سارا حسینی

@sarahosseini1403

79 دنبال شده

103 دنبال کننده

                      رهرو راه ادبیات، معلمی و خوشنویسی
دانشجوی ارشد ادبیات کودک و نوجوان

                    
Sara_Hosseini1403

یادداشت‌ها

نمایش همه
                در این کتاب، نامه‌‌نگاری‌های ورتر جوان را خطاب به دوستش، ویلهلم می‌خوانیم و از خلال نامه‌ها، به داستان زندگی و زیست‌جهان ورتر پی می‌بریم. البته در پایان داستان یا به تعبیر بهتر در فقدان ورتر، نویسنده  به ناچار از  زبان ناشر کتاب، روایت را به دست می‌گیرد و داستان را به سرانجام می‌رساند. 
متن کتاب حتی در ترجمه، زیبا و شاعرانه است و جملات حکیمانهٔ زیادی دارد که مخاطب آن نه فقط ویلهلم که نوع بشر است. 
این داستان، یکی از شاهکارهای گوته و ادبیات آلمان شمرده می‌شود و بزرگان زیادی دربارهٔ آن سخن گفته‌اند. با این همه، من که خواننده‌ای شرقی در عصر مدرن و شاید خواننده‌ای معمولی در وادی ادبیات اروپا هستم، با درونمایهٔ داستان ارتباط نگرفتم. 
مفهوم مرکزی داستان، عشق است؛ عشقی که تنانه نیست و عاشق را گرفتار روح بلند معشوق کرده است، ورتر و لوته به راستی جان‌های همرازی دارند؛ با این همه ورتر از  آغاز دلباختگی می‌دانست که سرنوشت لوته، به سرنوشت مردی دیگر گره خورده است و در پایان، به‌خاطر همین عشق نافرجام، کار خود را می‌سازد. 
شاید برای منِ تنها چنین است که با آنکه می‌دانم با اثری مثال زدنی در نوع نثر، سبک نگارش، توصیف‌های کلاسیک، طبیعت‌گرایی، غلبه شور و احساس و ... روبه‌رو هستم؛ عشق ورتر به لوته و  تباه  کردن جان خود در این راه، همذات‌پنداری‌ای برنمی‌انگیزد.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

18 نفر پسندیدند.

2 نفر نظر دادند.

1 نفر پسندید.

                این دومین باری بود که هستی را می‌خواندم. سر ذوقم آورد و نتوانستم تا تمام شود، زمین بگذارمش. جهان داستانی هستی، بی‌کم و کاست است و هیچ کاشکی‌ای برای من باقی نگذاشت. 

ما  سرگذشت هستی را در سیزده‌سالگی‌اش می‌خوانیم، اما  داستان، فقط داستان "هستی" نیست‌؛ روایت سایه سنگین جنگ و مهاجرت اجباری مردم است به خارج شهر؛ روایت مقاومت آبادان و خرمشهر است به همت مردمان غیورش؛ روایت جوان‌های رعنایی است که جانشان را کف دستشان گذاشتند تا اجنبی نتواند خاکشان را بگیرد؛  روایت مادری که ستون خانواده است و پدری که با خودش ترس‌های مگو دارد، ترس‌هایی که تلخش می‌کنند؛ روایت زنده‌ماندن‌ آدم‌هاست در شرایطی که زنده ماندن غیر ممکن است؛ روایت وارد شدن یک عضو جدید کوچولوست به خانواده که همه معادلات را به هم‌ می‌زند؛  روایت زیباترکردن  زندگی با مسخره‌بازی‌های کوچک است درست وسط سخت‌ترین روزهای عمر و  ...

با این همه بین این همه روایت، داستان خود هستی، یکه‌تاز میدان است. او نوجوانی است که از سوی پدر دوست داشته نمی‌شود ولی این شانس را داشته که مادر، خاله و دایی نازنینی داشته باشد؛  اوست که به خلاف انتظارات کلیشه‌ای، بیشتر کارهایش پسرانه است  و همین جذابیتی ویژه به کاراکترش می‌بخشد و البته او را وارد کشمکشی نفس‌گیر با پدر و جامعه می‌کند؛ اوست آتش‌پاره‌ای که با آنکه امید خیری ازش نمی‌رود، اما چندین بار فرشته نجات خانواده‌اش می‌شود ؛ اوست که شهامت ایستادن پای حرفش  را دارد و دست پدر را هم به نوعی می‌گیرد تا از سایه سنگین ترس‌هایش فاصله بگیرد.

رمان "هستی"  یک اثر خواندنی است؛ در این داستان، خود هستی دستمان را می‌گیرد و گوشه گوشه‌ داستان  را برایمان روایت می‌کند. نحو طبیعی، صمیمانه و غیر شکسته نثر داستان به همراه لهجه غلیظ آبادانی دیالوگ‌ها، جذابیت خاصی به داستان بخشیده است. 

دیوانه‌بازی‌های خاله نسرین و بازی‌های زبانی‌اش، جسارت‌مندی‌های هستی، بگو مگو‌های آمیخته با طنز شخصیت‌ها و پایان حیرت‌انگیز داستان  باعث می‌شود خواندن این کتاب به خواننده  حسابی مزه کند. 



        

47 نفر پسندیدند.

                کودکان در روضه‌ها و هیئات، معمولاً پیش مامان‌ها می‌نشینند. در تاریکی پشت‌ پرده که زن‌ها اغلب شنونده‌اند و در جمع تنهایی‌هایشان، آرام و بی‌صدا گریه می‌کنند یا پراکنده روی پا یا سینه می‌زنند؛ خردسالان بازیگوش، حوصلهٔ‌شان سر می‌رود. آخر حتی در مردانه نیستند که اندکی نور افتاده باشد و بشود دستهٔ منظم سینه‌زنان را تماشا کرد. برنامهٔ سخنران و مداح هم برای بزرگسالان است و بچه‌ها معمولا خوب متوجه نمی‌شوند که آن‌ها چه می‌گویند و برای چی و کی چنین عزاداری می‌کنند، گاهی هم طفلی‌ها عوض ثواب، کباب می‌شوند؛ مثلا وقتی آن‌سوی پرده، روضه‌خوان نمی‌بیند خردسالانی نشستند که تاب روایت خشونت‌های اشقیا و کوه غم اولیا را ندارند و می‌خواند که می‌خواند. 
 برگزاری برنامه‌ای متفاوت و مختص کودکان، در یک جای آرام و بی‌سر و صدا، لازم است. آن‌ها آیین عزاداری خاص خودشان را می‌خواهند؛ قصهٔ خودشان، روضهٔ خودشان و سینه زنی‌ خودشان. ساختن کاردستی، کشیدن نقاشی و خوردن خوراکی و گرفتن جایزه هم از آن‌ چیزهاست که نمک‌گیرشان می‌کند. 
مجموعهٔ ده‌جلدی «قصه‌‌های عاشورایی» نشر قدیانی، نوشتهٔ فریبا کلهر، این‌ شب‌ها دارد به ما کمک می‌کند که ماجرا‌های کربلا را برای بچه‌ها روایت کنیم. کتاب، زبانی کودکانه ندارد و تعداد کلماتش زیاد است و شاید برای گروه سنی ج مناسب باشد؛ اما می‌توان از متن و تصاویرش در بازروایت شفاهی ماجرا‌ها برای گروه سنی الف و ب کمک گرفت. تصاویر کتاب، زیبا و گیراست و داستان هم شخصیت‌ها و اماکن را تا آخر داستان لو نمی‌دهد؛ مثلا به‌جای امام حسین می‌گوید: مرد آزاد یا به جای کوفه می‌گوید: شهر فراموشی
و در پایان، اسم اصلی شخصیت و مکان را به بچه‌ها می‌گوید.
 در بین گشت‌وگذارهایی که کردم؛ به‌نظرم مجموعهٔ «قصه‌های عاشورایی» فعلاً یکی از مناسب‌ترین مجموعه‌ها برای این محتواست.
        

5 نفر پسندیدند.

                این کتاب، مدت‌ها گوشهٔ کتابخانه‌ام خاک می‌خورد. یکی دو بار سعی کرده بودم بخوانمش، اما شروعش مرا نگرفته بود و هیچ فکر نمی‌کردم این بار یک‌سره بخوانمش و زمین نگذارمش.
 سارا، نوجوان دوازده‌سالهٔ کتاب، هم‌نام من است؛ اما فقط این موضوع نبود که باعث شد خودم را خیلی خوب بگذارم جای او و با کفش‌هایش راه بروم. فقدان مادرش در خانه و آزارندگی روزهای نبودن مادر، تنها و بی‌کس بودنش و تلاشش برای رهایی از رنج تنهایی، رابطهٔ پرفراز و نشیبش با آدم‌ها و به‌ویژه با پدرش، ایمیل‌های بی‌وقفه‌اش با کسی در آن سوی دنیا که درست نمی‌شناختش و فقط عکسی را از او دیده بود، رویاروشدنش با واقعیتی که شیرهٔ جان هر بچه‌ای را می‌تواند بگیرد و جریان محبتی که جان آدم‌ها را توانست در سخت‌ترین روزها به هم وصل کند، با آن‌که آن‌ها هم را ندیده بودند و فرسنگ‌ها با هم فاصله داشتند و مهم‌تر از همه بزرگ شدن و قد کشیدن سارا در پس این همه رنج؛ این‌ها همه دلایلی بودند که باعث شد قلابم به ماجرای کتاب «برایم شمع روشن کن» گیر کند و با آن بلند بلند گریه کنم و بلند بلند بخندم.

شنیدن روایت از زبان سارا و کشف راز پشت‌پرده از خلال گفت‌وگوی ایمیلی سارا با کسی در آن سوی دنیا، داستان را خواندنی‌تر کرده بود.
        

30 نفر پسندیدند.

                «در جستجوی جرجیس»
در باب شعر نوجوان و معرفی یک شاعر خوب در این زمینه

 شعر کودک و به خصوص، شعر نوجوان خیلی کمتر از آنچه باید به رسمیت شناخته شده است. برخی صاحب‌نظران اصلا قائل به جداسازی شعر بزرگسال و شعر کودک و نوجوان نیستند؛ برخی اگر برای شعر کودک شأنی قائل باشند، برای شعر نوجوان قائل نیستند؛ برخی آثار با این که می‌توانسته در ردیف شعر نوجوان باشد، اما به خواست نویسنده زیر بار این عنوان نرفته. برای همین وقتی از یکی از کارشناسان خبرهٔ ادبیات کودک خواستم چند شاعر خوب شعر نوجوان معرفی کند؛ گفت سوالت مثل این است که از بین این همه پیغمبر،  سراغ جرجیس را گرفته باشی! 
شعر نوجوان و شعر بزرگسال، به زعم من مرزی بسیار باریک دارند تا جایی که می‌توان شعری را که ظاهرا برای نوجوان سروده شده به راحتی به بزرگسال هم داد؛ اما فکر می‌کنم  در باب شعر بزرگسال لزوما و همیشه چنین نیست. درک عناصر شعری شعر بزرگسال برای هر نوجوانی چندان ساده نیست. 
مجموعهٔ «منِ سبز، منِ آبی» از آن مجموعه‌های خواندنی است. شاعرش، صفورا نیری، کمتر شناخته شده؛ اما به لحاظ به کارگیری تخیل و عاطفه و آشنایی‌زدایی از مفاهیم تکراری، اشعاری عالی دارد. اشعاری از  این مجموعه را در ادامه می‌خوانیم:

«شیشه و قلب»
شیشه 
پرصدا و در هزار تکه می‌شکند
و دور ریخته می‌شود...
قلب
بی‌صدا و یک‌پارچه می‌شکند
و می‌ماند آرام و ملول 
در قفسهٔ سینه...

«حرف آخر»
خورشید 
بر همه یکسان می‌تابد،
مقصر تویی 
که زیر سایه‌بان ایستاده‌ای...

«مهربانی»
اسمت چه بود ؟
که لکه‌ای چنین شیرین
بر ذهنم باقی گذاشته
اما
مثل عطر، پریده از یادم...

نگاه و لبخند
     نام ندارند و
همین است که می‌مانند 
برای همیشه

در ذهن کسی
که هرچه را پس بزند
«مهربانی» را
 تا لحظهٔ پایان
مثل آب‌نباتی کوچک
کنار زبانش می‌نشاند و 
کامش را 
در تلخ‌ترین دقایق
مرطوب و شیرین نگاه می‌دارد...
        

19 نفر پسندیدند.

                درون‌مایهٔ اصلی این کتاب عشقی نوجوانانه است و ماجرا، ماجرای سه پسرعموی نوجوان است که هر سه عاشق دختری می‌شوند که تازه به محلهٔ‌شان آمده و شروع این عشق و رقابت بر سر آن، آغاز اختلافات آن‌هاست. این که آن‌ها چرا عاشق x می‌شوند؟ این که این عشق از چه جنس و از چه سطحی است؟ این که سرنوشت این عشق سوزان به کجا منتهی می‌شود، از پرسش‌هایی است که با خواندن داستان به جوابشان می‌رسیم.
راستش را بگویم، این داستان را خوش نداشتم؛ نمی‌دانم چون دست روی واقعیتی تلخ گذاشته بود که همواره انکارش کرده‌ام یا چون خشونتش برای این گروه سنی، بیش از حد ممکن بود یا چون با زبان رمزی بین پسرها ارتباطی برقرار نکردم و یا... . با همهٔ این‌ها، پرداختن به درونمایهٔ عشق و محوریت دادن به‌ آن، در یک رمان نوجوان و به نمایش کشیدن واقعیت، جسارتی می‌خواهد که به نوبهٔ خود جای‌افرین دارد.
با این همه، عشق یکی از روزمره‌ترین و همه‌شمول‌ترین، مسائل نوجوانی است و هر چقدر که ما بزرگترها بخواهیم نادیده‌اش بگیریم؛ مسئله به قوت خودش باقی است. این شیفتگی جنون‌وار که ممکن است در آنی از این رو به آن رو شود یا برای همیشه فراموش گردد؛ آنچه که نوجوانان از آن به کرات و کرات و به شوخی و جدی، به عنوان «کراش» یاد می‌کنند؛ این که چقدر تنانه است یا غیرتنانه؛ این که ریشه‌اش کجاست و راه به کدام سمت و سو می‌برد و...؛ همه مسائلی است که باید اهالی علم وفن، به دقت و تفصیل در این باب سخن کنند و بگویند و بنویسند.
        

4 نفر پسندیدند.

1 نفر نظر داد.
                این کتاب را سال آخر کارشناسی ادبیات فارسی، از دوستی هدیه گرفتم. آن روزها، در برهوتِ بی‌معنایی بودم؛ بی‌معناییِ ناشی از رفت‌وآمدهای بی‌حاصل به دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، بی‌معناییِ حاصل از چرا نداشتن در مطالعات ادبی، بی‌معناییِ حاصل از تصوّر بی‌حاصل بودنم در آینده، بی‌معناییِ ناشی از تفکر نکردن دربارهٔ متن ادبی، بی معناییِ حاصل از انقطاعِ آنچه می‌خواندیم با آنچه نیاز جامعه در حوزهٔ ادبیات بود، بی‌معناییِ ناشی از انقطاع ادبیات‌شناسی از جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فلسفه و تاریخ.
در برهوت که باشی، قطره‌ای از آب هم می‌تواند سرِ ذوقت آورد و نورِ امید را در دلت روشن کند؛ کتاب «ادبیات در مخاطره» تزوتان تودوروف،  قطره‌ای از این قطرات بود. هر کسی که با تاریخ نقد و نظریهٔ ادبی اندک آشنایی‌ای داشته باشد؛ نام تودوروف را در کنار بزرگان فرمالیسم و ساختارگرایی شنیده است. تودوروف که سال‌های سال به تفسیر فرمالیستی‌اش از ادبیات شهره بود، حالا از لذت و معنای ادبیات می‌گوید. او در این اثر رویکردهای فرمالیستی و ساختارگرایانه را نفی نمی‌کند، بلکه به غلبهٔ بی‌بدیل آن‌ها می‌تازد تا مطالعات ادبی و آموزش عمومی ادبیات را از سایهٔ سنگین نظریه‌های ادبی برهاند. تا ادبیات، مجالی باشد برای معنا بخشیدن به زندگی بشر و تفکّر در باب وضعیت او در این کرهٔ خاکی.  
خلاصهٔ کتاب را دیگران در یادداشت‌هایشان آورده‌اند و من این‌جا به آوردن برش‌هایی از کتاب اکتفا می کنم. اگر ادبیات می‌خوانید یا معلّم ادبیات هستید یا به طریقی دل در گروِ ادبیات دارید، پیشنهاد می‌کنم حتماً بخوانیدش.
«هدف اولیهٔ مطالعات ادبی این است که با روش‌ها و ابزارهایی که در این مطالعات به کار می‌رود، آشنا شویم. خواندن شعر و رمان قرار نیست به تأمّل در باب وضعیت بشر، فرد و جامعه، عشق و نفرت، شعف و یأس بینجامد؛ بلکه به شناخت مفاهیم سنتی و جدید علوم ادبی منتهی می‌شود. در مدرسه نمی‌آموزیم آثار ادبی از چه سخن می‌گویند، بلکه یاد می‌گیریم متخصصان و منتقدان ادبی از چه حرف می‌زنند.»
« به راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همهٔ توش و توانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردناکی قرار می‌گیرند: یا استاد شوند و یا به خیل بیکاران بپیوندند!»
« کارکرد ادبیات، همچون فلسفه و علوم انسانی، تفکر است و شناخت دنیای ذهنی و اجتماعی‌ای که در آن ساکنیم. واقعیتی که ادبیات در پی فهم آن است به بیان ساده، عبارت است از فهم تجربهٔ بشری. وقتی موضوع ادبیات، وضعیت بشر باشد، آن که ادبیات می‌خواند و آن را می‌فهمد، به متخصص تحلیل ادبی بدل نمی‌شود، بلکه نسبت به وجود انسان معرفت می‌یابد. بدین ترتیب، مطالعات ادبی در قلب علوم انسانی و در کنار تاریخ وقایع و اندیشه‌ها جای خواهد گرفت».
«شرط می‌بندم روسو، استاندال، پروست و داستایفسکی همواره در ذهن خوانندگان باقی خواهد ماند، اما نام ما نظریه‌پردازان ادبی فراموش خواهد شد. ما متخصصان، منتقدان و استادان ادبیات اغلب چیزی نیستیم جز کوتوله‌هایی سوار بر شانهٔ غول‌ها».
        

21 نفر پسندیدند.

                همهٔ شما قصهٔ  «خاله سوسکه»، «کدو قلقله‌زن» و «شنگول و منگول و حپهٔ انگول» را بارها شنیده‌اید! اگر هم نشنیده باشید، تنها کافی است بروید از آقای بقّال سرِ کوچه بپرسید تا برایتان سیر تا پیازشان را بگوید. اصلا چرا راه دور برویم؟! می‌توانید ماجرای این قصّه‌ها را از مامان‌ و بابایتان هم بشنوید؛ چون وقتی آن‌ها مثل شما بچه بودند، مامان‌جون و باباجون شما بارها این قصه‌ها را برایشان تعریف کرده‌‌اند. اصلاً از هر کسی در این شهر بپرسی، این قصه‌ها را بلد است. بله! ما قصه‌های شیرین ایرانی را هزاران بار شنیده‌ایم و ممکن است فکر کنیم که دیگر بس است! دیگر چیز تازه‌ای ندارند که ما را به فکر فرو ببرند و لحظاتمان را رنگی کنند؛ اما مجموعهٔ «قصّه‌های شیرین مغزدار» به ما می‌گوید: «نه! سخت در اشتباهید دلبندانم! ۵ کتاب این مجموعه، غبارِ عادت را از ذهن‌هایتان پاک می‌کند و روایت‌های جدیدی از قصّه‌های قدیمی خاله سوسکه و آقاموشه، شنگول و منگول و حپهٔ انگول،کدو قلقله‌زن، عاقبت خرس دانا و مهمانی روباه و لک‌لک در کتاب‌های «خاله سوسکه با کی ازدواج کرد؟»، «بچه‌های بز زنگوله‌پا کجا بودند؟»، «کدو قلقله‌زن کی برگشته بود؟»، «خرس دانا چرا به این روز افتاد؟» و «روباه، غذای لک‌لک را چه‌جوری خورد؟» نقل می‌کند. درست شنیدید! روایت‌ها! چون در هر کتاب این مجموعه، سه حدس دربارهٔ پرسش عنوان کتاب زده‌‌شده که ماجرای قدیمی قصّه را به کل دگرگون و جذّاب‌تر کرده. حدس آخر را هم گذاشته به عهدهٔ خود شما که هر پایانی خواستید برای قهرمان قصّه، رقم بزنید!
مجموعهٔ «قصّه‌های شیرین مغزدار» را نشر افق، به قلمِ علی‌اصغر سیدآبادی و تصویرگری علیرضا گلدوزیان منتشر کرده است. در سال ۱۳۸۹ جایزهٔ جعفر پایور به علی‌اصغر سیدآبادی، برای بازآفرینی‌های عالی‌اش در مجموعهٔ «قصه‌های شیرین مغزدار» اهدا شد.
        

4 نفر پسندیدند.

22 نفر پسندیدند.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

مجموعه‌ی افلاطون‌های کوچک (1)؛ فلسفه برای کودک و نوجوان

وقتی کودکان از همان سنین کودکی بیاموزند روش درست اندیشیدن را، و بتوانند گزاره‌هایی را که می‌شنوند به‌درستی تحلیل کنند، بشکافند و از شیوه‌ی صحیح نزدیک شدن و پرداختن به یک موضوع اطمینان حاصل کنند، در ادامه به تصمیمات درست‌تر و عقلانی‌تری خواهند رسید و نتیجه‌اش جامعه‌ای با قدرت تفکر بهتر و سالم‌تر خواهد بود.

کتاب‌های مرتبط

19 نفر پسندیدند.

63 نفر پسندیدند.

26 نفر نظر دادند.

56 نفر پسندیدند.

4 نفر نظر دادند.
            نیما پای شعر «شب همه شب» نوشته: «این شعر را به عمد به دو وزن ساخته‌ام.» دقت کنین: «نسروده»، که «ساخته». جای دیگه‌ای هم یدالله رؤیایی از نیما می‌پرسه: «نیما خان! مدتی است که شعر نمی‌گویید؟» و نیما توی جوابی که می‌ده، از عبارت شعر «گفتن» استفاده نمی‌کنه، از شعر «ساختن» استفاده می‌کنه. این نگاه به ادبیات رو خیلی می‌پسندم من. نگاه دقیق و فنی و مهندسی‌شده، نگاهی که توش برای هر خلق فرمی و ادبی‌ای زحمت جداگونه‌ای کشیده می‌شه و دقت‌ورزی جداگونه‌ای اتفاق می‌افته.

«یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» رو به همین دلیل دوست دارم. انگار نجدی پنس برداشته و واژه‌ها رو با دقت هرچه تمام‌تر کنار هم چیده. بعد هم حسابی حواسش بهشون بوده و گَردشون رو گرفته و عقب‌جلوشون کرده تا رسیده به ترکیب مطلوبش. تقریباً هر کدوم از داستان‌کوتاه‌های این مجموعه یه تلاش ویژه‌ی فرمی-ادبی رو توی خودشون جا داده‌ن و این محشره: توی یکی راوی عوض می‌شه، توی یکی راوی یه عروسکه، توی یکی شخصیت اصلی کر و لاله. اون چیزی که تحت‌عنوان شاعرانگی نثر بیژن نجدی ازش یاد می‌شه هم خیلی دلچسب و مناسب جلوه می‌کنه توی داستان‌ها و به میزان ظریف و مناسبی، به ایجاد ابهام، لابه‌لای سطرهای کتاب، کمک می‌کنه. نمی‌دونم اگه نجدی بیشتر عمر می‌کرد، می‌تونست رمانی همین‌قدر سنجیده و مهندسی‌شده بنویسه یا نه، ولی از پس داستان‌کوتاه نوشتن که خیلی خوب براومده.

چهارپنج‌تا از داستان‌های کتاب رو قبل‌تر خونده بودم برای یه کلاس و یه آزمونی. بالاخره تونستم باقی‌ش رو هم بخونم و راستش الان بسی تشنه‌م که دوباره از سر تا ته بخونمش کل کتاب رو. شب سهراب‌کشان، چشم‌های دکمه‌ای من و سه‌شنبه‌ی خیس دوست‌داشتنی‌تر از بقیه بودن برام. ممنون آقای نجدی و ممنون طاهر، ملیحه و مرتضی.
          

42 نفر پسندیدند.

6 نفر نظر دادند.