رضوان کاشی‌ساز

تاریخ عضویت:

بهمن 1400

رضوان کاشی‌ساز

@kashisaz_rezvan

38 دنبال شده

34 دنبال کننده

kashisaz_rezvan

یادداشت‌ها

نمایش همه

0

        برف در تابستان، در بیست و سومین روز پاییز تمام شد 🙃

حدود ۷۰ درصد کتاب ( به استثنای حدود ۱۵ صفحه اولیه) من و جناب سایاداویوجوتیکا  باهم درگیر جنگ بودیم😄
گاهی فریاد می‌کشیدیم و گاها هم اعلام اتش بس بود و با هم قهر بودیم 🫠
اینطوری که من سرش داد میزدم که : برو دلت خوشه، رفته تو دل کوه، زن و بچه رو هم ول کرده، غذا هم خیرات جمع میکنه، واسه من پُز میده همه چیز خوبه، من چقدر خوبم
بعد ایشون فریاد می‌زد که آیا فکر می‌کنی من رنج نمی‌کشم؟ 
بعد من که از رو نمی‌رفتم، بلندتر داد میزدم که یکی از رنج‌هات رو بگو خبببب

این که میگم داد میزدیم 😐 جدا میزدیم. یعنی نوشته‌های کتاب رو که از قولش بود من در ذهنم فریادوار میخوندم 😑 خودم هم که... 🤣🥲

یه جاهایی هم قهر می‌کردیم، ایشون واسه خودش می‌گفت، منم به قادربایی شخصیت شانتارم ( کتاب دیگری که میخوندم) فکر می‌کردم 😀

اما....
وقتی رسیدم به ۷۰ درصد کتاب، من و جناب جوتیکا با هم قرار گذاشتیم ، که ایشون کمتر از مسائلی بگه که اعصاب منو خرد کنه، منم به لحن ایشون که هر پاراگراف موضوع رو عوض میکنه، راضی باشم و خلاصه که خواننده باید عاقل باشد... 

از اینجا به بعد رو خطاب به جناب جوتیکا میخوام بنویسم😀 :

سایاداو خان، سلام علیکم
تقریبا ۱۸ روز از عمرم را با شما گذراندم....
آزادی ذهن، مراقبت از آن بدون وابستگی به "من"، داشتن صداقت فکری، دوست داشتن خود به شکل نامشروط؛ از جمله مواردی بود که از شما آموختم، اما نه یک یادگیری ساده، از آن دسته آموختن‌ها که ذهنم و چارچوب‌هایش را بهم بریزد و به یک کشف جدید در مورد خود برسد. 
از ته دل امیدوارم بتوانید برای دخترتان وقت بیشتری بگذارید.

با احترامات فائقه
یک خواننده در پاییزی که آرزوی دیدن برف دارد. 
🙃🙃🌺🌺
      

4

        و اما سلوک....
دلم برای قیس می‌سوزد، هرچند گاها عصبانی هم می‌شدم... برای کسی که به قول نویسنده، داشت از هفت پاره شدن خود در خانه روحش سخن می‌گفت...

و نمی‌دانم بلاخره آن آشنا از راه می‌رسد که در آن اتاق را باز کند تا قیس و خستگی هزارساله‌اش روی آن ولو شوند یا نه .....

در اینجور رمان‌هایی که می‌روند در دسته روانشناسی و فلسفه، ما خیلی با سیر یک داستان نرمال طرف نیستیم و ذاتا اصلا این چیزی نیست که برای نویسنده در این داستان‌ها مهم باشد، چه بسا جواب سوال‌ها خیلی می‌توانست ساده باشد، آنچنان که فکر کنی اصلا ارزش خلق داستان نداشته باشند

در اینجور داستان‌ها، ما بیشتر با خود موقعیت طرف هستیم، موقعیت شکست، غم، رنج و از هم پاشیدگی....
و دقیقا از ذهن و دل فردی که شکسته است، ما دیگران را میشناسیم و حتی میزان این شناخت نیز بسته به ذهن آن آدم است... او چقدر و چگونه به آنها فکر میکند تا اجازه دهد ما چقدر و چگونه آنها را بشناسیم

و دقیقا همین است که من اینجور رمان‌ها را دوست دارم

و البته اینکه محمود دولت‌آبادی هم در لیست نویسندگان مورد علاقه من است، بی‌تاثیر نیست 😄

من این رمان را به افرادی پیشنهاد می‌دهم که رمان‌ ایرانی از نویسندگان سرشناس، زیاد خوانده باشند

و البته اگر فردی تجربه خواندن از دولت‌آبادی ندارد را پیشنهاد می‌دهم، اول " جای خالی سلوچ" ش را بخواند 


      

19

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.