من هم مانند اکثر کسانی که پس از بادبادک باز سراغ آثار خالد حسینی را گرفتند به این کتاب رجوع کردم ، و با خوشحالی میگویم که ناامید ام نکرد .
شاید مهم ترین نکته برای لذت بردن از این کتاب ، انتظاری است که خواننده اثر باید از هزار خورشید تابان داشته باشد . انتظار افراد از این کتاب ، نباید مشابه انتظار آنها از بادبادک باز باشد . یعنی چه؟
یعنی بادبادک بازی که یک داستان درام تلخ با پستی بلندی ها ی متنوع شیرین و آزار دهنده را داراست نباید با اثری مقایسه شود که داستان زنان افغانستانی را روایت میکند ، و این یعنی یک تراژدی خالص !
اتفاقات مثبت و خوب در این کتاب ، صرفا فاصله بین دو بدبختی است ! حقیقت کتاب کوبنده است ، اذیت کننده است . این ذات این کتاب است . باید اینگونه باشد . به عنوان یک مرد ، گاهی در هنگام خواندن این کتاب از مرد بودنم خجالت میکشیدم .
شخصیت اصلی های این کتاب گناهکارند !
ولی گناهشان زن بودن است ، همین . در مکان اشتباه و یا شاید زمان اشتباه .
شخصیت پردازی خالد حسینی ، به وضوح به نسبت بادبادک باز ارتقا داشته . آیا با این کتاب گریه میکنید ؟ به عنوان یک مرد شاید ، ولی به عنوان یک زن قطعا !
همان طور که گفتم انتظار خواننده از کتاب تعیین کننده است . اگر دنبال کتابی میگردین که در ماوای گرم و نرمتان با یک فنجان چای داغ و لذت بخش بخوانید و به دنبال حال خوب و لذت بخش از نوع کتاب های مونتگومری باشید، این کتاب برای شما نیست . ولی اگر به دنبال کتابی درگیر کننده و جدی میگردین که پس از خواندش برایتان تمام نشود ، این کتاب را پیشنهاد میکنم