شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        روز رهایی داستانی است درباره‌ی فقر، مهاجرت و دخترکی که در میانه‌ی همه‌ی این تلخی‌ها، به دنبال راهی برای نفس کشیدن می‌گردد. اینس کانیاتی، با انتخاب صدای راوی کودک، ما را به دل تجربه‌ای انسانی و ملموس از به حاشیه‌رانده‌شدن می‌برد؛ تجربه‌ای که ممکن بود در زبان یک بزرگسال، صرفاً گزارشی از فقر باشد، اما در زبان یک دختر بچه، به روایتی پرشور، دردناک و بی‌پیرایه بدل می‌شود. 

داستان، دو روز زندگی فلاکت بار دخترک مهاجرت‌زده‌ای است که همراه خانواده‌اش در جنوب فرانسه، در حاشیه‌ی جامعه‌ای نابرابر زندگی می‌کند. او بین مسئولیت‌های طاقت‌فرسا، شرم اجتماعی، خشونت پدر و فقدان مهر مادری، در تقلای حفظ امید است. دختری که باید خواهرانش را تیمار کند، مدرسه برود، کار کند، و در عین حال رویای آزادی‌اش را جایی در دل خود زنده نگه دارد. برای او، «روز رهایی» یک تعطیلی ساده نیست، بلکه فرصتی نادر برای تجربه‌ی خود بودن است؛ بی‌زنجیر، بی‌قید، حتی اگر فقط برای چند ساعت. 

از همان نخستین صفحات، یاد دخترانی دیگر به ذهن می‌آید: جین ایر، آن یتیم مستقل و سرسخت که با تمام بی‌پناهی‌اش، کرامت انسانی‌اش را حفظ می‌کند؛ یا دخترک کبریت‌فروش، کودک نحیفی که تنها در رویاهایش گرما و امنیت را تجربه می‌کند و گالا چند بار از آن یاد می‌کند. گالا، راوی کوچک رمان، مانند این شخصیت‌ها، در برابر بی‌عدالتی قد علم نمی‌کند چون قهرمان است، بلکه چون انتخاب دیگری ندارد. و همین، صدای او را به‌یادماندنی می‌کند. 

در دل روایت، می‌توان شباهت‌هایی میان گالا و هولدن کالفیلد، شخصیت اصلی ناطور دشت، یافت. هر دو نوجوانانی‌اند که خود را در جهانی بی‌رحم و بی‌درک می‌یابند، پر از ریا، بی‌اعتنایی و بی‌مهری. هر دو میان مراقبت از دیگران و گم‌گشتگی درونی در نوسان‌اند. و هر دو، جهان را با چشمانی خسته اما صادق، نگاه می‌کنند.
گالا فاقد طنازی های عاشقانه ی جین ایر و شیطنت های هولدن است اما گویی هولدن و جین و گالا برادر و خواهرانی هستند که در عین نسبت خونی هر یک دنیایی متفاوت دارد. 

اینس کانیاتی ایتالیایی است که زندگی‌اش میان فرهنگ‌های متفاوت شکل گرفته است. او خود زاده‌ی خانواده‌ای مهاجر است و تجربه‌ی زیسته‌اش در حاشیه‌ی جامعه، به‌روشنی در نوشته‌هایش منعکس می‌شود. کانیاتی در کنار نویسندگی، در حوزه‌ی آموزش زبان و ادبیات نیز فعال بوده است. دغدغه‌هایش همواره پیرامون به‌حاشیه‌رانده‌شدن، جنسیت، طبقه و ریشه‌های قومی می‌گردد؛ مضامینی که در روز رهایی با نثری شاعرانه و بی‌ادعا به آن‌ها پرداخته است.
      

3

choobin

choobin

12 ساعت پیش

        مغزم قفل کرده بود و نمیتونستم هیچ کتابی دست بگیرم ...سراغ کتابای کتابخونه رفتم و هیچکدوم منو ترغیب به ادامه نمی کرد.کتابای نصفه نیمه بهم حس عذاب وجدان می دادند و بدتر اینکه یه سریشون رو فقط بخاطر هوا و هوس کتاب جدید گذاشته بودم کنار؛ نه الزاما به این دلیل که بد بوده باشند. پیکارگسل یکی از همین کتاب های نوع آخر بود...با خودم گفتم وقتی حتی دست و دلم به کتاب جدید نمیره پس بذار سراغ یکی از نصفه نیمه ها برم...صد و خرده ای از پیکارگسل رو خونده بودم و رها کرده بودم ...کتاب رو باز کردم کتاب منو کشید داخلش و غرق رنگ ها کرد و منی که از بچگی عاشق تنوع رنگ ها بودم سیراب شدم و غرق لذت...جوری که من مثلا ناتوان از کتاب خوندن ادامشو دو سه روزه خوندم  و این تنها قسمت عجیبش نبود...مدتی هست که نوددرصد مواقع کتاب های غیر هیجانی جذبم نمی کنند.این کتاب تونست منو طوری  دنبال خودش بکشونه که لحظه شماری کنم برای خوندن و ادامه دادنش و هرچیز قابل حذفی رو بخاطرش گذاشتم کنار...🥲🥲واقعا نویسنده نبوغ عجیبی داره به نظرم ...چجوری تونسته بود شخصیت هارو جوری خلق کنه که حتی شخصیت های بد هم دوست داشتنی باشند؟من خیلی سخت میتونم شخصیت های کتابارو دوست داشته باشم ولی این کتاب فرق داشت...این کتاب برای من دریافت داشت و قبل تموم شدنش هم میگفتم که دوباره باید بیام سراغش و بخونمش...توصیفات شهر ،منطق پشت هر اتفاق  اینکه داخل هرقسمت و هراتفاق نویسنده دو وجه خوب و بد قرار داده بود بی نظیر بود و واقعا هنر میخواست خلق داستانی که نه تنها شبیه کلیشه ها نبود، بلکه یه سر و گردن ازونا بالاتر بود.حتی عشق این کتاب هم قشنگ بود بااینکه من علاقه ای به عاشقانه های کتاب ها ندارم ...خلاصه که بعد از کینگ سندرسون شد دومین نویسنده ای که خوشحالم به سرعت نور کتاب می نویسه و من غصه تموم کردن کتاباشو ندارم ...فقط میمونه مشکل مترجم ها که سرعت ترجمشون از سرعت نوشتن سندرسون پایین تره که دیگه باید تحمل کرد.😅😅
      

7

فضائل 🇵🇸

فضائل 🇵🇸

13 ساعت پیش

        آیا شخصیت اصلی داستان، یک عاشق حقیقی، صادق، و از جان گذشته‌ست؟ قطعا خیر!! لطفا فریب واکنش‌های پیچیده‌ی ذهن انسان رو نخورید. شاید بشه گفت چیزی که در ابتدا عاشقانه به‌نظر می‌رسه، در واقع یه واکنشه به تنهایی و نیاز و زخم‌های عمیقی که شخصیت اصلی داره (که به خاطر داشتنشون سرزنشش نمیکنم) 


این مرد یک نمونه بارز از طرحواره رهاشدگی شدیده. 
این طرحواره باعث میشه فرد فکر کنه: «من همیشه تنهام و قراره همیشه هم تنها بمونم... همه در نهایت رهام میکنن... پس خودم از الان تنها میمونم و به کسی اجازه نزدیک شدن نمیدم». (البته این تنها واکنش ممکن نیست) اما وقتی کسی از راه برسه که اندکی توجه و درک نشون میده برای این آدم یک منجی آسمانی محسوب میشه دنیاش در یک روند صفر و صدی همونقدر که تاریک و مملو از انزوا بود حالا با عشق و شور پر میشه و قراره با این فرد همه مشکلاتش به سر برسه! بنابراین هنوز منجی از راه نرسیده باهاش احساس راحتی بسیار زیادی میکنه در مدتی که برای شکل دادن یه رابطه سالم خیلی کوتاهه کاملا وابسته میشه و حاضره برای اینکه این احساس امنیت خوشبختی و درک شدن ادامه داشته باشه هرکاری بکنه! اما با یه پس‌زمینه مضطربانه‌ی ترس از رفتن اون منجی و تنها شدن دوباره... آشناست مگه نه؟ :)

چیزی که شاهدش هستیم گرچه بسیار اتفاق میفته و بسیار هم با عشق واقعی اشتباه گرفته میشه اما عشق واقعی نیست! بلکه یک توهم کم‌دوامه از حال و هوای عاشقی به علت غلیان احساسات و نیازها... و احتراما چون توان توضیح کامل رو در خودم نمیبینم ر.ک به فصل سوم کتاب پنج زبان عشق از گری چاپمن. اگه از اول خوندید که چه بهتر :))) 

خاضعانه تبریک میگم به جناب داستایوفسکی برای این سطح عمیق از شناخت انسان و واکنش‌های پیچیده‌‌ای که نشون میده! اون هم زمانی که هیچ کدوم از مباحث روان‌شناسی‌ای که بنده بهشون استناد کردم مطرح نشده بودن!! 
      

4

•آکانه•

•آکانه•

14 ساعت پیش

        تابحال شده به شکلی عجیب و اتفاقی، کتابی که نیاز دارین خودش بیاد سراغتون؟ این کتاب توی بهترین زمان ممکن به سراغم اومد؛ اوایلِ کتاب تاثیرگذار بود ولی به مرور زمان کمتر شد.
🍂
ساعتها مرگ خودم یا اطرافیانم که بهشون شدیداً وابسته‌م (و تظاهر میکنم نیستم) رو تصور میکردم و هنوز  هم اینکار رو انجام میدم، در حدی که تبدیل به عادت شده. یک روز این افکار برخلاف همیشه که فقط تصاویر ساخته‌ی ذهنم بود، به شکل استرس به من رخنه کرد در حدی که یکدفعه میترسیدم همون لحظه بمیرم و براش آماده نباشم!
با گوش دادن به فایل صوتی کامل کتاب به این نتیجه‌ی بزرگ رسیدم که ۱_ برای مکالمه درمورد این زمینه با آدما محتاط باشم و ۲_منتظر یه کتاب از نویسنده‌ای ایرانی در ارتباط با همین موضوع بمونم!
----------------
و در آخر چیزی که بدجور حرصم رو درآورد🥰:
جناب اروین چندبار تکرار کرد که کتاب رو جوری نوشته که چه آدمی مذهبی و چه غیرمذهبی بتونن ازش بهره ببرن، خیلی ممنونیم ازش ولی چقدر بهتر بود اگر دو بار تاکید نمیکردن که به هیچ چیزی اعتقاد ندارن و خوشبختن! اعتقادت برای خودت، چرا اینقدر تکرار؟لزومش چیه؟ من کی باشم بخوام انتقاد کنم از ایشون ولی مکانی بهتر از بهخوان برای ابراز حسم پیدا نکردم😅!
      

8

        اگه به رمان‌های ژول ورن مثل بیست‌هزار فرسنگ زیر دریا علاقه‌مندین، مطمئنا از خوندن این کتاب هم لذت می‌برین.
در واقع نویسنده با استفاده از شخصیت‌های رمان ژول ورن و واقعی در نظر گرفتن اونا، این رمان رو نوشته.
هیجان داستان خوب بود، دنیای داستان به خوبی توسط نویسنده توصیف شده و به اندازه کافی برام هیجان‌انگیز بود تا مشتاقانه دنبالش کنم.
داستان از زبان نوادگان شخصیت‌های رمان ژول ورن روایت میشه. طبق این رمان، زیردریایی ناتیلوس هنوز وجود داره و کاپیتان نمو مخترع بسیاری از تکنولوزی‌هایی بوده که بشر همچنان ظرفیت درکش رو نداره.
دو موسسه‌ی آموزشی که دیدگاه‌های کاملا مخالفی با هم دارن، سال‌هاست تلاش می‌کنن این زیردریایی گم‌شده رو پیدا کنن. یکی (هاردینگ پنکروف) معتقده باید از از این میراث ارزشمند محافظت بشه و دیگری (انستیتو لند) معتقده باید در دسترس همه قرار بگیره.
آنا و برادرش، از شاگردان موسسه هاردینگ پنکروف هستند. آنا تازه سال اول رو به پایان رسونده و داره خودش رو برای آزمون پایان سالش آماده می‌کنه.
همه‌چیز با یه اتفاق غیرمنتظره و ناگوار شروع میشه. آنا که هنوز توی شوکه، باید بین نجات جون خودش و کُشته شدن یه راه رو انتخاب کنه. اما ربط این اتفاقات ناگوار به آنا چیه؟  آیا کاری از دست آنا برمیاد تا جلوی فاجعه‌ رو بگیره و قبل از اینکه موسسه‌ی رقیب موفق بشه، زیردریایی ناتیلوس رو پیدا کنه؟
امتیاز در گودریدز: 4.21
      

4

R"E"Z"A

R"E"Z"A

14 ساعت پیش

        من  هم مانند اکثر کسانی که پس از بادبادک باز  سراغ آثار خالد حسینی را گرفتند به این کتاب رجوع کردم ، و با خوشحالی میگویم که ناامید ام نکرد . 
شاید مهم ترین نکته برای لذت بردن از این کتاب ، انتظاری است که خواننده اثر باید از هزار خورشید تابان داشته باشد . انتظار افراد از این کتاب ، نباید مشابه انتظار آنها از بادبادک باز باشد . یعنی چه؟
یعنی بادبادک بازی که یک داستان درام تلخ با پستی بلندی ها ی متنوع شیرین و آزار دهنده را داراست نباید با اثری مقایسه شود که داستان زنان افغانستانی را روایت میکند ، و این یعنی یک تراژدی خالص !
اتفاقات مثبت و خوب در این کتاب ، صرفا فاصله بین دو بدبختی است ! حقیقت کتاب کوبنده است ، اذیت کننده است . این ذات این کتاب است . باید اینگونه باشد . به عنوان یک مرد ، گاهی در هنگام خواندن این کتاب از مرد بودنم خجالت می‌کشیدم . 
شخصیت اصلی های این کتاب گناهکارند ! 
ولی گناهشان زن بودن است ، همین . در مکان اشتباه و یا شاید زمان اشتباه . 
شخصیت پردازی خالد حسینی ، به وضوح به نسبت بادبادک باز ارتقا داشته . آیا با  این کتاب گریه میکنید ؟ به عنوان یک مرد شاید ، ولی به عنوان یک زن قطعا ! 
همان طور که گفتم انتظار خواننده از کتاب تعیین کننده است . اگر دنبال کتابی میگردین که در ماوای گرم و نرمتان با یک فنجان چای داغ و لذت بخش بخوانید و به دنبال حال خوب و لذت بخش از نوع کتاب های مونتگومری  باشید، این کتاب برای شما نیست . ولی اگر به دنبال کتابی درگیر کننده و جدی میگردین  که پس از خواندش برایتان تمام نشود ، این کتاب را پیشنهاد میکنم
      

6

سامان

سامان

17 ساعت پیش

        یاور همیشه مومن

آنا گریگوریونا داستایفسکایا همسر دوم فئودور داستایفسکی نویسنده مشهور روسی در این کتاب سرگذشتی از زندگی خودش با محوریت دورانی که با داستایفسکی زندگی می‌کرده نوشته که حاصل کار سرگذشت نامه ای خواندنی از آب در آمده که به احتمال زیاد دوست داران داستایفسکی رو راضی خواهد کرد. آنا از نثر روانی استفاده کرده که ترکیبش با ترجمه مناسب آقای اسماعیلی سیگارودی متن شسته رفته و تمیزی به دست مخاطب رسانده که علی رغم حجم 750 صفحه ای کتاب، ابدا خسته کننده و کسل کننده نیست.در ادامه چند نکته که در کتاب از اهمیت بیشتری برخوردار بود، سعی می‌کنم بهش اشاره داشته باشم.

آنا یا فیودور؟

مساله ای که قبل از شروع مطالعه کتاب برای خودم مطرح بود این بود که نویسنده به چه شکلی این رو نوشته؟ آیا با کتابی سر و کار داریم که آنا زیر سایه داستایفسکی باقی مانده و صرفا ما با یک زنی همراه هستیم که قراره به مدح همسر معروف و مشهور خودش بپردازه؟ آیا اصلا آنا تونسته از زیر سایه سنگین نام بزرگ داستایفسکی بیرون اومده باشه؟ نتیجه مطالعه کتاب این رو نشون داد که بله. آنا توانسته بود به خوبی در طول این سرگذشت از احساسات و حالات خودش هم حرف بزنه و در عین حال یک تصویر واقعی از زندگی به مخاطب نشون بده. تصویر واقعی یعنی سرگذشتی و زندگی با همه بالا و پایین ها و تلخ و شیرینی های مرسوم رو توصیف کرده بود. او ضمن داشتن علاقه و محبت زیاد به همسرش، به ضعف های جسمانی یا معضل غم انگیزی مثل اعتیاد به قمار داستایفسکی و حتی بعضا حسادتهای نا به جای همسرش رو در کتاب اشاره کرده بود. تصویری که آنا از خودش ارائه میده یک یاور همیشه مومن برای داستایفسکی است که در طول سختی های فراوان زندگی کنار همسرش عاشقانه و صبورانه زندگی کرد.

هشدار

اینجا باید اشاره کرد بعضی از ما که به هنرمندان علاقه مند میشیم، یک تصویر رویایی و غیرمنطبق با واقعیت از طرف مورد علاقه در ذهنمون نقش می‌بنده که تصور می‌کنیم فرد مورد علاقه ما  انگار یک جور موجود ماورایی شده که در تمام ابعاد زندگی‌اش بی نقصه و تمام امورات او در سطح کمال انجام داده میشه. اگر مخاطبی با این تصور سراغ این کتاب بیاد، حتما تو ذوقش خواهد خورد. اینجا با داستایفسکی رو به رو هستیم که اعتیاد به قمار داره و بدهای های فراوانی به بار آورده.کسی که درگیر صرع و حال بد جسمانی است.فردی که اگر با همسرش به مهمانی بره و مردانی به رسم عرف و احترام دست زنش رو ببوسند، حسادت می‌کنه. کسی که شوخی یک آوریل رو با همسرش انجام میده.پس قبل از مطالعه کتاب بهتره که اگر تصوری غیر واقعی داریم، اصلاحش کنیم و بدونیم که این غول ادبیات روس، در زندگی شخصیش درگیر مشکلات و مسائلی بوده که بسیار شبیه مشکلات سایر انسان هاست و داستایفسکی بزرگ و نابغه در ادبیات هم در نهایت انسانی است مثل همه ما.

تجربیات زندگی شخصی

در آثار داستایفسکی نقشی از زندگی شخصی او و اطرافیانش دیده میشه. از محل جغرافیایی جنایت و مکافات گرفته تا برادران کارامازوفی که بعضی قسمت‌های اون برداشت‌ها و اشاراتی به زندگی خود داستایفسکی است. به طور مثال آنا اشاره میکنه پس از درگذشت فرزندشون، بسیار از سخنان و حالات متاثر او در مورد این مصیبت در فصل « زنان با ایمان» برادران کارامازوف، جایی که زن کودک مرده ای از مصیبت خود به پیر زیروسیما می‌گوید، بازتاب یافته است.اشارات دیگری هم در مورد سایر داستان‌های داستایفسکی میشه.به طور کلی دوست داشتم آنا در مورد چگونگی نگارش آثار داستایفسکی بیشتر حرف بزنه.نه اینکه چیزی نگفته باشه،نه، انتظار من و یه جورایی علاقه من این بود که در این موضوعات، مطالب بیشتری گفته بشه که اینطور نبود. این قسمت سرگذشت رو دوست داشتم پر ملات تر و مفصل‌تر بهش اشاره می‌شد.نکته مهم دیگه در مورد آثار داستایفسکی اینه که بنا به گفته آنا به جز  رمان مردم فقیر، داستایفسکی هیچ‌کدوم از آثارش رو نتونسته یه بازخوانی و ادیت درست حسابی داشته باشه و همیشه از این بابت افسوس خورده. راستش من خواننده اثر هم از این بابت متاسف شدم.واقعا چاپ اثر خام بدون بررسی و پاکنویس درست و حسابی، از ارزش واقعی اثر کم می‌کنه و حیف که اینطور شد.

ترجمه

کتاب از ترجمه روانی برخوردار بود. آقای اسماعیلی سیگارودی از زبان مبدا(روسی) به طور مستقیم ترجمه می‌کنند. نمی‌دونم چرا در جلد کتاب به این مساله اشاره نشده.از طرفی جای خالی مقدمه مترجم هم احساس میشد. اما بحثی که در مورد ترجمه به چشم میاد، پانویس های فراوانی است که مترجم استفاده کرده و کلی توضیحات به متن افزوده. اطلاعات مفیدی در مورد شخصیت ها و مکان ها و سایر چیزهایی که در کتاب در موردشون حرف زده شده. پس در بحث ترجمه آن‌چه که بیشتر به چشم آمد جدای از روانی و سلیس بودن جملات، پانویس های بعضا چند صفحه ای آقای اسماعیلی سیگارودی بود.

در کل کتاب خوبی بود و از خوندنش لذت بردم و به من موقع خوندنش خوش گذشت،واسه همین هم به نسبت معمول،آپدیت های بیشتری ازش گذاشتم که بابت شلوغ کاری صفحاتتون عذرخواهم. به نظرم داستایفسکی بازها به احتمال زیاد این کتاب رو دوست خواهند داشت.حالا اینکه مهدی یزدانی خرم ادعا کرده این کتاب، کتاب بالینی داستایفسکی بازها خواهد شد برای من محل تردیده و نمی‌تونم همچین چیزی رو نسبت بدم بهش، اما میتونم از روان بودن کتاب و حوصله سربر نبودنش دفاع کنم. از اینکه داستایفسکی بدون روتوش رو می‌بینیم دفاع کنم . زندگی آنا زندگی سختی بود که پر از سفر و بدهی و مصایب گوناگون بود اما این زن ایستاد و جا نزد. جدای از این سختی‌ها رنگ و بوی زیبای عشق در جای جای صفحات کتاب جاری بود. آنا یاور مطمئنی برای داستایفسکی بود. جایی لحظات پایانی عمر داستایفسکی، آنجا که دیگه تسلیم مرگ شده و منتظر احتضار روحه، به آنا میگه: «من تو را آتشین دوست داشتم و حتی در خیالم هم به تو خیانت نکردم».... شاید این اوج عشق و دوست داشتن باشه که حتی در خلوت و خیال خودت هم معشوقه تو اینقدر عزیز و محترم باشه که فکر خیانت به ذهنت خطور نکنه. راحت نیست واسم ولی صادقانه بخوام بگم من به دلایلی رابطه حسی عاطفی زیادی با این کتاب پیدا کردم و اساسا وقتی پای احساس میاد وسط، آدم ممکنه نظراتش اون جامع نگری رو نداشته باشه، به همین دلیل اگر قصد تهیه کتاب رو دارید با توجه به قیمت بالای این کتاب(850 هزار تومان) حتما تحقیقات بیشتری بکنید و به نظر این کمترین توجهی نداشته باشید.

پ.ن: کتاب من متاسفانه صفحه 677 و 678 رو نداشت و انگار یا افتاده یا چاپ نشده.اگر قصد تهیه کتاب رو داشتید،یه نگاه بندازید ببینید این نسخه ای که میخواید بخرید این صفحات رو داره یا خیر.
      

22

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.