یک رمان جنگی/ امنیتی از نیما اکبرخانی.
مهمترین نکتهاش برایم این بود که از شهدا اسطورههای تکرارنشدنی نساخته. مخصوصا یکی از شخصیتهای اصلی کتاب که از نوجوانیاش با او همراهیم. گذاشته مخاطب بعد از پایان کتاب خودش اسم قهرمان را رویش بگذارد.
زبان کتاب خیلی معمولی است شاید به خاطر مخاطبش که نوجوان است. آخرها هم نویسنده نزدیک به منبر رفتن کرده و دوست داشتم قصه را ادامه بدهد.
در کل کتاب پرهیجان و تعلیقیست که مدتی بعد از شروع درگیرتان میکند.
یک سوال بزرگ هم داشتم که آیا این اتفاقها الهام گرفته از واقعیت است یا خیال محض؟
کاش واقعی بودند :)