایت ادبیات فارسی یعنی  گنجور نخورده باشد! این کتاب، روایتِ مسیری است که گنجور از آغاز شکل‌گیری تا خودِ حالا طی کرده است؛ این که ایدهٔ آن در سال ۸۵ از کجا شکل گرفت؟ این که چه راهی را از خامی تا «به بار نشستن» طی کرده است؟ این که غیر از حمیدرضا محمدی که مدیر اصلی گنجور است، چه خلق کثیری در « به بار نشستن» گنجور سهیم بوده‌اند و هستند و ...
برای منِ ادبیاتی، کتاب «گنجور؛ قدرت بی‌نهایتْ کوچک‌ها» بسیار الهام‌بخش بود. من فهمیدم از پیوند ادبیات و برنامه‌نویسی (یا هر تخصص دیگری) ، چه کار‌های شگفتی می‌توان کرد؛ فهمیدم آثار بزرگ با قدم‌های مستمر بسیار کوچک، خلق می‌شوند، بی‌آن که انجام‌دهندهٔ‌شان بداند این قدم‌های کوچک قرار است به کجا منتهی شود و بی‌آن که رهروان این راه از ابتدای مسیر خواسته باشند یک‌تنه، بار رسالتی بزرگ را به دوش بکشند. 
حمیدرضا محمدی، بی‌آن‌که اراده کرده باشد یا از ابتدای راه، انتهای مقصدش را بداند، با تخصص برنامه‌نویسی‌اش و فراهم کردن بستری که مشارکت همهٔ علاقه‌مندان ادبیات فارسی را جلب می‌کند، خدمتی  شایان به ادبیات و فرهنگ این مملکت کرده است. 
سلیمانیه، نویسندهٔ جامعه‌شناس کتاب، گنجور را به عنوان یک شبه‌نهاد فرهنگی معرفی می‌کند که پنج «نهٔ» بزرگ به روح زمانهٔ ما گفته است: 
- نه به گنده‌بینی: معجزهٔ همکاریِ بی‌نهایت‌ْکوچک‌ها
- نه به فراموشی فرهنگی: حافظه‌دار کردن جامعه و امکان اندیشیدن به خویشتن
- نه به اشرافیت و پولی شدن فرهنگ: هم‌بستگی و عمومی کردن دانایی بی‌آن که چشم‌داشت مادی در کار باشد.
- نه به تک ساحتی بودن: گنجور به مثابهٔ تقاطع ادبیات، موسیقی و هنر
- نه به سراب ایده‌های بزرگ زود بازده: معجزه استمرار و تدریج یا به عبارتی «فراغتِ بارورِ مستمر» (از آن‌جا که کار گنجور را حمیدرضا محمدی، نه به عنوان حرفهٔ اصلی، بلکه در اوقات فراغتش ولی به شکل جدی و پیگیر و مستمر دنبال می‌کرده است)

      

34

        «چادر کردیم رفتیم تماشا» سفرنامهٔ زنی کرمانی (عالیه خانم شیرازی) به شهرهای زیارتی عربستان و عراق در دورهٔ قاجار است‌. او و همراهانش برای رسیدن به مکه، از راه دریا به بمبئی و از آن‌جا به جده می‌روند. پس از زیارت مکه و مدینه، عازم عتبات عراق می‌شوند و پس از آن، عالیه خانم به تهران می‌آید و ایامی را در دربار ناصری می‌گذراند و در پایان به دیار خود یعنی کرمان برمی‌گردد. این سفرنامه به جهت نگارش زنانه، ذکر جزئیات فراوان، اطلاعات تاریخی دربارهٔ زندگی روزمره در دربار ناصری، حائز اهمیت است؛ با این همه خواندن آن می‌تواند برای خوانندهٔ غیر پژوهشگر، قدری ملال‌آور باشد‌. این که عالیه خانم شیرازی که را دیده، خانهٔ کی رفته، چه خورده، کی خوابیده، کی رفته تماشا، با چه کسانی حشر و نشر داشته، تنها در صورتی جالب توجه است که نسبتی با مخاطب داشته باشد و معنایی در زندگی او خلق کند‌؛ البته این که روزانه‌نویسی عالیه خانم را با معیارهای مدرن بسنجیم، کار چندان درستی نیست. 
از نکات جالب کتاب برای من، سختی‌های توصیف‌ناپذیر سفر حج در روزگار گذشته است. ما امروز سوار هواپیما می‌شویم و کمتر از سه ساعت، به جده می‌رسیم و با مجهزترین اتوبوس‌ها به مکه یا مدینه می‌رویم. گذشتگان ما اما (از قرن دو و سوم هجری تا زمان همین عالیه خانم شیرازی که حدودا ۱۵۰ سال پیش می‌شود) با مشقت‌های فراوان عازم بیت‌الله الحرام می‌شدند و نکتهٔ جالب دربارهٔ عالیه خانم این بود که بارها و بارها برایمان نوشته که نمی‌داند اعمالش با وجود این همه مشقت، نزد خدای سبحان مقبول است یا نه!
 نویسنده، از مکان‌های مقدسی که به زیارتشان رفته، توصیف چندانی ارائه نکرده. توصیف‌های پرجزئیات کتاب که گاه نقبی به زیاده‌گویی می‌زند، دربارهٔ مسیر  سفر و البته در بخش دوم کتاب در باب وقایع ریز و درشت روزمرهٔ دربار ناصری و زندگی وابستگان دربار است‌.‌ عالیه خانم احتمالاً به واسطه نسب قاجاری و حاجیه بودنش، اجر و قرب فراوان نزد قاجاریان داشته و در روزهای زندگی در تهران، به شغل شریف بزک کردن عروسان قاجاری، مشغول بوده است :)
نقشهٔ سفر، فصل‌بندی جالب، واژه‌نامه و نمایه‌های کاربردی، از ویژگی‌های خوب دیگر کتاب است. 
      

57

        حیات، دختری سیزده ساله در کرانهٔ باختری است که همراه خانواده‌اش در بیت لحم زندگی می‌کند‌. او و هرکدام از اعضای خانواده‌اش، یک‌جوری زخم‌خوردهٔ اسرائیلند. خود حیات، زخمی یادگاری از اسرائیلی‌ها به صورت دارد؛ زمین‌های کشاورزی پدر حیات را بولدوزرهای اسرائیلی نابود کرده‌اند و  حالا پدر حیات با افسردگی، دست و پنجه نرم می‌کند؛ بی‌بی زینب، مادربزرگ حیات هم خانهٔ زیبایش را در تپه‌های قدس در ماجرای اخراج هزاران فلسطینی در سال ۱۹۴۸ از دست داده است. پس از این اخراج، بی‌بی و خانواده‌اش تا سالهای سال به امید آن که قرار است روزی دوباره به قدس برگردند، در اردوگاه آوارگان زندگی می‌کنند و مادر حیات  هم در همان اردوگاه متولد می‌شود. بی‌بی‌زینب سالهاست که قدس را ندیده و رویایش این است که در خاک قدس بمیرد؛ همین رویا حیات را وامی‌دارد که دست به  کار عجیب و خطرناکی بزند...
این کتاب تا حد خوبی توانسته بود زندگی روزمرهٔ اهالی کرانهٔ باختری را نشان دهد؛ این که هیولای اشغالگری چه به روزگارشان آورده و آن‌ها چگونه با ظلمت آن دست و پنجه نرم می‌کنند. فکرش هم دشوار است در وطنت برای بیرون آمدن از خانه، رفتن به محله و شهری دیگر و برای کار کردن و کار پیدا کردن، نیازمند مجوز  اسرائیلی‌ها باشی؛ این که در خاک فلسطین باشی و سالها گذشته باشد و تو اجازه نداشته باشی قدس را ببینی؛  این که رویایت از همان کودکی، بیرون آمدن از جهنمی باشد که اسرائیلی‌ها برایت درست کرده‌اند؛ این که اسرائیلی‌ها خانهٔ امید و آرزویت را از چنگت درآورده باشند یا از روی زمین کشاورزی‌ای که سالها برایش زحمت کشیدی، بولدوزر بگذرانند؛ این که فرقی نمی‌کند چند ساله‌ای، به هر حال اسرائیلی‌ها یک جوری  زهرشان را  به تو ریخته‌اند؛ مثلاً آن که والدینت کشته‌اند یا آن‌ها را زندانی کرده‌اند یا یادگاری خونینی بر بدن خودت به‌جا گذاشته‌اند یا ..‌.؛ این که برای زندگی کردن، مجبور می‌شوی دائم خفت بکشی؛ این که هر لحظهٔ زندگی برایت می‌شود مقاومت، مقاومت در برابر تفرعون آدم‌های جهنمی  به امید آن که روزی، دنیا بفهمد که تو و هم‌وطنانت فقط می‌خواستید مثل ملتی آزاد زندگی کنید، یعنی ملتی که عزت و احترام دارد و از بدیهی‌ترین حقوق انسانی و اجتماعی‌اش محروم  نمی‌شود. 


      

12

8

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.