مبارکه اکبرنیا

مبارکه اکبرنیا

بلاگر
@mob.akbarnia
عضویت

آبان 1403

41 دنبال شده

126 دنبال کننده

                شبه نویسنده‌یِ کتاب‌دوست!
              
mob.akbarnia
eitaa.com/hofreee

یادداشت‌ها

نمایش همه
        ما در عالم نویسندگی اصلی داریم به نام دور شدن از اتفاق یا اتفاق‌هایی که افتاده. یعنی می‌گوییم وقتی نویسنده حادثه‌ی عمیقی را تجربه می‌کند باید به خودش فرصت ته‌نشین شدن بدهد. بگذارد گرد و خاک بخوابد تا چشم‌هایش درست ببیند. تا بتواند خوب تحلیل کند و بنویسد. اثر هیجانی و احساسی نباشد! برای همین حتما از کتاب‌هایی که به سرعت بعد اتفاقی نوشته شده‌اند، فرار کنید! چون سطحی و کم‌جان‌اند. نویسنده هنوز با تکلیف خودش کنار نیامده چه برسد با مخاطبینش. جزو تاثیرگذاران بادی‌اند! 

حالا جناب ضابطیان بعد از فقط دو ماه از جنگ ایران و اسرائیل نه تنها شروع به نوشتن نکرده بلکه کتاب را چاپ و رونمایی کرده و این سرعت شگفت‌انگیز و ترسناک است!
با این حال من جزو آن دسته از افراد بودم که قضاوت را کنار گذاشتم و کتاب را تهیه کردم. شاید که ایشان عقیده‌ی بالای خودم را نفی کنند اما خب نشد و نتوانستند!
قصه این است که وقتی ایشان با گروه کوچکی در ترکیه بودند، جنگ شروع می‌شود. آقای ضابطیان هم از آنچه بر ایشان گذشت تا به ایران برسند می‌نویسند!
کتابی که در حد کپشن‌نویسی اینستاگرام یا یادداشت‌های روزانه‌ای که در صفحه یا کانال شخصی بگذاری، باقی مانده! کتابی که از اول تا آخرش به خودم می‌گفتم " خب که چی؟ ملت اینجا بدتر از این‌ها را تجربه کرده‌اند! " حتی شرح آمدنشان به اینجا هم با اینکه سخت بوده اما سطحی و گذرا و بدون جزئیات اشاره شده! انگار که نویسنده در مسابقه‌ی " کی از همه زودتر می‌نویسه و چاپ می‌کنه؟ " افتاده باشد! انگار که حال تعریف کردن نداشته باشد! 
و آقای ضابطیان چرا؟ به عنوان یک طرفدار می‌پرسم که آیا همه چیز ارزش تبدیل به کتاب شدن را دارد؟

تنها نکته‌ی شایسته‌ی کتاب وطن‌پرستی آقای ضابطیان است. با اینکه هتل رزرو کرده بوده و می‌توانست بماند، برگشت ایران. به قول خودشان به ایران جنگ‌زده‌ی غم‌زده زیر بمب و موشک! تنها چیزی که قانعم کرد ۱۵۰ هزارتومانم را توی جوی آب نریختم، طرف وطن ایستادن ایشان است! 
      

8

        تاوان عاشقی به قلم محمدعلی جعفری‌ست. قصه‌ی عشق یک دختر فلسطینی و یک مرد مسلمانِ اهل شیلی که در قم زندگی می‌کند. کتابی خوش‌خوان اما سطحی.

از نوجوانی کتب زندگینامه‌ی شهدا را می‌خواندم. همیشه در حین خواندن و فوقش چند روز بعد تحت تاثیر قرار می‌گرفتم و بعد همه چی یادم می‌رفت. روز از نو روزی از نو. هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم مشکل از کجاست؟ وقتی سمت نویسندگی آمدم کم‌کم قضیه را فهمیدم:
" عجله و شتاب نویسنده‌ها " 
نمی‌دانم چرا می‌خواهیم بازه‌ی زمانی طولانی و اتفاقات زیاد را فقط در صد و خرده‌ای صفحه جمع کنیم؟
" تاوان عاشقی" هم چنین بود. انگار فیلمی را روی دور تند گذاشته باشند. باورم نمیشد که از یک جمله به جمله‌ی بعدی اتفاق جدیدی رخ داده. این سرعت و شتاب جلوی عمیق شدن مخاطب را می‌گیرد. تاثیرگذاری مثل باد می‌آید و مثل باد هم می‌رود. وقتی که برای روایت درست و مناسب وقت نگذاریم، اتفاقات در عین واقعی بودن، برایمان غیرقابل باور و عجیب می‌آید. انگار نویسنده سرکارمان گذاشته! جوانکی از ایران راه بیفتد به مقصد غزه‌ای که می‌داند تحت محاصره‌ست؟ حالا شما هرچه دوست داری بگو که این‌ها واقعی است! آیا در واقعیت هم همه‌ی این بخش‌ها فقط در چند صفحه گذشت؟ اصلا واقعی بودن اتفاقات می‌تواند دستاویز درستی باشد که برای باورپذیری در جهان داستانی وقت نگذاریم؟ تازه اگر اسم رمان بیاید که حتی این دستاویز را هم نداریم!
نیمه‌های پایانی کتاب هم بیشتر چرخیدیم روی شخصیت خلیل ( شخصیت فرعی) و اصلا نفهمیدیم قصه‌ی این دو نفر چطور پیش رفت؟ اصلا عاشقانه‌شان فراموش شد! حتی مخاطب اگر نویسنده نگوید متوجه اینکه چند سال گذشته نمی‌شود. خب این همه شتاب و عجله برای چه؟ چرا چنین سوژه‌های نابی را به این راحتی حیف می‌کنیم؟
تا نزدیک به پایان کتاب باورم نمیشد که راوی زن است! زبان کاملا مردانه بود و بهانه نویسنده هم این بود که شخصیت اصلی روحیه‌ی پسرانه‌ای دارد. اما به نظرم درنیامد. آقای نویسنده نتوانست یک دختر فلسطینی را به خوبی به تصویر بکشد. از ظرافت‌ها و حقایق زنانه دور بود. شخصیت‌پردازی خیلی کار داشت. فضاسازی هم! نویسنده جز سیگار کشیدن و کافه رفتن شخصیت نشانه‌ی دیگری از یک دختر فلسطینی نداشت. چیزهای دیگری هم بود شبیه همان‌ها که سال‌ها از فلسطین برایمان گفتند. مقلوبه و زیتون و .... . این اهمیت تجربه‌ی زیسته و نفس کشیدن در اتمسفری که می‌نویسیم را می‌رساند. نویسنده نتوانسته بود جز کلیشه‌های رایج، ما را به دل یک خانواده‌ی فلسطینی ببرد. یعنی اگر آن نشانه‌های رایج نبود چه‌بسا فکر می‌کردیم این اتفاقات در یک خانواده‌ی ایرانی افتاده باشد!

کتاب را اما پیشنهاد می‌دهم فقط برای آشنا شدن با جناب " خلیل ساحوری" بزرگوار و قصه‌ی عاشقانه‌ی جالبشان.



      

9

        " بافته" قصه‌ی سه زن است از سه قاره‌ی متفاوت. سه زنی که در ظاهر دغدغه‌ها و سطح اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌شان تفاوت دارد اما وقتی عمیق شویم انگار کاغذ کاربنی‌های هم‌اند. سه زن که به دنبال تغییر و برهم زدن بی‌عدالتی‌ها و شکستن حصارهای پوسیده و زنگ‌زده هستند.
محتوای کتاب جذاب و گیراست و از همان ابتدا شوکه‌تان می‌کند. سوراخ‌های تکنیکی کتاب به خوبی با محتوای‌ تاثربرانگیزش پُر می‌شود و کتاب را در ذهنتان به یادماندنی می‌کند.
این کتاب را باید خواند تا دید چطور با هنر نویسندگی می‌شود زندگی و سرنوشت سه زن از سه قاره‌ی متفاوت را اینقدر هنرمندانه به هم بافت. تا دید زندگی ما آدم‌ها نفس به نفس چقدر در هم گره خورده. 
شخصیت‌پردازی‌ها خصوصا شخصیت زن کانادایی خوب و دقیق و باورپذیر کار شده و ترجمه هم روان است. ویراستاری کتاب اما جالب نیست. جمله‌های تکراری و ناقص و غلط‌های تایپی در چند جا به چشم می‌خورد که آزاردهنده‌ست.

کتاب دارای چند صحنه‌ی منزجر‌کننده است که به افراد خیلی حساس پیشنهاد نمی‌شود.
      

7

        کتاب را با یک قطره اشک گوشه‌ی چشمانم تمام کردم و توی دلم به نویسنده‌اش آفرین گفتم. نفیسه‌ شیرین‌بیگی در اولین کتابش توانسته خیلی قابل قبول باشد. 
رمان " مربای گل" اولین جلد از سری ماجراهای خانواده آمد است. این رمان قصه‌ی حکیمه‌ست. زنی با سه بچه در تبریزِ دهه‌ی هفتاد. حکیمه‌ای که در ابتدا پنجه به پنجه‌ی زندگی نمی‌اندازد و از مبارزه خسته است. مخاطب حرص می‌خورد از انفعال شخصیت اصلی اما کم‌کم که می‌گذرد به او حق می‌دهد. انتظار داریم که کتاب با این رخوت شخصیت اصلی تمام شود اما اینجاست که از این کتاب یک اثر متعهد و متمایز می‌سازد. حکیمه از یک جا به بعد مجبور می‌شود بلند شود و یقه‌ی مشکلات را بگیرد. تمام لحظه‌هایی که این حکیمه‌ی سر از آب بیرون آورده را می‌بینی چیزی توی دلت وول می‌خورد. حکیمه می‌تواند هر زنی باشد که از جایی به بعد خسته شده و ترجیح داده یک گوشه بنشیند. اما می‌بیند که نشستن و انفعال یک زن، می‌تواند دنیا را خراب کند. پس می‌ایستد و مبارزه را پی می‌گیرد و توی دل مخاطب انگار هزاران زن درمانده برایش کف می‌زنند.

قصه‌ی حکیمه و خانواده‌اش ملموس و باورپذیر و واقعی درآمده. ما خانواده‌ی آمد را می‌پذیریم و باور می‌کنیم. اتفاق‌ها در عین تلخی بامزه نوشته شده‌اند و مخاطب می‌تواند با غصه‌های حکیمه بخندد و این معجزه‌ی دستان نویسنده است! نمی‌دانی بخندی یا اشک بریزی و دلت می‌خواهد ادامه بدهی تا ببینی ته قصه چه می‌شود؟
قصه‌های حکیمه از ما دور نیست و عین زندگی‌هامان است و این شیرین‌ترش می‌کند. استفاده از اصطلاحات و آداب و رسوم دینی و بومی مردم تبریز هم به اندازه و به‌جا استفاده و پرداخته شده.

اگر دنبال کتاب خوشمزه‌ای هستید که روزهایتان را بسازد، این کتاب را پیشنهاد می‌کنم.


      

37

        نفس عمیقی می‌کشم و سعی می‌کنم یادداشت خوبی بنویسم😅 


در روی جلد کتاب می‌خوانید که کتاب " روایت همسایگی با یک خانواده‌ی فلسطینی" است. بعد در صفحه‌ی دوم یا سوم روی این مسئله تاکید می‌شود که اطلاعات برآمده از ساعت‌ها مصاحبه‌ست و واقعی. خب مخاطب کتاب را شروع می‌کند. کمی که پیش می‌رود و اگر شناختی از نویسنده و کارهای قبلش داشته باشد برایش سوال ایجاد می‌شود که خانم راوی و سهیل کیست؟ مگر روایت نبود؟ یعنی خانم اعتمادی به نقل از فرد دیگری نوشته؟ دست به دامان تحقیق و جستجو می‌شود و باز هم سر درنمی‌آورد که چه شده؟ چه خبر است؟ این شلم‌شوربا چیست؟ داستان است؟ واقعیت است؟ چیست؟ الحمدالله در شناسنامه کتاب هم چیزی نیامده. بعد دوستی برایت می‌گوید که این ادامه‌ی کتاب " الی..." خانم غفارحدادی است که داده‌اند خانم اعتمادی بنویسند. یعنی مخاطب ارزش کمی توضیح را مثلا در مقدمه نداشت؟ یعنی فقط من نمی‌فهمم که چه شده؟

خانم اعتمادی در بستر داستان و شخصیت‌های خیالی به گونه‌ای مصاحبه‌ها را پیاده کردند و به زور و با اصرار زیاد مطالب را پیوند زده‌اند. من انصافا خودم را بیچاره کردم که کتاب را تمام کنم. هیچ کشش و جذابیت و قلابی نداشت. اصلا دوست نداشتی بروی صفحه‌ی بعد. چرا؟ چون تعلیقی برایت وجود نداشت. شخصیت راوی برایم خیلی می‌لنگید. تغییر و تحولش هم و آخر چرا باید از چنین بستری استفاده کرد؟ هیچ کدام از نقاط دراماتیک اثر درنیامده. می‌خوانی و رد می‌شوی. نه تاثیری نه تاثری. اطلاعاتی که راجع به فلسطین می‌دهد تکراری و در حد مطالب ابتدایی‌ست. فقط برای افرادی مناسب است که هیچ چیزی از فلسطین ندانند. مدام فکر می‌کردم اگر بنا به داستان بود چرا از زوایه اول شخص استفاده نشد که کمی کار را دربیاورد. اصلا چرا خود طوبی شخصیت اصلی نباشد؟ وقتی یک سوم پایانی کتاب را به تنهایی روایت می‌کرد؟ جزئیات و حس‌و حال هم درنیامده. احساسم این است که مصاحبه‌ها خیلی کلی و بدون جزئیات بوده و نویسنده خواسته جای خالی را با چنین ترفندی پُر کند.
بعدتر فهمیدم کتاب برای نوجوان است. واقعا؟ امیدوارم که این مسئله درست نباشد. از چه لحاظ ممکن است قصه‌ی زن بارداری و همسرش برای نوجوانی مناسب باشد؟ اصلا محض رضای خدا کتاب یک نوجوان هم نداشته! باز هم اینجا چیز دیگری به ذهنم می‌رسد که نمی‌گویم!

من قول داده بودم که کتاب‌هایی با چنین مضامین را اینطور نقد نکنم ولی خانم اعتمادی من به عنوان یکی از مخاطب‌هایتان ناراحت و عصبانی‌ام! بابت اینکه حس می‌کنم ارزشی برایم قائل نیستید! آیا هدف فقط چاپ کتاب است یا چاپ کتابی تاثیرگذار؟ هدف چیست؟ از شما بعید بود.
      

8

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.