«شرق بهشت» (East of Eden) داستان دو خانواده، تراسک و همیلتون، را در دره سالیناس در کالیفرنیا از زمان جنگ داخلی آمریکا تا پایان جنگ جهانی اول روایت میکند. این رمان به بررسی موضوعات عمیق و جهانی می پردازد، از جمله:
· نبرد خیر و شر: این نبرد در درون شخصیتها و بین آنها جریان دارد.
· آزادی انتخاب (Timshol): مهمترین مفهوم کتاب که بر اساس تفسیر اشتاینبک از داستان هابیل و قابیل در کتاب مقدس شکل گرفته است. این کلمه عبری به این معنی است که انسان میتواند بر گناه و شرارت غلبه کند؛ او محکوم به تکرار اشتباهات نیست.
· عشق، حسادت، طرد شدن و جستجوی هویت.
داستان از دو خط داستانی موازی تشکیل شده است:
1. خانواده همیلتون: بر اساس تاریخچه واقعی پدربزرگ و مادربزرگ مادری جان اشتاینبک است. ساموئل همیلتون، پدر خانواده، مردی خردمند، مهربان و نوآور اما نه چندان ثروتمند است. خانواده او نماد خیر، عشق و دانایی هستند.
2. خانواده تراسک: این خانواده نماد نبرد همیشگی بین خوبی و بدی است. درگیری بین دو پسر، آرون و کالهب (کال)، بازآفرینی داستان هابیل و قابیل است.
شخصیتهای محوری:
· کتی ایمز (تراسک): یکی از شریرترین شخصیتهای ادبیات. او یک جامعهستیز، بیعاطفه و شیطان صفت است که با (دستکاری کردن) و فریب دادن دیگران را نابود میکند.
· آدام تراسک: پدر خانواده که (در ابتدا) فردی آرمانگرا و سادهلوح است. پس از فریب خوردن از کتی، دچار افسردگی عمیقی میشود و سالها را در غم از دست دادن او سپری میکند.
· ساموئل همیلتون: پیرمردی خردمند و دوستداشتنی که نقش مرشد و پیامبر داستان را دارد. او است که راز کتی را میفهمد و آدام را دوباره به زندگی بازمیگرداند.
· لی: خدمتکار چینی وفادار و فیلسوف خانواده تراسک. او بسیار باهوش و فرهیخته است و نقش یک مادر و دوست را برای پسران آدام ایفا میکند. او و ساموئل در کنار هم مفهوم Timshel را کشف میکنند.
· آرون و کالهب (کال) تراسک: پسران دوقلوی آدام و کتی. آرون پسرى زیبا، مهربان و محبوب است (نماد هابیل)، در حالی که کال تاریکتر، پیچیدهتر و همیشه با احساس حسادت و بیلیاقتی دست و پنجه نرم میکند (نماد قابیل). او میترسد که شر مادرش در وجود او باشد.
در ادامه تمام جزئیات اصلی داستان افشا میشود.
پیشزمینه: آدام تراسک و برادرش چارلز در مزرعهای در کنتیکت بزرگ میشوند.چارلز همیشه به دلیل اینکه پدرشان (سایرس) آدام را بیشتر دوست دارد، به او حسادت میکند و یکبار حتی سعی میکند او را بکشد.
ورود کتی ایمز: آدام پس از مرگ پدرش به ارث زیادی میرسد و با کتی ایمز آشنا میشود و با وجود اینکه متوجه ذات شیطانی و بیعاطفه او شده، با او ازدواج میکند. کتی باردار است اما مطمئن نیست پدر بچه کیست. پس از نقل مکان به سالیناس، کتی که از زندگی زناشویی بیزار است، به آدام شلیک میکند و او را زخمی کرده و مزرعه را ترک میکند تا به فاحشهخانه ثروتمند و معروف شهر برود و صاحب آنجا شود.
تولد پسران و افسردگی آدام: آدام با کمک لی (خدمتکار چینی) از زخم بهبود مییابد و متوجه میشود کتی دو پسر دوقلو به دنیا آورده است: آرون و کالهب (کال). او سالها در افسردگی به سر میبرد و به پسرانش توجهی نمیکند. ساموئل همیلتون او را وادار میکند تا برای پسرانش اسم بگذارد. ساموئل راز محل زندگی کتی را میداند اما به آدام نمیگوید. پس از مرگ ساموئل، آدام متحول میشود و سعی میکند پدر بهتری باشد.
رشد پسران: پسران بزرگ میشوند.آرون محبوب، معصوم و موفق است. کال اما پیچیده است، همیشه احساس میکند دوم است و سعی میکند با کار و تجارت، عشق پدر را به دست آورد، اما اغلب کارهایش به شکست میانجامد یا مورد بیاعتنایی قرار میگیرد. کال به طور پنهانی با مادرش، کتی (که اکنون با نام مستعار "کیت" شناخته میشود)، ملاقات میکند و ذات شرور او را میشناسد. او میترسد که مانند مادرش باشد.
کشف مفهوم Timshel: لی،آدام و ساموئل پیش از مرگ ساموئل، به مدت چند شب بر سر تفسیر داستان هابیل و قابیل در کتاب مقدس بحث میکنند. لی تحقیقی گسترده انجام میدهد و کشف میکند که کلمه کلیدی در وعده خدا به قابیل (Timshel) به معنای "خواهی توانست" غلبه کنی است، نه "باید" یا "خواهی". این یعنی انسان حق انتخاب دارد و میتواند بر گناه چیره شود. این مفهوم ستون فکری رمان است.
افشای مادر و فروپاشی آرون: کال که از ترجیح دادن آرون توسط پدرش به خشم آمده،تصمیم میگیرد انتقام بگیرد. او آرون را به فاحشهخانه مادرشان میبرد و حقیقت شرمآور هویت مادرشان را به او نشان میدهد. این افشاگری برای آرون که هستی او بر روی پاکی و معصومیت استوار بود، بسیار ویرانگر است. او دچار فروپاشی عصبی میشود و برای فرار از این واقعیت، به ارتش میپیوندد و به جنگ جهانی اول میرود.
مرگ آرون و آخرین سخن آدام: مدتی بعد،خبر میرسد که آرون در جنگ کشته شده است. این خبر ضربه نهایی به آدام است که دچار سکته مغزی میشود و تقریباً به طور کامل فلج میگردد. کال که خود را مقصر مرگ برادر و بیماری پدر میداند، پیش پدر میرود و انتظار تنبیه و نفرین میکشد. اما آدام که در بستر مرگ است، با زحمت بسیار تنها یک کلمه بر زبان میآورد: «Timshel».
این کلمه به کال میفهماند که پدرش او را میبخشد و مهمتر از آن، به او میگوید که سرنوشت تو از پیش تعیین شده نیست. تو میتوانی بر شر درون خود غلبه کنی و مسیر خودت را انتخاب کنی. این پایان رمان،، با امید به آینده و قدرت انتخاب انسان به پایان میرسد.
سرنوشت کتی: او در طول داستان به قتل صاحب قبلی فاحشهخانه متهم میشود و در نهایت با خودکشی (خوردن قرص) میمیرد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.