یادداشت gharneshin

gharneshin

gharneshin

3 روز پیش

        (( آدم‌ها اغلب خود را با آزادی فریب می‌دهند. همان‌طور که آزادی از والاترین احساس‌ها به شمار می‌آید، فریب حاصل از آن هم جز والاترین فریب‌ها است. ))
(( مسخ )) 
داستانی نمادین در باب نقد دنیای مدرن، دنیایی که انسان را از درون تهی و با خود بیگانه می‌کند. گرگور، وقتی که صبح متوجه می‌شود تبدیل به حشره شده، تنها دغدغه‌‌اش دیر نرسیدن به محل کار است! او نه تنها به بلایی که سرش آمده و راه‌ حل آن فکر نمی‌کند، بلکه دنبال روشی است که در همان شرایط به محل کار برود. خانواده‌ی او بدون ابراز نگرانی، دنبال توجیهی برای کارفرما هستند و در تمام بخش‌های داستان آن‌ها جوری با این مسئله‌ برخورد می‌کنند که خواننده با خود می‌گوید، این گرگور است که مسخ شده یا خانواده‌اش؟ گرگور، در تمام روز‌های زندگی‌اش در بدن یک حشره، حتی یک‌ بار به دنبال راه حل نمی‌گردد و تنها فکر و حسرت او از دست دادن شغل و ندادن خرج خانواده است. او تا کارایی خود را از دست می‌دهد، ارزش، جایگاه و محبوبیت خود را هم از دست می‌دهد، طرد و فراموش می‌شود. مسخ، تنها داستان مردی که تبدیل به حشره شد نیست؛ فریاد کافکا است در اعتراض به دنیای مدرن. 

(( در سرزمین محکومان ))
داستانی بسیار کوتاه درباره‌ی ایدئولوژی و تفکر‌هایی قدیمی و اشتباه، که تغییر نمی‌کنند، سقوط می‌کنند. 
 
(( هنرمند گرسنگی ))
در آخر نتوانستم برداشتی دقیق از این داستان داشته باشم اما داستانی جالب و تفکر برانگیز بود. 

(( لانه ))
داستان‌ موجودی که با دغدغه‌ی خانه، قلمرو، و امنیت، خود را در بند یک لانه‌ی زیرزمینی نگه داشته، رنج می‌کشد، و حق زندگی و آرامش را از خود گرفته‌ است. داستانی نمادین که از دیدگاه من به چسبیدن ما به ارزش‌‌هایی پوچ و غرق شدن در چیز‌های بیهوده می‌پردازد. 
در آخر، همه‌ی داستان‌ها جذاب، روان، ساده و عمیق بودند و بسیار جای بحث دارند. کافکا علاقه‌ای به خودنمایی و گفتن جملات سنگین ندارد، او ساده و روان، در داستان‌هایش منظور خود را بیان می‌کند. قلم کافکا، قلمی روان، عمیق، نمادین و منتقد است.

      
42

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.