معرفی کتاب آتش، بدون دود: درخت مقدس اثر نادر ابراهیمی

آتش، بدون دود: درخت مقدس

آتش، بدون دود: درخت مقدس

4.5
148 نفر |
43 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

264

خواهم خواند

62

شابک
9649004483
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1375/5/3

توضیحات

کتاب آتش، بدون دود: درخت مقدس، نویسنده نادر ابراهیمی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آتش، بدون دود: درخت مقدس

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به آتش، بدون دود: درخت مقدس

پست‌های مرتبط به آتش، بدون دود: درخت مقدس

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          داستان این جلد از کتاب،روایت پنجاه سال بعد از کتاب اول است.فرزندان گالان و سولماز و دوره ی رضاخانی.
بیماری صحرا را فرا گرفته، بچه ها میمیرند و کاری از درخت مقدس بر نمیاید.مادران کنار درخت،آنقدر گریه می کنند تا از حال میروند.
این جلد از کتاب،از چند جهت دارای اهمیت است: ۱، ایدئولوژی آقای نادر ابراهیمی، در شخصیت روشنفکر صحرا، آق اویلر، بیان کننده ی نوع دیدگاه او به حکومت داری و توده هاست.شخصیتی که آینده را به خوبی تشخیص می دهد و به فکر بچه های صحراست هرچند کارهای او با مخالفت دیگران رو به روست
*به شخصه، بعد از این کتاب، دیدگاه و صحبت های ایشان را درمورد امام خمینی بیشتر دوست دارم،چرا که از سالها قبل، ایدئولوژی هایش مشخص بوده و کسی که بااین پایه ی فکری، در آن دوران، به شخصیت یک راهبر ارادت ورزد، از سر جوگیری یا برای منفعتی نبوده است.
۲،در این کتاب، دو تقابل داریم.بیماری امده و نان عده ای در این است که مردم شفا را از درخت مقدس بخواهند و اگر فرزندشان مرد، تسلیمانه بگویند خدا داد،خدا هم گرفت.اما کسی طرف علم و طب نرود.
طرف دیگر، آق اویلر است که در عین اعتقاد به درخت و شفا، به طب و علم معتقد است.
و سومین فرد مهم، پسر آق اویلر است که قرار است به شهر برود و طبابت بیاموزد و قبل از رفتن،شفا و درخت را انکار می کند و معتقد صد درصدی به علم است.
سه گروهی که در همه ی تاریخ، چه در همین کرونا و چه ادوار دیگر، همیشه در تاریخ دیده ایم. جامعه شناسی این جلد از کتاب را بسیار دوست
        

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          اگر درباره این جلد رمان هم بخواهم مثل جلد اول یک ریویوی مقایسه ای با کلیدر بنویسم باید به دو جنبه مهم اشاره کنم:
اول این که در این جلد ما با «رمان قهرمان» سر و کار نداریم برعکس جلد اول که یک قهرمان خیلی تیپیک داشت به نام گالان. البته در مقام مقایسه گلمحمد دولت آبادی خیلی به الگوی «پهلوان-درویش» که الگوی خاص قهرمان ایرانی است نزدیک است تا گالان نادر. بله در این جلد ما داریم حکایت زد و خوردهای پیچیده یک جامعه را از درون میخوانیم که کل این جامعه کوچک ترکمی را میتوان تمثیلی از جامعه ایران دانست. اما دیگر هیچ قهرمانی را به شکل خاص دنبال نمیکنیم و نه تنها هیچ قهرمانی نیست که کاملا ویژگی هایی متمایز از دیگران داشته باشد، که هیچ شخصیتی واقعا چندان از دیگران متمایز نیست(مگر آلنی که درموردش خواهم نوشت) و این باعث شد من چند بار شخصیت ها را گم کنم.
دوم این که زن ها در این جلد مطلقا غایب هستند و اگر در جلد اول سولماز وجود داشت که خودش هم خصلتهای مردانه ای داشت اما این جلد کاملا یک رمان مردانه پیش روی خودمان داریم.
از اینها گذشته نادر خیلی خوب کشاکش رسیدن به قدرت را در درون یک جامعه ترسیم میکند و جایگاه نیروهایی مثل نمایندگان مذهب را هم خوب مشخص میکند در صورتی که این قشر جایشان کلا در کلیدر خالی است
به گمانم خود نادر هم احساس کرده که دو جلد فرو رفتن در کشمکشهای قومی ترکمن ها که مخاطب امروز با بخشی از آنها چندان ارتباط برقرار نمیکند باید خسته کننده باشد. بنابراین وسط این جلد آلنی، یکی از پسرهای آق اویلر که میشود یکی از نوه های همان گالان افسانه ای، برای طبیب شدن راهی تهران میشود و بیست سی صفحه ما یک فضای آشنای تهرانی داریم که نسبتا شتابزده روایت میشود. 
بالاخره رمان با رسیدن خبر بازگشت همین آلنی تمام میشود و باید دید در جلد بعدی مردم اینچه برون چه برخوردی با آلنی خواهند کرد. تعلیق اثر واقعا بالاست اما شخصیت پردازی ها به گرد پای کلیدر هم نمیرسد
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

پیشینه‌ای
          پیشینه‌ای به کمال
هستی در زوال
و سعادت در مسیر وصال!
این سه‌گانه جان نویسندگی نادر هستند در اثر سترگ به نام آتش بدون دود!
درخت مقدس که میعاد پیمان دوباره و بانگ سربلندی و استیلای ترکمن‌ها در صحرا بود. درختی که خستگان از سردی چادرها و برهوت صحرا بی‌ عاچیق و تار و تک‌زن و تفنگ را پناه داد و تمدنی جدید در دل صحرا فراز آورد. هر قدر گالان‌اوجا و یاشولی حسن در گردآوردن مردم کوشیدند، از دل صحرا آب کشیدند و زمین آباد کردند و اینچه‌برون به مرکز صحرای ترکمن نشین ایران بدل ساختند، اکنون  این روستا درگیر بیماری و نومیدی و تباهی است. سترگی ترک برداشته!
درخت مقدس نماد پابندگی به سنت‌هایی است که با بند خرافه و سستی و ایستایی اسیر گشته. بیماری فراگیر نوباوگان ترکمن را می‌کشد، دودی از تفنگ‌ها برای شکار برنمی‌خیزد، فرزندان رهبران صحرا در‌هم‌آمیختگی وانهاده و درآویخته‌اند! 
در این میانه آق‌اویلر عزم آن دارد تا فرزند خویش را برای فراگیری طب و دستاورد کیمیای نجات‌بخش ترکمن‌ها راهی تهران کند. ترکمن‌ها اما به این تصمیم بدبین‌اند. آنان معتقدند فارس‌ها و حکومت مرکزی جز نفرت و تباهی و بیداد و مرگ چیزی برایشان ندارند.
آق‌اویلر پیر همه هستی‌ش را فدای این مبارزه می‌کند؛ گوسفندان و زمین‌هایش را به کودکان می‌بخشد به شرط آن‌که تا سنین جوانی بیماری و نیستی را در صحرا تاب بیاورند. چوب‌دست کدخدایی وا می‌نهد تا مردمان برای رسم جدید خود اسم جدیدی بیابیند.
تک‌نواز این پرده از موسیقی صحرا یاشولی آیدین فرزند ناخلف یاشولی حسن دوراندیش است. کودکان صحرا یکی یکی جان می‌سپارند و یاشولی این مرگ را بادافره کفر اوجاها می‌داند! پرهیب مرگ بر چادرها دست انداخته، عاچیق‌ها ساز ماتم کوک می‌کنند، پیشه‌وران نفرت درو می‌کنند. 
در دورتر، آلنی مشق طبابت می‌کند، سخت زندگی می‌کند تا زندگانی جان‌سختان را بتواند که نجات بدهد. کتاب می‌خواند و دانش می‌اندوزد. کشور آبستن رویدادهایی نویی است از شمال از جنوب!
متفقین تهران را اشغال کرده‌اند و مبارزان راه آزادی که در خفقان رضاخانی زهر می‌خوردند و حسرت می‌مکیدند، بوی خوش صبح‌گاهی و طلوع خورشیدی در در سرزمین ایران مست‌شان کرده است.
آسمان اصالت گذشته، خشونت خورشید اکنون و ماهتاب ماورایی آینده، هرچند در محنت و تباهی اما نوید آینده‌ای روشن را می‌دهد که بسته به همت مردان این صحراست...
        

13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ۱۹ اسفند ۱۴۰۳

نادر ابراهیمی را از کتاب صوتی یک عاشقانه آرام با صدای آقای دهکردی زمانی که ماشین‌ها سی‌دی می خوردند شناختم و بارها و بارها در همه سفرها آن را دوره کردیم آنقدر که سه بار سی‌دی ها از استفاده زیاد خراب شدند و دیگر نمی خواندند و ما از رو نمی رفتیم و باز می رفتیم یکی دیگر می خریدیم
با مردی در تبعید ابدی اش  نوجوانی‌ام را گذراندم
و آتش بدون دود محل زیستم را تغییر می‌دهد و مرا به چادرهایی در ترکمن صحرا می برد

توصیفاتِ قلمش برایم مثال زدنی و زیباست آنقدر که گاهی زیر اصطلاحات و توصیفاتش خط میکشم تا هروقت کتاب را باز میکنم به چشمم بیاید و از آنها استفاده کنم.

توصیفات آتش بدون دود مثل کتاب های دیگری که از او خواندم خواننده را به جهانی که نویسنده می خواهد می برد و هوایی که نویسنده می خواهد را نفس می کشد، کتاب اول داستانش را کامل بخاطر دارم اما بین خوانش کتاب دوم چندماهی فاصله افتاد اصل داستان را به یاد دارم اما جزیئات را شاید مقداری فراموش کرده باشم.
نقطه قوت کتاب را که همان توصیفاتش میدانم و گفت‌وگو هایی  منطق و احساسات طرفین را می‌پذیری اما نمیدانی اگر خودت بودی کدام طرف ماجرا می ایستادی و انگار گپ‌های درونی خودت هستند، واگویه‌هایی که در اعماق اندیشه به آن میرسیم و ما را  بر سر دوراهی‌ای  که نمی‌دانیم کدام را انتخاب کنیم نگه می دارد.
(مانند گپ و گفت عسل و گیله مرد من باب مه و زیستن در آن، در کتاب یه عاشقانه آرام)
دیگر مولفه‌ای که مرا وادار به خوانش ادامه کتاب می کند، کشش داستان و شخصیت پردازی کامل و چند بُعدی افراد است، طوری که در کتاب اول می خواهی بدانی عاقبت گالان چه می شود و در کتاب دوم دنبال پایان قصه‌ی آلنی می گردیم. و شخصیت پردازی های دیگر که یکی از آنها که در جلد دوم بسیار قابل توجه بود تقابل ملا آیدین و آق اویلر بود، تقابل منطق و خرافه، تقابل انسانیت و لباس انسانیت، تقابل دین و لباس دین...! 

البته که تنها نقطه ضعف داستانش را هم شخصیت پردازی قهرمانش می دانم، مخصوصا در کتاب اول به علت سِیر داستان بوده یا جنگ درونی و کشمکش های ذهنی نویسنده یا اینکه نمی‌داند از قهرمان داستان چه می خواهد، نمی دانم! اما آنچه واضح است، نتیجه کار قهرمان لب‌پَر چون چینی لب‌پَر داستان را لب‌پَر می کند! قهرمانی که هم نشان قهرمانی دارد هم حماقت! قهرمانی که هرچه کند باز لکه ننگی از اشتباهش وجود دارد!
این جمع نقیضین که در گالان بود غیر ممکن نیست اما همه تنها یک جا و یک زمان با هم در یک نفر جمع می‌شوند "أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم" نه زمانی که از روی غرور هرموقع و برای هرکس که اراده کرد أَشِدّاءُ شود و شاعرمسلکی و دل نازکی‌اش هم حفظ کند...! نمی ماند! این جمع نقیضین غیر از آنچه گفتیم جمع نمی شود و در نهایت یکی به نفع دیگری کنار می کشد، آن را در خود حل می  کند یا می بلعد! 
شاید در انتهای دیگر کتاب هایش نویسنده هم به همین رسیده باشد و آیندگان یکی را به نفع دیگری کنار گذارند!


        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بسم الله

یادم نیست چند سال پیش آتش بدون دود را خواندم. شاید هشت یا نه سال پیش بود. اولین مواجهه ام با آتش بدون دود در کتاب ابوالمشاغل بود.
ابن مشغله و ابوالمشاغل روایت زندگی پاک و پر از دغدغه مردی است که بیش از سی شغل عوض می‌کند تا نان حلال برای زن و بچه‌اش ببرد.
در گوشه‌ای از کتاب ابوالمشاغل، نادر ابراهیمی شرحی از پشت صحنه سریال آتش بدون دود را می‌نویسد. با همان روایت، عاشق آزادگی و مردانگی این مرد شدم. بعد از این دو کتاب، آتش بدون دود را آغاز کردم.

روایت چند نسل از افرادی که در ترکمن صحرا زندگی می‌کنند و سبک زندگی خاصی دارند. داستان مربوط به قبل انقلاب است و مشکلاتی که آن‌ها درگیرش هستند. اما در این میان شخصیت مهمی که داستان بیشتر حول او می‌گردد، آنلی است که از نسل گالان اوجا است، او بزرگ می‌شود و برای درس به خارج محدوده زندگی اش و سپس خارج از کشور می‌رود اما برمی‌گردد و حالا که پزشکی شده است، آمده تا اهالی ترکمن صحرا را از مشکلات نجات دهد. اولین کار او مقابله با عقاید خرافی مردم است. او آن‌ها را درمان می‌کند، اما آن‌ها اعتقاد دارند درخت مقدس است که آن‌ها را شفا می‌دهد. مبارزه با این خرافات و عادات اشتباه او را دچار دردسر می‌کند اما همچنان مبارزه می‌کند تا روزی که مردم می‌فهمند، حق با اوست.
انقلاب می‌شود و او دیدگاه های کمونیستی دارد اما این دیدگاه‌ها مانع از گرایشش به انقلاب نمی‌شود. او این‌بار در قالب فردی مخالف حکومت و دوست دار مردم ظاهر می‌شود و تا پایان یک مبارز واقعی باقی می‌ماند. مبارزی که هر روز در یک لباس و قامت به مردمش کمک کرده است.

نادر ابراهیمی حقیقتا شخصیتی است که برهه های بسیاری از زندگی ام را مدیونش هستم. او مرا با دنیای خیال‌انگیز و جذابی آشنا کرد، که هرگز احساس نمی‌کنم کسی به اندازه او چنین لطفی در حقم کرده باشد.

بعد از خواندن کتاب، بسیار بسیار پیگیر پیدا کردن و دیدن سریال آتش بدون دود بودم اما شوربختانه پیدا نشد. اما صاحب این کتاب و سریال برای همیشه در نظرم ماند و پس از آن هرچه از او پیدا کردم خواندم و لذت بردم.

در ابتدای جلد چهارم کتاب، نادر ابراهیمی مقدمه‌ای می‌نویسد که حقیقتا برایم اعجاب آور است.
«پیشکش به بزرگی که به درستی، خلوص و بزرگی باورش کرده‌ام؛ به مردی که مرا به نوشتن الباقی آتش بدون دود وا داشت. نامش برای این خاک، مبارک باد. و برای همه عاشقان وطن! ای کاش زمانی برسد که او، همچنان، باشد و دیگر، درد نباشد، و ایرانیِ دردمند هم.»
و آن بزرگ کسی نیست جز آیت الله سید علی خامنه‌ای.
کسی که بزرگ حامی هنر این سرزمین است.
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نمی دانم چرا پنج امتیاز ندادم همان طور که نمی دانم چرا به کتاب قبلی پنج امتیاز دادم.

ریویو دیگران را که می خواندم، خیلی ها منتقد بودند به ترکمن ها که چقدر سادگی و بلاهت!
 موافق نیستم. اصلا موافق نیستم. به نظر من جامعه ای که نادر ابراهیمی به تصویر کشیده است تنها محدود به صحرا های ترکمن نیست. حتی محدود به ایران هم نیست. 
به قول خدا "...و از دوردست ترین نقطه ی شهر، مردی شتابان آمد و گفت: آی ملت! از رسولان پیروی کنید!"
آق اویلر هم، بلاتشبیه، کسی است مانند "رجلً یسعی"...فقط به نظرم آق اویلر یک اشتباه کرد. این که برای پیش بردن  جامعه باید حداکثرِ اعضای جامعه را تا حدی رشد دهد . در آن صورت شاید این همه  خون ریخته نمی شد و البته این طور آدم را جذب نمی کرد که ببیند وقتی آلنی می آید چه می شود.
 الان جا داشت که که برای مثال آن چه گفتم اشاره کنم به مذاکرات و چرخش سانتریفیوژ ها، ولی...بگذریم.

پی نوشت: برخلاف قسمت قبلی بالاخره از چند تا شخصیت خوشم آمد. اول از همه از آق اویلر بعد هم آت میش...و کلا همشون:)...و آخر داستان هم فوق العاده بود. انگار نادر ابراهیمی استاد پایان بندی است.
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

7