شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
مینا

مینا

14 ساعت پیش

        این دومین کتابی بود که بعد از خانم دلوی از وولف خوندم و ابداً ناامیدم نکرد! در واقع حتی آتیش شوقم برای خوندن باقی کارهاش رو هم تیزتر کرد! این کتاب رمان یا داستان نیست و در دسته‌ی ناداستان (nonfiction) جای می‌گیره، و ترکیب افکار وولف در مورد ادبیات زنان و مقاله‌ایه که باید در همین موضوع «زن و داستان» بنویسه (و می‌نویسه و منتشر هم میشه). کتاب برخلاف خانم دلوی تماماً از سبک جریان سیال ذهن پیروی نمی‌کنه ولی چون به هر حال وولف، وولفه (!)، در فصول ابتدایی کتاب که افکار وولف پررنگ‌تر از نقدش به موضوع مقاله‌ست، این جریان سیال ذهن بودن همچنان حضور خودشو نشون میده. در فصل‌های بعدی، این اثر خیلی کمرنگ‌تر و کتاب ساختارمندتر میشه و حالت مقاله‌طور می‌گیره، ولی نه تنها از جذابیتش کمتر نمیشه که خودم رو به شخصه بیشتر و بیشتر جذب کتاب کرد.

در این کتاب وولف رد پای بسیار محو زنان رو در ادبیات قرون گذشته تا عصر خودش دنبال می‌کنه و با افکار، نظرات و نقدهاش خواننده رو با خودش همراه می‌کنه و پله‌به‌پله در جریان کشفیات و مطالعاتش قرار میده. تو این کتاب از گمنامی زنان در ادبیات، تاریخ ادبیات زنان اروپا، قباحت نوشتن رمان و سرودن شعر توسط زنان، تحقیر زنان توسط جامعه و مردان، تأثیر سبک و روش مردانه بر روی نوشته‌های زنان، رمان به مثابه ابزاری که در اختیار زنان قرار گرفته، تاثیر قانون، سنت و پول بر ادبیات زنان و غیره صحبت می‌کنه و در نهایت امیدواره که زن‌ها بتونن سبک مخصوص خودشون رو پیدا کنن.

چرا اسم کتاب اینه؟ وولف میگه اکثر زنان (تا عصر اون) هیچوقت اتاقی مجزا برای خودشون نداشتن تا بتونن با خیال راحت و بدون مزاحمت چیزی بنویسن (بجز نامه)، در حالیکه مردان اتاقای مطالعه‌ی مخصوص به خودشونو داشتن. در ضمن، اینکه یه مرد شعر بگه یا رمان بنویسه ابداً شرم‌آور نبوده و لازم نبوده مثل یه زن پنهونش کنه. پس زنان اول از همه برای نویسنده‌ی خوبی شدن احتیاج به اتاقی مخصوص به خودشون داشتن. و دوم که اینم بسیار مهمه، پوله. مستمری منظمی داشته باشن تا مجبور نشن برای چندرغاز پول هر کار خفت‌باری رو قبول کنن و تهشم خسته و کوفته از کار و خانه‌داری و بچه‌داری وقت و خلاقیتی برای نوشتن براشون نمونده باشه.

با اینکه کتاب در سال 1929 منتشر شده، هنوز خیلی از مطالبش برای منِ خواننده‌ی زنِ امروزی هم قابل درکه. و همین نشون میده که این زن، وولف، چقدر آینده‌نگر بوده! اون زمان زنان نویسنده، با وجود غول‌هایی مثل جین آستین، خواهران برونته و جورج الیوت، هنوز هم تا حدی مورد تمسخر مردان بودن و تنها در سال‌های اخیر بوده که دو کالج برای تحصیلات تکمیلی بانوان باز شده بوده و زنان اجازه داشتن درس خوندن رو ادامه بدن (!)... و بعد زنی مثل وولف هست که میگه: «صد سال دیگر زنان دیگر جنسیتِ تحت حمایت نخواهند بود. منطقاً در تمام فعالیت‌ها و کارهایی که روزی از آن‌ها محروم بوده‌اند شرکت خواهند کرد. پرستار بچه زغال‌سنگ حمل خواهد کرد. زن مغازه‌دار لوکوموتیو خواهد راند. تمام پیش‌فرض‌های مبتنی بر واقعیت‌های دوره‌ای که زنان جنسیتِ تحت حمایت بودند، از میان خواهد رفت...» چرا؟ چون «ارزش‌ها به کلی دگرگون خواهد شد.»

جدای از این دید به آینده، وولف خیلی جدی به دنبال رد پای زنان در سده‌های مختلف می‌گرده و تنها چیزایی که به سختی پیدا می‌کنه، مواردی اندک از استعدادهای سرکوب شده و تحقیر و سرکوب شدیدیه که جامعه‌ی مردسالار نصیب اون زنان کرده و در سروده‌ها و نوشتار اون‌ها تنها خشم و نفرت از مردان و جامعه‌ای که طردشون کرده دیده میشه. حتی وقتی هم که بعدها رمان‌نویسیِ زنان تا حدی پذیرفته میشه (چون حالا تبدیل به منبع درآمد قشر متوسط زنان جامعه شده، و قاعدتاً پول باعث میشه چیزی گرانبها تلقی بشه)، بازم اکثر آثاری که توسط زنان نوشته می‌شدن، تقلیدی از سبک ادبیات مردانه بوده و وولف به این ایراد می‌گیره، میگه وقتی زن و مرد با هم متفاوتن، چرا باید سبک ادبیشون یکسان باشه؟ اگر زن هستین، پس مثل یک زن بنویسین و مفتخر باشین. یکی از نویسنده‌هایی که وولف برای همین زنانه نوشتن و دیدِ زنانه داشتن تحسینش می‌کنه، جین آستینه.

در عین حال که بحث در مورد زنانه، وولف علیه همه‌ی مردان جبهه‌گیری نمی‌کنه و در واقع تأکید داره که ادبیات وقتی به معنای کامل کلمه غنی میشه که هم مردان و هم زنان همپای هم به سبک و سیاق جنسیت خودشون بنویسن و اینجوری می‌تونن نقاط کور (یا به قول وولف نقطه‌ای به اندازه‌ی یک شیلینگ در پشت سر) جنسیت مقابل رو کامل کنن. و معتقده درون روح هر مرد زنی هست و درون روح هر زنی، یک مرد. و وقتی این دو بخش به توازن و صلح بهم برسن، اون وقته که متنی که نوشته میشه می‌تونه در تمام خواننده‌ها نفوذ کنه و درک و موندگار بشه.

کتاب بخشای زیادی در مورد اینکه چرا مردان انقدر زنان رو برای نوشتن تحقیر می‌کردن و می‌کنن داره، در مورد اینکه چرا زنان رمان رو به عنوان نوع ادبی نوشتن انتخاب کردن، در مورد فشار جامعه که یکسره زنان رو از هر تفکر و نوشتن و نقدی منع می‌کنه و مدام میگه تو نمی‌تونی، یا از عهده‌ش برنمیای! مطالبی در مورد انسجام ذهن، درگیری‌های ذهنی زنان، واقعیت‌ها، صداقت و «خود بودن» در نوشتن و غیره داره که من نمی‌تونم اینجا چیزی ازشون بگم و باید حتماً خودتون برین و بخونین. چه مرد باشین چه زن.

کتابمم پر از هایلایت و خط و نوشته شده و دارم پرپر می‌زنم که برگردم و دوباره بخونمش؛ این بار با ذهنی بازتر.
      

2

ریحانه‌فلاح

ریحانه‌فلاح

14 ساعت پیش

        کریستال ساترلند در توصیف کتاب کلمه‌های آبی تیره، اینگونه می‌گوید: خواندن کلمه‌های آبی تیره احساسی شبیه یک رقص آرام، یا عاشق شدن، یا شنا کردن در اقیانوس در یک روز بارانی دارد. این کتاب یادآوری‌ای خیره‌کننده‌ در مورد قدرت کلمه‌ها، کتاب‌ها و داستان‌هاست که قلب شمارا پر و سنگین و درعین حال گرسنه و مشتاق برای چیزی بیشتر نگه می‌دارد.
توصیف خوبی‌ست. اما این کتاب، هنوز به بررسی نیاز دارد.
«کلمه‌های آبی تیره» نوشته کت کرولی، داستان دو دوست صمیمی‌ست. هنری و ریچل، دو دوستی که از کودکی با یک‌دیگر بودند، سه سالی می‌شد که به واسطه‌ی مهاجرت ریچل از گریس‌تاون، از یک دیگر جدا می‌شوند. اما حالا ریچل با غمی بزرگ برگشته و قرار است روزهای جدیدی را در کنار خاله‌اش رز، هنری، جورج، لولا، مارتین، فردریک، مایکل، سوفیا و مهم‌تر همه، کتابخانه‌ی متفاوت "هاولینگ" که برای هنری و خانواده‌اش هست بگذراند.
همانطور که کریستال ساترلند در مورد این کتاب گفت، این کتاب سعی دارد بر اهمیت کلمات تاکید کند. می‌خواهد بگوید نقش کلمات در زندگی ما چیست و چگونه باید از آن‌ها استفاده کنیم. 
این کتاب سعی دارد بگوید احساسات ما، روند زندگی ما، و حتی گاهی سرنوشت مارا، همین کلمات مشخص می‌کنند که خب باید گفت موفق هم شد.
عشق را به خوبی به تصویر کشیده بود. روایت یک عشق دوران نوجوانی، که حالا بزرگ‌تر و پخته‌تر شده، کار راحتی نیست ولی این کتاب به خوبی از پس آن بر آمده بود.
جدای از همه‌ی این تعریف و تمجید‌ها، جا دارد بگویم کتاب کاملا سلیقه‌است. درست مانند «پاییز فصل آخر سال است.»
شما یا عاشق این کتاب هستید، یا از آن متنفرید. حد وسط ندارد. یا با حرف‌های من موافقید، یا مخالف.
ترجمه‌ی متوسطی داشت. حاشیه‌ی پردازی زیاد بود اما اذیت کننده‌ و کلافه کننده نبود.
استفاده از نامه، برای بخشی از داستان، ایده‌ی فوق‌العاده‌ای بود. احساسات واقعی آدم‌ها را در نامه‌ها نوشته بود و کتاب را خاص تر کرده بود.
جنیفر نیون، درجایی، درمورد این کتاب گفت: دیوانه‌وار زیر جمله‌ها خط کشیدم و آن‌ها را برجسته کردم.
کاملا همینطور است. این کتاب پر از دیالوگ‌هایی است که می‌توان زیر آن‌ها خط کشید یا آن‌ها را جایی نوشت و هروقت نیاز به تلنگر بود، به آن‌ها سر زد. تلنگرهایی در باب عشق، زندگی، رفاقت، وفاداری و هرآنچه فکرش را کنید.
نمی‌دانم، شاید یک روزی برگشتم به این کتاب و اسم‌ تمام کتاب‌هایی که نام برده بود را فهرست کردم. کتاب خوب همین است. کتابی که به شما کتابی جدید معرفی کند.
      

1

Sheida Hanafi

Sheida Hanafi

15 ساعت پیش

        این کتاب تلاش دارد با نگاهی طنز و تأمل‌برانگیز، درس‌های زندگی را از دل آثار مهم ادبیات کلاسیک روس استخراج کند، آثاری همچون تولستوی، داستایوفسکی، چخوف، گوگول و سایر بزرگان  .

نویسنده با ترکیب تحلیل شخصیت‌ها، داستان‌های شخصی، و راهکارهای عملی، نشان می‌دهد چگونه می‌توانیم در مواجهه با چالش‌هایی همچون عشق، یأس، خودشناسی، حسادت، شوخ‌طبعی، و… با کمک ادبیات، زندگی‌مان را غنی‌تر و معنادارتر کنیم  .
چرا بخوانیم؟

🌟 پل زدن بین ادبیات کلاسیک و زندگی روزمره: این کتاب خطاب به کسانی است که می‌خواهند مفاهیم عمیق ادبی را در بافت زندگی عملی بفهمند  .

😄 سبک جذاب و طنزآمیز: گراسکاپ با طنز سبک و تأملات شخصی، متنی دل‌نشین و قابل فهم ارائه داده  .

📘 درس‌های متنوع و کاربردی: مثل خودشناسی، مقابله با یأس، نجات از عشق یک‌طرفه، تقویت تاب‌آوری، و نبود دورویی در روابط  .

فهرست موضوعی

کتاب دارای مقدمه و ۱۱ فصل است که هر فصل به سراغ یکی از آثار ادبی کلاسیک روس می‌رود. موضوعاتی شامل شخصیت‌شناسی، عشق، اخلاق، تاب‌آوری، شوخ‌طبعی، حسادت، و… بررسی می‌شوند  .

مناسب چه کسانی است؟

علاقه‌مندان به ادبیات روس، نقد ادبی یا تحلیل روانشناختی آثار کلاسیک.

آن‌هایی که به دنبال راهنمایی برای زندگی با ترکیبی از ادبیات، فلسفه و طنز هستند.

خوانندگان تازه‌کار در ادبیات روس که می‌خواهند با متنی دوستانه و طنز وارد این حوزه شوند.

      

1

فاطیما

فاطیما

16 ساعت پیش

        جنگی که نجاتم داد قصه‌ی آدا، شجاعت و امیدشه. آدا و جیمی برادر کوچیک‌ترش با مادرشون لندن زندگی می‌کنن. مادر آدا اون‌ رو زندانی می‌کنه؛ چون دوست نداره بقیه‌ی آدم‌ها ببینن که دختر معلولی داره. آدا هم از زندگی بیرون هیچ خبری نداره. تنها ارتباطش دست تکون دادن از پشت پنجره برای آدم‌های خیابونه. 

هم‌زمان با شروع جنگ جهانی دوم و حملهٔ آلمان، بچه‌ها به روستاها فرستاده می‌شن تا از اون‌ها مراقبت بشه. جیمی و آدا هم بین اون بچه‌ها به یک روستا حوالی مرز فرانسه می‌رن. اونجا با سوزان آشنا می‌شن و تازه داستان زندگی اون‌ها شروع می‌شه. حالا حق زندگی معمولی رو پیدا می‌کنن و آدا با جسارت کامل تجربیات فوق‌العاده‌ای رو شروع می‌کنه. 

من این کتاب رو هم‌زمان با شروع جنگ می‌خوندم. کم‌کم خوندمش چون برام دلنشین بود و نمی‌خواستم تموم‌ بشه. روبه‌رو شدن آدا و جیمی و با چیزهای معمولی زندگی و تعجب کردن اون‌ها به یادم آورد که شاید نباید فراموش کنم چقدر همین چیزها ارزشمنده. اواخر کتاب جنگ جدی‌تر می‌شه‌ و خودم کلی تعجب می‌کردم که حالا این تجربیات برای من هم ملموسه و وقتی از بمب‌بارون صحبت می‌کنه می‌فهمم چی می‌گه. در مورد خرده‌شیشه‌های کف خیابون می‌خونم و همون لحظه عکس دانشکده‌م‌‌ رو پر  از خرده شیشه می‌بینم. جنگ همیشه و با هر تعبیر و در هر زمانی غم‌انگیزه.

اما خوشحالم که یک جلد دوم (جنگی که بلاخره نجاتم داد) هم داره و باز هم قراره با آدا، جیمی، سوزان و اهالی دهکده‌شون همراه باشم. اگر خواستید رمان نوجوان بخونید ازش غافل نشید. 
      

0

محدثه سهامی

محدثه سهامی

16 ساعت پیش

1

فاطمه نریمانی

فاطمه نریمانی

16 ساعت پیش

        این دومین کتابی بود که از کافکا میخواندم (بعد از «مسخ» که بسیار تاثیرگذار بود)، اما متاسفانه نه ترجمه و اجرای صوتی‌اش را دوست داشتم، نه خود داستان توانست مرا مثل «مسخ» مجذوب کند.  

ایدهٔ اصلی ناب و ترسناک بود: یک ماشینِ شکنجه که روی بدن محکوم حکاکی میکند تا «عدالت» را به او بیاموزد! اما کافکا این ایده را آنقدر مبهم و سرد  پیش برد که نتوانستم با شخصیت‌ها یا پایانِ داستان ارتباط برقرار کنم. برخلاف «مسخ» که گرگور سامسا را میشد درک کرد، اینجا همه مثل ربات‌هایی رفتار میکردند که به سیستمی پوچ باور داشتند، حتی حرکت افسر در آخر داستان، بیشتر مضحک به نظر میرسید تا تراژیک. شخصیت محکوم هم جسدی زنده‌ بیش نبود.

پایانِ داستان هم برایم راضی‌کننده نبود: انگار هیچ‌چیز تغییر نکرد. شاید کافکا میخواست بگوید «نظامهای ظالم با مرگِ حامیانشان میمیرند»، اما این پیام آنقدر سرد و انتزاعی‌ بیان شد که حس کردم داستان ناتمام مانده است.  

در کل: ایدهٔ عالی، اجرای گنگ. کافکا در «مسخ» انسان را در برابر خانواده و جامعه میگذارد، اما اینجا فقط یک دستگاهِ وحشی را نشان میدهد که حتی قربانیانش هم برایش اهمیتی ندارند، و این برای من جذاب نبود.  

امتیاز من: ۲ از ۵ ⭐ (صرفاً برای ایدهٔ اولیه)  

پ.ن: اگر شما این کتاب را دوست داشتید، خوشحال میشوم نظرتان را بدانم! شاید چیزی را من متوجه نشدم.
      

2

💫milkyway

💫milkyway

17 ساعت پیش

        من خودم رو کمال‌گرا نمی‌دونم. 
آدمای اطرافم رو همونجوری که بودن پذیرفتم. غر زدم با خودم که چرا اینجورین ولی هیچوقت به اونا نگفتم و نخواستم تغییر کنن. سعی کردم توقعاتم ازشون رو کم کنم.
وقتی میخوام کاری رو شروع کنم سعی می‌کنم همه‌چی در بهترین حالت باشه ولی خب اگه نشد چی؟...ولش نمی‌کنم و بالاخره یجوری شروعش می‌کنم. 
اگه بدونم کاری یکم به تعویق بیفته بهتر میشه..صبر میکنم..

اما دور و برم پره از آدمایی که میگن تو کمال‌گرایی. هر مشکلی پیش بیاد یا هرشکایتی که باشه درک نمی‌کنن و حتی نمی‌شنون.‌ چون ملکه ذهنشون شده که این آدم کمالگراس!..
من نمی‌دونم مگه میشه کسی هرچیزی رو ایده‌آل نخواد؟..مثلا بگه من خرابش رو میخوام..یه همسر بیخود میخوام..عاشق فقرم...نمره پایین می‌خوام...دلم میخواد بدترین پروژه رو تحویل بدم..دلم میخواد همه حالشون ازم بهم بخوره..بدترین لباس رو بپوشم و کلا زندگیم به باد فنا بره..
پس این برچسب چیه که رو آدما میزنیم؟!
این کتابم راجب کمال‌گرایی بود..اینکه به‌خودمون فشار نیاریم. برا همین یاد این موضوع افتادم و یکم عصبانی شدم.
وگرنه کتابش که خیلی خوب و گوگولی بود.
به بچه‌ها یاد میده نخوان همه‌رو تغییر بدن..همه قرار نیست که مثل ما بشن..
روزی که تفاوت آدما رو نپذیری و ترکشون کنی
خیلی تنها میشی..
      

0

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.