یادداشت فاطمه نریمانی

        این دومین کتابی بود که از کافکا میخواندم (بعد از «مسخ» که بسیار تاثیرگذار بود)، اما متاسفانه نه ترجمه و اجرای صوتی‌اش را دوست داشتم، نه خود داستان توانست مرا مثل «مسخ» مجذوب کند.  

ایدهٔ اصلی ناب و ترسناک بود: یک ماشینِ شکنجه که روی بدن محکوم حکاکی میکند تا «عدالت» را به او بیاموزد! اما کافکا این ایده را آنقدر مبهم و سرد  پیش برد که نتوانستم با شخصیت‌ها یا پایانِ داستان ارتباط برقرار کنم. برخلاف «مسخ» که گرگور سامسا را میشد درک کرد، اینجا همه مثل ربات‌هایی رفتار میکردند که به سیستمی پوچ باور داشتند، حتی حرکت افسر در آخر داستان، بیشتر مضحک به نظر میرسید تا تراژیک. شخصیت محکوم هم جسدی زنده‌ بیش نبود.

پایانِ داستان هم برایم راضی‌کننده نبود: انگار هیچ‌چیز تغییر نکرد. شاید کافکا میخواست بگوید «نظامهای ظالم با مرگِ حامیانشان میمیرند»، اما این پیام آنقدر سرد و انتزاعی‌ بیان شد که حس کردم داستان ناتمام مانده است.  

در کل: ایدهٔ عالی، اجرای گنگ. کافکا در «مسخ» انسان را در برابر خانواده و جامعه میگذارد، اما اینجا فقط یک دستگاهِ وحشی را نشان میدهد که حتی قربانیانش هم برایش اهمیتی ندارند، و این برای من جذاب نبود.  

امتیاز من: ۲ از ۵ ⭐ (صرفاً برای ایدهٔ اولیه)  

پ.ن: اگر شما این کتاب را دوست داشتید، خوشحال میشوم نظرتان را بدانم! شاید چیزی را من متوجه نشدم.
      
32

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.