یادداشت فضائل 🇵🇸
دیروز
آیا شخصیت اصلی داستان، یک عاشق حقیقی، صادق، و از جان گذشتهست؟ قطعا خیر!! لطفا فریب واکنشهای پیچیدهی ذهن انسان رو نخورید. شاید بشه گفت چیزی که در ابتدا عاشقانه بهنظر میرسه، در واقع یه واکنشه به تنهایی و نیاز و زخمهای عمیقی که شخصیت اصلی داره (که به خاطر داشتنشون سرزنشش نمیکنم) این مرد یک نمونه بارز از طرحواره رهاشدگی شدیده. این طرحواره باعث میشه فرد فکر کنه: «من همیشه تنهام و قراره همیشه هم تنها بمونم... همه در نهایت رهام میکنن... پس خودم از الان تنها میمونم و به کسی اجازه نزدیک شدن نمیدم». (البته این تنها واکنش ممکن نیست) اما وقتی کسی از راه برسه که اندکی توجه و درک نشون میده برای این آدم یک منجی آسمانی محسوب میشه دنیاش در یک روند صفر و صدی همونقدر که تاریک و مملو از انزوا بود حالا با عشق و شور پر میشه و قراره با این فرد همه مشکلاتش به سر برسه! بنابراین هنوز منجی از راه نرسیده باهاش احساس راحتی بسیار زیادی میکنه در مدتی که برای شکل دادن یه رابطه سالم خیلی کوتاهه کاملا وابسته میشه و حاضره برای اینکه این احساس امنیت خوشبختی و درک شدن ادامه داشته باشه هرکاری بکنه! اما با یه پسزمینه مضطربانهی ترس از رفتن اون منجی و تنها شدن دوباره... آشناست مگه نه؟ :) چیزی که شاهدش هستیم گرچه بسیار اتفاق میفته و بسیار هم با عشق واقعی اشتباه گرفته میشه اما عشق واقعی نیست! بلکه یک توهم کمدوامه از حال و هوای عاشقی به علت غلیان احساسات و نیازها... و احتراما چون توان توضیح کامل رو در خودم نمیبینم ر.ک به فصل سوم کتاب پنج زبان عشق از گری چاپمن. اگه از اول خوندید که چه بهتر :))) خاضعانه تبریک میگم به جناب داستایوفسکی برای این سطح عمیق از شناخت انسان و واکنشهای پیچیدهای که نشون میده! اون هم زمانی که هیچ کدوم از مباحث روانشناسیای که بنده بهشون استناد کردم مطرح نشده بودن!!
(0/1000)
سعید بیگی
8 ساعت پیش
0