مبارکه اکبرنیا

مبارکه اکبرنیا

بلاگر
@mob.akbarnia
عضویت

آبان 1403

41 دنبال شده

125 دنبال کننده

                شبه نویسنده‌یِ کتاب‌دوست!
              
mob.akbarnia
eitaa.com/hofreee

یادداشت‌ها

نمایش همه
        روی جلد کتاب آمده روایت‌هایی از زندگی پدر موشکی ایران. پشت جلد هم عنوان شده که " این کتاب از آن کتاب‌های حوصله‌سر‌بر نیست. تکه‌های کوتاه دارد با عنوان‌های جذاب. قرار است از کنار هم خواندن تکه‌ها یک تصویر باشکوه درست شود. تصویری از مردی با آرزوهای دوربرد " خب با عنوان‌های جذاب همراه هستم ( البته حاوی اغراق‌ست) اما با تصویر باشکوه اصلا! واقعا من به چنین دیدی نرسیدم! اگر شهید مقدم را دورادور نمی‌شناختم عمق کاری که کرده‌اند را در نمی‌یافتم. چرا باید از شهیدی به این بزرگی فقط در ۸۳ صفحه بگوییم؟ عجله و شتاب یا این همه کم‌گویی برای چیست؟ اکثر قسمت‌های متن گزارشی و هول‌هولکی و شعاری‌ست! اسطوره‌سازی یک شهید دیگر! شهید مقدم اهل کارهای روی زمین مانده بود و خوش‌مشرب و ولایی و نماز‌اول‌وقت‌خوان! مثل اکثر شهدای بزرگ (با این تفاوت که پدر موشکی ایران هستند که البته نویسنده از پس این تمایز برنیامده). بعد از خواندن کتاب فقط همین چند ویژگی دست‌تان را می‌گیرد! بعد هم به همان سرعت تمام می‌شود! شاید جوانی را مجبور کند نزدیک‌ترین نماز پیش‌رو را سروقت بخواند اما به نماز بعدی نمی‌رسد! باز هم تاثیرات بادی که سریع می‌وزند و می‌روند. حتی نمی‌گذارند اندکی در فضا عطر خوشش بماند! راستی آیا شهید خانواده‌ای نداشت؟ همسر و بچه‌ها کجایند؟ نیاز نبود مخاطب آن بُعد را هم ببیند که فکر نکند شهید فقط و فقط به فکر کار بود؟ 

و روایت؟ آن هم با زاویه سوم شخص؟ مگر می‌شود؟ مگر نه اینکه روایت متنی است از مواجهه فرد با اتفاقی و کنش و واکنش‌هایش در فرم قابل قبولی؟ مگر نه اینکه روایت باید پنجره‌ یا نگاه جدیدی برای ما باز کند؟ ما به بعضی از این متن‌ها شاید بتوانیم یادداشت یا باارفاق خاطره بگوییم اما روایت عجیب است بشود! کاش انتشارات محترم در انتخاب کلمات روی طرح جلدش دقت کند! و کاش اسم پدر موشکی ایران هم گوشه‌ای از روی جلد بیاورید تا مخاطبی که از هیچ چیزی خبر ندارد گرگیجه نگیرد که کتاب برای کیست؟ 

کتاب خیلی کار دارد! هر مرحله از زندگی این مرد پُر از حرف است که بسیار سطحی و سریع از آن‌ها عبور شده! خداروشکر نویسنده در کتاب خط مقدم دین‌شان را به شهید ادا کردند وگرنه که واقعا حیف بود سوخت کردن چنین انسانی. البته کتاب خط مقدم را هنوز نخوانده‌ام. امید است که بهتر باشد!



      

10

        ما در عالم نویسندگی اصلی داریم به نام دور شدن از اتفاق یا اتفاق‌هایی که افتاده. یعنی می‌گوییم وقتی نویسنده حادثه‌ی عمیقی را تجربه می‌کند باید به خودش فرصت ته‌نشین شدن بدهد. بگذارد گرد و خاک بخوابد تا چشم‌هایش درست ببیند. تا بتواند خوب تحلیل کند و بنویسد. اثر هیجانی و احساسی نباشد! برای همین حتما از کتاب‌هایی که به سرعت بعد اتفاقی نوشته شده‌اند، فرار کنید! چون سطحی و کم‌جان‌اند. نویسنده هنوز با تکلیف خودش کنار نیامده چه برسد با مخاطبینش. جزو تاثیرگذاران بادی‌اند! 

حالا جناب ضابطیان بعد از فقط دو ماه از جنگ ایران و اسرائیل نه تنها شروع به نوشتن نکرده بلکه کتاب را چاپ و رونمایی کرده و این سرعت شگفت‌انگیز و ترسناک است!
با این حال من جزو آن دسته از افراد بودم که قضاوت را کنار گذاشتم و کتاب را تهیه کردم. شاید که ایشان عقیده‌ی بالای خودم را نفی کنند اما خب نشد و نتوانستند!
قصه این است که وقتی ایشان با گروه کوچکی در ترکیه بودند، جنگ شروع می‌شود. آقای ضابطیان هم از آنچه بر ایشان گذشت تا به ایران برسند می‌نویسند!
کتابی که در حد کپشن‌نویسی اینستاگرام یا یادداشت‌های روزانه‌ای که در صفحه یا کانال شخصی بگذاری، باقی مانده! کتابی که از اول تا آخرش به خودم می‌گفتم " خب که چی؟ ملت اینجا بدتر از این‌ها را تجربه کرده‌اند! " حتی شرح آمدنشان به اینجا هم با اینکه سخت بوده اما سطحی و گذرا و بدون جزئیات اشاره شده! انگار که نویسنده در مسابقه‌ی " کی از همه زودتر می‌نویسه و چاپ می‌کنه؟ " افتاده باشد! انگار که حال تعریف کردن نداشته باشد! 
و آقای ضابطیان چرا؟ به عنوان یک طرفدار می‌پرسم که آیا همه چیز ارزش تبدیل به کتاب شدن را دارد؟

تنها نکته‌ی شایسته‌ی کتاب وطن‌پرستی آقای ضابطیان است. با اینکه هتل رزرو کرده بوده و می‌توانست بماند، برگشت ایران. به قول خودشان به ایران جنگ‌زده‌ی غم‌زده زیر بمب و موشک! تنها چیزی که قانعم کرد ۱۵۰ هزارتومانم را توی جوی آب نریختم، طرف وطن ایستادن ایشان است! 
      

12

        تاوان عاشقی به قلم محمدعلی جعفری‌ست. قصه‌ی عشق یک دختر فلسطینی و یک مرد مسلمانِ اهل شیلی که در قم زندگی می‌کند. کتابی خوش‌خوان اما سطحی.

از نوجوانی کتب زندگینامه‌ی شهدا را می‌خواندم. همیشه در حین خواندن و فوقش چند روز بعد تحت تاثیر قرار می‌گرفتم و بعد همه چی یادم می‌رفت. روز از نو روزی از نو. هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم مشکل از کجاست؟ وقتی سمت نویسندگی آمدم کم‌کم قضیه را فهمیدم:
" عجله و شتاب نویسنده‌ها " 
نمی‌دانم چرا می‌خواهیم بازه‌ی زمانی طولانی و اتفاقات زیاد را فقط در صد و خرده‌ای صفحه جمع کنیم؟
" تاوان عاشقی" هم چنین بود. انگار فیلمی را روی دور تند گذاشته باشند. باورم نمیشد که از یک جمله به جمله‌ی بعدی اتفاق جدیدی رخ داده. این سرعت و شتاب جلوی عمیق شدن مخاطب را می‌گیرد. تاثیرگذاری مثل باد می‌آید و مثل باد هم می‌رود. وقتی که برای روایت درست و مناسب وقت نگذاریم، اتفاقات در عین واقعی بودن، برایمان غیرقابل باور و عجیب می‌آید. انگار نویسنده سرکارمان گذاشته! جوانکی از ایران راه بیفتد به مقصد غزه‌ای که می‌داند تحت محاصره‌ست؟ حالا شما هرچه دوست داری بگو که این‌ها واقعی است! آیا در واقعیت هم همه‌ی این بخش‌ها فقط در چند صفحه گذشت؟ اصلا واقعی بودن اتفاقات می‌تواند دستاویز درستی باشد که برای باورپذیری در جهان داستانی وقت نگذاریم؟ تازه اگر اسم رمان بیاید که حتی این دستاویز را هم نداریم!
نیمه‌های پایانی کتاب هم بیشتر چرخیدیم روی شخصیت خلیل ( شخصیت فرعی) و اصلا نفهمیدیم قصه‌ی این دو نفر چطور پیش رفت؟ اصلا عاشقانه‌شان فراموش شد! حتی مخاطب اگر نویسنده نگوید متوجه اینکه چند سال گذشته نمی‌شود. خب این همه شتاب و عجله برای چه؟ چرا چنین سوژه‌های نابی را به این راحتی حیف می‌کنیم؟
تا نزدیک به پایان کتاب باورم نمیشد که راوی زن است! زبان کاملا مردانه بود و بهانه نویسنده هم این بود که شخصیت اصلی روحیه‌ی پسرانه‌ای دارد. اما به نظرم درنیامد. آقای نویسنده نتوانست یک دختر فلسطینی را به خوبی به تصویر بکشد. از ظرافت‌ها و حقایق زنانه دور بود. شخصیت‌پردازی خیلی کار داشت. فضاسازی هم! نویسنده جز سیگار کشیدن و کافه رفتن شخصیت نشانه‌ی دیگری از یک دختر فلسطینی نداشت. چیزهای دیگری هم بود شبیه همان‌ها که سال‌ها از فلسطین برایمان گفتند. مقلوبه و زیتون و .... . این اهمیت تجربه‌ی زیسته و نفس کشیدن در اتمسفری که می‌نویسیم را می‌رساند. نویسنده نتوانسته بود جز کلیشه‌های رایج، ما را به دل یک خانواده‌ی فلسطینی ببرد. یعنی اگر آن نشانه‌های رایج نبود چه‌بسا فکر می‌کردیم این اتفاقات در یک خانواده‌ی ایرانی افتاده باشد!

کتاب را اما پیشنهاد می‌دهم فقط برای آشنا شدن با جناب " خلیل ساحوری" بزرگوار و قصه‌ی عاشقانه‌ی جالبشان.



      

10

        " بافته" قصه‌ی سه زن است از سه قاره‌ی متفاوت. سه زنی که در ظاهر دغدغه‌ها و سطح اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌شان تفاوت دارد اما وقتی عمیق شویم انگار کاغذ کاربنی‌های هم‌اند. سه زن که به دنبال تغییر و برهم زدن بی‌عدالتی‌ها و شکستن حصارهای پوسیده و زنگ‌زده هستند.
محتوای کتاب جذاب و گیراست و از همان ابتدا شوکه‌تان می‌کند. سوراخ‌های تکنیکی کتاب به خوبی با محتوای‌ تاثربرانگیزش پُر می‌شود و کتاب را در ذهنتان به یادماندنی می‌کند.
این کتاب را باید خواند تا دید چطور با هنر نویسندگی می‌شود زندگی و سرنوشت سه زن از سه قاره‌ی متفاوت را اینقدر هنرمندانه به هم بافت. تا دید زندگی ما آدم‌ها نفس به نفس چقدر در هم گره خورده. 
شخصیت‌پردازی‌ها خصوصا شخصیت زن کانادایی خوب و دقیق و باورپذیر کار شده و ترجمه هم روان است. ویراستاری کتاب اما جالب نیست. جمله‌های تکراری و ناقص و غلط‌های تایپی در چند جا به چشم می‌خورد که آزاردهنده‌ست.

کتاب دارای چند صحنه‌ی منزجر‌کننده است که به افراد خیلی حساس پیشنهاد نمی‌شود.
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.