مبارکه اکبرنیا

تاریخ عضویت:

آبان 1403

مبارکه اکبرنیا

@mob.akbarnia

46 دنبال شده

81 دنبال کننده

                شبه نویسنده‌یِ کتاب‌دوست!
              
mob.akbarnia

یادداشت‌ها

نمایش همه
        " دیلماج یک شاهکار نبود اما می‌توانست باشد! "

اولین جمله‌ای که بعد از پایان کتاب دیلماج به ذهنم رسید، جمله‌ی بالا بود. یک رمان تاریخی تخیلی نوشته‌ی حمیدرضا شاه‌آبادی که از همان صفحه‌های ابتدا جذبتان می‌کند و با خودتان می‌گویید " کاش تخیلی نبودی! " 
این کتاب به سرگذشت میرزایوسف دیلماج در دوران قاجار می‌پردازد که ناخواسته عاشق می‌شود. ناخواسته دیلماج می‌شود. ناخواسته زندانی می‌شود و الی آخر. شخصیت او پُر از اتفاق‌هاییست که اندکی در آن‌ها نقشی نداشته. یک به اصطلاح روشنفکرِ منفعل و حل شده در فرهنگ غرب. حتی اگر بگوییم که نویسنده از قصد چنین کاراکتری ساخته باز هم می‌توان به شخصیت‌پردازی ضعیفِ شخصیت‌های اصلی و فرعی خرده بگیریم. پیرنگ کار می‌لنگد و خرده‌پیرنگ‌هایی دارد که بدون منطق درستی مختومه شدند. زبان، جزئیات و تصویرسازی‌های کار اما قابل قبول است. نمی‌توانید قصه‌گویی، جذابیت و هوشمندی کار نویسنده را انکار کنید. 
شاه‌آبادی برای بیان قصه‌اش از فرم نامه‌نگاری استفاده کرده. می‌دانم و می‌فهمم که برای چه و چرا اما کاش این کار را نمی‌کرد و لذت یک داستان تاریخی خوب را از ما نمی‌گرفت. کتاب نه تکیه‌گاه تاریخی خوبی دارد نه تکیه‌گاه داستانی درستی و نه حتی قالب نامه‌نگاری درجه یکی. انگار نویسنده می‌ترسیده به هر کدام نزدیک شود و در ملغمه‌ای از این‌ها غرق شده. البته نباید یادمان برود که چاپ اول کتاب برای سال ۸۵ است و جزو اولین‌ اثرهای نویسنده. پس استفاده از چنین فرمی و بیان قصه در یک بستر تاریخی شجاعتی می‌خواست. آن هم در کتاب‌های اول! 
در نیمه‌ی دوم کتاب با اتفاق‌هایی رو به رو می‌شوید که نویسنده بسیار شتاب‌زده از کنارشان رد می‌شود. تحولی به میرزایوسف می‌چسباند و پایان‌بندی مبهم و ضعیف کار توی ذوق‌تان می‌زند. درست است که بعد از پایان کتاب ممکن است بگویید " خب که چی؟" اما قول می‌دهم در زمان کوتاهی کتاب را تمام کنید و ته ته دلتان خوشحال باشید. چون به هر حال در عصر و زمانه‌ی ما یک رمان تاریخی تخیلی با همین حداقل استانداردها کم پیدا می‌شود. خیلی کم!


#دیلماج 
#همیشه_سرمون_توی‌_کتابه
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
      

19

        آخرین کتاب ۰۳ را خواندم. عنوان و توضیح زیرش مدت‌ها بود که جذبم می‌کرد:

" سرکار علّیه"
چند روایت مادر_دختری درباره‌ی هویت زن.

خانم‌ها عیسی‌خانی و کشتکاران چقدر خوب که دست روی نقطه‌ی حساسی گذاشته‌اید. واقعا موضوع شما دغدغه‌ی بسیار مهم ما خانم‌هاست اما کاش این متن به دست شما برسد و من پاسخ سوال‌هایم را بگیرم. دو راوی چه کسانی هستند؟ چطور انتخاب شدند؟ اینکه فقط بگویید مادر ارتباطات خوانده و دختر خبرنگاری چه دردی از من مخاطب دوا می‌کند؟ این دو بزرگوار چطور انتخاب شدند که بخواهند یک‌تنه پاسخی به مهمی " هویت یک زن " را به زن‌ها بدهند؟ اگر آدم‌های مهمی هستند، پس از همان ابتدا معرفی‌شان کنید و دلایل انتخاب را واضح و صریح بگویید.
دو نویسنده‌ی بزرگوار! شما آشناییتی با علوم رفتارشناسی و روانشناسی دارید؟ کتاب‌تان می‌گوید که ندارید! ذره به ذره‌ی متن پُر از قضاوت‌ها و داده‌های نادرست است! از نظر داده‌های آمادری این کتاب مضحک است! مادر با زنی دوست بوده و آن زن فلان رفتار را داشته پس فلان مشکل را دارد و هویتش می‌لنگد. پس ما نباید مثل او باشیم! دختر، فروشنده‌ای با ظاهر نامناسب می‌بیند و جمله‌ای در روایتش نیست که این زن فلک‌زده را تحقیر و قضاوت نکند! بعد شما پایان کتاب از ظلم به زنان حرف می‌زنید؟ شما با تمام این قضاوت‌ها و تعمیم‌های نادرست‌تان درحال ظلمید! آیا صرف تجربه‌ی محدود دو راوی شما می‌تواند برای زن‌ها، هویت را معنی کند؟ چرا مدام طرح مسئله می‌کنید؟ در این مملکت چیزی که فت و فراوان است، طرح مسئله است. راهکار بدهید! از این کلیشه‌ها که زن‌ها باید با توانایی خودشان بیایند جلو نه جنسیت‌شان، بگذرید. این‌ها را می‌دانیم. خیلی وقت است می‌دانیم. بفرمایید بگویید به نظر شما چرا و برای چه یک سری از زن‌ها از ظاهر و جنسیت خود در برابر مردان استفاده می‌کنند و نه توانایی‌هایشان؟ کمی به زن‌هایی که یک‌طرفه تحلیل کرده‌اید، عمیق‌تر فکر کنید! چرا زنی مجبور است صبح تا شب سرکار باشد و بچگی کردن بچه‌هایش را نبیند؟ چرا؟
در کل کتاب به یک علت منطقی و حرف درست نرسیدم که دلم را خوش کنم. یک کار هول هولی و دم‌دستی! فکر نشده و سطحی! آن هم راجع به چنین مسئله‌ی مهمی! " هویت زن! ".
چند خط آخر هم که چنان از تناسب میان کار و خانواده گفتید که انگار کشف بزرگی کردید! این را هم سال‌هاست که به ما می‌گویند. اما این تناسب چطور باید پیاده شود؟ چه باید بکنیم؟ چطور هویت زن ایرانی اسلامی را بسازیم؟ و باور کنیم که با دیدن " محبوبه" خانم نامی تمام ماجرا حل شد و رفت پی کارش؟

من معمولا هیچ نقدی برای کتابی نمی‌نویسم اما این کتاب به شدت منِ مخاطب را آزار داد! چه لزومی دارد که کتاب بنویسیم و همچنان در طرح مسئله‌ای که دیگران بهتر و عمیق‌تر از ما گفته‌اند، غوطه‌ور باشیم؟
      

4

        کتاب زخم داوود را تمام کردم. آن هم روزی که خبر آتش‌بس در غزه همه جا پخش شده است. از لحاظ فرمی و تکنیکی ضعیف است. عادت کردن به زبان محاوره و تغییر مکرر زاویه‌دیدهایش سخت است اما محتوا به کمکتان می‌آید. محتوای غمگین و متاثرکننده‌‌اش گاهی آنقدر جذبتان می‌کند که متوجه‌ی گذر زمان و حتی اشک‌های روی گونه‌تان نمی‌شوید‌.
من از خواندنش پشیمان نیستم اما در چنین روزی یک خلا بزرگ در آن می‌بینم. نویسنده از ابتدا خواسته یا ناخواسته قهرمانی برایم نمی‌سازد. دفاع کردن کم‌رنگ است. کل کتاب پُر است از پذیرش و تحقیر و تهدید و تضعیف و فرار از هویت. سرنوشتی هم که شخصیت اصلی دچارش می‌شود را به عشق دخترش گره می‌زند. ورِ آمریکایی نویسنده خیلی رویش غالب است. اهل سازش است و اینکه همه خوبند فقط در موقعیت‌های بدی قرار گرفته‌اند. نمی‌توانم این بخش‌ها را هضم کنم. می‌خواهم کسی آن وسط پیدا شود و پدر سربازهای اسرائیلی را درآورد. مقاومت و عزت برایم پررنگ‌تر شود. مسلما هم چنین افرادی بودند و هستند اما امان از خیالِ خامِ صلح!


      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.