بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سید صالح ادراکی

@s.s.ed1357

9 دنبال شده

14 دنبال کننده

                      
                    
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                روحانی نویسنده یا نویسنده ی روحانی، مسئله این است.
شاید نتوان در بین مردان و پسران کسی را پیدا کرد که لااقل یک بار در زندگی اش، با خودکار یا مداد یا چوب شوری ادای سیگار کشیدن در نیاورده باشد. 
و کسی به این عزیزان نگفته که :
گیریم سیگارت واقعی باشه.خب که چی؟ 
نویسنده محترم، حاج آقا بطحایی انگار از همین دسته است. جوری ادای برخی نویسندگان غیر متعهدی که به دین و مذهب و آیین مخاطب رحم نمی‌کنند در آورده که کاش کسی بپرسد خب که چی؟ 
حجت الاسلام سید احمد بطحایی در کتاب موضوعی را برای قصه گویی انتخاب کرده که برای عموم مردم گنگ، ناشناخته، موهوم و کمی ترسناک است.
احمد مردی ست که به جرم قتل همسر باردارش در انتظار قصاص است. در دانشگاه حقوق خوانده و با عکاسی برای مجلات روزگار خود را سپری می‌کند. 
داستان گره هایی دارد که نویسنده به خود زحمت باز کردن آن ها را نداده است. حتی سرنخ هایی هم به مخاطب نمی‌دهد که خود زحمت گره گشایی اش را بکشد.
مثلا اینکه مقتول از کجا میدانسته قاتل روزی او را به قتل می‌رساند؟
یا اینکه با وجود عقیم بودن قاتل، مریم چگونه باردار شد؟ آیا پای خیانت در میان است؟
شخصیت هایی در کنار احمد در بند اعدامی ها هستند که برخی از لحاظ شخصیت پردازی بسیار لاغر و نحیف اند مانند دانیال و برخی مانند حبیب با وجود فربه بودن، نه تنها باورپذیر نیستند که ابهاماتی حول آن ها تا انتهای داستان باقی میماند.
انتظار من از حجت الاسلام بطحایی کتابی بود که شبیه کتب غیر متعهد موجود در بازار نباشد.
اگر ندانید که نویسنده محترم روحانی ست، با توجه با اصل داستان و واژه هایی که انگار امضای چنین آثاری محسوب می‌شوند، بعید بود بتوانید به طلبه بودن نویسنده فکر کنید. 
نویسنده ی روحانی کسی ست که می‌نویسند و از قضا روحانی هم هست و شما باید فرم داستان را از نظر تکنیکی بررسی کنید و کاری با روحانی بودن نویسنده نداشته باشید. 
روحانی نویسنده کسی ست که لباس مقدسی به تن دارد و از بین راه های مختلف تبلیغ، نویسندگی را انتخاب کرده است و اینجاست که شأن طلبگی بر شأن نویسندگی غلبه دارد و باید بیشتر بر محتوا تکیه کرد. 
در هر حالت، نویسنده، مخاطب متوقع را از خودش ناامید می‌کند. 

        
                "بعضی از میوه ها را نمی شناخت، مثل شلیل و کیوی. یک روز که کیوی خریدم،  گفت: «چرا سیب زمینی گذاشتی روی سبد میوه ها.» شماره تلفن ها را همچنان پنج رقمی حفظ بود. به او می گفتم که شماره تلفن ها هفت رقمی شده. حسین، مثل یک کودک، درباره هر چه می دید سؤال می کرد و من مدام می بایست توضیح می دادم. بعضی کارهایش  ..." 

کتاب روزهای بی آینه در مورد سید الاسراء، شهید حسین لشکری ست که چند روز قبل از شروع جنگ تحمیلی به اسارت بعثی ها درآمد و این اسارت ١٨ سال به طول انجامید. 
کتاب از زبان مرحومه منیژه لشکری روایت می‌شود. 
صراحت و صداقت خانم لشکری دربیان خاطراتشان از نقاط قوت کتاب به شمار می‌آید. 
اوایل کتاب و با ماجرای انشاء مرحومه لشکری خندیدم، اواسط کتاب و با اسارت شهید لشکری نگران شدم و بعد از آزادی و خواندن پیامدهای اسارت دیدگانم تر شد. 
شاید کتاب در پی پاسخ به این پرسش است که اسیر واقعی شهید لشکری ست که اولین رزمنده ی اسیر شده و آخرین اسیر آزاد شده بود یا همسرش که ١٨ سال علی رغم اصرار اطرافیان مبنی بر فراموش کردن همسر و ازدواج مجدد، سرسختانه به پای کسی که نمی‌دانست زنده است یا نه ایستاد؟
بر خلاف تصورم که گمان میکردم بعد از آزادی شهید لشکری از بند اسارت و بازگشت به ایران، روزگار روی خوشش را به این شهید و همسرش نشان خواهد داد، هر چه به انتهای کتاب نزدیک شدم کامم تلخ تر گشت. 

'' آن شب، ساعت دو یا سه، سراسیمه و عرق کرده از خواب پرید. بدنش می لرزید و صورتش قرمز شده بود. نشست لب تخت. کنارش نشستم و گفتم: «چی شده حسین؟ چرا این حال هستی؟»گفت: «خواب بدی دیدم!»گفتم: «باز اسارت.»گفت: «آره. این دفعه سربازهای عراقی اومده بودن اینجا دنبالم، در خونه... هر چی می گفتم: ‘من خیلی وقته آزاد شدم ...
میگفتن نه اشتباه میکنی تو باید با ما برگردی به سلول شماره ۶۵"
در برابر عظمت شهید لشکری و همسرشان سر تعظیم فرود می‌آورم. 
        
                ‌'' مذهبی نیستم ولی ده بار به روح القدس و مریم مقدس قسم میخورم که اگه این ماهی رو بگیرم به زیارت بارگاه مریم مقدس برم. '' 

کتاب درمورد پیرمردی ماهیگیر است که بیش از هشتاد روز نتوانسته ماهی در خوری صید کند و هر بار با امید راهی دریا شده و دست خالی به ساحل بازگشته است. 

در آخرین تلاش، ماهی بزرگی به قلابش گیر می‌کند و این ماهی به قدری بزرگ است که قایق پیرمرد را به دنیال خود می‌کشد و از این جا شاهد تقلای پیرمرد برای شکار ماهی و تلاش ماهی برای فرار از چنگ پیرمرد هستیم.
جدالی که نهایتا پیرمرد پیروز می‌شود اما از ساحل بسیار فاصله گرفته است.
از یک جایی به بعد پیرمرد، ماهی را برادر خطاب می‌کند و گویی برایش سوگواری به راه می‌اندازد.
کتاب محل کارزار تلاش و امید با ترس و یأس است.
نویسنده به خوبی توانسته در این رمان نیمه بلند، ارزش تداوم و پشتکار را به تصویر بکشد.
سانتیاگو که ابتدا برای اثبات خودش راهی دریا شده بود، پس از صید ماهی به فکر فروش ماهی و عایدی حاصل از فروش آن می افتد. 
داستان به قدری هنرمندانه نگاشته شده که اگر مثل من نسخه الکترونیکی را با گوشی مطالعه کنید، همچنان که پیرمرد طناب را محکم نگه می‌دارد که مبادا ماهی فرار کند، شما هم گوشی را محکم میگیرید که مبادا ماهی از قاب گوشی بیرون بجهد.
همینگوی استادانه طعم تلخ شکست را در لابلای حس امید به آینده و تلاش مداوم پنهان کرده است.
پیرمرد و دریا کتابی ست که می‌توان به جای کتاب های زرد روانشناسی و توسعه فردی به دست گرفت و مطالعه کرد و مهمترین درس زندگی را آموخت.
امید و تلاش است که انسان را می‌سازد و انسان موفق، در اوج درماندگی، خستگی و تنهایی دست از تلاش بر نمی‌دارد.
اشاره های گاه و بیگاه به خدا و دعا نذر و مذهب و مریم مقدس نمکی ست که نویسنده به اندازه از آن استفاده کرده است. 
بعد از مطالعه کتاب شاید شما هم مثل پیرمرد با ماهی ها صحبت کنید، خواهر و برادر خطابش کنید و یا به این فکر کنید که کاش دستان زمخت صیاد این ماهی را در دست بگیرید. 
با وجود اینکه کتاب پس از انتشار جوایز پولیتزر و نوبل را برای نویسنده به ارمغان آورد، اگر یکی از دوستان همینگوی با دقت بیشتری کتاب را مطالعه میکرد شاید می‌توانست حدس بزند که همینگوی سرخورده شده و تصمیم دارد به زندگی اش خاتمه دهد.
اتفاقی که در سال ١٩۶١ رخ داد. 
پیرمرد و دریا رمانی ست که به بیش از یک بار خواندنش می‌ارزد. 

        
                کاترین : بیا موضوع جنگ رو کنار بذاریم.
فردریک :  خیلی سخته! چون دیگه کناری نمونده که جنگ رو اونجا بذاریم.  

وداع با اسلحه رمانی به سبک رئالیسم و در مورد جوانی آمریکایی به نام فردریک هنری ست که به صورت داوطلبانه به جبهه ایتالیا اعزام شده است. 
وی که مسئولیت آمبولانس های حمل مجروحین را به عهده دارد روزگار خوشی را سپری می‌کند. 
فردریک جوان در هنگامه‌ی نبرد دلباخته ی پرستاری اسکاتلندی به نام کاترین می‌شود. 

پس از فرار فردریک از ارتش ایتالیا، به‌همراه کاترین که از وی باردار است راهی سوئیس می‌شود. 

عنوان انگلیسی کتاب "A Farewell to arms " است. 
واژه‌ی "Arm" دو معنا دارد، یکی سلاح جنگی و دیگری آغوش. 
پس می‌توان گفت در این کتاب نویسنده به جنگ و عشق می‌پردازد. 
جنگی که هم او را به عشقش رساند و هم عشقش را از او ستاند. 
نویسنده که تجربه شرکت در جنگ جهانی اول را در کارنامه خود دارد، شخصیت های کاترین، خانم فرگوسن و کشیش را از واقعیت الهام گرفته است. 

همینگوی در این کتاب به سراغ سختی ها و آلام فیزیکی جنگ نرفته است. در این داستان از حملات بی وقفه دشمن، قتل عام، گرسنگی، ترس و وحشت آنچنان سخنی به میان نیامده است و یا لااقل جنگ در "وداع با اسلحه" به دهشتناکی نبرد در "در جبهه غرب خبری نیست" نیست.
نوع نگاه ارنست همینگوی به جنگ با نگاه اریش ماریا رمارک و هاینریش بل بسیار تفاوت دارد. 

وداع با اسلحه رمانی ضد جنگ است و به خوبی توانسته تصویر روشنی از زشتی و پیامدهای جنگ ارائه دهد. 
شاید ضد جنگ ترین دیالوگ کتاب این باشد:
گفتم: بهتر است دیگر درباره ی جنگ حرف نزنیم. اگر یک طرف دست از جنگ بکشد که جنگ تمام نمیشود. اگر ما عقب نشینی کنیم، تازه بدتر هم خواهد شد. 

پاسینی با لحنی جدی در پاسخ من گفت: بدتر از این که نخواهد شد. هیچ چیز بدتر از جنگ نیست. 

گفتم: شکست بدتر است. 

پاسینی اینبار با لحنی جدی تر گفت: من متوجه نمی شوم. مگر شکست چیست؟ آدم به خانه ی خود می رود. 

گفتم: دنبالت می آیند. خانه ات را می گیرند. 

پاسینی گفت: من که نمی توانم باور کنم. با همه که نمیتوانند اینکار را بکنند. بگذار هرکس از خانه خود دفاع کند! بگذار هرکس در خانه از خواهران خود مراقبت کند. 

پاسخ دادم: می آیند و دارت می زنند. تو را مجبور می کنند دوباره سرباز بشوی، اما اینبار نه در آمبولانس بلکه در توپخانه. 

او گفت: با همه که نمی توانند اینکار را بکنند. 

مانرا گفت: خارجی ها که نمی توانند کسی را مجبور کنند سرباز بشود. در این جنگ همه فرار می کنند. مثل چک ها. 

گفتم: گمان می کنم که معنای تسخیر شدن را نمی دانید. 

مطالعه کتاب صبر و حوصله می‌طلبد چرا که از اتفاقات هیجان انگیز خبری نیست و اگر تا انتهای کتاب صبور باشید، پایانی غیر قابل پیش بینی و تراژیک را خواهید داشت. پایانی که نویسنده از بین ۴٧ پایان بندی انتخاب کرده است. 
        
                رمان مادر، یکی از بهترین های ادبیات روسیه ست.
رمان در مورد زنی به نام پلاگی است که در کتاب بارها او را مادر خطاب می‌کنند. پلاگی، شوهری دائم الخمر، بی منطق و بی احساسی دارد که به کوچکترین بهانه ای او را به باد کتک می‌گیرد.
پس از مرگ شوهر، پلاگی و پسرش پاول محور داستان قرار می‌گیرند.
کتاب در مورد رنج بی پایان کارگران روسیه تزاری است.
اشاره به ظلم و ستم تزار و کارگزارن او، آنهم در سال ١٩٠۶، به واقع خود مقدمه ای بر انقلاب سال ١٩١٧ بود.
ماکسیم گورکی که ١۵ سال در سراسر امپراتوری روسیه سفر کرده و خود نیز مدتی طعم فقر و فلاکت و کارگری را چشیده، به خوبی توانسته از درد و رنج این طبقه بگوید.
آنچه در این کتاب به آن اشاره شده، نقش بی بدیل و حساس زنان در انقلاب است کما اینکه قهرمان داستان هم یک زن است که پا به پای مردان در راه آزادی وطن از ستم و استبداد از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند.
گورکی این کتاب را به سفارش لنین نوشته  و الحق که از پس نگارش کتابی که مردم را به جوش و خروش انقلابی وادار کند برآمده است.
با مطالعه این کتاب به‌خوبی می‌توان دریافت که حلقه مفقوده فلسفه و فلاسفه و انقلاب و مردم، ادبیات است.
گورکی اندیشه های سوسیالیستی کارل مارکس را در قالب رمان مادر به جامعه ی استبداد زده ی روسیه ی تزاری عرضه می‌کند و بیراه نیست اگر بگوییم یکی از پایه های موفقیت انقلاب اکتبر روسیه، همین رمان است. 
        
                بزرگی گتسبی بزرگ به چیست؟ 
گتسبی بزرگ، اثر اسکات فیتزجرالد در سال ١٩٢۵ منتشر شد. 
داستان در موردی شخصی به نام نیک کاروی است که به نیویورک نقل مکان کرده و با شخص ثروتمندی به نام گتسبی همسایه می‌شود. 
در ابتدا نیک، مجذوب مهمانی های مجلل و شخصیت گتسبی می‌شود و رفته رفته به گذشته ی او پی می‌برد. 
دیزی، عموزاده ی نیک ، معشوقه ی سابق گتسبی است که بعد از گذشت سال ها، هنوز عشق او را در دل دارد. 
نیک مقدمات دیدار این دو را فراهم می‌کند و از این جا داستان رنگ و بوی دیگری به خود می‌گیرد. 

گتسبی بزرگ را یکی از شاهکارهای قرن بیستم معرفی کرده اند اما این اثر چه دارد که لایق دریافت شاهکار شده است؟ 

١.  خط بطلان بر رؤیایی آمریکایی  
بعد از جنگ اول جهانی که اقتصاد دنیا وارد رکود شد، آمریکا شاهد شکوفایی اقتصادی بود . 
با شکوفایی اقتصاد آمریکا، پدیده ای موسوم به رؤیای آمریکایی متولد شد، رؤیایی که پس از حدود يک قرن به حیات خود ادامه می دهد. 
رؤیایی آمریکایی ملت های اروپایی را که هنوز از پس جبران ویرانی های جنگ اول جهانی فارغ نشده بودند را مسحور کرد. 
اروپاییان فقیر و جنگ زده با حسرت نظارگر آمریکای ثروتمند بودند. 
در این بین اسکات فیتزجرالد با نوشتن این‌ کتاب‌ خط بطلانی بر رؤیایی آمریکایی کشید. 
وی بر پوشالی بودن، اغراق، دروغ و ناکارآمدی رؤیای آمریکایی تاکید کرد. 
٢. نشان دادن ذات سرمایه داری 
نویسنده به خوبی توانسته ماهیت غیر انسانی و خودکامه ی نظام سرمایه داری و سرمایه داران را به تصویر بکشد. 
حیف و میل ثروت، استفاده ابزاری از طبقه فرودست جامعه، فساد و فحشا و خیانت و بی بند و باری از جمله صفات طبقه سرمایه دار است که نویسنده به آن ها اشاره کرده است. 

٣. پیامد دل سپردن به سرمایه داری 
طبق اصول و قواعد رویایی آمریکایی، هر فرد آزاد زاده شده و هیچ کس نمی‌تواند در راه رسیدن به خواسته های او خللی ایجاد کند. 
آزادی موهبتی خدادادی ست که باید در راه رسیدن به آمال و امیال حیوانی خرج شود. 
و گتسبی نمونه موفق چنین دیدگاهی ست. 
گتسبی، روستا زاده ی فقیری ست که پس از شرکت در جنگ، با قاچاق و خرید و فروش غیر قانونی ثروت هنگفتی را جمع آوری می‌کند. 
ثروت نامشروعی که نویسنده نه تنها آن را تقبیح می‌کند که بی‌فایده به حال صاحبش می‌داند. 

گتسبی بزرگ، شاید بزرگترين قربانی نظام سرمایه داری و رؤیای آمریکایی نباشد، اما به خوبی توانسته مشت غرب را باز کند.
آنجا که حتی با قربانی کردن ارزش های اخلاقی و هنجارهای فرهنگی و اجتماعی، آورده ای جز یأس و سرخوردگی برای بشر نداشته است. 
        
                نوری ابراهیم، زنبودار موفقی در حلبِ قبل از جنگ داخلی سوریه است که به همراه همسرش افرا و تنها فرزندش سامی ایام آرام و شادی را می‌گذراند. 
افرا نقاش هنرمندی ست که به نقاشی علاقه زیادی دارد. 
نوری با شروع جنگ و نابودی زنبورها و کشته شدن سامی و کور شدن افرا (که همان ابتدای کتاب بیان می‌شود) از ترس داعش ، تمام آنچه می‌تواند با خود ببرد را برمی‌دارد و راهی جنگل اروپا می‌شود.
هدف، انگلستان است و در مسیر اتفاقات تلخ و شیرین بسیاری را تجربه می‌کنند.
ترس از سر و کله زدن با قاچاقچیان و نگرانی از سفرهای دریایی در دریای مواج و بیم قتل و غارت به خوبی از زبان یک آواره روایت شده است. 
آشنا شدن نوری با کودکی به نام محمد در طول مسیر که اتفاقا هم سن و سال سامی ست،  لذت شیرین پدری را در کام خواننده می‌ریزد. 
نوری در تلاش است برای محمد پدری کند.
برایش قصه می‌گوید، شکلات می‌خرد، در آغوشش می‌گیرد و به حرفهای کودکانه اش گوش می‌دهد.
قربانیان جنگ، همیشه کشته شدگان و مجروحین نیستند.
کسانی که جلای وطن کرده و بالاجبار راهی سرزمینی دیگر، با زبان و فرهنگ و دین و مذهب متفاوت، می‌شوند هم قربانیان جنگ هستند که چه بسا، درد اینان از کسانی که می‌مانند و یا کشته می‌شوند اگر بیشتر نباشد کمتر نیست و این موضوعی ست که نویسنده بر آن تکیه دارد. 
با همه این ها اما معلوم نیست نویسنده با چه‌ نیت و غرضی، جوان اهل افغانستان را که به انجام عمل شنیعی متهم است را به دست هموطنان خودش به قتل می‌رساند. احتمالا نویسنده متأثر از نویسنده افغانی الاصل ساکن آمریکا، خالد حسینی بوده است.
تمسخر احکام اسلامی، وقتی افرا موهایش را رنگ کرده و بدون حجاب در جامعه حاضر می‌شود هم از نقاط منفی کتاب است.
به خصوص وقتی از شوهرش می‌پرسد ایرادی ندارد بدون حجاب باشد ؟ و نوری در جواب می‌گوید چون موهایش را رنگ کرده ایرادی ندارد.
نویسنده به قربانیان جنگ و پدیده مهاجرت پرداخته اما به جنگ افروزان اصلی یعنی آمریکا و اروپا اشاره ای نکرده است.
مگر می‌توان از جنگ و قتل و تجاوز و دربدری و آوارگی نوشت و به آمریکا اشاره ای نکرد؟
آمریکایی که به گفته ای مقامات عالی رتبه اش، داعش را خودشان ساخته و به جان مردم منطقه انداخته اند. 
خانم نویسنده که خود دورگه ای یونانی _قبرسی است و از پدر و مادری مهاجر در لندن متولد شده، تلاش کرده گوشه ای از مصائب آوارگان را به تصویر بکشد و تا حدی هم موفق بوده است. 
ذکر مصیبت آوارگی یک زوج مسلمان سوری از زبان یکی اروپایی جنگ ندیده، کمدی تلخی ست که تلخی اش تا مدت ها در کام خواننده باقی میماند. 
زنبوردار حلب، بیش از آنکه از پشت پرده جنگ و مهاجرت و آوارگی بگوید، سعی در تطهیر اروپاییان دارد. 
اروپاییانی که از سر انسان دوستی و لطف پذیرای مهاجران سوری و افغانی و آفریقایی می‌شوند و مانند فرشته های نجات به یاری آوارگان بیچاره می‌آیند. 
و در این مسیر، هر جا دزدی و طمع و تجاوز باشد ،قطعا پای یک مسلمان در میان است. 

        
                مومو، عشق و دیگر هیچ
برخی شخصیت های داستانی، گاهی، برایت چنان جان می‌گیرند که وارد زندگی ات می‌شوند. 
در نوجوانی با ارمیا آشنا شدم. دوستی دو نفره مان پس از مدتی سه نفر شد و هولدن کالفیلد هم به جمع مان ملحق شد. 
با اسماعیل و مجید و شازده کوچولو هم بعدها طرح رفاقت ریختم. 
مدت ها از دوستی مان می‌گذشت که سرکله یک دختر بچه در زندگی ام پیدا شد، مومو. 
دخترکی که نه می‌دانست چند ساله است و نه خانواده اش کجا هستند. 
با کتی مردانه و رنگ و رو رفته که یکی مثل آن را از سال ها پیش داشتم. 
تا به آن زمان، جمع مان مردانه و بالای هجده سال بود. 
ولی مومو، قواعد را بهم ریخت و طوری در دلمان جا باز کرد که از خودمان پرسیدیم چطور تا به حال بدون مومو زندگی می‌کردیم. 
مومو، دخترکی که شنونده خوبی ست، راهکارهای ساده اما کاربردی می‌دهد، بسیار دلسوز و مهربان است. ارزش خوبی و مهر و محبت را می‌داند و در تلاش است کاری کند که دنیا، جای بهتری برای زیستن باشد. 
او در تلاش است با کسانی که در ظاهر خیرخواه مردم هستند اما دشمنی شان را زیر کت خاکستری و دود سیگارشان پنهان کرده اند مبارزه کند و در این راه پرخطر تنهاست. 
مومو، داستانی فلسفی دارد. از آن ها که نمی‌توانی یک نفس بخوانی و کنار بگذاری اش. 
مومو، مخدری ست که هوس میکنی هر از گاهی بخوانی اش. 
        
                کتاب در مورد سکنه ی یک ساختمان است که جز چهار نفرشان، مابقی مهاجرانی از ایران، پرو، بنگلادش، مصر و هلند هستند. 
سگ یکی از ایتالیایی های گم شده است. فردی در آسانسور به قتل رسیده و آمادئو، تنها شخصیتی که مورد قبول تمام آدمهای آن ساختمان نیز ناپدید شده است. 
کتاب به نژادپرستی می‌پردازد و نویسنده به خوبی به زشتی های این صفت اشاره می‌کند. 
ایتالیایی هایی که نه تنها نسبت به مهاجران نژادپرست هستند که در برابر هموطنان خودشان نیز ناسیونالیسم هستند. 
زن دربان و زنی که سگش گم شد مهاجران را تحقیر می‌کنند. 
استاد دانشگاه به میلانی بودنش افتخار و جنوبی ها و به خصوص رمی ها را کوچک میپندارد. 
در این بین آمادئو برای همه حتی نژادپرست ها قابل احترام است. شخصی که به تاریخ، زبان و ادبیات، فرهنگ و جغرافیای ایتالیا و به خصوص رم، بیش از هر ایتالیایی تسلط دارد. 
اما پس از مفقود شدن آمادئو زمزمه هایی از مهاجر بودنش بر سر زبان ها می افتد که انتهای کتاب پرده از راز او برداشته می‌شود. 
روايت کتاب جالب است. 
در یک فصل یکی از ساکنان در مورد آمادئو صحبت می‌کند . فصل بعدی به یادداشت های آمادئو در مورد شخص قبلی می‌رسیم که همین شیوه نگارش به جذابیت کتاب افزوده است . 
اولین راوی، پرویز، مهاجر ایرانی الاصل است که از شیراز راهی رم شده و تنها کسی که او را درک می‌کند آمادئو است. 
زن دربان پرویز را آلبانیایی خطاب می‌کند و دائما از او می‌پرسد سگ و گربه می‌خورد؟ 
زنی که سگش گم شد پرویز را کولی خطاب می‌کند و قصد داشت به خاطر اینکه پرویز گفته بود در کشور ما سگ ها را بیرون از خانه آن هم برای نگهبانی نگه می‌دارند شکایت کند که به خاطر آمادئو منصرف شد. 
همین زن به اقبال که اهل بنگلادش است و تعاونی دارد می‌گوید پاکستانی نفرت انگیز که قاچاقچی مواد مخدر است. 
دختر اهل پرو را فیلیپینی نامتمدن می‌نامد. 
استاد دانشگاه که اهل شمال ایتالیا و شهر میلان است زنی که سگش را گم کرد جنوبی احمقِ عضو مافیا خطاب می‌کند و میپندارد مانند تمام جنوبی ها از خرابه هایی نظیر کلیسا و آثار و ابنیه قدیمی کسب درآمد می‌کنند. 
او، زن دربان را مانند تمام رمی ها علاف و بیکار و سخن چین توصیف می‌کند که البته بارها بر اینکه نژادپرست نیست تاکید دارد. 
برای او، استفاده از آسانسور نشانه و مرز تمدن و بربریت است. 
نویسنده الجزایری تبار، سرخورده از وطن و سنت و دین و مذهب راهی ایتالیای نژادپرست شده که آنجا هم نمی‌تواند آنچه مقصودش است را بیاید. 
جز صفحاتی از کتاب که اشاره های جنسی نامناسب دارد و اگر مترجم به خودش زحمت میداد و آن را حذف می‌کرد ( با حذف آن هیچ خللی به اصل داستان وارد نمیشد) کتاب دلنشين و خواندنی از آب در آمده است. 
شروع شدن کتاب با سخنان پرویز و صحبت از حافظ و سعدی و خیام و ایران و ایرانی، یکی از دلچسب ترین شروع هاست. 
به یکبار خواندنش می ارزد. 
        
                معرفی کتاب آنک آن یتیم نظر کرده 
نویسنده محمد رضا سرشار 

پیشتر محمد، ابزار سفر خود را در کیسه ای چرمین نهاده بود : دو گونه جامه. یکی ساده برای میانه راه، آن دیگر مرغوبتر، تا در شهرها بپوشد. نیز، شانه ای از چوب، سرمه دانی کوچک با سرمه سنگ، مشکدانی مفرغی، تایی چند مسواک چوبی، جامی کوچک از برنج برای آشامیدن آب، روغندانی با روغن بنفشه، سوزنی با نخ و یک قیچی.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
قصه های ظهر جمعه با صدای سحر انگیز استاد سرشار را، دهه شصتی ها به یاد دارند. قصه هایی که هر هفته ، ما را پای رادیو می نشاند و با ترس و نگرانی و خنده و امید و بیم و یأس با شخصیت های داستان همراه می‌کرد .
استاد سرشارِ دست به قلم، سحر کلامش را در قلم جاری کرده و رمانی خواندنی و جذاب خلق نموده است .
رمان آنک آن یتیم نظر کرده، رمانی در مورد زندگانی پیامبر مهربانی هاست. رمانی با فضای شاعرانه و جزئیات بسیار که خواننده را به چهارده قرن پیش و به شهر مکه می‌برد.
آنک آن یتیم نظر کرده رمانی تصویری ست که نگاه شما را نسبت به شخصیت ها، وقایع و اوضاع و احوال صدر اسلام تغییر می‌دهد. 
کتاب بر مهربانی و دلسوزی پیامبر و تلاش های ایشان برای هدایت مردم و نقش انکار ناپذیر افرادی چون حمزه، ابوطالب و خدیجه ( سلام الله علیهم) در پیشبرد اهداف پیامبر و گسترش اسلام تکیه دارد. 

رمان به قدری روایت جذابی دارد که در چندین مورد (مانند حمایت های حمزه سیدالشهداء از حضرت رسول) خواننده از جا جهیده و به افتخار قهرمانان داستان کف می‌زند.
مانند توهینی که یکی از مشرکین به پیامبر روا داشت :

- چه بگویم ای حمزه که عمرو امروز با محمّد چه کرد ...
- چه کرد...؟ در کجا...؟
- آنچه از سخنان زشت و دشنامها که می دانست، امین را و آیین او را گفت... و با سنگی بر سر او کوفت، تا خون آن جاری شد.
- ... و برادرزاده ام در پاسخش چه کرد؟
- هیچ...! آشکار بود که عظیم رنجیده بود. لیک...
- اینک این عمرو در کجاست؟
- با یارانش روانه حرم شد، ای جهان پهلوان!...
حمزه چون به رواق رسید یکسر سوی عمرو رفت و پیشتر تا به خود آییم یا مجال برخاستن از جای یابیم؛ به ناگاه کمان را از دوش برگرفت و فراز برد و تند بر سر عمرو فرو آورد...
عمرو را دیدیم که سیمایش از درد به هم برآمد و از شکافی بزرگ که در پیشانی او پدیدار گشته خون بر چهره اش سرازیر شد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
کتاب در دو نسخه نگارش یافته است. نسخه ای مفصل برای مخاطب بزرگسال و نسخه ای مختصر تر برای مخاطب نوجوان که در هر دو نسخه تلاش شده است مخاطب را با زوایای کمتر دیده شده از زندگی پیامبر اسلام آشنا کند. 
از نظر مثبت رهبری نسبت به کتاب و جوایز متعددی که نویسنده دریافت کرده است و ترجمه های کتاب به زبان های عربی، انگلیسی، اردو و ترکی که بگذریم، روایت زندگی حضرت خاتم کشش لازم جهت مطالعه را دارد. 

 نیازی نیست کتاب خوار یا کتاب خوان باشید تا بتوانید کتابی بااين حجم را به اتمام برسانید. همین که کتاب را باز کنید، خود را در محضر بهترین خلق خدا حاضر می‌بینید و کیست که بتواند به راحتی از همنشینی با رسول خدا دل بکند؟
        
                هوشنگ ،جومانجی و دیگر هیچ 
وقتی کتاب بچه های قالی باف خانه را در کتابخانه دیدم و به امانت گرفتم، تصور نمیکردم بلایی که جومانجی بر سر شهر آورد این کتاب نیز بر سر روح و روان من آورد. 
اگر با خواندن داستانی در مورد کودکان کار و کار در قالی باف خانه، نوک انگشتانتان را نگاه کردید که مبادا زخمی شده باشد، با داد و بیداد خلیفه از جایتان پریدید، از در گونی خوابیدن بر زمین سفت و سرد و نمور بدنتان کوفته شد ، از سوزش زنجیری که خلیفه بر کتف نمکو زد دردتان آمد، بدانید و آگاه باشید که نویسنده کتاب هوشنگ مرادی کرمانی ست.
هوشنگی که انگار با قالی پدرکشتگی دارد و نیت کرده خواننده از نشستن بر قالی دچار عذاب وجدان شود.
هوشنگی که انتقام تمام مرارت ها و سختی های کودکان قالی باف خانه را یک‌ جا و بی رحمانه از مخاطب می‌گیرد.
اگر نمی‌دانید چرا دو واژه فقر و فلاکت همیشه جفت هم می‌آیند حتما این‌ کتاب‌ را بخوانید.
بخوانید اگر اعصاب فولادین دارید و میتوانید خودتان را کنترل کنید که به زمین و زمان بد و بیراه نگویید.
 نویسنده به خوبی توانسته مفاهیمی چون فقر و فلاکت و یأس و شکست و نومیدی و درماندگی و زور و ظلم و جور و اجبار و مرگ در١٢٨ صفحه بگنجاند. 
هضم این حجم از تلخی کار سختی ست. 
قصه از جدایی نمکو از یدالله چوپان و زنش لیلا و راهی شدنش به قالی باف خانه ای مخوف آغاز و به فراق اسدو و خدیجه ختم می‌شود. 
اگر از آن هایی هستید که تصور می‌کنید دنیای کودکان همیشه بر همین پاشنه میچرخیده، خواندن این‌ کتاب‌ را از دست ندهید.
بخوانید ولی توقع نداشته باشید آخر کار مثل جومانجی همه چیز به حالت اول برگردد. 
        
                سفرنامه یا گزارش سفر، مسئله این است.

کتاب الی با توجه به مؤلفه های سفرنامه و گزارش سفر، بیشتر به گزارش سفر شباهت دارد تا سفرنامه.
توانایی ستودنی نویسنده در همراه کردن مخاطب از ایران تا لبنان و ضاحیه و بعبلک و گلزار شهداء، کتاب را بسیار جذاب و خواندنی کرده است.
شوخی های غالبا به جای نویسنده هم هر از چندی لبخند به لب مخاطب می آورد. 

دو نکته اگر در کتاب نبود، کتاب را خواندنی تر می‌کرد.
اولی تکرار مکرر عدم وقت کافی و استرس از اتمام سفر است که نویسنده دائما به آن اشاره می‌کند و به قدری در این کار پافشاری می‌کند که لذت خواندن را به شدت کاهش می‌دهد.

دیگری اشاره ی چند باره ی نویسنده به زیبایی مردان و زنان است. ترسیم و اشاره به زیبایی زنان و دختران برای مردی چون من، و اشاره به زیبائی مردان و پسران برای نویسنده و مخاطبان هم جنس نویسنده نفعی ندارد و این اشارات و توصیفات از وقار و اصالت کار کم کرده است. 

با همه این ها، خانم نویسنده به گونه ای هنرمندانه توانسته فضای حاکم بر لبنان را برای خواننده لبنان ندیده ترسیم کند.
اگر قرار بود دفاع مقدس ما در خطه سرسبز شمال و درون جنگل های هیرکانی اتفاق می‌افتاد، چیزی شبیه لبنان از آب در می‌آمد.
منطقه ای سرسبز و باصفا که وجب به وجبش جون شهدایی ریخته شده است که برای آرمان شان مبارزه کرده اند.
به علاوه اینکه گاهی خواندن سفرنامه یا گزارش سفری احساس نیاز شدید پیدا می‌کنیم که به آن منطقه سفر کنیم و اگر به مرادمان نرسیم خود را خسرالدنیا و الاخره می‌پنداریم.
کتاب الی از آن دست کتاب هایی ست که اگر هم به مرادمان که سفر به لبنان و دیدن موزه ملیتا و زیارت قبر شیث نبی و شهدای مقاومت است نرسیم باز هم احساس خسران نداریم. چرا که نویسنده توانسته شیرینی سفر ناکرده را به کام مخاطب بریزد
#یادداشت
        

باشگاه‌ها

همخوانی کتاب

113 عضو

شب های روشن

دورۀ فعال

هری پاتر

212 عضو

هری پاتر و محفل ققنوس

دورۀ فعال

فعالیت‌ها