فضائل 🇵🇸

تاریخ عضویت:

اسفند 1402

فضائل 🇵🇸

@Fazael

48 دنبال شده

60 دنبال کننده

                دانشجوی‌طبابت، کـارورز تفکـــر
طالب خلـوت، در حال تغییـر🌺📗
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        آیا شخصیت اصلی داستان، یک عاشق حقیقی، صادق، و از جان گذشته‌ست؟ قطعا خیر!! لطفا فریب واکنش‌های پیچیده‌ی ذهن انسان رو نخورید. شاید بشه گفت چیزی که در ابتدا عاشقانه به‌نظر می‌رسه، در واقع یه واکنشه به تنهایی و نیاز و زخم‌های عمیقی که شخصیت اصلی داره (که به خاطر داشتنشون سرزنشش نمیکنم) 


این مرد یک نمونه بارز از طرحواره رهاشدگی شدیده. 
این طرحواره باعث میشه فرد فکر کنه: «من همیشه تنهام و قراره همیشه هم تنها بمونم... همه در نهایت رهام میکنن... پس خودم از الان تنها میمونم و به کسی اجازه نزدیک شدن نمیدم». (البته این تنها واکنش ممکن نیست) اما وقتی کسی از راه برسه که اندکی توجه و درک نشون میده برای این آدم یک منجی آسمانی محسوب میشه دنیاش در یک روند صفر و صدی همونقدر که تاریک و مملو از انزوا بود حالا با عشق و شور پر میشه و قراره با این فرد همه مشکلاتش به سر برسه! بنابراین هنوز منجی از راه نرسیده باهاش احساس راحتی بسیار زیادی میکنه در مدتی که برای شکل دادن یه رابطه سالم خیلی کوتاهه کاملا وابسته میشه و حاضره برای اینکه این احساس امنیت خوشبختی و درک شدن ادامه داشته باشه هرکاری بکنه! اما با یه پس‌زمینه مضطربانه‌ی ترس از رفتن اون منجی و تنها شدن دوباره... آشناست مگه نه؟ :)

چیزی که شاهدش هستیم گرچه بسیار اتفاق میفته و بسیار هم با عشق واقعی اشتباه گرفته میشه اما عشق واقعی نیست! بلکه یک توهم کم‌دوامه از حال و هوای عاشقی به علت غلیان احساسات و نیازها... و احتراما چون توان توضیح کامل رو در خودم نمیبینم ر.ک به فصل سوم کتاب پنج زبان عشق از گری چاپمن. اگه از اول خوندید که چه بهتر :))) 

خاضعانه تبریک میگم به جناب داستایوفسکی برای این سطح عمیق از شناخت انسان و واکنش‌های پیچیده‌‌ای که نشون میده! اون هم زمانی که هیچ کدوم از مباحث روان‌شناسی‌ای که بنده بهشون استناد کردم مطرح نشده بودن!! 
      

21

        نهایتا با پایان داستان، به اولین جمله‌ی کتاب برمیگردیم: «چه چیز باعث میشود انسانی از مرگ فرار نکند؟» 
کتاب شامل یک داستان کوتاه بود. مثل قسمتی از یک فیلم یا یه برش از زندگی (نسبتاً) عادی
🔶 برخلاف معمول، اینبار توصیف نکردن‌های نویسنده رو دوست داشتم! و دلم میخواست اون چند کلمه‌ای که راجع به فرم صورت یکی از قاتلین نوشته بود رو خط بزنم تا شاهکارش کامل‌تر بشه. (صرفا از بعد ادبی، فعلا به محتوا کاری ندارم)
🔶 تصور مکان و فضا و بخش زیادی از وقایع به عهده خود خواننده‌ست؛ که این آزادی عمل به نوبه خودش جذابه. این سبکو دوست دارم.
🔶 احساسات جالبی توی کتاب جریان داشت. ترس، اضطراب، خشم، سردرگمی، و حتی بی‌تفاوتی و بی‌احساسی! میتونستم خودمو جای هرکدوم بذارم و تصور کنم اگه من بودم چه احساسی میداشتم؟ 
🔶 درسته که از مسیر لذت بردم، اما پایان داستان جایی بود که نویسنده دیگه در استفاده از ابهام زیاده‌روی کرده بود... به نظر بنده، بالاخره داستان باید یه نتیجه‌ای داشته باشه و نهایتا چیزی به من خواننده اضافه کنه (حتی اگه الزاما خود ماجرا به جایی نرسه) 
🔶 ترجمه رو دوست نداشتم. کلمات و جملات میتونستن خیلی واقع‌گرایانه‌تر انتخاب بشن. 

به هرحال خوشحالم که خوندمش، حس خوبی داشت؛ 
حتی کرختی و سردرگمی صفحه‌ی آخر... 


      

24

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.