معرفی کتاب مسخ اثر فرانتس کافکا مترجم علی اصغر حداد

در حال خواندن
13
خواندهام
171
خواهم خواند
46
توضیحات
As Gregor Samsa awoke one morning from uneasy dreams he found himself transformed in his bed into a gigantic insect. He was laying on his hard, as it were armor-plated, back and when he lifted his head a little he could see his domelike brown belly divided into stiff arched segments on top of which the bed quilt could hardly keep in position and was about to slide off completely. His numerous legs, which were pitifully thin compared to the rest of his bulk, waved helplessly before his eyes.
بریدۀ کتابهای مرتبط به مسخ
نمایش همهلیستهای مرتبط به مسخ
نمایش همه7 روز پیش
1404/3/29
1404/1/16
یادداشتها
1404/3/18
مسخ... اگه بخوام فقط یه جمله بگم اینکه خوندن این کتاب توی این روزهای تاریک زندگی برای من مثل تیر خلاص بود... هیچی از این کتاب نمیدونستم به صورت اتفاقی اسمش رو جایی دیدم و شروع کردم... توی تمام داستان منتظر فصل بعد بودم، منتظر اینکه گره گوار از خونه بزنه بیرون، منتظر آغاز یه زندگی جدید، منتظر درخشش نور از میون تاریکی ولی نشد... مسخ داستان زندگی های ماست نمیشه قضاوت کرد گاهی آدم ها نهایت تلاششون رو میکنن اما دیگه بیشتر از اون نمیتونن و این حق رو به خودشون میدن که فقط به زندگی خودشون فک کنن برداشت خیلی ها از این داستان این هست که آدم ها تاوقتی براشون منفعتی داشته باشیم ما رو دوست خواهند داشت و وقتی منفعتی نداریم دیگه ما رو تحمل نمیکنن که درستم هست... در اخر به نظرم گره گوار خیلیی زود کم آورد، خیلی راحت شرایط رو پذیرفت اما مسئولیتش رو قبول نکرد و فکر کرد چون کمک کاره همه بوده قراره بقیه مسئولیت زندگی جدیدش رو قبول کنن اما در این دنیا از این خبرا نیست... در کل کتاب جالبی بود و فکرم رو مشغول کرد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
4 روز پیش
بخوام صادقانه بگم تقریبا هم خود داستان مسخ و هم داستان های دیگه کتاب که نوشته کافکا بودن دارای یه چارچوب داستانی و کلیشه خاصی بودن که خیلی خوشم نیومد اونم توی این وضعیت فقط حال ادمو بدتر میکنه یکی از کلیشه ها هم این بود که شخصیت اصلی داستان از دوران اوج گذشته خودش یاد میکنه و اونموقع براش خیلی خوب بوده و الان بنا به هر دلیلی درگیری خاص و بدی داره و در افسردگی و تاریکی و پوچی به مرگ میرسه که خب حقیقتا من نپسندیدم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.