یادداشت فاطمه

فاطمه

فاطمه

1404/3/18

        مسخ... 
اگه بخوام فقط یه جمله بگم اینکه خوندن این کتاب توی این روزهای تاریک زندگی برای من  مثل تیر خلاص بود... 
هیچی از این کتاب نمیدونستم به صورت اتفاقی اسمش رو جایی دیدم و شروع کردم... 
 توی تمام داستان منتظر فصل بعد بودم،  منتظر اینکه گره گوار از خونه بزنه بیرون، منتظر آغاز یه زندگی جدید، منتظر درخشش نور از میون تاریکی  ولی نشد... 
مسخ داستان زندگی های ماست نمیشه قضاوت کرد گاهی آدم ها نهایت تلاششون رو میکنن اما دیگه بیشتر از اون نمیتونن  و این حق رو به خودشون میدن که فقط به زندگی خودشون فک کنن 
برداشت خیلی ها از این داستان این هست که آدم ها تاوقتی براشون منفعتی داشته باشیم ما رو دوست خواهند داشت و وقتی منفعتی نداریم دیگه ما رو تحمل نمیکنن که درستم هست... 
در اخر به نظرم گره گوار خیلیی زود کم آورد، خیلی راحت شرایط رو پذیرفت اما مسئولیتش رو قبول نکرد و فکر کرد چون کمک کاره همه بوده قراره بقیه مسئولیت زندگی جدیدش رو قبول کنن اما در این دنیا از این خبرا نیست... 
در کل کتاب جالبی بود و فکرم رو مشغول کرد. 

      
5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.